#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۱)
از اول که به #اسارت درآمدیم، عراقیها نسبت به اسرا رفتار متفاوتی داشتند. #ارتشیها را چون مامور به دفاع از کشورشان میشناختند با رفتاری ملایم تر، اما با نیروهای #بسیجی، رفتاری خصمانه و تندتر، که چرا به جبهه آمدهاید؟
با #پاسداران هم که نپرس..!!
اگر شناسایی میشدند و یا قیافه اسیر طوری نشان میداد که ظن سپاهی بودن بر او داشتند، #شکنجه و #انفرادی و بعضاً #اعدام_صحرایی.
اما بچهها غیر از گروههای رفاقتی قبل از اسارت و یا گروه رفقای جدید #همشهری و همزبان در اردوگاه، سعی میکردند یکپارچگی عمومی را در دید عراقیها حفظ کنند.
سال ۶۱ در #اردوگاه_موصل_۲ (قدیم)، تقریبا همه شش آسایشگاه، ترکیبی از نیروهای بسیجی و ارتشی بود.
عراقیها مرتباً از طریق ارشد اردوگاه پیام میدادند که #نیروهای_مردمی (بسیجی ها) و ارتشیها باید از همدیگر جدا و در آسایشگاههای مجزا اسکان بگیرند.
به چه دلیل؟ من هنوز هم نمیدانم!!
از عراقیها فشار و سختگیری و از بچهها #مقاومت و حتی بعضی اوقات بعد از #نماز_جماعت، شعار همگانی "ارتشی بسیجی یه لشکر الهی".
کار بالا گرفت ...!!
یک روز که همه برای #آزاد_باش ساعت ۸ صبح آماده شده بودند، درها را باز نکردند. ظهر شد و عصر شد و کم کم متوجه شدیم از طرف آنها اعمال تنبیه شده است.
روز بعد، با ماندگاری شرایط، بچه ها تصمیم به #اعتصاب_غذا و عراقیها هم بدون توجه به اعتراض ما، ناهار را هم قطع کردند.
با اتمام ذخیره #آب داخل آسایشگاه، تامین آب از پشت درهای بسته هم غیر ممکن شد!!.
این ماجرا چند روز طول کشید، نه خوراک، نه آب، نه #بهداشت و نه آزاد باش !!
محوطه اردوگاه خالی از بچهها و در آسایشگاهای با در بسته هم یکی یکی از #گرسنگی و #تشنگی از رمق و جنب و جوش میافتادند.
روزانه چند مرتبه بچه های هر آسایشگاه با صدای بلند #اطلاعیه میخواندند و میخواستند صدای مظلومیتشان را به مردم و نگهبانان پشت دیوارهای اردوگاه برسانند.
متنی #عربی تهیه میشد، جمله به جمله توسط یک نفر خوانده، و بقیه افراد که پشت پنجرهها جمع شده بودند، آن جمله را در #سکوت_مرگبار اردوگاه با فریاد میخواندند.
نداااا 😲
نداااا 😲
ایها الجنود العراقیون 😲
و ...
حدود یک هفته یا بیشتر در این شرایط گذشت البته بچهها از همان ابتدای بستن در آسایشگاه با #مدیریت_مصرف_آب و خوراک موجود در آسایشگاه، این شرایط را پشت سر گذاشتند.
ماجرا ادامه دارد... (در ۴ قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹اعدام اسیر ویتنامی
با وجود محدودیتهای فراوان #اسارت ورود هیئت #صلیب_سرخ به اردوگاه مایه یِ دلگرمی اسرا بود از طرفی در مدت حضور در #اردوگاه، عراقی ها برای حفظ آبرو فشارها را کاهش میدادند. مثلاً ساعات باز بودن اسایشگاهها بیشتربود و یا آب را بروی اسرا نمی بستند و فرصت بیشتری بود برای #استحمام و #شستن_لباس و #قدم_زدن و..... .
اولین بار که هیئت صلیب سرخ برای دیدار از اسرای #عملیات_رمضان به #اردوگاه_موصل_۲ قدیم (اردوگاه بزرگ) وارد شد، مقارن ابان ماه سال ۱۳۶۱ بود و بخاطر اشنایی من با #زبان-انگلیسی طرف صحبت آنها و #مترجم شدم .
در هرنوبت، معمولاً سه روز دیدار آنها طول میکشید. در این اولین دیدار همه یِ ما شماره و کارت شناسایی (Identity Number) و یا (رقم الصلیب) گرفتیم و با امضای یک نامه آبی و خالی بدون هیچ نوشته ای (Blue Letter) زنده بودن خود را به خانواده اعلام کردیم.
این نامه یِ بدون متن، بدون عبور از #سانسور_شیپ #استخبارات عراق به دست #هلال_احمر ایران و نهایتاً خانواده میرسید.
در روز پایانی که مشغول صحبت با رئیس هیئت که روانشناس بود و بودم، از ایشان پرسیدم که حالا که ما نزد صلیب سرخ جهانی ثبت نام(Register) شده ایم تا چه میزان #امنیت_جانی داریم؟
او در پاسخ خاطره اش را از جنگ #ویتنام برایم تعریف کرد و گفت : " من در دوران جنگ ویتنام ( از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۵ میلادی بین ویتنام جنوبی و آمریکا علیه ویتنام شمالی و ویت کنگ ها))، بتازگی وارد صلیب سرخ جهانی شده بودم و برای اولین بار در هیئت بازدید جنگ به اردوگاه نگهداری سربازان ویتنام شمالی (ویت کنگ ها) رفته بودم .
