eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ادامه حرف دلِ تجربه تلخ👇 قاضے اومد یه خانم باهاش با یه دستبند خانم دستبند بزن بازداشت گاه ......دستام صدام پام دیگ یارے نمے کرد دیگ صدام بالا نمیاد فقط تونستم بگم چرا .....گفت هم دست اون دزد بودے این چادرت هم الکےسر کردے دیگ نتونستم حرفے بزنم روزه بودم حالم بد شد😰 یه لحظه دیدم رئیس حراست ۳تا قاضی رئیس آگاهےرئیس دادگسترےو چندتا دیگ دور و برم بودن..... حرف بزن باید چے مے گفتم⁉️ باز حالم بد شد وقتے چشام رو باز کردم بابام و حسینم کنارم بود تا ساعت ۷شب از من و بابام و برادرم حسین بازجویے کردن وقتے بیگناهے من براشون اثبات شد تا ۸ماه هر روز دادگاه بودم این مدرک رو پیدا کن ببر تحویل بده و الان همه مردم شهرستان میدونستن و زیر نگاه سنگین همه له شدم تا یه روز بهم زنگ زدن بیا دادگاه ... قاضے بهم خندید و گفت بالاخره دستگیرش کردن من میدونستم که تو گناهی نداشتے ولے مجبور بودم اینجور رفتار کنم تو هم مث خواهر خودمے فردا میارنش ساعت ۹ با خانواده اینجا باشه اون روز تا فردا ساعت ۹ عین دیوونه ها بودم چرا خوابم نمیبره چرا نفسم میگیره خیلے میترسم 😣وقتےرسیدم دادگستری جلسه شروع شده بود .... من آخرین نفر بودم به محض ورودم تو اتاق آقا قاضی خانم فقط ساکت بشنید حرفے نزنید که به ضررت تموم بشه بسپاریدش به قانون همه خانوادم رو آوردن تو اتاق مخصوصا برادرم حسین که گفتن به این مرد دزد چیزے نگو که به ضرر خواهرت باشه بعد ۴ روز رفتن و اومدن و گرفتن به زور اسلحه و کارت حکم به هفت و سال و نیم داده شد ولی من هنوزم قدر خدا و حضرت زهرا رو نفهمیدم تا اینک بعد دو هفته....... یکے از هم شهریام اومد خواستگارے اول با مادرش اومد یه جوان مومن مسجدے نمازشب خون🙂..... و مادرم این اتفاقےکه برام افتاد رو گفت مادرش قبول کرد رفت و با خانواده اومدن رفتیم آزمایش خون .... مهدے زنگ📞 زد گفت نسرین مادرم پشیمون شده میگه تو رو نمیخواد خب چرا نمیخواد؟! یکےاومده خونمون گفته اگ اون قاضے قلابے پول پسرعموےمادرت رو نده تو باید بدے من به مادرم گفتم مادرم گفت باشه مشکلے نیست اون لحظه مےسوختم 😞 آتیش گرفته بودم فقط اشک میریختم که چرا اینجورے آبروے من رفت چرا با یه شکایت برا ۱۳ تومن پسر عموے مادرم آبروےمن رو برد..... فردا شب بود پدر مهدے اومد خونه ما گفت مهدے دختر رو میخواد تو هم دخترم میخوایش گفتم آره گفت جمعه که سه روز دیگ میشه عقد میکنیم فقط تو از مهدے سخت نگیر دستش خالی هست گفتم چشم... مهریه من ۱۴تا سکه از طلا یه حلقه ساده و گفتم عقد میریم محضر عروسے هم میریم مشهد همه وکارام رو کرده بودم پنج شنبه پدر مهدے زنگ زد به بابام که مهدے پشیمون شده وقتی بابام گفت دیگ نتونستم خودم رو کنترل کنم ... آخه برا چے بزار بگم از ترس اینک اگ من زن مهدے بشم اگ پول پسرعموےمادرم رو اون نده من باید بدم بهم زد اون جوان مسجدے نمازشب خون........ یکے نبود بگه آخه اون دزد دستگیر شده اگ پول نده باید داخل زندان بخواب تا پول ماها رو برگردونه دریغ از یکم فکر گوش بدید برا بهم زدن نامزدی چه بهونه هاےآوردن اینکه من توقع زیادےداشتم با ۱۴تا سکه و حلقه....گفتن چون شناسنامه من المثنی بود قبلا زن این دزد بودم عوض کردم تا کسے نفهمه مهدے قرآن گذاشته جلو من دست بزار روش که دوست پسر نداشتے...... دیگ نتونستم خودم رو کنترل کنم بلند بلند زار میزدم حالم بد شد رفتم بیمارستان نفسم بالا نمیاد بهم اکسیژن وصل کردن با چند تا آرام بخش وقتے بیدار شدم ظهر جمعه بود باز زدم زیر گریه 😭خدایا با این دوتا بےآبرویے چکار کنم گناهم من چیه خدا گناه من فراموش کردن خدا بود وسایلم رو جمع کردم بابام خونه نبود گفتم مامان من میرم شیراز خونه دایے میمونم دیگ نمیتونم با این بےآبرویے اینجا بمونم تو مسیر بابام زنگ زدم رفیق لحظه هاے سختم بابای ساکتم بابا تنها امیدم برا زندگے کردن تو هستی بابا تو رو خدا برگرد خونه بابا ام نیاے من میمیرم😔 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ادامه حرف دلِ تجربه تلخ👇 صبح زود برگشتم خونه برا ایام فاطمیه هست ساعت ۳ از خواب پا شدم خواستم نماز شب بخونم اما بلد نبودم از اینترنت گرفتم و یه چیزاے زدم تو سر هم خوندم اون لحظه خدا رو میخواستم باید آروم مے شدم فقط به خاطر خانوادم بابام بهم احتیاج داره...... تو قنوت نماز وتر فقط گریه کردم 😭و از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آبروم رو خواستم صبح زود مامانم گفت نسرین دیشب خواب دیدم سر سجاده خیلے گریه میکردی یه خانم محجبه اومد گفت نسرین دلش خونه و اشکات رو پاک کرد...... از این ایام فاطمیه که گذشته تا الان که فقط چند ماه میگذره من با کمک چندتا کانال مذهبے نماز شب رو یاد گرفتم نماز توسل به حضرت زهرا و یه سرے چیزاےدیگ کم کم خودم رو با این سرگرم کردم تا درشب پیش که خبر فوت پسرعموے مادرم رو بهم دادن کسے که آبروے من رو ریخت کسے که کارےکرد که دیگ کسے با من ازدواج نکنه کسے که دل پدر و مادر من رو شکست با اینکه برام سخت بود گفتم مهدے فاطمه اشک ریختم 😭و گفتم مهدے فاطمه بلند بلند گریه کردم😭 گفتم به خاطر تو بخشیدمش شبش خواب دیدم همسایه مون که مادر شهید اومد بهم گفت تو چے کار کردے که اینقدر برا امام زمان عزیز شدے گفته بهت بگم که خیلےدوست داره الان درست که دیگ کسے من رو نمیخواد برا ازدواج 😰درسته همه حرف میزنن و دلم رو میشکنن ولے به خدا قسم من حضرت فاطمه و امام زمان رو دارم خودشون گفتن من چادرم رو حس و حال الانم رو با هیچے عوض نمیکنم گذشته سیاهے داشتم دلم امام زمانم رو خیلے از دوشنبه ها و پنج شنبه ها که پرونده من رو مهدے فاطمه خوند و اشک ریخت رو شکستم ولے دیگ من اون نسرین قبل نیست من زیر سایه مادرم فاطمه زهرا هستم🙂... الان نفس من دختر ۲۴ساله شده دوتا اسپری دیگ برا این زندگی نمے کشم تنها امیدم برا این زندگے یه لحظه دیدن مهدےفاطمه هست من از این دنیا دیگ چیزےنمیخوام همه زندگیم جوونیم عزیزانم فداے مهدےفاطمه...... زهرایے شدن من رو این دوتا اتفاق تلخ ساخت امیدوارم زهرایے شدن دخترایے دیگر رو اندیشه بسازه نه تجربه تلخ ...... تو رو خدا وقتے این غصه های من رو میخونید نگید آخے گناه داره شما رو به بے بے دو عالم حضرت فاطمه زهرا قسم ام تا الان دل مهدے فاطمه رو شکستید جبران کنید آقامون غریبه به خدا همه ما یتیم هستید..... یا علی 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال ،بنام👇👇 🌹تسنیم🌹 بسم الله الرحمن الرحیم سلام😊 اسم من مائده هستش و خدا رو شاکرم که توی یک خانواده کاملا مذهبی متولد شدم. مادر من یک خواهر شهید و مقید به حجاب هستن. وقتی که کوچیک بودم مادرم برام تعریف میکرد که یه بار جانماز پهن بوده و من یه مقنعه نمازی به سر کردم و همون موقع به سجده رفتم. پدر بزرگم که امیدوارم روحشون شاد باشه همون لحظه خیلی خوشحال شدن و گفتن که با این کار من یک بار دیگه بینی شیطون به خاک مالیده شد و یه بچه مسلمون دیگه به بقیه اضافه شد. یادم میاد وقتی من و برادرم بچه بودیم مادرم سوره های کوچک قرآن و آیت الکرسی رو به ما یاد دادن و برامون کتاب قصه هایی میخریدن که مربوط به داستانهای قرآن بود . با اینکه ما سواد نداشتیم خودشون برامون میخوندن.مثل داستان سوره فیل ، داستان قوم حضرت صالح و ... یادم میاد اون موقع ها که حدود ۶ ساله بودم مادرم برای من یه مانتو خیلی زیبا دوخته بود که خیلی دوستش داشتم و با اینکه به سن تکلیف نرسیده بودم اون رو میپوشیدم . یه چادر عربی داشتم که هر وقت میرفتیم مشهد اون رو سرم میکردم. همه اینها گذشت تا اینکه من به سن تکلیف رسیدم و مادرم روز میلاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام برای من یه جشن تکلیف گرفتن و چند تا از دوستانم رو هم دعوت کردن .