eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺به اذن پدر مهربانم🌺 اگه زندگیه منویه سریاله سی قسمته در نظربگیری...باید بگم چند قسمت اصلا پخش نشده...یا پخش شده و فقط صفحه ی سفید نشون داده شده... هیچی ازش یادم نمیاد😔 دختریکه آرامشش سیگار بود..همه چیش رفقاش بود.. شد یه دختر گوشه گیر.. سیگارشم دیگه عادت شده بود..یه هفته ای بود یه حسه غریبه داشتم..نمیفهمیدم چیه ولی میدونستم حسه اینو داشتم که انگار یه نفر وارد زندگیم شده..انگار یه نفر قلبمو گرفته تو دستاش..واروم اروم داره زنگاره روشو پاک میکنه.. یه علاقه ی غیر قابله توصیف بهش پیداکرده بودم..احساس میکردم دیگه به هیچکی نیاز ندارم تو زندگیم..اون شده بود واسم همه چی..دیگه تنهایی برام معنایی نداشت...چون من تنها نبودم..شاید فهمیده باشید که چه کسیه.. اون کسی که امام رضا در وصفش میفرمایند..الوالد الشفیق.. امام از پدر مهربان برای شما مهربانتره... از مادری که طفله شیرخوارش رو دوستداره بیشتر منو تورو دوستداره.. اونیکه حس میکردم قلبمو گرفته .. زندگیمو پرونده ی اعمالمو فکرمو .. گرفته و داره تمیزش میکنه..یه نفر بود..پدره مهربانم...مهدی فاطمه سلام الله..❤️ اقا به من فرصته دوباره دادن .. همیشه احساس میکنم اگه به اون هل من ناصر ینصرنی ... لبیک نمیگفتم هیچوقت دیگه تو زندگیم طعم چیزایی که الان میچشم رو نمیچشیدم.. و من از اون باتلاقه گناه بیرون کشیده شدم.. شدم یه دختره چادری... شدم مشاوره مدرسه.. شدم یه دختره مومن.. شدم شاگرد اول مدرسه.. عنایتهایی شد تو زندگیم... دیدار رهبری رفتیم...روز پدر کنار پدر...😭 کربلا...شلمچه..جمکران...قم.. منی که اصلا از شهرم بیرون نمیرفتم و خانواده اجازه نمیدادن.. یه قول دادم به خدا و امام زمانم گفتم دیگه نمیخوام برگردم... میخوام به دوستام کمک کنم.. خودشون دستامو گرفتن بردنم جلو..بهم ابرو دادن..موقعیت اجتماعی خوب دادن الان من یه طلبه ام..فعاله فرهنگیه شهرم..به عنوان روحانی کاروان میرم با دانش اموزا منطقه.. وارد کارایی شدم که فکرشم به ذهنم خطور نمیکرد.. چند هفته ی پیش یه عکس به دستم رسید.. از گذشتم..تو کافه.. موهام سه سانتی.. آرایش .. هنوزم وقتی نگاش میکنم باورم نمیشه من اون بودم و این شدم... ⚡️⚡️ یه نکته فقط بگم و یاعلی .. بخوای آدم بشی شیطون خیلی بیشتر از قبل میاد سره راهت... خیلی تو این مسیر تا الان سختی هم کشیدم..البته الحمدلله.. این سختی هام لطف خدا بهم بوده .. اگه سختی نده یعنی نگاهم نمیکنه..خدا بغلم کرد.. چند ماهه اول خیلی خوش میگذشت... واقعا حس میکردم تو بغلشم... اما یه مدت بعد انگار گذاشت منو رو زمین...و یه نردبون بلند تا آسمون جلوی پام گذاشت..و گفت حالا خودت باید تلاش کنی و پله پله بیای بالا تا دوباره بیای تو بغلم.. گفت من منتظرتم.. من حالا رو پله های اون نردبونم... گاهی شیطون پاهامو میلرزونه و میفتم پایین...گاهی میرم بالا.. الحمدلله تو مسیرم..امیدوارم شمام حاله دلتون خوب باشه و سریع این نردبون رو طی کنید .. ظهور نزدیکه و وظیفه ی هممون سنگینتر از قبل...دیگه وقت نداریم واسه کارای بیهوده و لغو.. خیلی برام دعا کنید که شدیدا محتاجه دعاتونم.. شما هم میتونید یه زندگیه جدید شروع کنید...فقط کافیه بخواید ..و با توکل و توسل خواستتونو عملی کنید. نگاهه مهدی فاطمه (س) ان شا الله به زندگیتون باشه.. التماس دعا یاعلی 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺مدیون شهدا🌺 یکی از بهترین خاطره های زندگیم به درخواست خیلی از دوستان ماجرای چادری شدنمو براتون می نویسم که یکی از بهترین خاطره های زندگیم هستش به امید روزی که همه ی دختران لذت واقعی حجاب رو حس کنن. تو خانواده ای بزرگ شدم که حجاب و پوشش معنی و احترام خاصی داشت ولی پدرم اصلا یک بار هم به ما در مورد حجابمان تذکر نداده بود که حتما چادر سر کنیم ولی حجابمون رو با مانتو روسری رعایت می کردیم یادمه یه روز یکی از فامیلامون بهم گفت دیگه وقتشه چادر سرت کنی معنی حرفشو نفهمیدم و ترش کردم متوجه ترش کردنم شد و گفت الانم نکنی ازدواج کردی به زور چادر سرت می کنن حسابی حرصم گرفته بود گفتم من اینطوری راحتم و اصلا ازدواج هم نمی کنم(جو گرفته بودم شما باور نکنین ) کلاس سوم راهنمایی بودم که برا سفر جنوب ثبت نام کردیم و بهمون گفته بودن حتما چادر همراه داشته باشیم اولین اردوی خارج از استانی بود که من و رها خواهرم ثبت نام کرده بودیم. اردویی که مسیر زندگیمان را عوض کرد و خداوند به وسیله ی شهدا لذت شیرین خیلی از خوبی هایش را به ما چشانید. وقتی برای بار اول تو یه جو کاملا بسیجی قرار گرفته بودم یه حس خوبی داشتم یادش بخیر دو تا از دختر عموهام هم باهامون بودن که هممنون قبل از رفتن مانتویی بودیم. خیلی بهمون خوش گذشت و من هم که دیگه معروف شده بودم حسابی. از بس شلوغی می کردم بر عکس رها که خیلی آرومه من روحیه ام اصلا حس آرامی به خودش ندیده شعر هایی که از شهدا و امام زمان می خوندیم.کجائید ای شهیدان خدایی ... محافل خاطرات شهدا مناطق عملیاتی شب های خاطرات و سخنرانی ها مداحی ها همگی برایم تازگی داشت چقدر کم می دونستم نه هیچی نمی دونستم نگاه هم تغییر کرده بود روشن شده بود. لذت چادر سر کردن برایم عجیب شیرین بود وای خدایا شکرت. پادگان شهید باکری شلمچه فکه طلائیه تا که رسیدیم به سوسنگرد شهر چمران. همگی جمع شده بودیم و از شهدا برامون می گفتن اخرهای سفر بود نباید دست خالی بر می گشتم باید یه سوغاتی معنوی با خودم میوردم که همه ی عمرم باهام باشه یه جمله یه یادگاری نمی دونم عجیب تو خودم بود از چمران برامون صحبت می کردن حس ختام سخنان سخنران : زینب هایی که دارین بر می گردین به شهرهای پر از گناهتان شهرهایی که گاهی همه چی یادتون می ره نذارین حس شهدا از بین بره چنگ توسل بهشون بزنین جواب می دن. شماها رسالت زینب به دوش دارین جاهایی که دیدین کربلای ایران بود برگردین به مدرسه هاتون به شهرتون به محیط های اجتماعی تان اما رسالتتان یادتان نرود شهدا کار حسینی کردن حالا شما باید کار زینبی بکنین. چادرهای شما نشانه ی پرچم وعفت زینب و زهرا (س) هست اگر رسالتتان از یاد برود کربلا در کربلا می ماند. اشک می ریختم مانده بودم، فقط اشک امانم بریده شده بود در خودم نبودم حس سبکی داشتم توسل کردم ازشون کمک خواستم . «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان میکشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را میبینی و دشمن تو را نمیبیند.» (سردار شهید رحیم آنجفی) برگشتیم به شهرهای پر از گناهمان. حال و هوای عجیبی داشتم وقتی تصمیم خودمو که می خوامو که چادری بشم رو با پدر و مادرم در میان گذاشتم با مخالفت شدیدشون روبرو شدم پدرم به چادر خیلی احترام می گزاره من فکر می کردم الان هردوشون از ذوق غش می کنن ولی وقتی مخالفتشونو دیدم حسابی شاکی شدم . پدرم بهم گفت دخترم تو الان احساساتی شدی و با احساست تصمیم میگیری هر وقت به چادر ایمان آوردی اونوقت بسم الله و الا فردا یکی یه مسئله ی گفت و به دل شما هم ننشست میای میگی دیگه چادر سر نمی کنی ولی اگه ایمان بیاری بزرگترین توهین ها هم برات هیچ ارزش و اهمییتی نخواهد داشت. دوباره مونده بودم ولی من ایمان آورده بودم باورش داشتم عاشق چادر شده بودم. یک سال گذشت و من سال اول دبیرستان رو با چادر کهنه می رفتم مدرسه البته تو این یکسال هم گاهی سرم می کردم و گاهی نه ولی با رفتن به اردوی طرح ولایت به قول پدرم ایمانم به یقین تبدیل شد ولی پدرم هنوز باورم نکرده بود و حرف های مرا احساسات