eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
💚آرشیو خاطرات💚: 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙سونیا💙 سلام سونیاهستم 27سالمه😊✋ ازبچگی توخانواده عادی بزرگ شدم حجابم درحد مانتو بود . گاهی کوتاه وگاهی متوسط وبلند بود قد مانتوهام البته بستگی به مدروز داشت آرایشم درحد گاهی یکم تند وگاهی هم متعادل بود بستگی به حال وروزم وجایی که میخواستم برم داشت نه باحجاب بودم ونه جلف🙈 اما مدتی شد که بهم پیشنهاد کار شد و برای بدست آوردن این کار باید حتما چادری میشدم😅 ودرهمین مدت بعدازخوابی که درمورد یه زیارتگاه دیدم اتفاقی برام یه سفر حضرت معصومه محیاشد☺️ ودرحرم قول دادم که برای همیشه چادری بمونم😍 چنان ازچادری بودنم احساس آرامش ونزدیکی به خدا دارم که هیچ وقت این آرمش روحس نکردم😍 به نظرم خانوما دو بار در سال متولد میشن. روز دومی، روزیه که حجاب چادرو انتخاب میکنن آرامش خاصی بهشون دست میده انگار که دوباره متولد شدند😇 از خدا میخوام هیچ وقت بین منو چادرم جدایی نندازه .التماس دعا🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💚آرشیو خاطرات💚: 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙✿↝.. ƒάεżҽみ .. ↜✿💙 من از سال ۹۱ چادری شدم😇 قبل اون از سال ۸۸ با ی خانومی تو دانشگاه و محلمون آشنا شدم هم سنم بود.دوست بودیم و هستیم. ایشون تو آشناهاشون ی پسری بود ک گاها میدیدم چون شهرمون کوچیکه از اخلاق سر ب زیریش و مودب بودنش خوشم اومد.کم کم دوستم فهمید ماجرارو خواستم ک ب پسره بگه ولی گفت اون فقط از چادریا خوشش میاد😏 از حرفش جا خوردم و یکمم حسودیم شد😅 خودم بعد یکی دو ماه رفتم سراغ پسره ازش خواستم با هم باشیم قبول نکرد😥 از لجش با بهترین دوستش دوست شدم فقط ۳ ماه بعدم جدا شدم بعد ی مدت تصمیم گرفتم چادری بشم و شدم حس خوبی دارم❤️❤️❤️ البته الان پشیمون نیستم از راهی که انتخاب کردم😊 شاید با یک دلیل بچگانه چادری شدم😉 ولی الان دلایل خوبی واسه چادری شدنم و زهرایی موندم پیدا کردم😊💕 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺حسین🌺 من تو یه خانواده تقریباً غیر مذهبی بزرگ شدم😉 از بچگی پیش خانواده پدریم بودیم تو خانواده ما به جز مادرم کسی نماز نمیخوند و مذهبی نبود و مسخره میکردن😔 اسم من حسین هست و متولد اول محرم هستم😇 تا قبل از اتفاقی که برام افتاد نماز نمیخوندم ولی عاشق محرم و آقام امام حسین علیه السلام بودم❣❣❣ تو محرم همیشه احساس میکردم من اون حسین قبل نیستم😞 دوست داشتم نماز بخونم ولی نمیخوندم چون جو خانواده پدریم خوب نبود منو از نماز دور میکرد☹️ حدود چهار سال پیش دو سه ماه قبل از محرم سال 91 تنها تو خونه بودم که یهو احساس سنگینی کردم چشمام بسته شد، وقتی باز کردم دیدم تو یه جای بزرگ و تاریکم و تو صف وایستادم صف طولانی و مدام به پشت سرم آدم اضافه میشد😓 ابتدای صف رو نگاه کردم دیدم یه میز هست که یه نفر پشتش نشسته و دو نفر پشت اون مرد سر پا هستن متوجه شدم دارن کارنامه ها رو میدن دست صاحبشون و تکلیف شون مشخص میشه چون آدم عجولی بودم از صف جدا شدم😕 از میز رد شدم و رفتم دیدم یه دوراهی هست🙁 سمت چپ بهشت🌸 سمت راست جهنم🔥 رفتم سمت راست چند قدم رفتم و رسیدم حدود هشت قدمی دری که گرمایی زیادی داشت😣 احساس کردم میسوزم یهو یه نفر دست گذشت رو شونه ام و گفت کجا گفتم جایی که باید برم و مستحقش هستم گفت یعنی کجا؟ گفتم جهنم گفت بهت فرصت داده شد ازش استفاده کن✋ برگشتم ولی توجه به خواب نکردم حدود دو هفته به محرم مونده بود دوباره همون اتفاق ولی این بار نزدیک تر چهار قدمی در و همون صحبت ولی گفت این دفعه آخر هست برگردی دیگه میری داخل😣 وقتی بیدار شدم خیلی بهش فکر کردم از یکم محرم شروع کردم به تغییر خوشبختانه خیلی به خدا نزدیک شدم❣ این نزدیک شدنمو مدیون آقا امام حسین علیه السلام و آقا امام زمان ( عج ) هستم💚💚💚 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺محسن(طلبه)🌺 بسم الله الرحمان الرحیم بنده در خانواده نسبتا مذهبی رشد پیدا کردم☺️ البته خانو‌اده پدریم همه مذهبی بودن پر از طلبه و.... برعکس خانواده مادری که مذهبی نبودن شرایط جوری بود که در شهر مادری زندگی میکردیم بخاطر همین زیاد به خانواده پدریم نرفتم و چون پدرم برخلاف خانواده پدریش مقید زیاد نبود مثل اکثر دور بریام زیاد اهل نماز و مسایل مذهبی نبودم😉😔 برخلاف مادرم که نمازیش میخواند وچادری بود😇 تا شد برای انتخاب رشتم تو دبیرستان تابستونش تمام ذهنم برای انتخاب رشته بود تا عموم که روحانی بود از حوزه و طلبگی گفت خودمم تو وجودم عقاید مذهبی بود همین بود تا جرقه زده شد رفتم امتحان ورودی حوزه😇 دو دل بودم اصلا نخوندم رفتم قبول شدم برای مساحبه قبول شدم رفتم حوزه و بعد یه پسر مذهبی و خوش برخورد شدم❣ الان چند سالی هست که طلبم و در حد توانم دارم سربازی اقا امام زمان و تبلیغ اسلام میکنم😊 خیلی خوشحالم که اقا به من لطف کرد و منو بین این همه افراد انتخاب کرد😇 وقدر این فرصت که اقا بهم داد میدانم التماس دعا🙏 یاعلی👋 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹الناز🌹 بسم رب الشهدا درود به همه✋ من یه دختر 21 ساله ای هستم که از بچگی با اینکه خانوادم کمو بیش مذهبی هستن و خانواده شهید هستیم خیلی آزاد و بی قید و بند بزرگ شدم 😶 حجاب برام معنایی نداشت برای کسی آرایش نمی کردم و تیپ بزنم ولی می گفتم آدم باید دلش پاک باشه😕 هر از گاهی چادر میزدمو برمیداشتم ولی دوس نداشتم درکل بی حجاب بودم و فوق العاده شیطون و تخس🙈 گذشتو گذشت تا من رسیدم به دانشگاه سال دوم دانشگاه که شد از طرف دانشگاه اسم نوشتن برای راهیان نور میدونستم کجا میبرن و کجاست ولی نرفته بودم تعریفشو خیلی شنیده بودم😉 اواخر اسفند 94 بود که راهی شدیم سمت جنوب کشور(انشالله شهدا همه رو دعوت کنن ببینن هرچی تعریف کنم کمه)😔 رسیدیم جنوب رفتیم داخل قرارگاه صبحش راهی شلمچه شدیم وای عجب جایی رعشه