این اتفاق زمانی بود که همه دوستان هم سن و سال من جشن تولد میگرفتن و توی مراسم ها آهنگ و ... بود . یه عکس دارم که همون روز جشن تکلیف مادرم به من سجاده و چادر نماز و جانمازی رو که پدرم از کربلا آورده بودن و هدیه دادن و من سر سجاده نشستم و در حال نماز خوندن هستم. نمیدونم چی شد که بعد از اون من چادر سر نمیکردم😔 البته خانوادم اصراری نداشتن چون فکر میکردن برای من سخت باشه.من حجابم خوب بود ولی چادر نداشتم . کلاس قرآن میرفتم و حتی بعضی اوقات با دیدن یکسری همکلاسی ها که با چادر بودن احساس خوبی بهم دست میداد ولی نمیتونستم با خودم کنار بیام که چادر رو به عنوان حجاب انتخاب کنم. هر چه بیشتر بزرگتر میشدم حجابم کمتر میشد.😣 نمازهامو یا نمیخوندم یا خیلی دیر وقت و تند تند برای اینکه نشون بدم نمازمو خوندم انجام میدادم. موسیقی گوش میکردم و همش به دنبال آرامش بودم ولی نه تنها آرامش رو به دست نمیاوردم بلکه هر روز حالم بدتر میشد.😖 حتی یه مدت یادمه که افسردگی خیلی شدیدی گرفته بودم ولی چون ۱۰-۱۱ سال بیشتر نداشتم هم خودم و هم خانوادم فکر میکردیم که شاید به خاطر بلوغ و اتفاقاییه که تو اون دوران میفته. ولی الان که فکر میکنم میبینم به خاطر این بوده که از خدا خیلی دور شده بودم. فقط تو ایام محرم که میخواستم به هیئت برم چادر سرم میکردم و واقعا حس خوبی داشتم ولی نمیدونم چرا نمیتونستم اون رو برای همیشه انتخاب کنم . احساس میکردم اگه همکلاسی هام مسخرم کنن چی میشه😔.چون من وقتی که تازه به سن تکلیف رسیده بودم توی جمعهای خانوادگی که نامحرم بود هم چادر رنگی سر میکردم که چند نفر به من خندیدن و احساس کردم ضربه شدیدی از این ناحیه خوردم.💔 توی تمام این دوران خانوادم با اینکه خیلی دوست داشتن من چادر به سرم داشته باشم ولی هیچ وقت اصرار نمیکردن حتی یادمه یک شب پدرم گفت که من خیلی دوست دارم شما چادر سرت کنی و همون موقع مادرم گفت که هر وقت خودش انتخاب کرد و اصراری نیست. وقتی که وارد دوره تحصیلی راهنمایی شدم یه دوست پیدا کردم که اسمش زینب بود و بر عکس بیشتر دخترهای تو اون سن و سال چادر به سر داشت اون هم از نوع چادر های معمولی نه چادر های ملی و ... که تازه اومده بود. رفتار زینب خیلی روی من تاثیر گذاشت❣ تا حدی که من کم کم داشتم با خودم کنار میومدم که چادر رو به عنوان حجابم انتخاب کنم. اون سال تحصیلی که تموم شد یادم میاد توی تابستون ایام فاطمیه بود و ما قرار بود برای روضه این ایام به شهرستان منزل یکی از اقوام بریم. قبل از رفتن به یک فروشگاه رفتیم و به خواست خودم خانواده برای من یک چادر ملی خریدند که تازه وارد بازار شده بود.از آن روز به بعد من رسما چادر را به عنوان پوشش و حجاب در بیرون از خانه انتخاب کردم . در مهمانی ها که نامحرم بود گاهی چادر رنگی داشتم ولی اگر احساس میکردم لباس گشاد و مناسبی دارم چادر را سر نمیکردم. با اینکه چادری شده بودم ولی اگر از طرف مدرسه به اردو میرفتیم چادرم را کنار میگذاشتم. گاهی حتی موهایم از زیر روسری یا مقنعه بیرون بود ولی زیاد اهمیت نمیدادم یا اصلا برایم مهم نبود که مچ دستم پیدا باشد یا نه. هنگامی که سال آخر دوره دبیرستان بودم با اینکه دبیرهای ما مرد بودند ولی من توی مدرسه چادرم را در می آوردم با اینکه خیلی از همکلاسی ها وهم مدرسه ای هایم باچادر رفت و آمدداشتند ⚡️تا اینکه… ادامه خاطره یک ساعت دیگه درج میشه 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ادامه خاطره چیشد چادری شدم تسنیم👇 ⚡️تا اینکه یک روز از طرف یکی از دوستانم که خودش چادری نبود به حالت شوخی مورد انتقاد قرار گرفتم ولی نمیدانم با اینکه منظورش شوخی بود چرا حرفش عمیقا مرا به فکر فرو برو و باعث شد به غیرتم بر بخورد. دوستم خیلی ناگهانی به من گفت که تو چه چادری ای هستی که... موهایت از زیر مقنعه بیرون است؟؟؟😳😳😳و همین حرف او کافی بود که من یک لحظه به خودم بیایم... از آن روز اجازه ندادم تار مویی از زیر مقنعه یا روسری ام پیدا باشد و همچنین یادم می آید که خیلی مراقب بودم که مچ دستم هم پیدا نشه. بعد از آن توی نمایشگاه قرآن پرچم گنبد امام حسین را قرار داده بودند و یادم میاد که روی پرچم نوشتم امام حسینم برایم دعا کنید که بتونم حجابم رو خیلی خوب حفظ کنم . نوشتم من برای حفظ حجابم به شما قول میدهم و از شما هم میخواهم برایم دعا کنید که در این راه موفق باشم. بعد از آن به امید خدا خیلی حفظ حجابم برای من مهم است و حتی ساق دست می اندازم. حتی در گرمای تابستان و میدانم که خدا اجرش را روزی میدهد. دو سال بعد از قولی که به امام حسین علیه السلام دادم زیارت کربلا به همراه خانواده نصیبم شد💚 و میتونم بگم رویایی ترین سفری بود که تا حالا داشتم. وقتی میخواهم بیرون برای کاری برم چادر عربی به سر میکنم ، برای دانشگاهم چادر جلابیب که تایید شده حضرت آقاست را انتخاب کرده ام که هم جلوی آن پوشیده است و هم آستین دارد تا بتوانم وسایلم را به راحتی در دست بگیرم و برای مهمانی و شرکت در مراسم عزاداری حضرت امام حسین علیه السلام چادر معمولی به سر میکنم و سعی میکنم رو بگیرم و وقتی رو میگیرم خیلی حس خوبی دارم😇 چادرم رو مدیون عنایت خدای مهربون ، دعای اهل بیت علیهم السلام مخصوصا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مادر عزیزم، عمه های عزیزم حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و امام رضا و امام حسین علیهم السلام هستم چون اعتقاد دارم لطف خدا بود که به وسیله دوستی به نام زینب به چادر علاقه مند بشم و در ایام فاطمیه برای همیشه پوشش چادر رو انتخاب کنم و چون مادرم من رو بیمه امام رضا علیه السلام کرده دعای ایشون و خواهر بزرگوارشون پشت سرم بوده و البته مدیون دعای امام حسین علیه السلام برای حفظ هرچه بهتر حجابم و امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و دعای مادر خوبم هم هستم که میدونم با اینکه هیچ وقت بهم اصرار نکرد ولی چقدر دوست داشت که من رو با تاج زیبای چادر ببینه. سرگذشت خودم رو تعریف کردم تا شاید یه دختر دیگه مثل من برای همیشه انتخابش این تاج بندگی باشه ولی بدونه که لطف خدا شامل حالش شده و ائمه علیهم السلام سفارشش رو پیش خدا کردن. ببخشید طولانی شد🌹 التماس دعا🙏🙏🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چیشد زهرایی شدنِ یکی از اعضا، بنام👇👇 🌷لاله🌷 سلام✋ اسمم لاله است، داستان زندگی من خیلی مفصله اندازه یک کتاب هزارصفحه ای ولی به طورمختصراینجامیگم چی شدمسیرزندگیم عوض شد اولین بار که جرقه صراط مستقیم تو زندگیم زده شد برمیگرده به فوت آیت الله بهجت، من تا اون موقع فقط میدونستم مرجع تقلیدی به اسم آیت الله بهجت وجودداره، یعنی فقط به عنوان یک مرجع تقلید ایشون رومیشناختم و هیچ چیز دیگه ای ازشون نمی دونستم والبته ایشون مرجع من نبودن، حتی عکسشون روهم ندیده بودم تاچندماه قبل ازفوت که تلویزیون برای اولین بار فیلم نمازخوندنشون رو نشون داد یاشایدم من ندیده بودم، خلاصه روزتشیع جنازه ایشون که از تلوزیون پخش میشد وقتی حضور اون همه جمعیت رودیدم ناخودآگاه اشک از چشام سرازیر شد😥خیلی گریه کردم ودردلم می گفتم مگه این آدم کیه که اینقدر ابهت داره که این جمعیت براش به سروسینه میزنند، اون موقع دانشجو بودم وتامدتهاهمش به آیت الله بهجت فکرمیکردم، خلاصه گذشت تامهرماه همون سال رفتم نمایشگاه کتاب📚 همونطور که