تلقی می کرد . ولی من با همان چادر کهنه ای که بارها توسط خیلی ها مسخره شدم می رفتم حتی ناظم مدسه یمان که با دخترش هم همکلاسی بودم حسابی به چادر سر کردن من می خندید ولی هیچ ارزشی برایم نداشت وقتی حس می کردم که چقدر امام زمانم از من راضیه… ادامه خاطره در پست زیر👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ ادامه خاطره چیشد چادری شدم مدیون شهدا👇👇 پدرم وقتی عزم وایمان منو به چادر دید عید همون سال برام یه چادر خوشگل خریده بود جالب هم این بود که وقتی چادر سرم کردم برای اولین بار براش زودی کش دوختم و طوری سر می کردم که ابروهام هم مشخص نبود رو هم می گرفتم . چادر و حجابم به من شخصیتی دیگر بخشید دیگه شده بودم یه بچه بسیجی و عاشق شهدا . یادش بخیر چه روزهای زیبایی بود چادر و حجابم و باعث خیلی از برکت ها در زندگیم شد آشنایی با اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانش آموزان بسیج دانش آموزی دیدار مقام معظم رهبری . اردوی میثاق مقدس مشهد وبزرگترین برکت زندگی ام هم داشتن همسری خوب و مهربان بود که این را هم مدیون شهدا هستم. امیدوارم روزی برسه که اونایی که آرزوی خوب پوشیدن و پوشش خوب رو دارن به آرزوشون برسن و دل امام زمانشو شاد کنن. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺زهره🌺 سلام من میخوام از قصه چادری شدنم بگم من ارزش خودمو یادم رفته بود ارزش خانم بودنمو، غرق گناه بودم قلبمو سیاه کرده بودم ، با گناهام به صورت مهدی فاطمه سیلی میزدم😔 خدا منو ببخشه چقدر اشک امام زمانم رو در آوردم😭 اما از یه جایی ورق زندگیم برگشت ۷ اسفند ۱۳۹۵ بود ایام فاطمیه بود داشتم از باشگاه برمیگشتم نمیدونم چرا حسی منو به یه خیابون دیگه میکشوند من که راه خونمون اصلا از یه طرف دیگه بود اما پاهام انگار مال خودم نبودن منو میکشوندن به یه خیابون دیگه یهو به خودم اومدم دیدم جلو بیت الاحزان هستم و روضه ی مادرم حضرت زهرا همون نیرویی که منو کشوند تا اونجا حالا منو برد داخل نشستم تو روضه دیگه از خود بیخود شدم اینقدر اشک میریختم انگار عزیزی رو از دست دادم از حضرت زهرا خجالت میکشیدم با این بار گناهان با این رو سیاهی اومدم پیشش اونجا از ته قلبم ازش خواستم منو ببخشه توبه کردم قسم خوردم که چادر از سرم نیوفته بله من به مادرم حضرت زهرا قول دادم مدافع چادرم باشم و به کنایه های اطرافیان توجه نکنم. بخدا همه ی این حرفا و طعنه ها به یه لبخند امام زمانم می ارزه. خلاصه رفتم خونه تو اینستا یه پیچی یهو به چشمم خورد شهید ابراهیم هادی هر چی بیشتر خاطرات ایشون رو خوندم و بیشتر با شخصیت ایشون آشنا میشدم از خودم بیشتر خجالت میکشیدم و گریه میکردم دیگه حالم دست خودم نبود وقتی دیدم شهید ابراهیم هادی، هادیِ زندگی خیلیا بوده ازش خواستم کمکم کنه و منو تو این عهدم استوار کنه باهاش رفیق شدم خیلی دوستش دارم و همیشه به یادشم تو خواب و بیداری. همون شب هر در گناهی که به روم باز بود رو بستم، از فضای مجازی کلا اومدم بیرون خطام رو عوض کردم و کلا شدم یه آدم دیگه سعی میکردم هر روز بهتر از روز قبل بشم دیگه نمازام شد سر وقت خدا خیلی کمکم کرد که تونستم تو دانشگاه جواب طعنه ها و حرفاشون رو بدم و نزارم چادرم مظلوم واقع بشه یا حرفاشون روم تاثیر بذاره باور کنید لبخند خدا رو حس میکردم نمیدونین چه حس خوشایندی داره وقتی از یه پیاده رو میخوای رد شی و چند نفر ایستادن وقتی چادر و حجابتو میبینن راهو برات باز میکنن تا راحت رد بشی اما همونا وقتی یه بی‌حجاب رد میشه بهش تنه میزنن. بماند که از وقتی چادری شدم معجزه های زیادی دیدم یکیش این بود که به لطف شهدا سال تحویل شلمچه در کنار شهدا بودم یه حس ناب و عالی حالا دیگه چله ترک گناه گرفتم و هر صبح دعای عهد می خونم پیشنهاد میکنم بخونین خیلی تاثیر داره و شما رو تو عهدتون استوار میکنه. اوایل واسه نماز صبح بیدار شدن یکم واسم سخت بود اما خدا خودش هیچ وقت نزاشت نمازم قضا بشه مثلا گوشیم خودش بدون اینکه زنگ هشدار رو فعال کنم زنگ هشدار میخورد و من بیدار میشدم یا از وقتی میخوابیدم تا صبح صدای اذان تو گوشم میپیچید و موقع اذان یهو از خواب بیدار میشدم خلاصه خدا قربونش برم نذاشت هیچ وقت نمازم قضا بشه. این بود قصه ی چادری شدن من 😊 امیدوارم همه یه هادی تو زندگیشون پیدا بشه و راه درستو بهشون نشون بده 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺شادی🌺 🌸 بسم رب الشهداوالصدقین 🌸 سلام من دختری بودم که توخانواده ای به دنیااومدم که دوطرف کاملا غیرمذهبی بودن اماخانواده ی چهارنفره ی خودم پنجاپنجابودن اسم ماجرای منوچادری شدن نمیشه گذاشت چون چادری بودم بیشترمیشه اسمشوعاشق چادرشدن گذاشت عاشق اهل بیت وازهمه مهمترعاشق خدا من مجبورشدم بخاطر خانواده ازاول راهنمایی چادربپوشم اصلام دوسش نداشتم همیشه از خدام بود تا از شهر بزنیم بیرون ودرش بیارم اما نمازمیخوندم ولی نمیخوندم سنگین تربودم همش یکی درمیون...😞 تواین سه سال گناهام فقط توزمینه ی انجام تکالیف شرعیم بود نه بیشتر تااول دبیرستان وشروع دبیرستان... تومحیطی قرارگرفتم که کاملا عوض شدم هنوزم چادرمیپوشیدم،نمازمیخوندم اما..... اماگناهام زیادشد😞تحت تاثیر خیلی ازدوستام قرارگرفتم اول واتساپ وگروهاش بعدم تلگرام وگروهاش توزمان به گناه کشیده شدن من، خواهرم روز به روزبه خدانزدیکترمیشد (ازخواهرم میگم چون بعدازخانم فاطمه ی زهرااون الگومه) چندباری منوباخودش بردمناطق جنوب، وقتی برمیگشتم تایکی دوهفته حالوهوام خراب بود اما بعدش بازم کارای قبلی رو ادامه میدادم😞 اماهیچوقت به این توجه نمیکردم که خداحواسش بهم هست وچقدرهواموداره سال سومم شد، غرق گناه وبه ظاهرمسلمون خیلی عذاب وجدان میگرفتم وقتی همه فکرمیکردن من دختر خیلی خوبیم اماغرق گناه بودم خیلی دوست داشتم برگردم اماوابسته شده بودم یه چیزی نمیذاشت برگردم😓 وبهمن ماه رسید امتحانای ترم اول تصمیم جدی گرفتم درس بخونم و خوندم وشاگرداولم شدم خیلی خوشحال بودم اما اصلا به این توجه نمیکردم که همش کمک خدابود بهمنم باخوشحالی گذشت واسفندماه رسید تواسفندبلاخره خدا تصمیم گرفت یه کاری کنه تاسرم به سنگ بخوره ویادم بیفته خدام هنوزهست یادم بیفته پاک بودن ظاهری وخراب بودن درون گناهش بیشترازخرابی هردوتاس... سرگناهام پای ابروم اومد وسط اون موقع بودکه فهمیدم دیگه واقعا حتی دوستامم نمیتونن کمکم کنن وهیچ دوستی نزدیکترازخداوخانواده نیست والان فقط خداس که میتونه نجاتم بده رفتم سراغش...😞 پشیمون،غرق گناه بودم ودنبال یه دست که منو از باطلاقی که خودم درستش کردم بکشه بیرون... نذرش کردم که اگه نجاتم داد نوکریشو بکنم، چادرموعاشقانه سرکنم... دمش گرم،خدارومیگم بازم مثله همیشه هواموداشت،دستموگرفت،منم به عهدم وفاکردم.. بعدش نذر کردم اگه واقعا منو بخشیده باز بفرستم جنوب عیدامسال باخداشروع شد.. توعید بود که خواهرم وشوهرش بردنم جنوب این دفعه مناطق بیشتری رودیدم فکه...تداعی گر روز عاشورا بود برام والان که خداروشکر تقریبا ۴ماه از اون ماجرا میگذره دیگه حتی حاضرنیستم لحظه ای به اون جهالت برگردم آرزوم شهادته..😍 دعاکنیدبرام که خدالیاقت شهادتُ نصیبم کنه و درراه اهل بیت وخانم فاطمه زهرا و آقا امام زمان شهیدم کنه...🙏🙏 اذیتتون کردم شرمنده علی(ع)یارو یاورتون یاعلی.... 