افتاده بود توی بدنم زندگیم داشت مرور میشد،مشکلاتم کارام طرز فکرم همه چی😔 شروع کردم به تحقیق درمورد چادر و اسلام اونجا یه دفترچه هایی از طرف شهدا بهمون هدیه دادن ولی باز حالمو درک نمیکردم تا اینکه برگشتیم شهرمون ..... یه شب حالم بد بود بخاطر مشکلاتم فوق العاده زیاد انقدری که من که حتی نماز نمیخوندم ساعت 3 نصفه شب وضو گرفتم سر جانماز فقط گریه میکردم😭 اونجا بود دفترچه رو برداشتم و شروع کردم عهد بستن با شهدا و خانوم زهرا (س)✋ از فرداش چادر پوشیدم و سعی کردم نماز بخونم همه تعجب کرده بودن دختر اوس علی چی شده چادری شده چی شده انقدر یهویی عوض شده😳 خیلی از دوستام بخاطر محجبه شدنم ازم فاصله گرفتن یکی شون خیلی واضح گفت اگه چادرتو گذاشتی کنار بیا بریم بیرون😔 ولی من عهد بستم با بی بی سرم بره قولم نمیره پای حرفم میمونم هرچی تو بگی خانومم☝️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدن امام جمعه، از زبان یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸محسن(طلبه)🌸 سلام✋ در دوران کودکی در یه خانواده نسبتا مذهبی بزرگ شدم چون در روستا کوچک زندگی میکردم از اسلام فقط به نماز و روزه بسنده میکردم زمان گذشت و در دبیرستان رشته انسانی خوندم و جز افراد برجسته مدرسه بودم گذشت یه مجلسه سخنرانی و روضه شرکت کردم جرقه زده شد💥 و سیم قلبم به معدن نور وجود مقدس امام زمان وصل شد💚 زندگیم از تارکی به نور وارد شد خیلی مشتاق حوزه شدم و از دانشگاه نفرت داشتم، تصمیم خود را برای اینده ام گرفته بودم میخواستم برم برای ورودی حوزه😇 اما خانواده مخالفت کردن چون درسم خوب بود و کسی دور بریام حوزوی نبودن😔 هرجوری بود خانواده رو راضی کردم به حوزه رفتم درس را خیلی خوب خوندم و موفق بودم😊تبلیغ رو خیلی دوست داشتم❣ پیگیری کردم و بعد گذشت امام جمعه یک شهر شدم و تو کارم موفق و در حال حاضر درحال تدریس حوزه هستم همه این ها برمیگرده به اول داستان اون مجلس روضه و نگاه امام زمان💚 عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💚 ڪربݪــtคyє๒єђــایۍ 💚 سلام من تو یه خانواده ایی بزرگ شدم که خواهرا حجابشون رو رعایت میکردن ولی هیچ کدومشون اهل چادر نبودن منم خودمم تا سن بیست سالگی چادری نبودم امام حسین طلبید و عید ۹۴ رفتیم کربلا❣ وقتی از کربلا برگشتیم خیلی دوس داشتم چادری بشم ولی خانوادم مخالفت میکردن از یه طرف دیگه میترسیدم نکنه باچادر برم دانشگاه بچه ها مسخرم کنن و اینا...😔 گذشت و گذشت تا این که محرم رسید... با همه کلنجار رفتم که من تو محرم میخوام چادر بپوشم...😉 یه نذر چهل روز کردم گفتم اگه برام سخت بود یا به هر دلیلی نتونستم چادری بودنم حفظ کنم حداقل چهل روز چادری باشم😇 بازم امام حسین طلبید دو روز مونده به اربعین رفتیم کربلا😍 شایدم مزد چهل روز چادری بودنم شد زیارت روز اربعین تو بهشت روی زمین❣❣❣ بعد از اون دیگه من شدم یه طرف و خانوادم شدن یطرف که میخوام چادری بمونم☺️ روزای اول زیاد برام سخت بود، تو دانشگاه تو جمع دوستام هرکسی میدید منو با تعجب میپرسید طیبه چرا چادری شدی منم براشون توضیح دادم که چه اتفاقایی افتاده تا چادری شدم... تو یه سال و خورده ایی همه احترام ویژه ایی برام قائل شدن برخلاف چیزی ک تصور میکردم☺️ حتی استادام میخوان صدا بزنن خانوم کربلایی بهم میگن و این یعنی خوشحالی😊😊 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💜نگار💜 سلام من تو یک خانواده مذهبی بودم و یه دختر بد حجاب بودم🙈 مامانم خیلی باحجاب بود و همش بهم سفارش نماز میکرد ولی کلاس سوم و چهارم نماز بد میخوندم😣 یعنی نمازهام هم برای اینکه مامان دعوام نکنه میخوندم، ولی از لج مثلا نماز چهار رکعتی و پنج رکعت میخوندم😅 یک روز برامون یه سفر زیارتی به مشهد محیا شد، وقتی که پامو گذاشتم تو حرم روسریم پشت سرم بود که یهو روسریمو نمیدونم چیشد ناخداگاه جلو کشیدم شاید فکر کنم حس شرمندگی بود در محضر آقا😥 و از اون روز به بعد من تغیر کرده بودم و تصمیم گرفتم چادری بشم و گفتم وقتی من در مقابل بنده خوب خدا شرمنده شدم در مقابل خدا چی...😔 خدا که همه جا هست و منو میبینه. این شد که واسه همیشه چادری بشم❣ من چادری شدنم و اول از خدا و بعدش از امام رضا(ع) و مامان خوبم و مامانجونم و پدرم دارم❣❣❣ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💐سحری که آسمانی شد💐 درد عشقی کشیده ام که مپرس.....😔 سلام دوست عزیزم الان که میخوام این خاطررو بگم اشک تو چشامه و فقط خدا از دل من خبر داره😢 تو خانواده یی بزرگ شدم که از نظر مالی خیلی خوب👌 هر چی میخواستم مهیا بود اولین مدی که میومد من داشتم. پاتوقم لوازم آرایشی محل 💄خلاصه خیلی تیپی بودم مانتو کوتاه و😔... تااین که یه روزطوفان خیلی وحشتناکی اومد که همه جا تاریک شده بود خونه ما وسط باغ 🌿 تموم شاخه هاشکسته بودن خونه پر از خاک😓 خواهر کوچیکم تازه یه ماهش بود نمیتونس خوب نفس بکشه😔 از پنجره که بیرون نگاه کردم واقعا گفتم قیامت شده😰 اصلا نفهمیدم چی شد رفتم به سجده وفقط خدا رو صدامیزدم که اگه طوفان تموم شه خواهرم خوب باشه همونی میشم که میخای و مامان بعدنامیگف یه ربع سرت به سجده بوده🙏 بعد چند روزی ماه رمضان شروع شد. تصمیم گرفتم روزه بگیرم ونماز بخونم😊یه ماه رمضان رو خیلی شبا بی سحری روزه گرفتم واقعا سخت بود ولی سر حرفم واستادم💪 قول داده بودم هیچ وقت یادم نمیره بعد عید سر نماز از خدا خواستم اگه توبم قبول شده یه نشونی...بده تا این که بعد نماز یه نگین سبز زیرچادرم احساس کردم✳️ انقدر خوشحال بودم که همش بالا پایین میپریدم. مامان اومد گف سحر چی شده جریان رو توضیح دادم هر دومون گریه کردیم😭 وبعدش حجابم کلی فرق کرد. چادری شدم شوق داشتم. هرروزباخداعشق بازی میکردم بالا پشت بام یه خونه داشتم کوچیک بیشتر روزا تنهایی با خدا درد دل میکردم. خیلی اذیت شدم به خاطره چادرم. همه جور حرف شنیدم .