کتابهای گوناگون رو نگاه میکردم یهوچشمم خورد به یه کتاب که عکس مرحوم آیت الله روجلدش بودمشتاق شدم برداشتم وخریدم تابیشترباهاشون آشنابشم، ⚡️⚡️و نقطه شروع تولد دوباره من خوندن این کتاب بود ومشتاق تر شدم که بیشتر از ایشون بدونم وتودلم حسرت میخوردم که چرا همچین عالم گرانقدری رومن تازنده بود نشناختم😔 وتواینترنت همش درموردایشون سرچ میکردم و هرچه قدربیشتر درمورد شخصیت ایشون میخوندم مشتاق و مشتاق ترمیشدم آنجایی که وارد داستان زندگی و کرامات علمای دیگری چون شیخ نخودکی، آیت الله قاضی، آیت الله کمپانی، شیخ رجبعلی خیاط وغیره شدم و دستورالعملهاوراههای تهذیب نفس وسفارشات ونصیحتهای اونهاروتویه دفتر وارد میکردم و رفتم کتابخونه و کتابهای که درمورد اونها بود مثل کیمیای محبت، زمزم عرفان وزندگی نامه هر کدوم از اونهارو گرفتم وتوخونه ازشون تو دفترم یادداشت برداری میکردم وبه اینکه چطورانسان میتونه هم به سعادت این دنیابرسه وهم آخرت❣ و مثل این علماراه درست رو انتخاب کنه فکر میکردم و کم کم در رفتارواخلاقم تغییراتی پیداشد و هرچه زمان می‌گذشت به راهی که میرفتم علاقه مندتر میشدم ودر درونم احساس آرامش و لذت عمیقی میکردم لذت پاکی که با هیچ یک از لذت های دنیوی قابل مقایسه نبود، به نماز اول وقت مشتاق شدم خصوصا توخلوت فجرصادق، برای خودم چادرنمازخوشکل وتسبیح وعطرخریدم، ✅یه برنامه نوشتم تو دفترم که مثلا زبونموکنترل کنم، واجباتوبه جابیارم محرماتوترک کنم، درفلان ساعت همچین ذکری روبگم ویه چیزخیلی مهم راههای رسیدن به رزق رومثل خوندن قرآن درموردش بیشتر بدونید خیلی درسرنوشتتون تاثیرداره، و قیدتمام دوستامو زدم چون هیچ کدوم منو یاد خدا نمینداختن چیزی که در روایات اومده که با کسی همنشینی کن که هروقت به اون نگاه کردی تورا یادخدا اندازد، تنها شده بودم ولی این تنهایی رو دوست داشتم❤️ چون به اعمال گذشتم وبه آینده پیش روبیشترفکرمیکردم وباخداانس گرفته بودم، درتمام این چندسال که گذشت وقتی به خودم اومدم دیدم کلاتبدیل شدم به یه انسان دیگه، توتصویرذهنی خودم رومیدیدم که کشتم و خاک کردم و دوباره متولد شدم وبه آرامش و لذتی وصف ناپذیر رسیدم وسایه خداو لبخند خدارو درلحظه های زندگی حس میکنم چیزی که با هیچ یک از لذت های مادی به اون نرسیده بودم وبه قول آیت الله بهجت اگه تمام سلاطین دنیا میدونستن چه لذتی در خواندن نماز هست لحظه ای درنگ نمیکردن، البته نماز اول وقت وباشوق، و اگه کسی بخواد بانماز اول وقت مانوس بشه برنمازصبح اول وقت مداومت داشته باشه حداقل چهل روز پشت سرهم همراه با خوندن قرآن و ترک گناه خصوصا غیبت واراده که همه اینها باتوکل به خداوتوسل ومدد از ائمه خصوصاحضرت صاحب الزمان و تمرین وپشتکاربه دست میاد،موفق وپیروزباشید🌹🌹🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔻🔴 ✳️خاطره چادرے شدن یکے از اعضا ے کانال،بنام👇👇 🌹فاطمه🌹 میخواستم یکےاز بهترین خاطرات زندگیمو با دوستان گلم در میون بزارم❤️ من ۱۵سالمه دقیقا از شبه شهادت خانوم فاطمه زهرا(س) چادرے شدم😊 واما داستانم: من همیشه از اون خانومایے ک حجاب داشتن و شال هاشونو به شکل هاےمختلف مےبستن خوشم مےاومد و میاد من عاشقه خانومایه چادرے ام😊 همیشه تو امام زاده ها دنباله طرحایه مقنعه جدید بودم و میگرفتم اما دریغ از یبار سر کردن😔 من تو خانواده اےمتوسط بزرگ شدم دختره معمولے بودم وارایشم در حده کافے خودش من پدرم همیشه دوست داشت چادر سر کنم😊 من همیشه هیئت میرم و عضو پایه ام تو هیئتا من قبل از چادرےشدن همیشه چادر سر نمیکردم یروز سر میکردم یهو یه ماه سر نمیکردم تا شبه شهادت اقایےک مداحے میکردن روضه رو شروع کردن من انگار تو دلم اشوب شد فقط میخواستم گریه کنم من خیلے شرمنده مادرمم😔 ازش خواستم کمکم کنه تا هیچ وقت چادرمو زمین نگزارم و زهرایے باشم😍😍 در واقع من سعادت اینو نداشتم ک تلنگره خاصے داشته باشم✅ تا امروز از شهادت من سره قولم به مادرم هستم وازش میخوام کمکم کنه تا دیگ هیچوخت چادرمو زمین نزارم😢 از همه ے دوستان التماس دعا دارم🙏 برادرم چند ساله مریضه دوستان عزیز شما نفساتون پاکه التماس دعادارم از همتووون 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇 🌸گمنام۱۲🌸 به نام خدا سلام ب همه ے اوناییکه درجوار آقا امام رضان واون دسته از عزیزاني ک دلشون از راه دور پر میکشه برا اقام...... برادرم راننده تاکسے🚕 شهریه تومشهد تعریف مےکردمےگفت ے روز یه زن وشوهر اصفهانے رو سوارکردم. دوروز بود اومده بودن مشهد.خانوم خیلے ناراحت ودلخور بود میگفت دوروزه توحرمم ے غذاےحضرت بهم ندادن.میگن باید فیش داشته باشین.فک نمیکردم امام رضاتون اینجورےمهمونواز باشه.فک نمےکردم بزاره ما دست خالے از حرمش بریم بیرون. گریه مےکرد.😢 برادرم میگه گفتم اے خواهر غذاے حضرتم مال پولداراس.باید پارتے داشته باشے.قربون خدابرم. داشتن میرفتن راه آهن ک برگردن اصفهان.ے بین حرفامون ے آقایےریشےباشال سبز دست ✋تکون داد وماشین رو نگه داشت. گفتم آقا مگ نمیبینے مسافر دارم. لبخند زد وگفت دوتا فیش غذاے حضرت دارم میخوام بدم بهشون.بغض کردیم.😔انگار دنیادورسرمون چرخید. از ماشین پیاده شدم ک دستشو ببوسم انگار رفته بود تو اسمون😔. خانومه بلند بلند گریه کرد اقاهه هےمےگفت یا امام رضاے غریب نواز.من ے جمله گفتم چ زود اجابت کردے.۳نفرے رفتیم جلوق درورودے حرم اقام زانو زدیم گفتم یا امام رضا غلط کردم.یا باب الحوایج اشتباه کردم.😔 توک ضامن ے حیون شدےچطور من گفتم حرمت پارتے میخواد. تو پارتے همه ے مایے یا رضا.اینجوری شد ک مسافرام غذاےحضرت خوردن😊 و بارضایت از مشهد ب طرف شهرشون راه افتادن. یا رضاجان پناه دلهاے خسته اے اقاجانم شفیع ماباش🙏 گناه مارا ضمانت کن و عزیزان راه دور رو بطلب آقاجان.خیلیا دلشکستن خیلیا دلتنگن بزار بیان ب پابوس حرمت رضاجان. السلام علیک یا علے بن موسے الرضا ےبنده روسیاه وامیدوار ب لطف خدا از مشهد مقدس 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال بنام👇👇 🌸فاطمه 🌸 سلام، من فاطمه هستم‌. تو سن۱۲سالگےبایکے رفیق شدم، اسمش رفیق ناباب بود.😑😐 من تاقبل۱۲سالگے حجاب کاملے داشتم. از۱۲سالگے به بعد ارایش خیلي زیاد مانتوهاے خیلے کوتاه انگار روسرے سرم نمیکردم سنگین تر بودم.😔😔 من یه دوست داشتم مذهبي بود، به دلیل مذهبے بودنش زیاد باش دوست نبودم توحد یه سلام کردن. یه روز آمد به من گفت باهم بریم کلاس قران منم قبول کردم . معلم قرانمون منو باکانال آشنا کرد😍😍 منم عضو شدم. حدیث، قرآن، خاطرات از شهدا،میذاشتید تو کاناتون رومن خیلے تاثیر گذاشتید از وقتے که تو کانال شما عضو شدم بودم، سعے میکردم مانتو بلند بپوشم موهام بیرون نزارم آرایش نکنم . که همینم شد. وقتے زمان تبادل کانا شما بود، شما درباره باشهدا دوست شدن گذاشته بودید منم رفتم با یکے از شهدا دوست شدم. 🙂😊 من زهرایےشدنم مدیون کانال شماو شهید مدافع حرم علا حسن نجمة هستم.💐🌸🌼🌷🌹🌻🌺 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹گمنام🌹 سلام من متولد1377 ام یه دختر شر وشیطون بودم با کلےدوست هاے رنگارنگ تومدرسه و خیابون کارمون فقط خنده و سروصدا بود.همش دوست داشتیم جلب توجه کنیم. رفتم کلاس دوم دبیرستان.مدرسموعوض کردم چون وضعیت درسیم به خاطر دوستام خیلے افت کرده بود تومدرسه جدید حالم خوش نبود با هیچکس گرم نمیگرفتم.😒 نیمه هاے سال شد هم درسم📚 بهترشده بود و هم بادوستاے گلے آشناشده بودم.ولے خب چون از مدرسه اے اومده بودم که آوازه خوشے توشهر نداشت مدیرو معاون مدرسه باهام خوب نبودن؛گذشت...بچه هارو ثبت نام کردن برای راهیان نور ولے من هرکار کردم گفتن ظرفیت تکمیله و جا ندارن.