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه زهرا🌺 با سلام خدمت دوستان خوب و عزیزم... اسم من فاطمه زهرا ست من حدودا یک ساله که چادری شدم. دوستان من درخانواده ای نیمه مذهبی بزرگ شدم مادر من تاکید زیادی روی حجاب داشتن داشت اما من دلم آزاد بودن میخواست فکر میکردم هرکس که بی حجاب از زندگی لذت می بره من جلوی مامانم روسریم جلو بود اما تا چشم مامانمو دور میدیدم روسری میرفت عقب چند بارهم مامانم متوجه شده بود اما من تکذیب کردم و گفتم اینطوری نیست دیگه حتی نمازمم درست نمیخوندم درست وضو نمیگرفتم و موقع اذان عصبانی میشدم😡 عموی من توی حوزه علمیه درس میخوند و بین همه فامیل از همه مذهبی تر بود من هم عموم رو خیلی دوست دارم اخه از بچگی پیش پدر و مادر من بوده و یه جورایی منو بزرگ کرده ... ما هرسال توی خونمون سفره حضرت رقیه داریم واین بار برای مراسم پدر به کربلا رفته بود و در مراسم حضور نداشت من در روز مراسم لباس خیلی نامناسبی پوشیده بودم و رفتم توی پارکینگ خونه اونجا پر از نامحرم بود دیدم عموم یکدفعه حالش گرفته شد رفتم پیشش با عصبانیت بهم گفت فاطمه بابات رفته کربلا وتواینجوری جلوی نامحرم ها میگردی اونم توی ماه سفر ماهی که شهادت حضرت رقیه و حضرت زینبه همین رو گفت و با حالت تاسف رفت یه دفعه قلبم شکست دوست نداشتم عموم از دستم ناراحت بشه بدو بدو رفتم بالا چادر مامانمو پوشیدم و رفتم پایین با گریه رفتم پیش عموم ... عموم گفت بیا بریم تو ماشین اینجا زشته رفتیم تو ماشین تامیتونستم گریه کردم و عموم برام حرف میزد این موضوع گذشت اما من چادری نشدم فقط نمازام درست شد و یه خورده شالم اومد جلو... من برای مراسم اعتکاف رفتم یه جورایی خدا بهم نگاه کرد من وقتی از مراسم برگشتم با عشق چادری شدم و از این بابت خیلی خوشحالم چند روز بعد ازمراسم از طرف حضرت معصومه به قم دعوت شدم وهمرا یک موسسه قرآنی که مدیرش دوست مادرم بود به قم رفتم ... من وقتی چادری شدم همه دوستامو از دست دادم و هرکی باهام دوست بود من رو ترک کرد توی مدرسه هم خیلی کنایه شنیدم اما باکمک شهدا و خدای مهربون تونستم جلوی این کنایه ها طاقت بیارم... ببخشید وقتتون رو گرفتم ... یاعلی✋ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸 ترنم 🌸 سلام و عرض ادب ،قصه چادری شدن من من خانومی هستم که عاشق مدو تنوع بودم چون خودم آرایشگر بودم هرروز با مد پیش میرفتم با دوستی آشنا شدم ،که اکثر سه شنبها جمکران بود چند بار باهاش عازم جمکران شدم اما طوری شد که هر هفته سه شنبه ها بی قرار میشدم و هر طور شده میرفتم جمکران، تا اینکه یه شب خواب دیدم آقایی میگه حیف نیست تو که آقا میطلبت موهات بیرون باشه واین حجابو فقط برای جمکران داشته باشی، صبح که پاشدم دیگه آرایش نکردم موهای بلوندمو اتو نکشیدم تا بیرون بذارم به قصد غربت چادر به سر کردم ۸ساله با چادرم افتخار میکنم من عاشق چادرمم چون زیبایی و ارزش مروارید درون صدف قشنگه، یا علی 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضا به نام👇👇 🌺باران🌺 سلام .باران حسینی هستم. من دختری هستم در یک خانواده کاملا غیر مذهبی که نه خانواده و نه اطرافیان من هیچ محجبه ای نبوده و نیست. یادمه 8سالم بود که در دوره دبستان برای اولین بار علاقه به چادر پیدا کردم البته میشه گفت از روی حسودی بود 😅. داخل کلاس ما ی سری از هم کلاسی هام چادری بودن خانواده مذهبی داشتن .همیشه دلم میخواست باهاشون دوست بشم و بتونم مثل اونا چادر بپوشم و تجربه کنم چادر سر کردن رو . نمیدونم چرا به چ دلیل فقط حس خوبی داشتم وقتی خانم های چادری رو میدیدم . سعی کردم خودمو بهشون نزدیک کنم و دوست بشم باهاشون . هرچند که بعضی هاشون از من خوششون نمیومد ولی با یکی صمیمی شدم زیاد . ی روز ازش خواستم که به من چادرشو بده کمی سرم کنم ببینم بهم میاد یا نه وقتی که سرم کردم خیلی خوشحال بودم اصلا به حجابش فکر نمیکردم فقط تو ذهنم حس تجربه کردنش بود . رفتم خونه و گفتم مامان من چادر میخوام بپوشم برام بگیر . گفتن نه تو بچه ای چادر چیه گرمت میشه مامان حالا بزار بزرگ شدی برات میخرم منم خیلی گریه کردم تا اینکه پدرم فهمید وگفت عیبی نداره برات میخریم .منم به شدت خوشحال که قرار ی چادر واسه خودم داشته باشم اصلا باورم نمیشد.. بالاخره چادر رو خریدم با کلی گریه و اصرار ☺️😅 اولین چادرم عربی بود . فرداش که رفتم مدرسه همکلاسی هام به شدت به من نگاه میکردن هرکدوم ی چیزی میگفتن یکی میگفت اه چادری شدی یکی میگفت چقدر بهت میاد و... تا اینکه گذشت و من چادرم رو حفظ کردم خداروشکر تا 14سالم شد . چادری بودم ولی چادری که به نظرم با چادر خودنمایی میکرد فقط 😔 خودم به دنبال این بودم که ی تغییری کنم واقعا محجبه نمیشه گفت بودم حتی آرایش میکردم در اون سن. البته خب بیشتر برمیگشت به شرایط خانوادگیم. چون بدحجابی ی چیز عادی بود اصلا حجاب رو قبول نداشتن و ندارن .. به نظر خودم سنی بود که من راهم رو پیدا کردم مسیر زندگیم یعنی تغییر کرد . شروع کردم به نماز خوندن قرآن خوندن😅آخه یکی از ایرادات بزرگی که من داشتم این بود نماز و قرآن بلد نبودم و نمیخوندم . روز به روز اعتقادات من قوی تر میشد . میرفتم مسجد و هیئت تا اینکه روز شهادت حضرت زهرا رفتم هیئت. اون روز من به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم .رفتم دنبال اینکه از خانم فاطمه زهرا بیشتر بدونم . ی سری کتاب ها رو گرفتم و شروع کردم به خوندن . سیره حضرت زهرا خیلی تاثیر گذار بود برای من اما بازم زیاد باور و اعتقاد نداشتم متاسفانه . همون سال من ی سری مشکلاتی برام پیش اومده بود که یکی از دوستانم گفت توکل کن به خدا و از حضرت زهرا بخواه حاجت روا میشی حتما .گفتم مگه میشه گفت تو توسل کن پشیمون نمیشی . منم میگفتم ی چیزی میگه اصلا نمیشه مشکل من برطرف بشه . اما این اتفاق افتاد خیلی زود هم اتفاق افتاد . من فقط گریه میکردم کلا بهم ریخته بودم من که امیدی نداشتم دیدم شد آره واقعا اتفاق افتاد به هر دری زدم مشکلم حل نشد اما حاجتم رو گرفتم از اون روز به بعد من دیگه باران سابق نبودم . خانم فاطمه زهرا شد الگوی من نه تنها حجاب بلکه تمام رفتار و اعمالم. چادری محجبه شدم دیگه مانتو تنگ و کوتاه نمیپوشیدم و موهام بیرون نمیگذاشتم آرایش نمیکردم . شروع کردم پوشیه زدن . چون حجاب کامل تری بود .بخصوص که حضرت میفرمایند بهترین زنان کسی است که هیچ نامحرمی اورا نبیند و نه او نامحرمی را ببیند. سخت بود اما خانواده من به شدت مخالف این مذهبی بودن من بودن. حتی به حدی رسیده بود که میگفتن آبروی ما رو میبری با این کارهات . خیلی فرق بین من و خانواده و فامیل بود اما خب این انتخاب من بود درسته خیلی اذیت شدم مورد تمسخر قرار میگرفتم اما من عاشق حجابم بودم و کسی نمیتونست این حجاب رو از من بگیره . خیلی ها میگفتن خب چرا پوشیه میزنی دیگه . همون چادر کافیه اما من خیلی تاکیید به حدیث مادرمون خانم فاطمه زهرا داشتم . ادامه دادم این حجاب زیبا رو و روز به روز بیشتر عاشق حجابم شدم وهستم ☺️☺️☺️ و افتخار میکنم بهش. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️ خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷سید عَبدِ موسوی🌷 سلام دوستان ✋ امیدوارم در هر کجا که هستید و این متن رو میخونید زیر سایه ی پدر و مادر و مهم تر از اون حضرت مولا امیر المؤمنین علی مرتضی علیه السلام سلامت باشید 🙌 🙌 در ابتدای داستان صلواتی هدیه کنید به روح بلند مرتبه مرحوم اقا سید محمد جواد ذاکر طباطبایی رحمت الله علیه (مداح شوریده حال و دلسوخته اهلبیت علیهم السلام که در تیر ماه سال 85 بر اثر بیماری سرطان یه دیدار ارباش شتافت ) خب دوستان بریم سراغ داستان زندگی من👇 اصلا چیشد که من محبت امام حسین علیه السلام به دلم نشست. آقایی که حتی میخواست دست شِمر لعنت الله علیه را بگیرد اما شِمر نخواست. حقیر تک فرزندم و در خانواده ای ثروتمند به دنیا اومدم. خانواده ای که سال تا سال فقط محرم ها یا حسین میگفتن. یعنی خانواده ما اصلا مذهبی نبود به علاوه اینکه یکی یه دونه ی پدر و مادر بودم باعث میشد تا هرچی که بخوام برام تهیه کنن و همین قضیه باعث شده بود تا از یاد خدا و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و اهل بیت حسابی غافل بشم. اصلا فکرش رو هم نمیکردم که به یک بچه هیئتی تبدیل بشم اونم یه بچه هیئتی که حاضره جون بده برای اربابش. خدمتتون درس پس بدم که همه ی ما ذره ای از محبت امام حسین و اهل بیت علیه السلام نصیبمون شده و غلط اضافی هست که بخواییم خودمون رو یک امام حسینی واقعی بدونیم. (از در خانه ی او پا نکشیدم هرگز حسینی تر از عباس ندیدم هرگز) تحول در زندگی حقیر با صدای مرحوم سید ذاکر در محرم سال 93 شروع شد. بنده هیچ شور حسینی نداشتم و صرفا به جهت اینکه تمام دوستام محرم میرفتن حسینیه و سینه میزدن و عزاداری میکردن منم باهاشون میرفتم. (رفاقت خوبه با رفیق های امام حسینی) شب سوم محرم 93 بود که مراسم عزاداری تمام شد و من در حال باز گشت به خانه بودم. وقتی که رسیدم در رو باز کردم در کمال تعجب دیدم که پدر و مادرم کلیپ مداحی تصویری از مرحوم سید جواد ذاکر گذاشتن و گوش میدن و اشک میریزن. منم نشستم و مشغول خوردن غذای نذری شدم و همزمان مداحی رو هم گوش میدادم. دیدم که یک جوان بسیار زیبا و خوشتیپ با صدایی بسیار زیبا داره مدح اقام حضرت عباس رو میخونه و برای اولین بار بود که از مداحی خوشم اومد. (نا گفته نمونه که بیشتر عاشق صورت مرحوم ذاکر شدم تا سیرت او) از مادرم پرسیدم این جوان کیه اینقدر قشنگ میخونه ؟ گفتش مرحوم سید جواد ذاکر وقتی فهمیدم فوت شدن دست خودم نبود یه غم و اندوه خاصی ته دلم نشست. توی گوگل و دوستان و آشنایان و بچه هیئتی های محله و ... مداحی هاش رو تهیه میکردم و گوش میدادم. و دنبال این بودم که بیشتر بشناسمش. واسه همین مجبور بودم در جلسات اهل‌بیت هم حضور پیدا کنم. هی میرفتم و هی میومدم توی هیئت هایی که سبک مداحی آقا سید رو دنبال میکردن . گوش دادن مداحی ها وسخنرانی ها و فضیلت های اهل بیت علیهم السلام تا آخر فهمیدم که اصل کاری یه کس دیگه است. یکی از رفقای آقاسید بعد از توضیح مفصلی که درباره زندگی آقا سید بهم داد گفت: دیوانه ی کسی باش که سید جواد دیوانه اش بود. تویی که عاشق سید جواد شدی بدون که ایشون عاشق امام حسین بود. واقعا هم راست میگفت. و دوستان حتما حتما حتما توصیه میکنم برید زندگی این مرحوم بزرگوار رو مطالعه بفرمایید. ذاکری که می نخورده مست بود روضه خوان حضرت بی دست بود با صدای کربلاییش دلمو کرده دیوونه کاش میشد بازم ببینم سید جواد داره میخونه توی روضه فریاد میزد ای روضه خوان ای هیئتی... وقتی از طرف ارباب دعوتی ... حنجره دیگر ندار قیمتی ... ختم همه حرفام به اینه . . . بهترین یاور توی این دنیا امام حسین علیه السلامه. بهترین رفیق حضرت علی اکبر علیه السلام. شافع روز جزا حضرت اباالفضل العباس علیه السلام. بهترین آقای دنیا حضرت ایت الله العظمی امیرالمؤمنین علی مرتضی علیه السلام. دوستان سرتون رو درد آوردم حلال کنید ارادتمند تمام شیعیان مولا. عبد الحیدر علیه السلام شاه علی علیه السلام مدد👋👋 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸معصومه🌸 سلام دوستای عزیز آبجی های گلم داداشای باغیرتم. معصومه هستم😊 دختری که داداشاش میگفتن چادری شو مامان و باباش میگفتن نه نیازی نیس تو حجابت کامله. تو دوراهی سختی گیرافتاده بودم خودم خیلی دوست داشتم ولی میگفتم حتما مامان و بابا یه چی میدونن میگن نه. یه مدت باهمین طرز فکرا گذشت تا خودم گفتم اقا من چادر و دوست دارم میخوام سر کنم دیگه به نظر کسی کاری ندارم. با اینکه مادرم ازم ناراحت بود باهم رفتیم خرید برام چادر خرید بهترین روز زندگیم روز چادری بودنم بوده. من دوم راهنمایی چادری شدم افتخارهم میکنم امیدوارم لیاقت چادر مادرمون رو داشته باشم🙏 جالبش اینکه بعد ۱ ماه از چادری بودنم که گذشت پدرو مادرم گفتن خیلی زیباترشدی با چادر ما اشتباه میکردیم دخترم😊 راستی مادرم از اول چادری بودن ولی با چادری شدن من مشکل داشتن که خداروشکر الان خیلی راضی هستن😍الان تو سن ۲۲ سالگی دیووونه وار عاشق چادرمم بدون چادرم از خونه نمیتونم برم بیرون حس برهنگی میکنم نگاه های الوده خیلی حس بدیه ولی با چادر امنیت کامل دارم😍خداجون شکرت 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️ خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷سینا آبگون🌷 داستان که چیشد امروز این شدم و به هر دری میزنم تا بریم واسه مدافعان حرم سوریه، از کجا به کجا کشیده شدم اینه که اسمم و نوشتم واسه شلمچه دوستام و همدانشگاهی هام و گفتن اگر سینا آبگون میاد(چون فازش خنده است ماهم حتما شرکت میکنیم) چون دوست داشتم همه بیان، همون طور که امروز با کانال شما مصاحبه کردم دوست داشتم همه نوع جوونی بشینن پای حرفم، دوست دارم همه باشن، من اصلا عادت ندارم گلچین کنم، چون خدا وقتی بارون میفرسته روی زمین، به همه جا میباره، اون بارون و دوست دارم و میخوام داستان منم اینطوری بشه خلاصه رفتیم واسه شلمچه اسم نوشتم و به دوستام گفتم ما داریم میریم شمال و گفتم حتما بیاین و ماشین و سوار شدیم و حرکت کردیم بطرف شلمچه… بچه ها داستان شلمچه خیلی عجیبه، اگه نرفتین خواهش میکنم به مفقودالشهدا برید و مطمئن باشید داستانتون عوض میشه. وقتی رسیدیم شلمچه من کفشامو درآوردم ،با پاهای برهنه قدم می زدم چون احساس میکردم من خاکم و اون خاک نیست(اون خاک، خون هزاران شهید داره تو خودش که حرمت داره) بچه ها تیکه تیکه خاک شلمچه آغشته به خون شهیده که ما داریم پا میزاریم روش😔😥 وقتی رسیدیم اونجا، حاج آقا حسام اومد واسمون از شهدا گفته و زیارت ناحیه خوند، زمانی که زیارت ناحیه میخوند من از گریه زیاد بیهوش شدم برگشتیم از شلمچه و همه فهمیده بودن که سینا آبگون خبری هستا؟!!!!!!! یچیزیش شده؟!!!! توی راهه برگشت یکی از همون هم اتوبوسیامون (حسین رازقی) اسمشو میبرم چون خیلی بچه گلیه و میدونم اونم داره این خاطره و میخونه، اونجا از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی گفت شهید سید میلاد مصطفوی کسی بود که وقتی تیر میخوره میگه قبل از اینکه شهید بشم، شما حق بردن جنازه منو ندارید و دوست دارم گمنام بمونم، منم اگه شماها شهید شدید شمارو عقب برنمیگردونم چون دوست دارم همه گمنام باشیم... شهید گمنام اونیه که میتونست برگرده ولی برنگشت، وسیدمیلاد وقتی شهید شد نتونستن برش گردونن و اونو تو کانالی گذاشتن تا اینکه دو روز بعد میرن سراغش تا برش گردونن، میبینن سیدمیلاد بدست تکفیریا و داعشیا افتاده، سرو دست و پاهاشو از بدن جدا کردن وقتی داشتن این داستان و واسم میگفتن من تعجب کردم و وقتی گفتن بعد از ۲۰ روز میره به خواب همرزمش تو سوریه باهاش بوده و میگه من از خیر گمنامی گذشتم چون بابام خیلی بی تابی میکنه، مادرش هم تازگی فوت کرده و گفت بابام تنهاست و میخوام برگردم و تو خواب به همرزمش میگه ۲۰۰ متر بالاتر از اون کانالی که منو توش قایم کردید زیر درخت زیتون که روش نوشته النار خاکم کردن. و همرزمش میره سید میره سیدمیلاد وپیدا میکنه منم این داستان و وقتی شنیدم و میگفتم خدایا مگه میشه؟؟؟؟!!!! میگفتم من باور ندارم اینا دروغه؟؟؟؟!!!!! خلاصه برگشتیم میدون همدان، وقتی رسیدیم همدان گریه میکردم و میگفتم خدایا چرا خونمون نباید شلمچه باشه😭😭😭 بار داریم میایم تو این شهره پر از گناه اومدم خونه و داستان واسه مادرم تعریف کردم و مادرم گفت جوگیر شدی حالا باشه درست میشه، داستان سید میلاد و‌واسه مامانم تعریف کردم شب خوابیدیم و صبح نزدیک اذان صبح دیدم مادرم حال عجیبی داره پرسیدم مامان چیشده؟ چیزی نگفت سرمیز صبحانه نشستم و اصرار کردم مامان چیشده؟؟ مامان گفت: سینا دیشب خواب دیدم یک جای خیلی خوبی بودی گفتم کجا؟ گفت یک امامی نورانی بود، نگفت شهید، چون اونم نمیدونست شهیده گفت یک بیابونی بود و یک کلبه داشت و جوونایی میومدن پیش این امامه و سرمیزدن و میرفتن، تو هم کنار این امامه نشسته بودی مثل یک دوست کنارش نشسته بودی گفتم مامان اون امامه چیا میگفت؟؟ گفت فقط چندتا جمله که تو خواب امامه گفته و یادمه، میگفت دوست دارم جوونا بدونن واسه چی رفتیم، راهمون و ادامه بدن و آقامون سیدعلی خیلی تنهاست این کلمه آقامون سیدعلی خیلی تنهاست و سه بار پشت سرهم تکرار کرد. من باخودم فکر کردم اماممون که تو اون زمان نمیاد بگه سیدعلی خیلی تنهاست، صددرصد این شهیده و شهید بعد از دفاع مقدس و شهید مدافع حرمه و چه کسی زندگی سینا و تغیر داده؟ که اونم سیدمیلاد مصطوفی هست به مامان گفتم اگه قیافشو ببینی میشناسی؟ گفت آره مطمئن ام میشناسم تا زمانی که عکس لود بشه کمی طول میکشه، من به مامان گفتم بریم اتاق دیگه نمیخوام بابا و آبجی بدونن و شاید مسخره ام کنن وقتی عکس و به مادرم نشون دادم مادرم از هوش رفت و بردیمش بیمارستان بعثت، منم از بیمارستان بعثت مستقیم رفتم سرخاک سیدمیلاد مصطفوی، و این شده سینا آبگون این شده داستانش 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 🌹هوالمحبوب.🌹 واقعا ازخداوند شاکرم که این نعمت الهی روبه من ارزونی داشت😊واینکه ی دوست خوب ومعلم نازنینی بهم هدیه کردکه باعث شد دنیایم دگرگون بشه. به جزمادرم، هیچ کس درخانه ما چادری نبود، درواقع خانواده مذهبی بودیم ولی خب کسی درخانواده من علاقه ای به چادرسرکردن نداشت😔 حتی خواهرمم اصلا دوست نداشت که چادری باشه وهمیشه بهترین تیپ هارومیزد، ولی من این غیرممکن رابه ممکن تبدیل کردم...😊 قصه چادری شدن من به چندسال اخیر برمیگرده، خیلی کوچک بودم که فهمیدم باید چادر سرکنم، خیلی کوچک بودم که راه زندگی ام روخودم انتخاب کردم..تنها12سال داشتم. کلاس پنجم، یه معلمی داشتیم که انگاری فرشته ای بودکه ازخدا برای ما نازل شده بود، معلممون همیشه سرکلاس درموردخدا، مهربونی های خدا، نمازو خلاصه مطالب معنوی برامون سخن میگفت ومن همیشه وقتی اوحرف میزد غرق درحرف هایش میشدم وشاید دوساعت به فکر فرو می رفتم...درواقع انگار عاملی شدکه من به خدانزدیک ونزدیک تربشم..😊 یه روز وقتی کلاسمون تموم شدو داشتیم با دوستم به خونه برمیگشتیم، یهویی بحث حجاب پیش اومد، دوستم همیشه دوست داشت که باحجاب باشه وچادرسرکند، ولی من به شدت با عقیده او مخالف بودم... ولی من کم کم با حرف های معلممون قانع شدم،کم کم به خدانزدیک میشدم، اولین تصمیمی که گرفتم این بودکه نمازم رو اول وقت بخونم، بعدتصمیم گرفتم که سعی کنم نمازصبحام قضا نشه وخلاصه به جایی رسیده بودم که هرشب نمازشب میخوندم..😊 کم کم تصمیم گرفتم باحجاب شوم، همیشه به حرف ها وکنایه هایی که قرار بود بشنوم فکرمیکردم، گاهی هم پشیمان میشدم😔ولی....بالاخره تصمیم خود رابا قاطعیت گرفتم.... صبح که رسیدم مدرسه دیدم دوستم با چادر اومده😳خیلی تعجب کردم...وانگاراین کاردوستم باعث قوی شدن تصمیمم شد...😊 دوستم خیلی باهام صحبت کرد ومن باحرف هایش واقعا قانع شدم وهمانجا باهمدیگرعهدکردیم که همیشه چادری بمانیم😊 کم کم کنایه هاوحرف های معنی دارخانواده واطرافیانم شروع شد😔انقدررر برای حرف هایشان اذیت شدم که فقط به خداپناه میبردم، چون سنم برای شنیدن این حرف ها هنوزخیلی کم بود..😔😢 یه روزی باحرف هایشان خیلی اذیت شدم، رفتم قرآن خوندم، و تفألی هم ب حافظ زدم..فالی برام اومد که الان خودم دارم باچشمان خودم میبینم... انگارحافظ ازهمه چیزخبرداشت.... حافظ بهم گفت: << ناراحت حرف های دیگران نباش، روزی به مقامی دست پیدامیکنی که همه برایت حسرت میخورند..،>> والان همان روز امده است..😊 وخداوند را شاکرم که درهمه ی اون لحظات با من بودو مثل یک دوست کنارم ماند..❤️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸دختری از تبار عاشور🌸 سلام منم دختری از تبار عاشورا دختری که با همه تفاوت دارد ماه :شهریور همیشه دوست داشتم چادر بزارم خیلی ولی از همه چی مترسیدم من میتونم چادر بزارم همیشه با روسری باشم لباس های بلند من میتونم نرقصم و...... خیلی کلنجار رفتم با خودم ولی بالاخره یه روز تویه شهریور ماه چادر گذاشتم پر ترس ترین دختر من بودم از بزرگیش از این که نتونم حفظ کنم حرمتشو ترسیدم هر روز چادرم جمع تر و روسریم محکم تر میشد شدم من دختری از تبار عاشورا دختری که هنوز از ابهت چادرش از این که احترامش بشکنه میترسه 😉😉بین خودمون باشه امل،کلاغ سیاه،بادکنک سیاه،مریض و ....... شنیدما ولی من زندگیم باید عاشورایی باشه پس😌😌خیالی نیست وحالا خیلیا عاشق چادر منن نفسشون به سیاهیه چادر من بستست وخیلی هاهم هستن نمیتونن رنگشو ببینن. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺سکینه🌺 لطف خدا دخترم هفده ساله بودکه خواستگار برایش پیدا شد با این مخالف بودن چون کارش جوری بودکه پول حرام بدست می آورد وما خانواده مذهبی ولی اونها خانواده خلافکارو امروزی. وانگار یکی به من میگفت که این دختربه این پسره نمیخوره به هردری خودم رو زدم که این جوان را ازخانه ام دورکنم ولی انگاربا ما ننوشته شده بود اول مُحَرم بود ناراحتی تمام وجودم رافراگرفته بود که چرامن که مادرم باید دخترم رابه دام انداخته باشم شبها تاصبح خوابم نمیبرد وخدایم را صدامیزدم روزهاوشب هاکارم شده بودکه خدایا چه کنم تااینکه ایام اربعین به کربلارفتم دربین راه فقط به دخترم فکرمیکردم واز خدا میخواستم که او رانجات دهد. نمیدانم چرافکرو خیال مرا رها نمیکرد از خدا خواستم طوری که نه آبروی من ونه آبروی او بره این جدایی صورت بگیره تااینکه ازسفرکربلابرگشتم بعدازماه مُحَرم وصَفَر تصمیم به عقدگرفتند تااینکه دخترم مریض شد پسره به جای آنکه به فکرعقد باشه به فکرمریضی دخترم بود که چه مریضی دارد بعداز یک هفته کامل پسره به طور خیلی عادی ماراترک کرد من ودخترم خیلی خوشحال بودیم من ازآنجایی که خداوند دعای مادر راقبول میکند خوشحالم واینکه شفای دخترم راازامام رضا(ع)گرفتم بیشتراز هر چیز خوشحالترم 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌻معصومه🌻 بسم الله الرحمن الرحيم به نام خداوند زیبا و زیبا افرینش معصومه بیستودو ساله از مشهد هستم من چادریم و قبلا هم بودم ولی بعضی اوقات میگفتم کاش چادری نبودم مانتوی بودم ولی حجاب رو رعایت میکردم ولی بعد از این که به معنی واقعی چادر رسیدم چادر برام شد یه ضد آفتابی که هرگز نه تنها به پوستم بلکه به دنیا و آخرتم هم هیچ آسیبی نمیزنه من همیشه برای ظهور آقا دعا میکردم ولی ته دلم میگفتم کاشکی نیان چون فک میکردم وقتی ایشون بیان بلافاصله قیامت میرسه ولی اینطور نبود با خوندن توی کتاب کلاس نهم دیدم نوشته شده بعد ظهور آقا میان دنیا جریان داره خیلی خوش حال شدم نوشته شده بود این حرفای که میگن اقا که بیاد قیامت میشه حرفه کافراس خیلی بدم اومد از اونای که برای اقای ما هم دروغ میبستن کم کم مهر اقا خیلی خیلی افتاد تو دلم دعا میکردم که اقا ظهور کنه بدی ها از بین بره خوبی بمونه و من بشم یکی