جنی شده😭😥سرش به جایی خورده و... تا این که یه شب خواب بی بی زینبو دیدم☺️واین خواب باعث شد برم سفر سوریه و با عالمی آشنا شدم کلی باعث آرامشم شد وبهم روحیه داد. یکسال گذش و من هر روز تنها تر میشدم چون قید خیلی چیزاروزدم. خیلی دوستاو حتی نزدیکام دور شدن😔 اشکام داره میریزه😥 سخته احساس کنی تو خیلی از مهمونیا نباشی راحت ترن😥 بنابراین ترجیح میدادم بیشتر تنها باشم تا این که ۴ سال پیش با یه هییت آشنا شدم😄 که این آشنایی منجربه ازدواجم در کربلا شد💞 و خلاصه همسرم بسیار انسان مذهبی😄😄 سید اولاد پیامبر☺️ خوش اخلاق و الان صاحب یک فسقلی به نام سید علی😇 خیلی جریان ها پیش اومد که نمیشه به زبون اورد.... خدا رو شکر که نزاشت غرق بشم دستمو گرف🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺(س.حسن) خادم شهداء گمنام🌺 سلام 😊 (س.حسن) نوکر الزینب و خادم شهدا گمنام🌹🌹 من تو خانواده ای بزرگ شدم که زیاد مذهبی نبودن خانواده پدری که خیلی کم و خانواده مادری بازم یه کمی مذهبی بودن من دوشخصیتی شده بودم 😔 یعنی هم گناه میکردم هم گاهی کارهای خوب نمازهامو درست و حسابی نمیخوندم خسته شدم بودم از این وضع😭😭 انگار یه چیزی رو گم کرده بودم😔 همش تو هیات و روضه چیزی تو دلم میگفت:چقدر راه رو کج میری به چی میخواهی برسی آخرش چی بشه شکستن دل پسر فاطمه من زیاد توجه نمیکردم😐 بالاخره یک سال تو ایام فاطمیه رفتم مزار شهدای گمنام که اونجا چند شب مراسم بود تو این چند شب اینقدر حس خیلی خیلی خوبی پیدا کرده بودم... به حدی بودم که روضه خون شروع میکرد گریه ام میگرفت...😔😔 همونجا کنار مزار شهدا با خانوم فاطمه الزهرا (س) و شهدا عهد کردم که دیگه بیراهه نرم و تا عمر دارم در خونه اهلبیت نوکری کنم.😍😍 🙏🙏 خواهشم اینه از جوونای هم سن خودم که زیارت عاشورا هر روز رو فراموش نکنید بخصوص حدیث شریف کساء که خیلی میتونه کمک کنه. از بی بی فاطمه(س) خییییلی ممنونم که کمکم کرد❤️❤️ الان هرجا روضه باشه یک پای ثابتش منم 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸سرنوشت الهی🌸 از قبل اینکه به سن تکلیف برسم نمازامو میخوندم. نماز صبحم هیچوقت قضا نمیشد و این یه افتخار بود برای خانوادم😇 مانتویی بودم و حجابمم حدودی رعایت میکردم اما تعریفی که من اون موقع از حجاب داشتم این بود که روسری سرت باشه اما حالا میبینم حجاب زیباتر از اون تعریفیه که من ازش داشتم چادر سرم میکردم اما عشقی. مانتو میپوشیدم اما تنگ و کوتاهیش مهم نبود برام...موهامو بیرون نمیریختم اما اگر میومد بیرون برام مهم نبود😉 دوساله که کامل چادری شدم و چادر از سرم نمیفته... چادری شدنم از تشویقای یه دوست شروع شد❣ وارد بسیج که شدم خجالت کشیدم کسی منو بیرون بدون چادر ببینه😶 اون موقع ها چادر عربی سرم میکردم واس عید سال بعدش چادر معمولی دوختم سوغات بابام بود از کربلا...وقتی سرم کردم یکی از دوستام خیلی ازم تعریف کرد گفت خیلی بهت میاد از بسیج وارد حوزه علمیه شدم و دوستای خوبی پیدا کردم❣ از وقتی عاشق شهدا شدم که یکی از دوستای حوزم که رفیق صمیمیم بود بهم یه کلیپ از ملازمان حرم از شهید حمید سیاهکالی نشونم داد... وقتی هم که وارد اینستاگرام شدم بیشتر جذب چادر شدم چون عکسا و کپشنای خیلی قشنگی میدیدم در مورد چادر و شهدا🌷 مامانم میگه وقتی منو باردار بود آب نیسان خورده بود . آبی که از وسطای ماه فروردین و اردیبهشت جمع میکنن وقتی بارون میاد و برای هرروزش دعا و سوره هایی میخونن و بهش فوت میکنن💧 بابام دختر دوس داشت💕 واس دختردار شدنش نذر کرد اسم فاطمه روم بزارن... وقتی دنیا اومدم مشکل قلبی داشتم و قرار بود عمل بشم اما امام حسین شفامو داد و کار به عمل نرسید🙏 خوشحالم که خودم چادرو انتخاب کردم و هیچوقت بهم تحمیل نشد و خانوادم آزادی بهم داده بودن اما ضربه های دوران جاهلیتم رو هنوزم دارم میخورم😔 برام دعا کنید که مشکلاتم حل بشه و از راهی که انتخاب کردم منحرف نشم🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹مطهره🌹 سلام 🙂 مطهره هستم😎 هیجده سالمه 😌 متولد کرج 👌 ساکن تهران ✌️ تو یه خانواده ی تقریبا مذهبی بزرگ شدم 😉 اما اعتقادی به حجاب و ... نداشتم😐 همیشه مامانم زورم میکرد چادر سرت کن لباس گشاد و بلند بپوش اما من لج میکردم و گوش نمیدادم😅 اما میدونستم مامانم راس میگه ولی خب اقتضای سنم بود 👭 همه ی دوستام مانتوهای رنگی و کوتاه با شلوارای لوله تفنگی میپوشیدن و موهاشون میریختن بیرون 💆💄👠 اما مامان من نمیذاشت خلاصه دوستای نابابم خیلی رو مخم کار کردن😶 اوایل جرئت نداشتم موهامو بریزم بیرون چون مامانم حتما باهام برخورد جدی میکرد 😡 اما پا به پاش اومدم اولا مانتوهامو تنگ کردم بعد شلوارامو اما مانتوی تقریبا بلند میپوشیدم که بهم گیر نده . موهامم میپوشوندم ،، تازه از محله ی قبلی رفته بودیم و تقریبا از دوستام جدا شده بودم و دوست جدید پیدا کردم تا اینکه خیلی اتفاقی با هیات کبوتران حرم رضوی آشنا شدم 😍 به اتفاق دوستم فاطمه یه شب رفتیم هیاتشون یه هیات کاملاااا دخترونه😘 همه شبیه هم بودن مدل روسری هاشون رو لبنانی بسته بودن با هم خیلییی رفیق بودن اونقدر صمیمی برخورد میکردن که انگار چند ساله منو میشناسن بدجوری جذبشون شدم ❤️ وارد هیات که شدم حس و حالم عوض شد روضه روضه ی حر بود😥 مگه از حر گناهکار تر بودم که خدا منو نبخشه ؟😞 اونشب به اندازه ای گریه کردم 😭 که حس میکنم تمام گناهای قبل اون شب پاک شد😭 اما بازم شیطون ولم نکرد اما این هیات اونچنان روم تاثیر گذاشت که بعد یه هفته تصمیم گرفتم چادر بزارم و برم😇 چادری شدم اما فقط در حد مدرسه و هیات 😢 مهمونی و مسافرت که میخواستیم بریم چادری در کار نبود اما مامانم خوشحال بود که حداقل با چادر آشنام تا حدودی ایام محرم تموم شد ، هیات های هفتگی شروع شد تمام هفته رو به عشق روز چهارشنبه ساعت چهار سر میکردم 😋😍 دوسال گذشت .