خیلےناراحت شدم دلم شکست .... سال بعد باز اسم نویسے بود ولے دیگه قصد نداشتم برم یه جورایے قهربودم.هرچے دوستام اصرار کردن نرفتم... مذهبے نبودم فقط بعضے وقتا که نماز جماعت داشتیم به اجبار چادر میپوشیدم رفتم پیش دانشگاهے.دیگه بیشتر با بچه ها گرم میگرفتم.چندتاییشون چادرے و خانم بودن.😊 اعلام کردن🔊 ثبت نام واسه راهیان نور.دوستام گفتن سال آخره بیایید یه چند روزے باهم بریم اونجا خوش بگذرونیم.قبول کردم و اسم نوشتم 22آبان ساعت 8صبح جمعه حرکت بود. توراه رفتن تا شد اذیت کردیم ولے وقتے رسیدم اونجا حال و هوام عوض شد.شلمچه که رفتیم وجودم خورد شد... زار زدم و از ته دل توبه کردم پشیمون بودم از اشتباهاتم.ولےحالِ خوشم فقط شلمچه بود جاهاے دیگه فقط توے فکر بودم و با خودم عهد میبستم که وقتے برگشتم چیکار کنم.توے راه برگشت نصف قول هامو عملے کردم. چادرمو دیگه برنداشتم حتے داخل اتوبوس🚎... دوستام مدام تومدرسه مسخرم میکردن و میگفتن داغے صبر کن یک هفته بعد میشے همون سابق.ولے به یارے خدا دیگه سابق نشدم😌... توفروردین ثبت نام کردم واسه خادم الشهدا شدم خادم الشهید و به خودم افتخار میکردم😌... کنکور دادم، دانشگاه اصفهان قبول شدم ولے نرفتم و ترجیح دادم برم حوزه علمیه و زیر سایه اقا امام زمان درس بخونم.😌 با اینکه یکم توراه بودم ولے بازم چیزی از مدافعان حرم نمیدونستم فقط یه بار یه فیلم از شهید محمد حسین میردوستے دیدم و رفتم دنبالش.اونوقت شد که عاشق بے بے زینب و مدافعانش شدم هرروز صبح سه تا آیت الکرسی واسه سلامتیشون میخوندم.کسے جرئت نداشت دیگه جلوم از مدافع حرم بد بگه.بد جور غیرتی میشدم💪 خلاصه... سال 95با مدارس اعزام شدم.این دفعه دیگه فرق داشت رفتم طلائیه.اولین بارم بود.وایے که چه طلایے بود از شهدا یه چیزی خواستم ولے روم نشد زبونے بگم فقط توذهنم 👅گذشت... یک ماه بعداز راهیان نور بود که آقامون اومد خاستگارے🙂. خانواده راضے نبودن ولے به خواست خدا و آقا امام زمان راضے شدن الان 4ماه از ازدواجمون میگذره...همسرم مدافع حرم بے بے زینب شدن و من بهشون افتخار میکنم. از همه دوستان میخام واسه سلامتے همه مدافعان حرم دعا کنید🙏 شرمنده اگه طولانے بود 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدن یکی از اعضای کانال بنام👇 🌹ایمان🌹 سلام✋ اسمم ایمان الان که دارم خاطرمو میگم۱۶سالمه. من خیلی توخط مذهب بودم ولی در ظاهر، چراکه در باطن آلوده به گناه بودم و قوانین الهی را زیر پا گذاشتم.(پدرم جانباز و آزاده است.خواهر و برادرم خیلی از قوانین الهی را زیر پا میگذارند.)😔 طی استفاده از چند چیز کماکان به خدا وصل میشدم اما اصل آن از زمانی بود که من پا به عرصه مداحی گذاشتم. در این راه تمام استادانم به من و دیگر دوستانم میگفتند شما باید بادیگران فرق داشته باشید و نباید هرکاری را انجام بدهید.تحت تاثیر این حرف ها قرار گرفتم، پوششم عوض شد و پوششم باعث شد رفتارم هم عوض بشه یعنی پوششم هم نقش کمی نداشت. درضمن قابل ذکر است که بگویم با شروع مداحی رفقای خوبمو جایگزین رفقای بدم کردم و به مدد خدا و حضرت زهرا سلامالله علیها یک سال است که مداحی میکنم. التماس دعا. یاعلی👋 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال بنام👇👇 🌺معصومه🌺 سلام عرض میکنم خدمت شما اعضاے محترم کانال و شما خواهر گرامے من دخترے هستم۱۷ساله که اسمم معصومه است داستان زهرایے شدن من برمیگرده به حدود یک سال پیش. من دختر خانوم هاےچادرے را که میدیم بهشون احترام خاصے میزاشتم و میگفتم واے چقدر چادر بهش میاد اما هیچوقت حاضر نمیشدم که خودم چادر سر کنم و همیشه خودمو با دلایل غیرمنطقے قانع میکردم😔 مثلا میگفتم من چادر پوشیدن بلد نیستم کے حوصله چادر رو داره اما اونموقع نمیفهمیدم که چادر پوشیدن بلدے نمیخواد بلکه عشق میخواد عشق به صاحب اون حضرت زهرا(س).😍 تا اینکه پارسال توےمدرسه که بودم رفتم پیش چندتا از دوستانم که یه اکیپ بودن دیدم دارن درمورد حوزه علمیه و ثبت نامشون در حوزه صحبت میکنن منم که از خانوماے مذهبے خوشم میومدو همیشه آنها را مهربون میدونستم تصمیم گرفتم که برم ثبت نام کنم بلکه منم یکے بشم مثل اونها. خلاصه رفتم ثبت نام کردم و از همون موقع به خودم میگفتم باید از الان چادر بپوشم تا اگر قبول شدم بتونم از پسش بربیام و همین شد. تا اینکه با کلے استرس و حمایت های خانوادم به خصوص پدر عزیزم و لطف و عنایت خداوند متعال و حضرت فاطمه (س)و ائمه اطهار(ع)قبول شدم و اینجورے شد که من چادری شدم.😊 امیدوارم که با خوندن خاطره من حداقل یکے از دوستانمون مثل من متحول بشن آرزوے عاقبت بخیرے براے شما دارم. لطفا دعاکنید بتونم راهے را که انتخاب کردم در اون ثابت قدم باشم و بتونم خیلے خوب از چادر مخافظت کنم.😊 التماس دعا 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴 ✳️ خاطره چادرے شدن یکے از اعضا به نام👇👇 🌻مهدیه🌻 مهدیه 15ساله من ازاول زیاد دختر مذهبے نبودم همیشه تابستون هابےحجاب بودم گناهکار حقیربودم😔همه ے اینا یک دوست ناباب... بود تااینکه گذشت ماخونمونو از اونجابردیم وقتے رفتیم به محله جدید دوستاے جدید پیداکردم ومذهبے بود که اوناهم میرفتن کلاس قرآن به منم پیشنهاد شد به کلاس قرآن برم وبامدرس قرآن آشناشدم واون خانم نظرے بزرگوار بود☺️ ایشون به دخترا چادر میداد ومنم ثبت نام کردم براے چادر حدود یک ماه باید بعدصبر میکردم چادرمیدادن وگذشت به من چادردادن وقتےاون روز جشن چادر بود من احساس خوبے داشتم از اون روز قشنگ قول دادم چادر مادرم زهرا .س. روسرکنم تغییرکنم این راهوادامه بدم... بعد یک ماه مراسم یاد بود سنگ مزار شهید جاویدالاثر محمد اینانلو بود من دراون روز بسیار احساس غم داشتم تااینکه گذشت سنگ از مزارامام حسین ع آوردن من خیلیییے گریه میکردم😭 ومداحے هایے که میکردن اشکم درمےاومد ومن ازاون روز به برادر خیالے خودم شهید اینانلو نماز بخونم وزهرایے باشم من به این شهید علاقه خاصے دارم ❤️برادرمن امیدوارم هممون زهرایے وحسینے باشیم وبمونیم 🙏ممنون از توجهتون باتشکر با یاعلےمدد 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴 ✳️خاطره زهرایی شدنِ یکے از اعضای کانال بنام👇👇 مرا عهدیست با جانان سالها دل طلب جام جم از ما مےکرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا مےکرد… ۲۶ سالمه تیرماه بود تصمیمم داشت عملے مےشد انگار راهمو انتخاب کردم اما نمیتونم باهاش کنار بیام اما خب انگار تو این زمونه چاره اے نیست. باید یه راهو انتخاب کنم یا مستقیم یا ضلالت! خب دیگه تصمیم گرفته شد ضلالت… یه حس بد همیشه همرامه انگار نتونستم کنار بیام با انتخابم...چادر باید کنار گذاشته بشه مثل نمازایے که داره قضا میشه و خیلے چیزا دیگه… از نماز صبح فقط خاطره اے مونده شهریوره حادثه ے بزرگ از راه رسید بزرگترین گناه زندگیم ...😔 خب دیگه تکمیل شدے برو به راهے که انتخاب کردیش... حالم بده، از خودم بدم میاد، داره همه چیم از دست میره، تا کمر توے باتلاقم و دارم فرو میرم...