از یاران وفادار ایشون من با این که چادری بودم اهنگ گوش میدادم تو گروه های مختلط بودم و با نامحرم ها تو فضای مجازی میگفتم میخندیدم اما وقتی مهر آقا افتاد تو دلم دیگ نشد که بمونم انجوری اول آهنگ بعد گروه ها و بعد پی وی های پسرانه رو بلاک و پاک میکردم چون قبلش تو یه گروه خواهرونه ظهور امام زمان(ع)عضو شده بودم و بیشتر مهرشون به دلم اومد و نشست الان احساس خوبی دارم و فکر میکنم پاکتر از اون موقع هام ممنون بابت این که خوندید با تشکر ازشما التماس دعای مخصوص هم دارم سه تا آرزوی مهم دارم ازتون خواهش میکنم از امام زمان و امام رضا و خداوند بخواین بر آورده کنن😍ممنونم ازتون 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹زینب🌹 سلام. منم میخوام داستان این که چطور شد که یک سال تمام عاشقانه و با لذت چادرمو سرم میکنم بگم. من داخل خانواده مذهبی بزرگ شدم و به اجبار خانوادم چادر سرم میکردم(و خارج از شهرمون چادر نمیپوشیدم) اما همیشه پر آرایش بود صورتم و موهامم همیشه بیرون بیرون😔 وقتایی که مهمانی میرفتیم و من چادر سر نمیکردم و حسابی هم آرایش میکردم همه از ظاهرم تعریف میکردن(و متاسفانه میدیدم که خانم هایی رو که ناراحت میشدن از اینکه شوهراشون به من نگاه میکنن و البته خودشون برای رقابت با من بیشتر از من آرایش میکردن و به خودشون میرسیدن) کنکور دادم و بهترین رشته ممکن قبول شدم و تصمیم گرفتم که بدون چادر دانشگاه برم اما یه حسی بهم میگفت بخاطر تشکر از خداهم که شده چادرتو سر کن، یک سال اول دانشگاه گذشت و من هنوزم از چادری که سر میکردم لذت نمیبردم و چون دوسش نداشتم نمیتونستم جمش کنم😔 تابستون که شد تصمیم گرفتم که برم روی صورتم عمل زیبایی انجام بدم تا به قول دوستام همه چی تموم بشم😔با مخالفت های زیادی روبرو شدم(چون همه میدونستن من که عمل کنم از اونی که بودم بدتر میشم،خودمم اینو میدونستم😔) بالاخره رفتم و عملم کردم و منتظر بودم که زودتر صورتم حالت خوبشو بگیره و چادرو از سرم دربیارم و....اما دقیقا چند وقت از عملم نگذشته بود که خدا ی معجزه بزرگ نشونم داد(شرمنده که نمیتونم بگم)واقعا معجزه ای دیدم که هیچ وقت فکرشو نمیکردم خدا بخواد یه معجزه به این بزرگی رو نشون من که آخر گناهم بده😔 تا چند روز شوک زده بودم و برام قابل فهم نبود که خدا چرا این معجزه به این بزرگی رو نشون من داده، از اون روز به خدا قول دادم که تمام زیبایی و عمر و علمم رو برای رضای خدا بکار ببرم😊 واقعا خدا با یه معجزه تمام زندگی منو تغیر داد، من بعد این موضوع یه دختر چادری شدم که تمام هدفش جذب افراد اطرافش به دینه😍سعی میکنم با رفتارم،با پوششم،با پیشرفت بیشترم در درس و....مبلغ دین باشم و سعی کنم به اطرافیانم بفهمونم که وقتی خدارو داشته باشی به جاهایی میرسی که هیچ وقت فکرشم نمیکنی. حالا من داخل فامیل و اطرافیانم خیلی عزیزتر از قبل شدم و بیشتراز قبل به من توجه میشه و همه از من تعریف میکنن. در ضمن من باعث باحجاب شدن و مومن شدن یکی از همون خانم هایی شدم که قبلا بخاطر حجاب بدم حتی هیچ علاقه ای به صحبت کردن با من نداشت. ببخشید طولانی شد. التماس دعا. یاعلی👋 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼گمنام🌼 من تویک فامیل کاملا آزاد آزاد به دنیا اومدم فقط پدرمادر خودم تو بعضی چیزها مقید بودن اما هیچ وقت به من نگفتن چادر بپوش محرم و نامحرم هیچ مفهومی نداشت اما نمازم رو میخوندم روزه ام میگرفتم همین تااینکه پدر پنج دبستان بودم از مشهد برام یه چادرمشکی عربی خریده بود که مادرم داده بود به مدرسه که توی صف بهم هدیه بدن به خاطر نماز و روزه ام خیلی خوشحال شدم اما دوبار بیشتر نپوشیدم تااینکه ۱۳ سالم شد از یک پسر مداح مذهبی خوشم اومد ، عاشق شدم 🙈 تو سن ۱۴ سالگی ماه رمضون اون سال به خدا گفتم من تغییر میکنم حسابی توهم منو به اون برسون چادری شدم ،دیگه دست نمیدادم به نامحرم ، دیگه با پوشش پیش نامحرم ها بودم ، پسرای فامیل چون بهشون دست نمیدادم دیگه جواب سلامم رو نمیدادن چهارماه خونه هیچ فامیلی نرفتم هیچ مجلسی هم نرفتم چون مسخره ام میکردن نمیخواستم سست بشم من باحجاب شدم ترانه گوش نمیدادم، رقص تعطیل ، مجلس عروسی تعطیل، همه چی رو بوسیدم گذاشتم کنار خیلی سخت بود اما قول داده بودم به خدا من به قولم عمل کردم اما خدا به اونی که میخواستم نرسوندم یکی خیلی بهترازاون رو برام مقدر کرد اما من اون عشق رو هیچ وقت فراموش نمیکنم چون منو به خدا رسوند، الان انقدر از وضع و حالم راضیم که حسرت نرسیدن به اون عشق رو ندارم طوری شدم که همسرم من رو از روی حجابم انتخاب کرده بود و همه رو بسیج کرده بود واسه جواب مثبت من الان ۹ سال ازدواج کردم حاصل این زندگی پر از عشق و معنویت یه دختر سه سال و سه ماهه اس 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 اسمم فاطمه هست یه دختری که همش مانتو کوتاه می پوشید و آرایش میکرد و همش به فکر خوش گذرانی بود تا اینکه با یه آقا پسری به اسم مهدی آشنا شدم چند وقتی باهم بودیم آقا مهدی یه بار قبل آشنا شدن مون سوریه رفته بود بعد از اینکه باهم آشنا شدیم بازم سوریه رفت منم همش بهش میگفتم نرو چرا میری همش تو فکر این بودم که چرا میرن سوریه حتما به خاطر پول میرن اما بعد از دیدن مستندهای زیاد درباره سوریه نظرم عوض شد که نه به خاطر حضرت زینب میرن مگه پول چقد ارزش داره که آدم بخواد جون شو به خطر بندازه آقامهدی هم فقط به خاطر دفاع میرفت بهش میگفتم نرو میگفت من اگه نرم خدای نکرده حرم دست داعشی بیفته چی منم نشستم فکر کردم دیدم راست میگه ما بچه های شیعه نریم خدای نکرده حرم دست داعشی ها می افته منم گفتم دختر و که سوریه راه نمیدن که بخواد از حرم دفاع کنه بهترین راه اینه که منم چادری بشم اول فکر میکردم اینایی که چادر سر میکنن فقط برای خود نمایی ولی الان میدونم برای اینکه اون دنیا پیش حضرت زهرا و حضرت زینب بتونن سرشون و بالا بگیرن این کارو میکنن منم تصمیم گرفتم که چادری بشم همشم به خاطر آقامهدی شاید اگه باهاش آشنا نمیشدم هیچ وقت چادری نمیشدم من چادری شدنم رو مدیون آقامهدی هستم که الانم شهید شده روحش شاد الان که چادری شدم احساس امنیت دارم که هر کسی بهم نگاه نمیکنه 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹 نرگس.ب🌹 به نام الله السلام علیک یا ابا عبدالله و سلام و درود بر آقام صاحب الزمان خدا ‌آقام حسین واسطه قرار داد تا خدایی شم، تا امام زمانی شم، تا زهرایی شم😔 تو خانواده مذهبی بزرگ شدم، به اصرار پدرم چادر میزاشتم اما موهام بیرون بود و چادرم باز بود گاهی دور از چشم بابام چادرو برمیداشتم و توکیفم قایم میکردم و دم خونه سر میکردم پدرم خیلی گیر میداد ولی نمی فهمیدم برای چی، چون نمیدونستم چرا باید چادر بزارم، حتی واسه نماز زور میگفت ولی حق داشت و من نمیفهمیدم خیلی گناه میکردم با دوستی آشنا شدم تو دبیرستان منو دنباله رو گناهان خودش کرده بود تا آنقدر که.....