خو گرفتم به روضه و مداحی و سینه زنی و ... اما دُرست نشدم😔 به خاطر یه اتفاقی مجبور به نقل مکان شدیم از کرج اومدیم تهران 😞 تا یکی دو ماه هر چهارشنبه میرفتم تو اتاقم درو میبستم برا خودم مداحی میذاشتم ، سخنرانی هایی که قبلا یادداشت کردمو میخوندم .... خیلی ناراحت بودم از اینکه از دستش دادم😭😭😢 یه مدت چادری نصفه و نیمه بودم اما بعدش شدم یکی بدتر از دفعه ی قبل😣 موهامو بیرون میرختم ، مانتو های تنگ و کوتاه میپوشیدم و..😔 سرتونو درد نیارم تا اینکه سال چهارم دبیرستانم رسید تو یه اکیپ چهار نفری که دو نفرشون چادری بودن و دو نفرم که یکیش من بودم مانتویی و بی بند و بار اما خیلی به هم خو گرفتیم مخصوصا من به فائزه❣❣ فائزه حافظ کل قرآن بود ، یه دختر زرنگ و مهربون و اما خــــانوم عروسی دایی من تابستون بود 😱 منم کلی تدارک لباس و .. دیدم شب عروسی خیلی نگاه ها بهم شد که حالم از خودم بهم خورد😿 چرا باید این اجازه رو میدادم که یه نامحرم از دیدن من لذت ببره 😭😰 اون شب تیر خلاص به بی حجابیم خورد مامانم تو این مدتا کاری به حجابم نداشت خودشم میدونست با اجبار کاری پیش نمیره .همون آزادی باعث شد تا من راهمو عوض کنم . با مامانم و دوستام دو سه ماه سر این قضیه بحث کردم 👣 نمیخواستم کاری رو شروع کنم که بعدا پشیمون بشم یه روز به مامانم گفتم مامان میخوام چادری بشم برا همیشه اول تعجب کرد 😳 بعدش بهم گفت نمیخواد، خودت باش😒 اما من کوتاه نیومدم فائزه با آیه های قرآن برام دلیل و مدرک آورده بود ، دیگه نمیتونستم منکر درست بودن این راه باشم ،نمیتونستم خودمو گول بزنم😔 نزدیکای عید یه چادر لبنانی خریدم با ذوق سر کردمش😍 انگار هدیه ی حضرت زهرا به من بود اولین بار که چادر سرم کردم تو دلم گفتم حضرت زهرا لای در و دیوار له شد اما چادرش از سرش نیفتاد نبینم سست بشیا☝️ از برخورد دیگران میترسیدم😣 خیلیا تیکه و متلک انداختن😣 خیلیام تشویقم کردن❣ خیلی وقتا جا خوردم اما جا نزدم❤️ یه سال و چند ماه میگذره و من هنوز چادریم😇 از دوستام جدا شدم اما هنوز چادریم خودم انتخاب کردم که برا همیشه داشته باشمش💚 یه مدت پیش مستند مدافعای حرم رو که میدیدم دلم میشکست که چرا من پسر نشدم و کارم شده بود گریه و زاری 😞😢😭 اما خیلی اتفاقی مداحی آقای نریمانی رو گوش دادم 👂 و اونجا بود که فهمیدم مطهره ای که اسمش رو از تو قرآن برداشتن و روش گذاشتن هدف خلقتش این بوده که با چادرش سرباز حضرت زینب باشه امیدوارم همیشه این تــ👑ـــاج بندگی رو سرم بمونه و ازم نگیرنش🙏 ببخشید خیلیییی حرف زدم در پناه حضرت زهرا باشید ✋ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺محمد پارسا🌺 سلام در خانواده ای نسبتا مذهبی و مرفه که عقاید خاص خودشونو داشتن بزرگ شدم☺️ از همون بچگی خواهرم نمازو یادم داد❣ هیچوقت به اینکه روزی طلبه بشم فکر نمی کردم😶 رفیقی داشتم که برادرش روحانی بود ( که چند سالی استادم بود و الانم همکاریم 😊 ) در مورد حوزه باهام حرف زد و کم کم علاقه مند به حوزه شدم❣❣❣ رفتم دفترچه طلبگی رو گرفتم و امتحانشو دادم واسه اصفهان قبول شدم اما وقتی خانواده با خبر شدن شدیدا مخالفت کردن😔 از من اصرار و از خانواده ممانعت😣 شنیده بودم که میگفتن طلبه ها سرباز امام زمان هستن یه شب توسلی به امام زمان کردم و گفتم من میخوام سرباز خودت بشم پدرمو یه جوری راضیش کن🙏 اون شب گذشت صبحش که بیدار شدم در کمال ناباوری پدرم گفت اشکال نداره برو طلبگی🙂 الانم دارم تدریس میکنم و در یک موسسه مسئولیت معاونتش رو بر عهده دارم. ان شاالله بتونیم برا آقا امام زمان ( عجل الله فرجه الشریف ) سرباز باشیم نه سربار🙏 البته با دعای خیر دوستان🌹 یا علی مدد✋ 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸مهرسا🌸 سلام خدمت شما و همه دوستان✋ داستان چادری شدنه من برمیگرده به قبل از محرم. من تو یه خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شدم نماز و یکی در میون میخوندم😜 ولی روزه هامو کامل میگرفتم مادرم چادری بود ولی من با تیپای آنچنانی میگشتم😉 اصراری هم نداشت که چادر سر کنم تا اینکه ازدواج کردم شوهرمم عین خودم بود و ب تریپم کار نداشت منم تا اونجا که میشد سعی میکردم مانتوم کوتاه تر از قبل و چسبون تر باشه تا اینکه یه شب خواب دیدم عده زیادی رو ب قبله وایسادن یهو یکی گف رقیه رو صدا کنید پدرش حسین ابن علی میخواد ببینش من صداش کردم اما دختر سه ساله نبود هم سنه خودم بود اومد با چادر به من لبخند زد و رد شد منم با خودم گفتم برم امام حسینو ببینم رفتم ارباب با همون لباس رزم داشت نماز میخوند سرمو گذاشتم رو سجادشو زار زدم یهو گفتن بیا کفن اربابو بشور رفتم یه لباس بلند سبز عربی بود اونو شستم و گریه کردم که یهو از خواب پریدم😥 وقتی خوابمو واسه شوهرم تعریف کردم مسخرم کرد😔 یادمه اون روز تا شب گریه کردم😭 فردا به شوهرم گفتم واسم چادر بخره قبول نمیکرد با زور راضیش کردم. خیلیا مسخرم کردن اما عشق به خانم رقیه و اربام حسین بیشتره. بعد اون قضیه شروع کردم نماز خوندن و حتی نماز شبمم میخونم‌☺️ شب و روزتون حسینی🌹🌹🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💐متینه💐 سلام به اعضای کانال دختران زهرایی و پسران حسینی✋ من متینه هستم😊دختری21ساله😌 که قصه محجبه بودنم کمی با دوستان دیگر متفاوته من در خانواده قانون مداری زندگی میکنم که پدرم اصلا اهل دین و مذهب نیستن😑البته خیلی از موارد شرعی را رعایت میکنن اما مادرم فردی محجبه و متدین هستن😌 من از دوران دبیرستان علاقه زیادی به حجاب پیدا کردم 😇 اما خانواده ام میگفتن سخته برات😶ولش کن😐 ولی من با مطالعه و تحقیق و دیدن مستند های زیاد📽📚 حجاب چادر را انتخاب کردم 😊 گذشت و گذشت تا اینکه من دانشگاه قبول شدم🎓 و پدر و مادرم گفتن با چادر نرو سخته😟 اما من باز بردباری کردم و مقاومت✌️و با چادر رفتم دانشگاه و تا الان که ترم آخرم اونو حفظ کردم😏 و به عنوان محجبه برتر در دانشگاه انتخاب شدم😉 البته این تمام ماجرا نیست😐 ماجرای اصلی من و حفظ حجاب و دینم به خاطر صبر منه... شاید باورتون نشه اگه بگم من تو این چند سال نمازمو یواشکی میخونم😞 چون پدرم اجازه نمیدن من نماز بخونم☹️ شاید باورتون نشه اگه بگم من آرزومه برم جمکران ولی پدر اجازه نمیدن🙁 من آرزومه برم راهیان نور ولی پدرم میگه نه😣 من آرزومه در حوزه مشغول به تحصیل بشم ولی پدرم میگن اسم حوزه رو نیار😖 خیلی سخته وقتی داری با کلی ذوق مستند شهدا رو میبینی و وقتی پدرت از راه میرسه مجبوری کانالو عوض کنی 😕 چون پدرم دوست ندارن این برنامه هارو☹️ روی حرف و سخنم با اونایی هست که خانوادشون تمام شرایطو براشون مهیا کرده و اجازه نماز خوندن و رفتن به راهیان نور و ...