😣 عرفه است امروز، من گم شدم دوستمو پیدا نمیکنم چرا مردم تو خیابون نشستن من که نمیتونم رو زمین بشینم... ۷۰ بار زنگ زدم به دوستم یا بر نمیداره یا آنتن نمیده، آخه تنها کجا برم، بعدم با این ابرو، اصلا مگه منو راه میدن؟! گوشه ے پتوے یکےنشستم، گرسنه و تشنه بودم صد بار پا شدم تا برم خونه اما انگار یکے منو مےنشوند... وسطاے عرفست، حاج آقا شروع کرد روضه خونے، اه بازم روضه (من از روضه و مداحے بدم میاد...) خب الان دیگه باید برم پاهامم درد گرفت، صداے حاج اقا میاد حالا وقتشه توبه کن، با من که نیست کسے با گمراهان کارے نداره، باز میگه امروز وقتشه، همین الان بگو ببخش و... صداےگریه ےجمعیت میاد،(من خیلے کم گریه میکنم یکے از افتخاراتمه توے عزادارے ها براے اهل بیت که نمیرم اگه ام اتفاقے عاشورایے وقتے برم یا رد شم بازم گریه نمیکنم چون بنظرم اماما وظیفشون بوده شهید شن...) مردم چه گریه اے میکنن، همه با صداے بلند دارن استغار میگن... گوشه ے خیابونم نفهمیدم کے نشستم روے زمین اما با صداے گریه ے خودم به خودم اومدم دیدم همه دارن نگام میکنن و جا بهم میدن که بشینم، من؟ گریه؟ اونم بین اون همه ادم؟ اونم با صداے بلند؟ صداے هق هقم فضا رو پر کرده بود، هیچ وقت جلوے کسے گریه نمیکردم فکر میکردم ابرو ریزیه،نکنه مردم بفهمن چه گندیم من؟خدایا غلط کردم...😭 مهرماه شد،فردا محرمه، واے بازم تلویزیون سیاه میشه و برنامه ها تعطیل، اه... ما هیچ سالے روضه نمیریم کسے اعتقادے نداره تو خونه ے ما، هرسال عاشورا با مامانم میریم شهرستان که با خاله ها خوش باشیم، امسال نرفتیم نمیدونم چرا؟... روز اول دوستم میگه بیا بریم عصرے برنامست باشه میام با ماشین خودم... توے اتوبان گم شدم یک ساعته دارم میچرخم، اصلا اینجاهارو نمیشناسم، حتے دیگه نمیتونم برگردم خونه، زنگ زدم گفتم نمیرسم من دیگه فقط دعا کن راه خونه رو پیدا کنم... بارون شدید میاد کلاغم پر نمیزنه، ترسیدم گریم گرفت، به سختے رسیدم خونه یجا خوندم که رفتن به مجلس اقا ابا عبدالله هم لیاقت میخواد و هرکسیو راه نمیدن😞 یه لحظه ترسیدم، واے تازه روز و شب اول بود ینے قراره کلا نتونم برم، دوستم گفت بیا چے بگم؟ بگم منو راه نمیدن از در تو؟ توروخدا ابرومو نبر... روز دوم شد راهم دادند، اما چه راهے؟ روضه ے باز میخونه (بعدا فهمیدم باز و بسته چیه) همه دارن خودشونو هلاک میکنن از گریه من دارم درو دیوار و نگاه میکنم، واے الان دوستم میفهمه من گریه نمیکنم، یا امام حسین اقا، نزار ابروم بره😣 چقدر زور بزنم گریم نمیاد انگار یکے بهم گفت بخاطر غرورته، سخت شدے گفتم خب اقا من سخت شدم، من سنگم، گمراهم، هرچے هستم الان ابروم میره چرا من مثه بقیه گریه نمیکنم، بشکن منو اقا بشکن هرچے شد شد ... به ثانیه نکشید اشکم سرازیر شد انقدر این اشک لذت داشت که هیچ کسی نمیفهمم محرم داره میگذره بعضے روزا دوجا میرم هییت اما هنوز گمراهم و هنوز از نماز صبح خاطره اے بیشتر نمانده... صبح عاشوراست... دارن مقتل میخونن من هیچے نمیدونم حتے نمیدونم چجوری شهید شدن کیا باهاشون شهید شدن این اسمایے که میگن کیا هستند اما خب اگه بپرسم ابروم میره😣 چون وقتے مثلا میگن قاسم همه میزنن خودشونو حالا من چجورے بپرسم قاسم کیه؟ مقتل با ترجمه میخونه... داره میگه اقات اینجورے اینجورے اینجورے(اینجا بازگو نمیکنم چون همتون میدونید منظورم چیه، براے شما جدید نیست اما براے من اولین باره) واے خداےمن اینا حقیقت ندارند، چے داره میگه؟! از گریه به مرز بیهوشے رسیدم حالم داشت بد میشد خودمو میزدم نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم😭 همه از غم آقا، من از شرمندگے اقا روضه خونه گفت شش گوشه، گفت کربلا بخواه ازش، من نمیدونم شش گوشه ینےچے! اما… 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ادامه خاطره یک ساعت دیگه درج میشه👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴 ✳️ قسمت دوم خاطره ِ👇 مرا عهدیست با جانان اما داد زدم تو همون شلوغے که من الان غرقم، یه آدم بدرد نخورم اما حالا بعدها شاید خوب شدم، اگه یروز مونده به عمرم این شش گوشه ای که اینا میگنو به منم نشون بده😭 نه عکسے دیده بودم و نه تاحالا شنیده بودم ازش اما همینجورے واسه خودم تصورش میکردم، یه حس عشق عجیبے موج زد توے قلبم با ضجه میگفتم شش گوشتو میخوام یکے نبود بگه اخه تورو چه به این حرفا تو حتے نمیدونسے عاشورا چه اتفاقے افتاده حالا میگے، شش گوشه حاج اقاهه گفت منه گنه کارو راه نمیدن، منم گفتم خب منو که صد در صد راه نمیدن اما من میگم همین که میگمم دلم آرام میشه اصلا انگار دوست دارم با آقام حرف بزنم اولین بار هست که اسمشو میارم چه اسم سبکےچه آرامش بخش(هیچ کدوم از ائمه رو نمیشناسم، هیچے ازشون نخواسته بودم، فقط اسماشونو حفظ بودم) روضه تموم شد همه رفتن خونه هاشون پے زندگے اما زندگے من دیگه اون قبلے نیست، غم عجیبے رو سینمه انگار همین امروز عاشوراے حقیقیه، انگار داغ دارم، عزادارم، قلبم درد گرفته، این غم داره رو قلبم سنگینے میکنه، رفتم مسجد، واےخداےمن، هرجا میرم جز شرمندگے هیچے برام نداره...😞توے نمازم دارم هق هق میکنم😭 عاشورا تمام شد زندگے عادے مردم شروع شد، شاید بشه گفت اشکاشونم تموم شد، اما اشکاے من تازه شروع شده، تقریبا روزے سه وعده گریه میکنم، نمیدونم دقیقا چرا اما میاد... سه روز حدودا گذشته، یکے که فقط بامن سلام علیک داشته بهم پیام داد، عکاسے میکنے؟ بله من عاشق عکاسیم، اوکے و رفت براےچے پرسیدے؟ جواب نداد...چند روز بعد دوباره پیام داد خب نوشتم، کجا نوشتے چے نوشتے؟ وا،پیاده روے کربلا دیگه.... خدایا چے داره میگه منو کربلا؟😭 اونم پیاده؟ اونم همین چند روز دیگه؟ هیچے از این چیزا نمیدونم اما نمیپرسم اخه ابروم میره...گفتم حتے ازم نپرسیدے میام یانه، گفت خب مگه نمیاے؟ ینے حذفت کنم؟ اقاجون گفته بودم یروز مونده به عمرم نه چندروز دیگه نه همین امسال اخه با چه رویے من بیام کربلات اخه من نمیتونم پیاده روے کنم اما یکے میگفت میتونے بیا،پیاده میخوام بیاے شبا تا صبح خوابم نمیبرد به دوستام التماس میکردم برام مداحے بفرستید تا صبح گوش میکردمو سینه میزدم و گریه میکردم😥 عزاے همه تموم شده بود اما منےکه ۲۶ سال نبودم و گریه نکرده بودم هر روز برام عزا بود اشک چشمے که هیچ وقت بند نیومد... همه با تعجب نگام میکنن تو دارے میرے کربلا؟ من راهے شدم، همه سرشون بالاست و خوشحالند، من سر افکنده و شرمندم انقدر خجالت میکشم که تقریبا همیشه اشک تو چشمامه... دوستم میگه سالهاست کربلا میخواد مخصوصا اربعین اما نمیشه بره، تورو بالاخره طلبیدن، کسی داستان منو اقا رو نمیدونه شعر میخونن من از اول نوکر تو بودم....صداے هق هق من درمیاد😭 من تازه دوماهه نوکرم...😭 از مرز تا نجف تمام راه گریه میکنم، میگن حاجت دارے؟! واےچقدر آدم شرمندست خدا نصیبتون هم بکنه هم نکنه رسوا ترک باشیو یهو از کتف بگیرنت و از باتلاق بکشنت بیرون و تو فقط سرت پایین باشه از شرمندگے😞 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ادامه خاطره👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴 ✳️ قسمت سوم خاطره ِ👇 مرا عهدیست با جانان توراه کربلا با کاروان بودیم من همش گریه میکردم اونا باهم خوش بودند میگفتن و میخندیدن، گفتم آقا من با اینا جور در نمیام کاش میشد تنهایے بیام پیشت😔 حدود یک ساعت بعد اتفاقےافتاد که مفصله و اینجا نمیگم، اما من و کوله پشتیم راهے شدیم تنهاے تنها... دلدادگے منو اقا وصف نشدنیه، محال بود چیزی ازش بخوامو بهم نده، اون شرمندگے یدفه به یه عشق تبدیل شد یه عشقے که شبیهه جنون بود، عین یه خمیر تو دستاے اقا تغییر شکل میدادم، تمایلات دنیاییم از بین رفت، هیچ علاقه اے به هیچ چیز دنیایے نداشتم، نزدیک کربلا با یه خرما روزمو سر کردم، چشمام دیگه داشت از بین میرفت، مثل پاهام... اولین لحظه اے که شش گوشه رو دیدم داشتم میمردم😭💚 حس شیرینے که هیچ وقت در طول عمرم تجربه نکرده بودم، با صداے بلند داد زدم اقا اومدم، بالاخره اومدم، ببخش دیرشد اما اومدم...