😭 غرق گناه دیدم خودمو خودمو گم کردم، گناهانی که قابل گفتن نیست، گناهانی که من میدونم و خدام و امیدوارم منو ببخشه 😔 داستان گناهم کارای کردم چه بلای سرم اومد زیاده، ولی خدا بهم رحم کرد، دوستم انگار برام شیطان شده بود😔 تا اینکه ازدواج کردم، تو نامزدی و بعد از ازدواج هم دست از گناه برنداشتم روزی مادر شوهرم حلیم نذری داشت روز ۴۸ محرم، من اون شب بیدار بودم با بقیه زیارت عاشورا خوندیم، فرداشبش😭 آقام امام حسین و خواب دیدم، خواب دیدم اومده پشت در خونه، منم در وا کردم و خم شدم پاهاش و گرفتم و صداش میکردم و گریه میکردم، وقتی بیدار شدم بالشت زیر سرم خیس بود😭 بعد از اون روز همیشه زیارت عاشورا میخوندم ولی هنوز حجابم کامل نشده بود تا اینکه بعد از مدتی رفتم حرم امام رضا و ازشون خواستم و گفتم چیزی ازتون نمیخوام ،نه پول، نه سرمایه فقط کمکم کن چادر بزارم😔 ظهر بود با همسرم رفته بودیم کوه سنگی، مزار شهدای گمنام، وضو گرفتم و نماز خوندم، دیدم همه دارن با خودکار رو مزار شهدا ارزشونو مینویسنن منم خودکار برداشتم فقط نوشتم شهدا شما رو به خدا واسطه شین کمکم کنین، نجاتم بدین محجبه شم😔 دوباره بعد از چند وقت بازم خواب آقام حسین و دیدم، خواب دیدم داره دستامو میگیره ،بازم فریاد میزنم حسین و گریه میکنم، تا محرم شد از همون جا تصمیم گرفتم چادر بزارم و خدا و عشق آقام حسین و شهدای گمنام عزیز و آقام امام رضا با حجاب شدم و حاضر نیستم به هیچ قیمتی چادر و از دست بدم حالا احساس میکنم آنقدر به خدا نزدیک شدم ، آرامشی که الان دارم اصلا تو بی حجابی و گناه نداشتم و به پدرم حق میدم بعد از باحجاب شدنم خوابی دیدم که بهتره نگم چون میترسم آقام امام زمان دیگه به سراغم نیاد امیدوارم همه خواهرا امام حسینی و امام زمانی و با خدا شن🙏 خداوندا تو خود میدانی که حس دوست داشتن تو چقدر برام لذت بخشه... شرمنده طولانی شد تازه خلاصه اش کردم☺️ خواهرای گلم امیدوارم کسانی که چادری میشن اهمیتی به گوشه و کنایه مردم ندن😊🌹 التماس دعا 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 1⃣ قسمت اول خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺خادم الزهرا🌺 سلام😊عذرخواهی میکنم بخاطرطولانی بودن حرفام وامیدوارم ان شاالله حتی شده حداقل1نفر باحرفام راهشو پیداکنه واسم یه دنیاست💐 خانواده ی من یک خانواده ی معمولی هستن، یعنی مهم نیست واسشون که چادر بپوشی یا چادر نپوشی ولی به پوشش جلوی نامحرم اعتقاد دارن خب ماجرای محجبه شدن من برمیگرده به دوران دبستانم، من آدمی بودم که روسری یاشال میپوشیدم ولی موهای جلوی سرم رو نمیپوشوندم یعنی بهش توجه نمیکردم خب بچه بودم و زیاد اطلاعاتی نداشتم و خانوادم هم نمیگفتن که موهات روکامل بپوشون، تااینکه یه روز مدیرمدرسمون یه حرفی زد سرصف که یادم نیست چی بود ولی تحول من از اون حرف شروع شد، دیگه شال که میپوشیدم یه سنجاق مخصوص روسری میزدم زیرشالم که شالم نره عقب وموهام پیدابشه و موهام رو میپوشوندم تااینکه یه روزمدیرمون منوتوی خیابون دید و چندروزبعدش توی مدرسه کلاس فرزانگان داشتیم و جلوی بچه ها تحسینم کرد بخاطر حجابم و اون حرفش باعث شد خداروشکر تا به امروز حجاب مو داشته باشم(وازهمه ی معلمان وخونواده ها که کارشون با بچه ها رابطه مستقیم داره سفارش میکنم از همون بچگی حجاب رو واسه بچه ها توضیح بدین و کمکشون کنین چون دوران کودکی دورانی هست که دوران حساس و سرنوشت سازی هست توی آینده ی بچه) ماجرای تحول دومم: من از بچگی عاشق چادر بودم ودوست داشتم چادرمشکی بپوشم ولی چون میدونستم خونوادم میگن که توبچه ای هیچوقت بهشون نگفتم که چادرمشکی میخوام، تااینکه وارد دوره ی راهنمایی شدم و چادر پوشیدن توی راه مدرسه اجباری شد و منم خوشحال بودم تااینکه زمستان سال دوم راهنمایی که بودم تصمیم گرفتم که ازاین به بعدبیرون از خونه چادر بپوشم، اولین بارکه چادر پوشیدم میخواستیم باخانوادم بریم بیرون خونوادم باهام مخالفت کردن و گفتن چادرتو دربیار و بیا و من در نیاوردم ولجباز بودم توی این مورد، خیلی کمکم کرد خداروشکر، من چادری شده بودم و بامخالفت و حرفایی که فامیل ودوست پشت سرم و روبروم میزدن مواجه بودم وهنوزم حرفاشون یادم هست وحتی از خانومی که مسن هستن و مکه وکربلاو...رفتن و اهل نمازن هم حرف پشت سرم زدن واین منو خیییییلی اذیت کرد که همچین آدمی به ظاهر مذهبی وچادری این حرف روبهم زده، حرفش زشت نبود ولی دلم رو سوزوند و تصمیم گرفتم که در کنار چادری بودنم کاری کنم که اخلاقمم خدایی باشه حتی توی راه مدرسه تاخونه که پیاده میرفتم دوستام چادرشونو درمیاوردن و میگفتن تو باهامون هماهنگ نیستی و چادرتودربیارو... ولی من همچنان به علاقم ادامه دادم تا اینکه هی ازبقیه میشنیدم که فلانی (دخترای توی خیابون) چادریه ولی هزارتا کارمیکنه و حرمت چادر رو نگه نمیدارن و... البته خودمم خیلی خانومای چادری دیدم که مشخص بود به اجبار چادر پوشیدن ولی حیا و عفت نداشتن واین منو از چادر دلسرد میکرد تااینکه من اول دبیرستان توی اردیبهشت کم کم چادرم رو برداشتم ولی محجبه بودم و لباسای تنگ نمیپوشیدم و همه تعجب کرده بودن وحتی تهمتایی هم بهم زدن😔ولی همچنان عاشق چادر بودم و همش احساس میکردم توی خیابون همه نگاهای نامحرم به من هست و اون امنیتی که با چادر داشتم رو حس میکردم دیگه ندارم... البته توی چت روم ها و گروه های مختلط مجازی میرفتم یا دوستام میبردنم ادامه خاطره نیم ساعت دیگه👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 2⃣ قسمت دوم خاطره چادری شدنِ خادم الزهرا👇👇 وچندماه بعد توی بحثی یه پسری گفت که اگه بخوام ازدواج کنم با یه دخترچادری ازدواج میکنم واین منو به فکر فرو برد و باعث شد دوباره برگردم وچادری بشم و وقتی که بعد از ماه ها چادرم رو پوشیدم یه حس آرامش و امنیت، یه حس ناب ،یه حسی که نمیتونم به زبون بیارم بهم دست داد سال دوم دبیرستان تصمیم گرفتم توی هرگروه مختلطی که هستم لفت بدم و دیلیت اکانت کردم و خطم رو عوض کردم که دوستام دوباره منو به اون سمت نبرن. 👈 به شمایی که داری حرفامو میخونی وهنوز توی گروه های مختلطی یه نصیحت خواهرانه میکنم که لفت بده و خودتو از همه ی احساسات پوچ و مجازی و الکی رها کن و به خودت و خدا قول بده که دیگه نری توی گروه های مختلط چون علاوه برآثار زیان بارش ،گناه هم محسوب میشه و براساس حدیثی ازیکی ازامامان هرشوخی تو با نامحرم باعث میشه هزارسال ازبهشت دوربشی(البته درست یادم نیست ولی مفهومش همینه)... من مواظب بودم همیشه که آستین مانتو یالباسم جلوی نامحرم نره بالا اینا هم گذشت تااینکه یه روز به خودم اومدم دیدم که وقتی چادرمیپوشم آستینم یکم از مچم میره بالا وجلب توجه نامحرم میشه، ساق دست خریدم و... اما صبرکنید هنوز اون تحول اصلیه رو واستون نگفتم... دبستانی که بودم یادمه که توی خیابون یه سخن از رهبر با فونت بزرگ نوشته شده بود:زنده نگه داشتن یاد بهتر ازشهادت است این همیشه گوشه ی ذهنم بود ومیگفتم یعنی چی ویه معنی عمیق میخواستم واسه درک اون جمله والان فهمیدم که اخلاق و رفتار وزندگی وحیا وغیرت و...شهدارو که داشته باشی وبه وصیتاشون که حفظ و...هست عمل کنی یعنی یادشون رو زنده نگه داشتی… قسمت سوم و آخرین قسمت نیم ساعت دیگه در کانال درج میشه👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 3⃣ قسمت سوم خاطره چادری شدنِ خادم الزهرا👇👇 🌺خادم الزهرا🌺 تااینکه من اردیبهشت 1395بطور کاملا اتفاقی باشهید حمیدسیاهکالی مرادی آشنا شدم وکلیپ کامل مصاحبه باهمسرشونو توی اینترنت خوندم و دیگه زندگیم شده بود داداش حمیدو همش به حرفای خانومش فکرمیکردم ولی بعد از دیدن اون کلیپ اسم وفامیل داداش حمید رو فراموش کردم 😔 تااینکه شهریور95 توی یه کانالی داشتم عکساو میدیدم که یدفعه یه حسی بهم گفت این عکسو دانلودکن و داداش حمید بود😍 اونوفرستادم واسه دوستم و دوستم اسم وفامیلشو گفت و گمشده ام پیداشد☺️ ... عکسای ایشون رو دانلودکرده بودم وباهاش حرف میزدم وگریه میکردم و...