به اونا میدن ولی بعضی از دوستان تنبلی میکنن😧 عزیزان من صبرمو مدیون شهید علی خلیلی هستم😔 ایشون راه مقاومت در برابر منکر رو به من یاد داد با شهادتش😢 برام دعا کنید که یه روز بتونم برم راهیان نور😭 دوستان نماز و حجاب امری واجبه تنبلی نکنید🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹مونا🌹 اسمم مونا هس😊 من تو یه خانواده نسبتا مذهبی بزرگ شدم..همیشه عاشق تیپ مد فشن بودم..براساس اونم پیش میرفتم اما یه عادتی داشتم نمازمومیخوندم چون عاشق خدام بودم💕 تاسن 18سالگی من مانتویی بودم باتیپای مختلف..وقتی 19سالم شد وارد دانشگاه شدم مامانم میگفت که دانشگاه ادمو عوض میکنه مواظب باش من همیشه کنجکاو بودم دانشگاه چطوره هروقت میرفتم دانشگاه روز به روز ارایشم موهام بیشتر میشد این خودمم احساس کرده بودم اما یه جورایی پشت گوش انداخته بودم😔 از یه طرف داداشم مداح بود بهم میگف اجی تو چادری شو دنیا به پات میریزم من اهمیتی نمیدادم میگفتم چیه باوو چادر 😒 یه روز تو خط واحد نشسته بودم داداشم یه وویس از مدافع حرم برام فرستاده بود😔 هنگام مرگش ک داعش میخاست حمله کنه با بی سیم پیغام گزاشته بود که چادر خاکی خانمو زمین نندازید حرمت داشته باشید قسمتون میدم...☝️ وسط خط واحد برام مهم نبود کی بود کی نبود زدم زیرگریه😭تاتونستم زجه زدم همه نگاه میکردن... ازدانشگاه برگشتم رفتم خونه ...شب همش فکرم مشغول گریه...صبح چادر سرکردم رفتم دانشگاه همه تعجب کرده بودن👀 ولی من خوشحال بودم چون زینبی شده بودم... خیلی از چادرم راضی هستمم😊😊ازخدامچکرم🙏 که این راه برام گزاشت تا بتونم راه درست انتخاب کنم 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✅تا چند ساعت دیگه حرف دل مونا خانم، پیشنهاد میدم حتما بخونید👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹مونا🌹 من یک سال با شهید تو مزار شهدا آشنا شدم...باخدای خودم عهدبسته بودم وقتی حقوق قبول شم میخوام برم پیش یکی از شهیدا باهاش دردل کنم دوست خودم بدونم😊 تو مزار شهدا داشتم قدم میزدم که چشمم افتاد به یه شهید همونجا ناخوداگاه وایستادم فقط محوش شده بودم همونجا زانو زدم گریه کردم. گفتم دوستم تو شدی...😭 دیگ ازاون روز همیشه هفته ای چندبار میرفتم پیش شهید ناراحت بودم خوش حال بودم هروقت دلم میگرف پیش شهید بودم باهاش حرف میزدم ولی خانوادم نمیدونستن... یه روز مامانمو اوردم گفتم میخوام توروببرم پیش یکی از دوستام...مامانم متعجب شد گفت کجاداری منومیببری؟😳 بردمش براش تعریف کردم مامانم فقط گریه میکرد میگف خدا ممنونم فقط همین میگفت🙏 برگشتم خونه شبا باهاش حرف میزدم میخندیدم میگفتم فردامیام پیشت یه بار دانشگاهم زیاد بود نتونستم برم..شهید اومد بخوابم😭اونم دوبار... رفتم گفتم ببخش ببخش منو دیگ بدقولی نمیکنم... دیگ هر وقت بهش میگفتم سرموقع میرفتم... چندماه گذشت یه روز گلاب خریدم بامامانم رفتم سر مزار از دور دیدم خانوادش هستن.. برگشتم ترسیدم الان بگم کی ام؟چی بگم اخه😔 مامانم دستمو گرف گفت برگرد ببین خانوادش اومدن میخواد تورو به خانوادش نشون بده مگ همینونمیخواستی...گریه کردم رفتم جلو... زن داداش شهید بودن..براشون وقتی خواب چیزای دیگ تعریف کردم متعجب شدن گفتن مگه داداش مارو میشناختی؟؟ لال شده بودم فقط گریه میکردم...زن داداش شهیدهم گریه کرد گفت توخواهر کوچیک محسنی توروبه ما نشون داد بیا پیش مامان محسن.. زدیم زیر گریه😭 داداش شهید شمارمو گرفت گفت بهت زنگ میزنیم بیای خونه ما باخانواده جدیدت محسن اشنا شی.. اون روز هیچی برام مهم نبود فقط گریه میکردم گریه😭 اسم شهید محسن زرینی خیلی دوسش دارممم. خیلی مثل دوست واقعی منه که خانوادش بهم نشون داد🌷 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼حدیثه🌼 سلام حدیثه ام و 20سالمه✋ یادمه ی سالی شب 13بدر شهادت خانوم حضرت زهرا (س)بود ک بعد از اون جمع خانوادگی و تفریح,شب خانوادگی رفتیم هیئت ,خیلی هیئت و دوسداشتم و همیشه مراسما و مناسبتای مهم و میرفتم ,هیئت رفتنی ام چادر سر میکردم😇 بااینکه اصن چادری نبودم😉 ,خانوادم تقریبا مذهبی بودن اما هیچوقت اجبارم نکردن ک کاریو به اجبار انجام بدم همیشه راهنماییم میکردن ولی انتخابو میذاشتن ب عهده ی خودم,شب طبق عادت چادر سرکردم ورفتم سمت هیئت مداح خیلی قشنگ میخوند ,راجب چادر حضرت زهرا ک میخوند دلم لرزید😔 همیشه گریه میکردم ناراحت میشدم اما انگار اینسری فرق داشت😭 ,اونشب خیییییلی بیشتر از حد معمولی گریه کردم و روضه رو فهمیدم😭😔 همونجا عهد بستم✋ که چادرمو دگ براهمیشه سرکنم ,اما اینو ب هیشکی نگفتم😔 اومدیم خونه زود خوابیدم چون بخاطر گریه ها سردرد داشتم ,صبح با صدای مادرم بیدار شدم با گریه میگفت حدیثه چیکار کردی ,ترسیدم گفتم هیچی مامان چییشده؟ گفت دیشب خواب دیدم دست تو دست حضرت زهرایی ,هرچی صداتون میکنم منم ببرید هیچکدوم نگاهم نمیکنید ,اما حضرت زهرا دست تورو گرفته بود و داشت حمایتت میکرد دگ طاقت نیاوردم اومدم تو اتاق کلی گریه کردم و تشکر کردم و همونجا بین حرفام قول دادم هییییچوقت چادرمو در نیارم✋ خداروشکر 13 بدر 96 میشه سه سال ک چادرم سرم موند و باافتخار بدون توجه به حرفای اطرافیانم خیلی ام راضی ام ازاین ک این تصمیم قشنگو گرفتم😊❣ سال قبل چادری شدنم کربلا رفته بودم اما امسال یجور دگ دلم میخواست ,بعد 3 ماه گریه و التماس سال 95 توی حرم امام رضا شروع شد ,تولد امام رضا روبروی پنجره فولاد اقا بودم و یه هفته بعدش رفتم کربلا روز عرفه برای دعای عرفه کربلا بودم ❤️ اگ از ته دلتون چیزیو بخواین امکان نداره بهش نرسید اونم وقتی طرفتون خدای مهربون و ائمه باشن☺️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال،بنام👇👇 🌸ناردین🌸 سلام✋ ناردین هستم☺️ 19 سالمه متولد تبریز به قول داداشم تو یه خونواده ی اروپایی به دنیا اومدم...