😭✋ دیوونگے من روز به وز بیشتر شد. مرا با عهدیست باجانان،که از جانم گذر شاید ولے از این عهد هرگز... از کربلاےمن مدتها میگذره اما اقا هنوز نگاهش بمنه، بعد از عشق به اقا عشق یه امام زمانم تو قلبم زنده شد، ائمه رو شناختم، فهمیدم حضرت فاطمه چطور شهید شدن و شرمندشونم. آقا هرروز بمن لطف داره و مواظبمه، سر عهدم موندم و فقط دوتا نماز صبحم قضاشده و یکار اشتباهه کوچیک که سریع کفارشو دادم... اقا هرروز داره منو از دنیا جدا میکنه... کارایےکه الان بهم میگه بکنم گفتن نداره و شاید ریا بشه ... توسل به همه ے ائمه تاثیر گذاره و باعث رشد میشه اما کشتے امام حسین در عالم غیب سریعتر حرکت میکنه و تورو زودتر به مقصد میرسونه، شاید مثل رسول ترک و من یه شبه... اقا کل وجودش معجزست، همونے که .... گندابے رو مومن میکنه... یه مومن واقعے.... التماس دعا 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 سلام من خیلی به حجاب اعتقاد نداشتم همیشه میگفتم آخه کی به من نگاه میکنه 😔😔 سر همین حرفم هر تیپی که دوس داشتم میزدم حجاب برام مهم نبود نماز نمیخوندم اصلا ب دین اعتقادی نداشتم مانتو هام همه تا دو وجب بالای زانوم شلوارام تنگ خودم وقتی یاد لباسایی که میپوشیدم میوفتم خجالت میکشم 😔😔😔 تا رسید زمانی که مسجد محلمون برای اعتکاف ثبت نام میکرد با دوستام قرار گذاشتم برای اینکه پیش هم باشیم پاشیم بریم ثبت نام کردیم و گفتن ده شب باید بیاید رفتم خونه و همه لباسامو جمع کردم مامانم برام یه چادر مشکی و ی چادر نماز گذاشته بود بدون توجه اوناروهم گذاشتم تو کولم که ی وقت لابد لازمم میشن ده شب رفتیم اونجا شب اول فقط گفتیم خندیدیم تا ساعت سه سه بهمون سحری دادن و تا پنج همینجوری بیدار بودیم خواستم برم وضو بگیرم که الان نماز جماعت شروع میشه اره من انقدر از دینم نمیدونستم که وضو هم بلد نبود😔 اونجا وایساده بودم بقیه رو نگاه میکردم تا یاد بگیرم یه دختر هم سنم اومد گفت بلد نیستی وضو بگیری نگاش کردم خدایا چه خوشگل حجاب داره دلم خواست کاش بلد بودم مثل اون حجاب بگیرم بهم یاد داد وضو بگیرم ازش کلی تشکر کردم و رفتم پیش دوستام اذان گفت خداروشکر نماز خوندن و به لطف داشتنش تو کتابا بلد بودم نماز صبح و خوندم دل تو دلم نبود از خدا خواستم بهم کمک کنه عوض بشم به همین منوال گذشت تا شب وفات حضرت زینب اون شب گریه کردم زار زار گفتم خدا کمکم کن کمکم کن بتونم یه بنده خوب بشم کمکم کن عوض بشم😭 وقتی اعتکاف تموم شد من عوض شدم اره شدم ی ادم دیگه برای اولین بار با عشق چادرم و گذاشتم روی سرمو موهام دادم داخل روسری وقتی اومدم بیرون مامانم بغلم کرد تعجب کرد از این تغیراتم همه فکر کردن جوگیر شدم اما بعد ی مدت فهمیدن نه فاطمه عوض شده خیلیییی طولانی شد ببخشید 😔😔😔🌹🌺🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴🔻🔴 ✳️خاطره چادرےشدن یکے از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺مریم🌺 سلام من مریم هستم ۱۷ساله از تهران داستان چادرےشدن من یجورایے خیلےعجیب بود البته شاید براے من اینطورے بود و براے بقیه عادے بود. من دخترے نبودم ک زیاد اهل تیپ و مد و....باشم اما در حد خودم تیپ میزدم موهام زیاد بیرون نبود اما همون قدرشم کافے بود براے گناه؛مانتو هام زیاد کوتاه نبودن اما تنگ ک بودن و بازم کافے بود براے گناه؛ آرایش چندانے نمیکردم اما همونقدرشم زیبا ترم میکرد و باعث میشد که دیگران بمن تیکه بندازن و ...‌ من با یکے از عضو فعالان مسجدمون دوست بودم و سلام علیک باهم داشتیم و وقتایے که میخواستن. برن اردو بمن خبر میدادن که اونم کم و بیش میرفتم خلاصه اون یکارے کرد که منم مسجدے شدم یهوویے دلم خواست که چادری بشم و یکمے شبیه اونا باشم که همینم شد من از اول مهر ۹۳چادرے شدم و دائم مسجد میرفتم و در کلاس ها شرکت میکردم اونم با عشق و علاقه با خواست خودم تا عید ۹۳چادرے بودم که😔😔😔😔 فروردین کار خودشو کرد و بخاطر لباس های جدید چادرمو کنار گذاشتم😔😔😔😔😔😔😔😔😔اما حجاابمو داشتم ارایشم نداشتم این ۱۳روز عید گذشت و من نشستم فکر کردم دیدم ک چه کار اشتباهے کردم و خودمو تنبیه کردم و سرزنش از اردیبهشت ۹۴هست که به لطف خدا و خانوم فاطمه زهرا(س) یک لحظه ام چادرمو از خودم جدا نکردم و چادرےبودنمو مدیون خانوم فاطمه زهرا هستم ☺️ و خوشحالم ک لایق لبخند خدا و حضرت مهدی عج هستم ☺️و الان هم عضو بسیج فعال و مسئول فرهنگے مسجدمون هستم امیدوارم که همه ے دختران این جامعه طمع شیرین حجابو بچشن و درکش کنن 👈(چادر قدر مطلق منه اون منو مثبت جلوه نمیده... مثبت میکنه🌺☺️)👉 امیدوارم خداوند غیرت علے گونه رو به همه پسران و حیا و عفت فاطمه گونه رو به همه ے دختران عطا کند الهے آمین🙏 ببخشید سرتون رو به درد اوردم ممنون از کانال خوبتون یا علے✋🌺 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدن یکی از اعضای کانال،بنام👇👇 🌺کیمیا🌺 سلام من متولد 1375ام هیچوقت خیلی شیطون و پر سروصدا نبودم از بچگی عاشق حجاب بودم چون پدرم دوس داشت و هرچیزی که پدرم دوس داشت و میدونستم خوشحالش میکنه من عاشقش میشدم همیشه حجاب میکردم ولی هیچوقت چادر نمیذاشتم جز مکان های مقدس زیارتی با اینکه حجابم مناسب و خوب بود ولی خب آرایش کردنو خیلی دوس داشتم هیچوقت حاضرنبودم ازش بگذرم هروقت ماه رمضون میشد من عزا میگرفتم ک حالا چطور آرایش نکنم؟؟؟😔 یا میخواستیم مکان های زیارتی بریم و یا ختم و مراسم عزا خلاصه تا جایی ک میتونستم سعی میکردم نرم چندنفری ک حجابمو دوس داشتن و میدیدنم میگفتن: دختر تو که انقدر قشنگ حجاب میکنی چرا چادر سرت نمیذاری تا زیباتر و کاملتر بشی چرا آرایش میکنی وقتی خدا صورتی ب این قشنگی بهت داده💞 اینارو ک میگفتن من عصبی میشدم و دیگه تا جایی ک امکان داشت سعی میکردم نبینمشون یا باهاشون ارتباط برقرار کنم من همه جور دوست و رفیق داشتم جز دوسته چادری راستش خیلی از چادری ها خوشم نمیومد چون با چندموردی ک برخورد کرده بودم میدیدم چادرشون واسه رضای خدا نیست و تو کار بقیه سرک میکشن و ادعای برتری دارن عصبیم میکردن تا اینکه سال95 تو دانشگاه با دوسه دختر چادری ب صورت اتفاقی و جهت همکاری برای تهیه ایستگاه صلواتی آشنا شدم ☺️خیلی از رفتاراشون خوشم اومد کلا عقیدم نسبت ب چادریها عوض شد دیگه چادر و دوس داشتم ولی باز 2دل بودم بهمن ماه بود ک تصمیم گرفتم عوض بشم و دیگه حجاب نکنم مانتو کوتاه تر بپوشم کلا چیزی بشم ک تاحالا نبودم برای این تصمیم خیلی جدی بودم که یکی از همون دوستای چادریم بهم زنگ زد که دانشگاه میخاد ببره راهیان نور و حتما برم اصلا دلم نبود ک برم هر روز ب ی طریقی میپیچوندم و به تاخیر مینداختم ۲روز مونده بود ب رفتنشون ک دلم پرکشید😔 برای جایی که تاحالا نرفته بودم به هرطریقی بود مادرمو راضی کردم و رفتم ثبت نام کردم برای رفتن دل تو دلم نبودم خلاصه ک رفتیم و چندتا منطقه جنگی رفتیم من دلم آروم و قرار نداشت تا اینکه رسیدیم ب طلاییه وقتی از اتوبوس پیاده شدم باد شدیدی بود و این باد همراهش ی بودی آشنا میاورد بوی عطر پدرم بود احساس میکردم اونجاست و داره صدام میکنه پاهام بدون اینکه خودم بخام حرکت میکرد وقتی ب جایی ک گفتن نشستیم راوی صحبت کرد و از کسایی ک اونجا موجی شدن و شیمیایی شدن گفت دلم ریخت وقتی گفت چجور میشدن قلبم تیکه تیکه میشد اخرش ک داشتیم میرفتیم از راوی پرسیدم عملیات بدر کجا بود و گفت همین جایی ک هستیم دیگه حالم دسته خودم نبود پدرم همونجا مجروح شد همونجا شیمیایی و موجی شد همونطور ک راوی میگفت و بخاطره منو ما جونشو داد اونوقت میخواستم طوری تغییری کنم ک اون دوس داشت همونجا بهش قول دادم همون دختری بشم ک همیشه میخواست بهم افتخار کنه ازش خواستم خودشو دوستای شهیدش کمکم کنن