ولی این چندماه طول نکشید ومن شهدارو فراموش کردم ولی همچنان توی کانالای مختلف حجاب بودم وکلیپای حجاب رو میدیدم و پست های حجاب رومیخوندم تااینکه بطور اتفاقی یه لینک گروه دخترونه مذهبی توی یه کانالی دیدم و عضوش شدم وبعدچندروز لفت دادم و چند روزبعد یه دخترخانومی اومد پی وی من و لینک گروه دخترونه مذهبیشونو داد و من عضوش شدم و واقعا جَو خوب و عالی داشت و داره و هنوز هم پابرجاست وچندنفرشون کانال داشتن و من خیلی دوست داشتم ادمین کانال مذهبی بشم ولی روم نمیشد بهشون بگم چندماه بعد یکی از ادمینایی که عضو اون گروه بود اومد پی ویم و پیشنهاد ادمینی داد و منم قبول کردم😍 درکنار اینکه مطالب برای کانال میزاشتم خودم هم کم کم تحول های اخلاقی و...داشتم و دارم و توی این چند ماهه برکات معنوی زندگیم خداراشکر چندبرابر شده و من که به نماز زیاداهمیت نمیدادم حالا نمازام روسعی میکنم اول وقت بخونم و سعی میکنم واسه نمازصبح بیداربشم و من که چندین سال شهدا نطلبیده بودنم سرمزارشون،طلبیده شدم برای تشیع شهیدگمنام آهنگای گوشیم رو پاک کردم و تموم عشقم شده مداحی ها و شور های سیدرضانریمانی، به جنوب مسافرت رفتیم وسفر1ساعته به شلمچه(سوپرایزشهدا)، برای اولین بار اعتکاف رفتم، باشهید مرتضی عطایی وشهیدصدرزاده بطور کاملا اتفاقی آشناشدم و هرروز بیشتر و بیشتر دارم ازشهید عطایی میفهمم و یک کانالی معرفی میکنم که شهید عطایی اون کانال رو پایه گذاری کرن وپیشنهادمیکنم که شماهم با این شهید مدافع حرم آشنابشین... @labbaykeyazeinab 🔹یه مطلبی خوندم که دوست داشتم بهتون بگم اونم اینه که هرکارخیری که میکنید ثوابش رو به شهدا هدیه کنید، اونا نیازی به ثوابایی که بهشون هدیه میکنیم ندارن چون جاشون خیلی خوبه ولی اثراتش رو توی زندگیتون میبینید تحول نمازم هم از جایی شروع شد که سخنای آیت الله بهجت و بقیه بزرگان دین و شهدا درمورد سفارش به نماز اول توی کانالای مختلف میخوندم، و واقعا هم دارم اثراتش رومیبینم و من که به نمازبی توجه بودم الان وقتی اذان رو میگن همش میترسم نمازم از اول وقت بگذره چون نماز اول وقت حتی اگه باحضورقلب هم نباشه چون نمازمون با امام زمان اول وقت خونده میشه بخاطر ایشون قبول میشه... 💠حرف آخرم اینه که به عنوان یک مسلمان پشتیبان ولایت فقیه باشیم و اطلاعاتتونو درمورد شهدا و ولایت فقیه زیادکنید و باحجابتون الگوبشین برای کسانی که چادری نیستن و یکی ازمقامات آمریکا یااسرائیل گفته باید مذهبیا سرمون به روضه و هیئت بندبشه تا وارد مسائل سیاسی کشورمون نشیم و به هدفاش برسه ولی اشتباه فکرکرده😏 التماس دعای فرج وشهادت یاعلــــــی 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺رها🌺 سلام من قبلا دخترچادری بودم واسما دخترخوبی بودم اما خودم میدونستم کی هستم من دختری بودم که گناه میکردم همین که خودمو برای پسری که ابروم براش مهم نبود کوچیک میکردم یعنی گناه اون نسبت بهم بی غیرت بود ولی من دوسش داشتم اصلا بدی هاشو نمیدیدم هرکاری میکرد بازم عاشقش بودم... یروزباهم چت میکردیم ازم عکس خواست نه ازاون عکسای باحجاب منم میخواستم براش بفرستم ولی فرصت نشد اون سریه عکس باهام قهرکرد قهرکه چه عرض کنم شاید میخواست دیگه مزاحمش نشم پسری که خودش وارد زندگیم شد پسری که منو از بچگی میشناخت بمن بچشم یه دختری نگاه میکرد که وظیفمه هرکاری خواست بکنم چون عاشقش بودم هرجور که میشد ازم سواستفاده میکرد منم میترسیدم تنهام بزاره گوش میدادم. بعدازاون روزکه عکس نتونستم براش بفرستم دیگه جوابمو نداد ازمن التماس جواب بده ازاون بی محلی یه چندهفته ای گذشت تایه روز تو یه گروه کسی منو عضو کرد من اون پسرو خیلی دوست داشتم هیچوقت نمیخواستم بهش خیانت کنم هرکسی بهم پی ام میداد یاهرجوری میخواست باهاش دوست شم اصلا جوابشو نمیدادم فقط درحدسلام علیک. تواون گروه کسی ازیه کانال مذهبی یه پستی فرستاده بود گروه مذهبی نبود ولی اون پست مذهبی بود لینک اون کانال مذهبی رو زدم رفتم توش اینم بگم کانال اهل سنت بود دراون کانال چیزایی خوندم که خیلی ازخودم خجالت کشیدم😔 ازاون کانال اهل سنت رفتم به یه گرروه اسلامی اهل سنت سوال میکردن تواون گروه یه عکس متن داربود که درمورد توبه جوان بود خیلی روم تاثیر گذاشت وکم کم به خدانزدیک میشدم درمورد خودمو اون اقا از اموستاپرسیدم یه حرفایی زدکه همون روزتوبه کردم دیگه تن به گناه ندم. به اون اقاگفتم دیگه نمیخوام ببینمت باهاش بهم زدم ولی بعدمدتی بازم بی قرار بودم پای توبه ام ایستاده بودم فقط نمتونستم ازش دل بکنم. من ازاون گروه رفتم چون اهل سنت بود اومدم گروهای شیعه اون اقاهمچنان جواب نمیدادم تصمیم گرفتم ازش خداحافظی کردم بهش گفتم توبه کردم توام توبه کن چون دوسش داشتم. من ماه رجب توبه کردم و کم کم عاشق خداشدم باگذشت روزها فکرمیکردم که امام حسین بخاطرچی شهید شد ازخودم خجالت میکشیدم😞 من ازاولم وقتی گناه میکردم خجالت میکشیدم ولی نه تااین حدکه توبه کنم ازاول دلم میخواست کنیزی ازکنیزای حضرت فاطمه زهرابشم. نمیدونم چیکار کرده بودم چه کارخوبی کرده بودم که امسال خدا این لطف روبمن کرد و پاک شدم ازگناه الان دیگه رهاشدم ازبند عشق‌حرام. الان دیگه عکسای اونروپاکردم پیامها رو شمارشو الان عاشق خدام خداخیلی دوسم داره که چشمامو بازکرد خدا بعد از پشیمونیم ازگناهام کسایی رو سر راهم قرارداد دوستایی روسر راهم قرارداد که خیلی بچه مذهبی وخوبن. من الان دیگه سعی میکنم گناه نکنم اگربه کسیم درگذشته مدیونم حلالیت میخوام. حس میکنم تمام کائنات دست به دست هم دادن تامن ازگناهو معسیت دست بکشم. جوونا هروقت میخوایین کاربدی کنیدشیطون رولعنت کنید صلوات بگید یه ذره یادعذاب قبر یاداون دنیابیوفتید. 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال👇 🌸دلتنگ امام رضا🌸 سلام خدمت همه دوستان عزیز☺️ طاعــات وعـبادات همهٔ شما بزرگواران وخداجویان مقبول درگاه احــدیت💚؛ راستش مـــ🌜ـــاه رمضان پارسال یه کلیپی از تو یه کانال دانلود کردم که‌ خانمها با هم همکاری میکردن وبرنج وسبزی پاک وبسته بندی میکردن برای افطار روزه داران حــــرم رضوی، این کلیپ نماهنگی بود بااجرای حامد زمانی ورضا هلالی که وقتی این کلیپ رو دیدم اشک تو چشام جمع شد😢 ودوباره وچند باره نیگاش میکردم وهمش حسرت میخوردم😔 که کاش منم جزء زائرای امام رضا بودم،وکاش امام رئوف منم بطلبه بیام پابوسش،گرچه روسیاهم اما همش این کلیپ رو از اول تاآخر نگاه میکردم وگریه میکردم تا اینکه گذشت وماه رمضان تمام شدبعداز چند روز همراه مادر و زن برادرم رفتیم فضای سبز محله اتفاقا اون روز گوشیم رو نبردم،ولی زن برادرم گوشیش رو برده بود خواهرم از شهرستان زنگ زده بود بهم گفت یه سوپرایز دارم واست، منم گفتم چیه گفت یه کاری واست جورشده حاضری بیای منم گفتم:آره میام اما سریع بهم گفت آجی یه چیزمعنوی ومطمئنم خوشحال میشی، منم گفتم:خُب چیه، گفت:آجی ما میخواییم باخانواده بریم مشهد دوست داریم تو هم با ما بیای مشهد😍 ،اینقد خوشحال بودم😃 وهمش میگفتم:امام رضای مهربون دلِ شکسته💔 وخسته ٔ منو بایه دنیا گناه پذیرفت، وقتی رسیدیم مشهد تو پوست خودم نمیگنجیدم😇 فقط وفقط دوست داشتم بریم حـــــرم،چون‌واقعا تو حــــــرم احساس آرامش میکردم وقتی مشهد رو به مقصداصفهان‌ترک کردم خیلی گریــ😭ـه کردم وبدتر اینکه یه غروب🌆غــ😥ــم انگیزی بود دلـــ❤️ــم خیلی برا امام رضا تنگ شده‌بود والانم دلـــ❤️ـــم براش تنگ شده وآرزو میکنم دوباره ونه چندباره که خدا جونم قسمت کنه وامام رضا فداش بشم الهی بطلبه همهٔ ما حاجتمندا رو واقعااین سفر چسبید❣❣ جاتون خالی، خدا روزیتون کنه از این سفرهای معنوی ان شاءالله 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313