از بدو تولد هم😔 متاسفانه با ماهواره بزرگ شدم هرچقدرم بزرگتر میشدم بیشتر با این زندگی و آداب و رسومش خو میگرفتم یه منجلابی که شاید در ظاهر طوری باشه که فک کنی کسی که غرقش میشه نتونه دیگه نجات پیدا کنه😓 از همون بچگی عاشق کشورای خارجی بودم همیشه غر میزدم که چرا ایرانی شدم چرا خارجی نیستم و نمیتونم آزاد زندگی کنم😔 ای دل غافل مگه آزادی تو بد حجابی خلاصه میشه؟؟ هر چی بزرگتر میشدم بیشتر تو این افکار و اعتقادات پوچ و خالی فرو میرفتم بیشتر مرتکب گناه میشدم بیشتر رو طرز پوششم و رفتارم تاثیر میزاشت😣 هیچ اعتقادی به مسجد نداشتم هیچ اعتقادی به نماز خوندن و حجاب هم نداشتم همیشه با چشم بد به خانومای چادری نگاه میکردم و رفته رفته هم بدتر میشدم😔 تا تابستون سال 92 که به اتفاق فامیلامون رفتیم مشهد هنوز همون دختر شلوغ بودم حتی چادر سر کردنمم آمریکایی بود(اسلام آمریکایی) طوریکه مامانمم که با اعتقادات من بزرگ شده بود دیگه از رفتارا و لج بازیام خسته شده بود همونجا با امام رضا نذر کرده بود و خواسته بود دخترم خوب شه🙏 چند ماهی از این اتفاق گذشته بود من هنوزم همون دختر سابق بودم خودمم که خسته از اینهمه استرس و عصاب خورد کنی و دعوا با خونواده سره چیزای بیخود رسما تو منجلاب گناه به طرز فجیعی داشتم غرق میشدم😰 یه روز داشتیم با پدربزرگم حرف میزدیم راجع به شغلشون از بچگی عاشق پلیسی بودم پدربزرگم شرایطشو توضیح میداد ولی من هنوز رو کلمه ی حجاب و چادر قفل بودم چطور میتونستم از زندگیم بگذرم غیرممکن بود ولی پلیس شدن چی منتظر بودم بزرگ شدم الان که بزرگ شدم و میتونم برم دنبال آرزوهام ولی آرزویی که داشتم بها داشت بهایی به سنگینیه یه زندگی همیشه به این باور بودم یا واقعا محجبه با تمام آداب و رسوم و اعتقاداتش یا بی حجاب آخرای فروردین سال93 بود تو خونه تنها نشسته بودم به مشکلی که شب و روز ذهنمو درگیر کرده بود فکر میکردم چطور میتونستم از این زندگی که دارم دست بردارم اصلا اراده ی این کار رو داشتم؟؟؟پاشدم و چادره مامانمو که فقط تو مراسم عزاداری سر میکرد😐😔 برداشتم و انداختم رو سرم چقدر عوض شده بودم چقدر چادر بهم میومد چقدر به دلم نشسته بود اولین جرقه همون موقع زده شد💥 راجع بهش با مامانم صحبت کردم باهاشون مشورت کردم مادرم کسی بود که به اعتقادات همه احترام میزاشت هیچ وقت مسخرشون نمیکرد تو این صحبتمون خیلی چیزارو برام روشن کرد که اگه چادر سرت کنی چه حرفایی ممکنه زده بشه و چقدر میتونم اذیت شم یه چند روزی گذشت داشتیم با مامانم میرفتیم بیرون دقیق یادمه 9 اردیبهشت بود☺️☺️☺️ چادرمو سر کردم و از اتاق اومدم بیرون مامانم با تعجب نگام میکرد ولی هیچی نگفت بیرون حتی بلد نبودم چجوری چادر رو نگه دارم هی دست و پامو میگرفت و کفری میشدم ولی وقتی میدیدم مثله قبل چشم ها دنبالم نیست و خیلیا با یه نگاه تحسین آمیزی نگام میکنن بهم قوت قلب میشد❣ انگار که داشتم بیرون از دنیا به آدما نگاه میکردم متلک هایی که پسرا به دخترا میزدن و چقدر عذاب آور بود حس خیلی خوبی داشتم و من فکر میکردم زهرایی شدن به همین راحتیاس 😔😔 بعد از اونروز مهمونیایی که دعوت میشدیم جشن های مختلط و چقدر دیده من نسبت به این جور چیزا عوض شده بود چقدر در عذاب بودم.همیشه یه گوشه با لباسا و حجابی که الان کاملا متفاوت از چند مدت قبلم بود مینشستم و نظاره گر نگاهای تحقیر آمیز وتمسخر آمیز دوروبرم بودم چقدر سره چادر من شرط بندی کردن که تا یه ماهم نشده چادرمو میزارم زمین چقدد پشت سرم حرف بود این شاید چیزای خیلی جزئی از موانع راهم بود که گفتم...ولی میدونین که زهرایی شدن بها داره😊☝️ که باید پرداخت بشه هنوزم که هنوز شرایط همونه ولی من ایمان و اعتقاد و اراده ام خیلی قوی تر از این شرایطه...خداروصدبار شکر میکنم که تو هرشرایطی هوا داشته و داره وقتی میبینه تو دلم غصه دارم چقدر زود با یه خبر یا اتفاقایی حاله دلمو دگرگون میکنه...😍☺️ الان یک سال و نه ماهه که از اونروز میگذره و من هرروز بیشتر از دیروز عاشق راهی میشم که انتخاب کردم...خدایا بی نهایت ازت ممنونم🙏🌹☺️😍 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چیشد چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💖خادم الحسین💖 سلام من در بین خانواده نیمه مذهبی بزرگ شدم (البته بجز خانواده پدریم و مادریم که کاملا مردمان عادی بودن و خیلی چیزای از مذهب و بسیجی بودن منو خانوادم رو مورد تمسخر اونا قرارمیگرفت جوری که حتی باعث به گریه انداختن خواهرام میشدن ولی صبوری مامانم ارومشون میکرد😔) کلا مثل هر ادمی عادی بودم و چادر برام زیاد اهمیتی نداشت که سرم باشه یا نه🙊 اماحجاب کامل و ایمان کاملا قوی داشتم☺ خانوادمم اصراری به زدن چادر نداشتن خود مختار و ازاد بودم😌 اما خواهر دومم و مادرم چادری بودن...🌷 تا دوسال سال پیش بنابه دلیلی مشکلی داشتم و تو جمعی قرار گرفتم که همگی دارای تمسخر و سهل انگاری بودن کم کم این چیز داشت رو من تاثیر میذاشت وباعث شد نمازمو سبک بشمارم و ترک نمازکنم😔 ولی وجود خدا تو دلم بود عقاید و ایمان و اعتقاداتم بودن ولی فقط نمازی درکار نبود...💔 دو سال پیش راهی قم شدم چادر باخودم نبرده بودم اون لحظه همه اطرافیانم چادری بودن واقعا شرمم میشد تو اون جمعیت بدون چادر باشم تا اینکه بعد زیارت حضرت معصومه که دیگه مجبور شدم چادر حرم و سرجاش بذارم دوباره بیرون حرم برم همون حس شرمندگی بهم دست داد خیلی سختم میشد ک بدون چادر قراره بیرون برم...