دستمو بگیرن و رهام نکنن تو همون سفر چادر خریدم و متبرکش کردم و قول دادم دیگه از سرم برش ندارم و حالا شدم دختری که هم خدا ازش راضیه هم پدرش و بخاطره این تغییر خدا کلی هدیه های قشنگ بهم داده و از همه مهمتر حالا تو مردم خیلی احترامم بیشتر شده و نگاها بهم دوخته نمیشه و خیلی احساس آرامش و امنیت میکنم و همه اینارو مدیون شهدام❤️ ببخشید که طولانی شد🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدن یکی از اعضا کانال،بنام👇👇 🌺رها🌺 سلام دوستان خاطره ی چادری شدن من برمیگرده به سه سال پیش خونوادم مذهبی بودن و چادری پدرم خیلی دوس داشت چادر سرم کنم❤️ ولی من قبول نداشتم عاشق لاکای جیغ و آرایش ب حدی ک نمیذاشتم حتی گوشه ی لاکم پاک شه💅 با اینکه اهل و بیتو دوس داشتم ولی نماز نمیخوندم 😔 اصلن در قید و بند این چیزا نبودم😭😭 ی بار دعوت شدم ب یه مراسم مذهبی مجبور شدمـ چادر سرم کنم اصلن رو سرم واینمیستاد😒 توی مجلس ی خانوم محجبه بهم گفت چقدر چادر بهت میاد😍 فکر کردم مسخرم میکنه😏😏 اخه خیلی بد سر کرده بودم😅😅 از اووون روز گذشت چن ماهی تو گروه های مجازی عضو شدم تو ی گروهی ی پیام از حضرت عباس فرستادم که یکی از کابرها بهم گفت چادر سر میکنی؟گفتم ن😔😔 گفت حضرت عباسو دوس داری؟ منم بدون شک جواب دادم که اره خیلی😍😍 بهم گفت میدونی که حضرت عباس رو حجاب خواهرش چقدر غیرت داشت؟میدوونی حضرت عباس از بدحجابی تو ناراحت میشه؟😔😔 این حرف اوون کاربر عزیز خیلی روم تاثیر گذاشت هر روز ب حرفش فکر میکردم رفتم یه چادر خریدم ولی سر نمیکردم خیلی با خودم کلنجار میرفتم دوس داشتم یه تغییری کنم ولی سختم بود سر کردن چادر به تیپم عادت کرده بودم نمیتونستم خودمو قانع کنم که چادر سر کنم تا اینکـــــــــــــــه💥 ی روز یکی از عزیزترین افراد زندگیمو از دست دادم اون روز چادر سرم کردم با میل خودم مرگ اون شخص باعث شد بفهمم زندگی ارزش اینو نداره که بخاطر خوشیای چن روزه دل امام زمانم رو بشکونم😭😭😭 یک روز بعد اینکه چادر سرم کردم یه خوابی دیدیم😍😍 خوابی که باعث شد با اقام امام زمان عهد کنم که تا پای جونم از این مشکی زیبا دل نکنم خدا رو شکر به لطف خانوم فاطمه ی زهرا و کمک مولا و یاورم امام زمان اومدم سمت چادر و اهل بیت عاشق چادر زیبام هستم به خودم افتخار میکنم که خانوم منو لایق دونستن و این امانت رو به من دادن 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺محیا🌺 سلام من تازه 3ماهه که چادری شدم اولش فکر میکردم که سخته اما رفته رفته دیدم که وقتی چادر سرمه آرامشی دارم که وقتی مانتویی بودم هیچوقت تجربه اش نکردم درسته سخته اما به نظرم از اینکه از بعضی نگاه ها دور بمونی و یه چیزی ازت در برابر بعضی از آدمای نادرست محافظت کنه خیلی خیلی ارزش داره الان چادر من تمام وجودم شده و خیلی خوشحالم که تونستم راه درست رو بین این همه بی راهه پیدا کنم❤️ درسته سخته اما ارزش داره برای شادی امام زمانمون برای شادی رهبرمون و اینکه میتونیم حداقل با اینکار یادگار حضرت زهرارو حفظ کنیم و اینکه به دشمنان کشورمون ثابت کنیم اگر چه نمیتونیم مدافع حرم باشیم اما در عوض میتونیم مدافع چادرمون باشیم امیدوارم بتونم به خوبی ازش نگه داری کنم و شرمنده شهدا نشم 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺حسبی الله🌺 سلام... اسمم فاطمه است ۱۵سالمه من توی خانواده ایی متوسط روبه مذهبی زندگی می کنم... من ابتدایی که بودم به چادر و روسری خیلی علاقه داشتم وقتی کلاس هفتم رفتم یه تبلت خریدم که توی اون تبلت برنامه رمان خونه ریختم یکسال تمام من درگیر رمان های داخل تبلتم بودم و همش سعی میکردم مثل شخصیت های توی رمان رفتار کنم دیگه حجابم مثل قبل نبود😔 آرایش می کردم موهامو بیرون میریختم مانتو های تنگ می پوشیدم.😔 توی کلاس هشتم توی مدرسه از یکی از بچه های کلاس نهم خوشم اومد دختر متین باوقار چادری محجبه💕 اکیپ بچه مذهبی بودن بعد چند ماه من عضو بسیجشون شدم وقتی روز اول می خواستم برم بسیجشون با خودم گفتم خوب همه ی اونا الان چادری و محجبه ان من زشته بی حجاب برم خلاصه بعد چند ماه دیگه حجابم خوب شده بود☺️ دیگه منو یه فرد مذهبی میدونستن اون سال توفیق نداشتم برم شلمچه ولی به جاش رفتم اعتکاف. تا اون موقع که من اصلا گریم نمی گرفتم تو اعتکاف زار میزدم ..حضورم تو بسیج پررنگ شده بود دیگه منو همه می‌شناختن ماه رمضان خواهرم توی کاروانسرای شاه عباسی شهر ری فروشندگی میکرد هفته بعد ماه رمضون هفته عفاف و حجاب بود توی کاروانسرا غرفه عفاف و حجاب زده بودن منم رفتم که ببینم چه جور غرفه ای یه اونجا توی غرفه یه خانمه خیلیی محجبه نشسته بودن سرشون توی مبایلشون بود من اونجا با دختر هایی دیگه ایی که اونجا بودن صحبت میکردم اون خانم هم اصلا حواسش به من نبود ولی چهرشون معلوم بود خیلی خسته بودن رفتم توی غرفه خواهرم موقع ناهار داشتم از جلوی غرفه حجاب رو می شدم که یکدفعه کشیده شدم سمت غرفه چند تا دختر با حجاب نشسته بودن داشتن ناهار می خوردن رفتم جلو گفتم من اگه بخوام عضو گروهتون بشم باید چکار کنم؟ همون خانم محجبه شماره داد گفت به من پیام بده. الان در حال حاضر عضو گروهشون هستم اون خانم هم طلبه بودن فکرو ذهن منو به سمت حوزه روانه کردن💞 الان هم منتظر دیپلم هستم برم حوزه و عاشق حوزه هستم ..... والان دیوانه وار اون خانم رو دوست دارم روزی نمی شه من به ایشون پیام ندم خیلی هم به هم دیگه وابسته هستیم الان هم ازدواج کردن باز هم با هم در ارتباط هستیم شدیدا الان هم منتظر پیامشم ً...لطفا برای خوشبختیش دعا کنید ....لطفا برای منم دعا کنید توفیق بشه برم شلمچه خیلی دوست دارم😔 یا علی مدد بی حد و عدد✋ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدن یکی از اعضای کانال،بنام👇👇 🌺کیمیا🌺 سلام من متولد 1375ام هیچوقت خیلی شیطون و پر سروصدا نبودم از بچگی عاشق حجاب بودم چون پدرم دوس داشت و هرچیزی که پدرم دوس داشت و میدونستم خوشحالش میکنه من عاشقش میشدم همیشه حجاب میکردم ولی هیچوقت چادر نمیذاشتم جز مکان های مقدس زیارتی با اینکه حجابم مناسب و خوب بود ولی خب آرایش کردنو خیلی دوس داشتم هیچوقت حاضرنبودم ازش بگذرم هروقت ماه رمضون میشد من عزا میگرفتم ک حالا چطور آرایش نکنم؟؟؟😔 یا میخواستیم مکان های زیارتی بریم و یا ختم و مراسم عزا خلاصه تا جایی ک میتونستم سعی میکردم نرم چندنفری ک حجابمو دوس داشتن و میدیدنم میگفتن: دختر تو که انقدر قشنگ حجاب میکنی چرا چادر سرت نمیذاری تا زیباتر و کاملتر بشی چرا آرایش میکنی وقتی خدا صورتی ب این قشنگی بهت داده💞 اینارو ک میگفتن من عصبی میشدم و دیگه تا جایی ک امکان داشت سعی میکردم نبینمشون یا باهاشون ارتباط برقرار کنم من همه جور دوست و رفیق داشتم جز دوسته چادری راستش خیلی از چادری ها خوشم نمیومد چون با چندموردی ک برخورد کرده بودم میدیدم چادرشون واسه رضای خدا نیست و تو کار بقیه سرک میکشن و ادعای برتری دارن عصبیم میکردن تا اینکه سال95 تو دانشگاه با دوسه دختر چادری ب صورت اتفاقی و جهت همکاری برای تهیه ایستگاه صلواتی آشنا شدم ☺️خیلی از رفتاراشون خوشم اومد کلا عقیدم نسبت ب چادریها عوض شد دیگه چادر و دوس داشتم ولی باز 2دل بودم بهمن ماه بود ک تصمیم گرفتم عوض بشم و دیگه حجاب نکنم مانتو کوتاه تر بپوشم کلا چیزی بشم ک تاحالا نبودم برای این تصمیم خیلی جدی بودم که یکی از همون دوستای چادریم بهم زنگ زد که دانشگاه میخاد ببره راهیان نور و حتما برم اصلا دلم نبود ک برم هر روز ب ی طریقی میپیچوندم و به تاخیر مینداختم ۲روز مونده بود ب رفتنشون ک دلم پرکشید😔 برای