😔 راهی مشهد الرضا ک شدم از خود امام رضا خواستم ک ایمانمو بیشتر از این که هست کنه...😔 بعد برگشت ب شهرمون کم کم شروع کردم به چادر زدن...😌تا اینکه محرم اومد و ما اربعین حسینی موکب داشتیم اینقدری به ایمان بیشتر شد ک حسینی شدنو حس میکردم همه زواری که میومدن موکبمون منو که به اسم خادم الحسین صدا میکردن یک شوری تو دلم پیدا میشد که رضایت مادرم حضرت زهرا رو حس میکردم...😍✌ البته هرچند که باتمسخر و تعجب خیلیا و خیلی چیزای دیگه اطرافیانم رو به رو شدم اما نشنیده گرفتم😊 و مورد تشویق خانوادم قرار گرفتم مخصوصا مامانم که با حرف چادر بزنی خیلی عالی میشی رو میگفت بیشتر پای بند چادرم بودم و دیگه چادر از سرم نیوفتاد و نمازم میخوندم الحمدلله بهتر از ادم قبلی که بودم شدم...😍 ..ان شاالله که همه مشکلات دوستای عزیزم حل شه.. 💖❤💖❤💖❤💖❤💖❤ با ارزوی حسینی و زهرایی شدن خواهران و برادران عزیز....یاحق🌷 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺رضا🌺 همیشه هیات های زیادی میرفتم یه روز یکی از دوستام گفت یه هیاتی میشناسم مداحش خیلی اهل دله و بچه هاشون واقعا با ادب و‌مهمان نوازن وارد مجلس شدیم البته اخر مجلس رسیدیم .دیدم کربلایی مهدی باقری مداح هییت داره صحبت میکنه صحبتاش اشکمو در اورد😥 تا قبل این صحبتا زیاد با شهدا مانوس نبودم اما بعد از این هر وقت دلم میگیره یا تو خیابون و....نامحرمی میبینم میگم شهدا برامون خون دادن و...یاده این صحبته میوفتم دلم ارووم میشه😔 سعی میکنم لحظه سال تحویلو پیش شهدا باشم نمیدونم چه سریه حس خیلی خوبی کنارشون دارم❣ اونایی که تجربه نکردن حتما سال تحویل یه بارم شده تجربه کنن👌الان چند‌وقته شبهای جمعه میرم هییت حال خوبی دارم😊 قبلنا شبای جمعه جاهای دیگه با دوستام میرفتم مثل بازار و مهمونی و...... ببخشید سرتونو درد اوردم اسم هییتو نمیبرم که فکر نکنید تبلیغه 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼نرگس🌼 سلام نرگس ام و 24سالمه✋ من سال دوم دبیرستان بود مانتویی بودم دوستام همه چادری بودم توی خیابون راه میرفتم همه نگاه سنگین میکردن😣 به مامانم گفتم چادرمیخوام خیلی خوشحال شدو گفت چشم حتما اون موقع چادرملی مد بود برام خرید خیییلی خوشحال رفتم مدرسه😊 همه دوستام از وضعم خوشحال شدن و تبریک میگفتن وکسی دیگه بهم نگاه ان چنانی نمیکرد ولی بعضی از فامیلام برعکس حرفای ناجور میزدن که مثلا دنبال شوهره و میخواد خودشو دخترخوب نشون بده😔منم ازعمد خواستگاری پسرعموم رو رد کردم وبا شوهرم که عشقمه عباس آشنا شدم وسرلج فامیلم باهاش ازدواج کردم. درضمن از اینکه پدرشوهرم روحانیه خیلی خوشحالم چون مشکلات شرعیمو راحت برام حل میکنه 💥دقیقا دیشب اولین روز ایام فاطمیه بود خانواده ام امدن دنبالم منو دخترمو باخودشون بردن لشکرآباد اهواز شام بخوریم بابام زیاد به عقاید دینی احترام نمیذاره تو راه اهنگ گذاشت منم اون لحظه حالم خییییلی گرفته شد که چرا بابام اونکار رو کرد😔 خلاصه تارسیدیم اهواز دخترم ریحانه حالش بد شد شروع کرد به حالت تهوع اونم ازنوع شدید😰 ریحانه که بالا اورد منو کثیف کرد مجبور شدم چادرمو دربیارم ولی حس میکردم لختم بااینکه مانتوبلندشلوار گشادو روسری محجب بودم ولی راحت نبودم😞 نصف ساندویچمو بازور خوردم ازخودم خجالت میکشیدم بدون چادر بودم😔 تابرگشتیم خونه چادر ازمامانم گرفتم ومنو پدرم ریحانه رو بردیم دکتر، دخترم فکرکنم بخاطر اون شرمنده گیم ازحضرت فاطمه و حضرت زینب که دخترم زود خوب شد. الان برا پس دادن تاوان اون لحظه ی بی چادر بودنم 300صلوات میخوام بخونم وبگم حضرت زهرا شرمنده ام حضرت زینب شرمنده 😭 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷سید عباس🌷 سلام وقت بخیر💐 خانواده من مذهبی بودن پدرم مداحه اهل بیت هستن از بچگی پدرم منو به مجالس اباعبدالله میبرد خیلی دوست داشتم مجالسو هر وقتی که خواست بره مجلس من بدو بدو میرفتم پیش پدرم میگفتم منم میام پدر افتخارش این بود که فرزندانش توراه اهل بیت باشن💚 ایشونم با افتخار منو با برادرم به مجلس میبردن بعد بزرگتر شدم رفیق صالح خیلی خوبه یه رفیقی پیداکردم اهل دل و اهل بیتی بود اسمشو میگم چون دوسش دارم رضابلخی خدا حفظش کنه باهم هر هییتی و مجالسی میرفتیم بعد هییت زدیم👬 که الان خدارو شکربعداز۸سال پابرجاست و ما داریم بچه های کوچیکو به مراسم میارمشون که وقتی بزرگتر شدن مثل مابشن😇 که رفیقشون فقط و فقط امام حسین باشن جدیدا یه مداحی همین نوحه رو خوندن خیلی قشنگه درکل حسینی شدن رو اول باید خودشون بخوان رفیقایی داریم که الان توزندگیشون شکست خوردن به ما طعنه میزدن که هیئت چیه😒 واقعا متاسفم برای این افراد خدا هدایتشون کنه🙏 درکل هرکی از اهل بیت جدا شد از دنیاوآخرت جدا شد☝️ چون دنیا و آخرت بچه هیئتی ها اهل بیت هستن😊 امیدوارم خاطره خوبی باشه انشالله مشرف شوید به کربلا🌹 اجرتون با سیدالشهدا🌹 یازهرا س🌹 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹آیدا🌹 سلام ✋ آیدا هستم 🙈 شانزده سالمه☺️ متولد تبریز😍 ساکن تبریز😍 تو یه خانواده ای تقریبا بی اهمیت به حجاب و اینجور مسائل وهمیشه هرکاری میکردن ازسر عادت بود وبی دلیل😞 الانم که الانه سر تصمیمم هردم غر میزنن و مسخره میکنن😫 از بچگی تا دوم راهنمایی نه خودم چیزی از حجاب و نماز درک کردم نه به این چیزا فکر میکردم😶 نه کسی بهم میگفت همیشه لاک میزدم💅 همیشه تیشرت تنم بود و موهامو خواهرم درست میکرد میفرستاد بیرون👧👱♀ خواهرم میگفت از الان چرا باید شال و روسری سر کنه😑 منم از سر کردن شال و روسری خوشم میومد ولی بیشتر وقتا از سر کردنش منصرفم میکردن با حرفاشون...😣 تو راهنمایی یه دوستی داشتم درسته حجابش کامل نبود ولی نماز میخوند.😍 تو مدرسه که میرفت نماز چندباری باهاش رفتم ☺️ بهش گفتم نماز یادم رفته چطوریه 😢 یادم انداخت تا یه مدتی نماز میخوندم 🙂 ولی همون پوشش رو داشتم😟 تا این که خودم خواستم دیگه برام مانتو بخرن😶 و از این شرایط خوشم نمیومد سال سوم راهنمایی شاگردای کلاسمون خیلی بد بودن😱 بیشتر از نصف کلاس دوست پسر داشتن و جو کلاس رو بدجوری با دفترهای عقاید به هم ریخته بودن...