جایی که تاحالا نرفته بودم به هرطریقی بود مادرمو راضی کردم و رفتم ثبت نام کردم برای رفتن دل تو دلم نبودم خلاصه ک رفتیم و چندتا منطقه جنگی رفتیم من دلم آروم و قرار نداشت تا اینکه رسیدیم ب طلاییه وقتی از اتوبوس پیاده شدم باد شدیدی بود و این باد همراهش ی بودی آشنا میاورد بوی عطر پدرم بود احساس میکردم اونجاست و داره صدام میکنه پاهام بدون اینکه خودم بخام حرکت میکرد وقتی ب جایی ک گفتن نشستیم راوی صحبت کرد و از کسایی ک اونجا موجی شدن و شیمیایی شدن گفت دلم ریخت وقتی گفت چجور میشدن قلبم تیکه تیکه میشد اخرش ک داشتیم میرفتیم از راوی پرسیدم عملیات بدر کجا بود و گفت همین جایی ک هستیم دیگه حالم دسته خودم نبود پدرم همونجا مجروح شد همونجا شیمیایی و موجی شد همونطور ک راوی میگفت و بخاطره منو ما جونشو داد اونوقت میخواستم طوری تغییری کنم ک اون دوس داشت همونجا بهش قول دادم همون دختری بشم ک همیشه میخواست بهم افتخار کنه ازش خواستم خودشو دوستای شهیدش کمکم کنن دستمو بگیرن و رهام نکنن تو همون سفر چادر خریدم و متبرکش کردم و قول دادم دیگه از سرم برش ندارم و حالا شدم دختری که هم خدا ازش راضیه هم پدرش و بخاطره این تغییر خدا کلی هدیه های قشنگ بهم داده و از همه مهمتر حالا تو مردم خیلی احترامم بیشتر شده و نگاها بهم دوخته نمیشه و خیلی احساس آرامش و امنیت میکنم و همه اینارو مدیون شهدام❤️ ببخشید که طولانی شد🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدن یکی از اعضا کانال،بنام👇👇 🌺رها🌺 سلام دوستان خاطره ی چادری شدن من برمیگرده به سه سال پیش خونوادم مذهبی بودن و چادری پدرم خیلی دوس داشت چادر سرم کنم❤️ ولی من قبول نداشتم عاشق لاکای جیغ و آرایش ب حدی ک نمیذاشتم حتی گوشه ی لاکم پاک شه💅 با اینکه اهل و بیتو دوس داشتم ولی نماز نمیخوندم 😔 اصلن در قید و بند این چیزا نبودم😭😭 ی بار دعوت شدم ب یه مراسم مذهبی مجبور شدمـ چادر سرم کنم اصلن رو سرم واینمیستاد😒 توی مجلس ی خانوم محجبه بهم گفت چقدر چادر بهت میاد😍 فکر کردم مسخرم میکنه😏😏 اخه خیلی بد سر کرده بودم😅😅 از اووون روز گذشت چن ماهی تو گروه های مجازی عضو شدم تو ی گروهی ی پیام از حضرت عباس فرستادم که یکی از کابرها بهم گفت چادر سر میکنی؟گفتم ن😔😔 گفت حضرت عباسو دوس داری؟ منم بدون شک جواب دادم که اره خیلی😍😍 بهم گفت میدونی که حضرت عباس رو حجاب خواهرش چقدر غیرت داشت؟میدوونی حضرت عباس از بدحجابی تو ناراحت میشه؟😔😔 این حرف اوون کاربر عزیز خیلی روم تاثیر گذاشت هر روز ب حرفش فکر میکردم رفتم یه چادر خریدم ولی سر نمیکردم خیلی با خودم کلنجار میرفتم دوس داشتم یه تغییری کنم ولی سختم بود سر کردن چادر به تیپم عادت کرده بودم نمیتونستم خودمو قانع کنم که چادر سر کنم تا اینکـــــــــــــــه💥 ی روز یکی از عزیزترین افراد زندگیمو از دست دادم اون روز چادر سرم کردم با میل خودم مرگ اون شخص باعث شد بفهمم زندگی ارزش اینو نداره که بخاطر خوشیای چن روزه دل امام زمانم رو بشکونم😭😭😭 یک روز بعد اینکه چادر سرم کردم یه خوابی دیدیم😍😍 خوابی که باعث شد با اقام امام زمان عهد کنم که تا پای جونم از این مشکی زیبا دل نکنم خدا رو شکر به لطف خانوم فاطمه ی زهرا و کمک مولا و یاورم امام زمان اومدم سمت چادر و اهل بیت عاشق چادر زیبام هستم به خودم افتخار میکنم که خانوم منو لایق دونستن و این امانت رو به من دادن 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺محیا🌺 سلام من تازه 3ماهه که چادری شدم اولش فکر میکردم که سخته اما رفته رفته دیدم که وقتی چادر سرمه آرامشی دارم که وقتی مانتویی بودم هیچوقت تجربه اش نکردم درسته سخته اما به نظرم از اینکه از بعضی نگاه ها دور بمونی و یه چیزی ازت در برابر بعضی از آدمای نادرست محافظت کنه خیلی خیلی ارزش داره الان چادر من تمام وجودم شده و خیلی خوشحالم که تونستم راه درست رو بین این همه بی راهه پیدا کنم❤️ درسته سخته اما ارزش داره برای شادی امام زمانمون برای شادی رهبرمون و اینکه میتونیم حداقل با اینکار یادگار حضرت زهرارو حفظ کنیم و اینکه به دشمنان کشورمون ثابت کنیم اگر چه نمیتونیم مدافع حرم باشیم اما در عوض میتونیم مدافع چادرمون باشیم امیدوارم بتونم به خوبی ازش نگه داری کنم و شرمنده شهدا نشم 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺گمنام🌺 سلام من تو یك خانواده غیر مذهبی بزرگ شدم، -منظورم از غير مذهبي ، بي بندو بار نيست اما مثلا- هیچ وقت نماز تو خانواده ما عرف نبوده و نیست، هر کی دلش بخواد میخونه و هر کی نخونه براش عار نیست منم سرخوش روز های نوجوانی، گاهی میخوندم گاهی نه!😔 با اين حال شايد براتون جالب باشه كه همیشه حجابم رو رعایت میکردم البته حجابی که از نظر خودم حجاب بود و الان که یادم میاد به خاطرش خجالت میکشم! فکر میكردم همین که جایی از بدنم دیده نشه کافیه و انواع مانتو های تنگ و کوتاه رو میپوشیدم😔 چادر هم تو خونواده عرف نبود و اگه مادرم هم میپوشید بخاطر بد دلی پدرم بود و خب احتمالا با من موافقيد كه اين نميتونه دليل قانع كننده اي براي يك دختر نوجوان باشه سوم دبیرستان بودم و هفده ساله! یکی از اقوام به خواستگاری ام اومد که بنا به صلاحدید پدرم ازدواج کردم. شوهرم مرد خوب و مومنی بوده و هست. نماز میخوند و از منم مي خواست كه نماز بخونم..... میخوندم بدون اینکه فلسفه نماز رو بدونم...... ازم خواست چادر بپوشم.....پوشیدم بدون اینکه فلسفه چادر پوشیدن رو بدونم.....😊 يك جورايي هر دو برام اجباري بود و من هم به همين دليل از نماز و چادرم لذت نمی بردم . کار به جایی رسید که با به دنیا اومدن دخترم و دست و پا گیر بودن چادر از چادر متنفر هم شدم ! نه سال تموم چادر پوشیدم ولی ازش متنفر بودم. چون انتخاب خودم نبود. چون اجبار بود واسم.چون هيچي ازش نمي دونستم به شوهرم گفته بودم بچه دوم كه بیاد دیگه چادر رو کنار میزارم. همین کار رو هم کردم، خیلی خجالت میکشیدم😭 اما خودم رو دلداري ميدادم كه کم کم عادی میشه واسم. با به دنيا آمدن دختر دومم و دردسرهاي شيرين فرشته كوچولوها يك مدت همه اش در خانه بودم و زياد بيرون نمي رفتم. در اين مدت شروع کردم به نت گردی... البته از مدتي قبلش با شوهرم سخنرانی های استاد رائفی پور رو گوش می دادیم. تو نت خیلی سایت ها و وبلاگ ها رو رفتم ولی بهترین شون که رو من تاثیر گذاشت اول وبلاگ رضوان عزیز بود و بعدشم وبلاگ شما..... خیلی سخنرانی گوش دادم....مخصوصا سخنرانی های استاد پناهیان .....اصلا نگاهم به زندگي عوض شد از خودم خجالت کشیدم که این همه مدت سرم رو مثل کبک کرده بودم زیر برف و اصلا راجع به این قضیه تحقیق نکرده بودم آخه ديدم بدون فكر بدون تحقيق بدون دانستن دچار احساس شده بودم و قضاوت كرده بودم و حكم را هم اجرا كرده بودم و به طبع اين احساسات در اثر تبليغاتي بود كه دور و برمون به عقايدمون هجوم مياره ومتاسفانه خيلي هامون رو با خودش همراه ميكنه هرچه بيشتر فهميدم بيشتر براي چادر دلتنگ شدم آخرش چند روز قبل عید امسال رفتم و برا خودم چادر خریدم دوباره این تاج بندگی رو روی سرم گذاشتم....برا دخترم هم چادر خریدم ولی هیچ وقت بهش اجبار نمی کنم بپوشه ميدونم با اين همه زيبايي كار به اجبار نميكشه نمیدونم چادر رو چطور توصیف کنم خيلي توصيف ها در موردش شده؛☺️ یکی میگه مثل سپره در برابر تیر نگاه نامحرم، یکی میگه مثل صدفیه که مروارید رو حفظ میکنه و... همه شونم درسته ولی من فقط و فقط به احترام و به عشق چادر خاکی مادرم فاطمه زهرا سلام الله عليها چادر سرم میکنم. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313