بارها کارهممون به دفترمعاونت کشید و....😣 چندتا هم بودن که ازدواج کرده بودن و واویلا بود..😰 تا اینکه اون سال با هرچی بدی و التماس برای اینکه اخراج نشیم تموم شد😪 با انضباط خیلی خوب ولی معدل19:94😃 دختر همسایمون که شرایطش شبیه من بود از نظر حجاب، بهم پیشنهاد داد که مدرسه ی شاهد خیلی خوبه از نظر معلم هاش وآزمون ورودی داره بیا بدیم شاید قبول شدیم😕 منم که از خدامه 😍 اصلا به اسمش و چادر فکرم نمیکردم فقط جذب خوب بودنش شدم. رفتیم امتحان دادیم شدم برگزیده ی نفر6 خیلی خوشحال بودم ولی دختر همسایمون قبول نشد😞 فکر نمیکردم حکمتی تو این کار باشه سال اول چادر سر کردم با کلی غر و فلان ولی بخاطر خوب بودن مدرسه چادر و فضای خیلی خاصش رو تحمل میکردم. سال دوم تو خونه یه چادر قدیمی داشتیم که نازک بود از سر راحتی برداشتم سر کردم. اسم در مدرسه رو پل صراط گذاشته بودیم با بچه ها😑 از اون در و از معاونا که رد میشدیم، چادرامونو مچاله میکردیم تو کیفامون. تا روزی که بهمون گفتن قراره دو تا شهید گمنام بیارن مدرسمون... خیلی خوشحال بودم،کنجکاو که مراسم چطوری میشه😇 وخیلی ارادت خاصی به رزمنده ها داشتم چون بابام هم رزمنده بود هم پلیسه. همیشه احساس اقتدار رو توش میدیدم. همیشه به رزمنده ها افتخار میکردم. وهمیشه تنها مشوقم به حجاب بابام بود که منم توجه نمیکردم، چندان تاثیری نداشت. خلاصه... روز مراسم سالن اجتماعات کلی مهمون کلی خانواده ی شهید،مداح هم اومده بود،همه جارو مثل جبهه کرده بودن!!😄 یکی از شاگردای مدرسمون که اسمش لیلا بود،واسه پدر شهیدش نامه نوشته بود... کلی تاثیر گذاشت روم😓 تا یه هفته حال و هوای اون روز و گریه هایی که کردم و...😪 خیلی فکر کردم فکر کردم 😣 تصمیم گرفتم شروع کنم دوباره نماز بخونم 😌 به حجاب توجه کنم... الکی مثلا!!! یه پنج ماهی شد بازم شدم همون قبلی...😞 نمیدونم چرا نمیتونستم ثابت بایستم سر حرفام و قولام بین خودم و خدام😞 فقط بیشترفک میکنم به خاطر دلخوشی هام بود که اینطوری باید کنارمیزاشتم اینکه همبازی هام پسرا بودن و کلی باهم تو محلمون بازی میکردیم...بامرام تر بودن ☺️ آخه اون موقع ها خیلی دوس داشتم مثل پسرا باشم... به ندرت تو خونه بودم همش دیروقت میومدم خونه تا امسال که سوم دبیرستانم اولای سال دیگه انگیزه ای واسه ادامه ی زندگی نداشتم 😭 از این کارا هم خسته بودم😣 نمیدونم ولی خیلی بی معنی بودن پسرای فامیل بزرگ شده بودن و دیگه ناخداگاه از هم فاصله میگرفتیم... اصلا انگار میگن دوگانگی ارزشی... اونطوری شده بودم😣 خودمم نمیدوستم چیکار میکنم، امسال از قضا اومد ما پرورشی بین درسامون داشتیم. خیلی تو زنگای پرورشی بچه ها و خودم ☺️غر میزدیم و حرفایی راجب اسلام و حجاب میزدن...منم فقط نگا میکردم از حرفایی که از معلممون میشنیدم و منو به فکر مینداخت چون اصلا تا به حال فکرم نکرده بودم به این چیزا تا اینکه ازش خواستم تا بهم کمک کنه تا دینمون رو بهتر بشناسم،چندتا کتاب بهم داد اینبار تصمیم گرفته بودم یه هدفی داشته باشم محکم دنبالشو گرفتم ✋ کلی منابع هم خودم خوندم هم درمورد حجاب و اسلام تا اینکه با دلیل ومدرک درستی راهو قبول کردم و حجاب برتر رو به عنوان یادگار حضرت فاطمه انتخاب کردم😍 تو این راه خدا خیلی نشونه ها پیش روم گذاشت 😍 چیزایی که اصلا اتفاقی نبودن من خیلی مدیون معلمم هستم ❤️ انتخابم رو خیلی دوست دارم ❤️ و خیلی هارو تو این راه تشویق میکنم تا روزی نشه که پشیمون بشن😉 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره محجبه شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💐فاطمه💐 💚الهم عجل الولیک الفرج💚 بنام خدا، سلام✋ خاطره ایی که میخوام بگم برمیگرده به سالیان خیلی دور... ۲۰سال پیش ازدواج کردم👰 وقتی سال 75دختر م به دنیا امدندخیلیها از امدنش ناراحت شدند از همسرم گرفته تا.....😔میگفتند چرا پسر نشده؟اما من خوشحال و شاکر خدا ک فرزندم سالم هستند تایک هفته همسرم اعتنایی ب دخترم نداشت و این حرکتش مرا ازار میداد😭 زندگی جالبی نداشتم چون همسرم بیمار بود. اما من همچنان از بزرگ شدن دخترم لذت میبردم او فعال و درس خوان بود☺️ در اصل با فرزندم رفیق بودم تا مادر❣❣ دخترم هم همیشه هر صحبتی داشتند با من در میان میگذاشتند .هیچگاه با دوست در مورد زندگی خانوادگی صحبت نمیکردند فقط در حد درس. باید محبت نکردن پدرشون را هم خودم جبران میکردم 😔 دخترم کلاس پنجم بود. من با اینکه چادری بودم ولی دوست داشتم با ارایش و بیرون گذاشتن مو بیرون بروم😭یک روز مفصل و دوستانه با دخترم صحبت میکردم دختر عزیزم میگفتند مامانم الهی فداتون بشم موهاتو بپوشون وارایش نکن. من دوست ندارم مادرم در اتش دوزخ بسوزه و فردای قیامت پیش صاحب نامت خجالت زده باشید ومن فقط به گفتهای فرزندم میخندیدم😅 💥تا روز تاسوعای سال88مشکلی برایم پیش امد متوسل ب اقا مهدی عج شدم واز ایشان کمک خواستم وقول دادم ک دیگه مثل قبل نباشم☺️ وبعدها ب صحبتهای دخترم فکر کردم وبه بودنش افتخار میکنم. 2تا دختردارم وخدارا شکر فرشتگانی هستند ک باعث سرافرازی وسربلندی من هستند😊 راستی ب خاطر حجاب دار شدنم خیلی ازطرف همسرم سرزنش شدم😔 ولی ایشان هم بعدها عادت کردند ودیگرسکوت....😊 سرتون را درد اوردم شرمنده. ولی ب خدا به مولا قسم فرزند صالح وسالم نعمت بزرگیست از طرف خداوند متعال. پسر یا دختر بودنشان چندان فرقی ندارد. مهم سالم بودن است که بعداز رفتن ما ازاین دنیا یک خدا بیامرزی پشت سرمان باشد 2دخترم یکی حافظ قران ویکی قاری قران. هر 2دراحکام 20هر 2با حیاوعاشق شهدا وشهادت. ومن همچنان ب هر 2 انها افتخار میکنم. دعا برای فرج اقاانشاله راس همی دعاها و برای سلامتی همی بیماران دعا کنید یاعلی 👋 درپناه حق💐 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313