یک روز صبح که وارد اردوگاه شدم دیدم یک گروهبان #آمریکایی، یک اسیر ویت کنگ را به دور درختی طناب پیچ کرده و قصد کشتن او را با کلت کمری دارد !! به سمت آنها رفتم و از گروهبان آمریکایی سوال کردم چرا میخواهی یک اسیر را #اعدام کنی و در جواب گفت او بمن #احترام_نظامی نگذاشته!!!
گفتم البته خطا کرده ولی این اسیر را ما ثبت و شناسایی کردیم و تو حق نداری او را اعدام کنی، گروهبان آمریکایی با غرور و تکبر خاصی گفت این موضوع به تو مربوط نیست و حالا من او را تنبیه میکنم تا هم تو بدانی هیچکاره ای و هم سایر اسرا عبرت بگیرند!! و بلا فاصله با شلیک دو #گلوله به وسط پیشانی ، اسیر نگون بخت را اعدام کرد!!!
حالا تو (خطاب به من) وضعیت امنیت را ازین گفته های من درک کن." البته بعد هم بمن گفت که شما و عراقی ها هر دو #مسلمان و دارای #فرهنگ نسبتاً مشترک هستید و چنین خطری شما را کمتر تهدید میکند ولی در عین حال "اسیر" هستید!!
او در پایان تاکید کرد من این #خاطره را فقط برای تو گفتم و لازم نیست برای سایرین بازگو کنی!!
راوی #علیرضا_اخوان مهدوی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹۱۷ روز زندان انفرادی
..... ادامه از قبل
وسایلم که شامل یک کیسه برزنتی و خرده وسایل شخصیم توش بود و دو پتو و یک بالشت را جمع کردم و از بعضی بچه های آسايشگاه که بعد از #آمار_صبحگاهی هنوز داخل آسايشگاه برای #نظافت عمومی مانده بودند خداحافظی کردم و عازم آسايشگاه ۱۳ شدم. به نوعی تبعید هم شدم و محکومیت من در اصل شامل تبعید و زندان بوده است .
آسايشگاه ۱۳ بیشتر اسرای کرد زبان که تعداد زیادی از آنها نظامی نبودند و صرفا هنگام تردد در خاک #عراق به علل مختلف در غرب کشور دستگیر و بداخل اردوگاه های #اسرا فرستاده شده بودند. اسم آسايشگاه هم به مزاح نزد دیگر اسرا به "خالو تعش" معروف بود.
شرایط در آسايشگاه ۱۳ همانند آسايشگاه یک از لحاظ برنامه های مذهبی و فرهنگی نبود، تلویزیونی که چند روزی همه بخاطرش زندانی شدند و در ادامه آن بحثی که من با ضابط احمد #افسر_بعثی داشتم و منجر به ۱۷ روز زندانی شدنم شد، در این آسايشگاه بیشتر اوقات روشن بود و نسبتا ببیندگان بیشتری هم داشت.
دیگر از دوستان و همرزمان بیجاری ام که از زمان جبهه با هم بودیم با اینکه در همین اردوگاه بودند، در این مدت خبری نداشتم.
#تقی_کریمی در آسايشگاه ۴ ، #محمدباقر-سرابی و #سید_محمود_بیات_غیاثی در آسایشگاه ۵، #ابوالفتح_زنجانی در آسايشگاه ۹ و #نعمت_حاجعلی آسايشگاه ۸ بودند.
مشغله های اسرا در مدت زمان محدود آزاد باش روزانه آنقدر زیاد بود که اینطوری بیان میشد که اگر یک اسیری بتواند در طی روز یه دستشویی برود و لباسی بشوید و یک دوش آب سرد بگیرد، جزو موفق ترین های آن روزگار بود. حکایت #دشتشویی و #حمام و دیگر امکانات بهداشتی خود داستانی مفصل است که در اینجا قصد بیانش را ندارم.
لذا گله مندی هم از دوستانم نداشتم چرا که میدانستم همه به اندازه خود دردسر و سختی و مشقت دارند.
علی ایحال حدود سه ماهی را در آسايشگاه ۱۳ گذراندم. در اواخر آذر ماه (۱۳۶۲) عراقی ها تصمیم گرفتن جابجایی بین اردوگاه ها انجام بدهند، نحوه انتخاب هم معمولا به این صورت بود که سر آمار که همه به صف بودند، می آمدند و هر اسیری که به زعم آنها جزو مشاکل بود جدا میکردند.
پانصد نفری از #اردوگاه_موصل_۲ به قصد #اردوگاه_موصل_۳ عازم شدیم. از بچه های #بیجار، سید محمود بیات غیاثی و نعمت اله حاجعلی هم بودند.
ادامه دارد .......
راوی #ابوالقاسم_تختی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹ده سال در اسارت
مهرماه سال پنجاه و نه به #اسارت در آمد و به #اردوگاه_رمادیه منتقل شد. بعد از مدتی به همراه دویست نفر از اردوگاه رمادی به عنوان خرابکار به #اردوگاه_موصل_ یک تبعید شد. در موصل یک جزء نیروهای ارزشی وحزب الهی بود. در سال شصت در ابتدای ماه مبارک رمضان در جمع روزه داران قرار گرفت و به آسایشگاه دو منتقل شد و طولی نکشید که بحث #بلوک_زنی پیش آمد و #اعتصاب چهار ماهه شروع شد. و #محمدرضا_غیاثی به همراه سایر دوستان، چهار ماه تمام مردانه استقامت کردند. در این چهار ماه درها بسته بود آب به روی #اسرا قطع بود و فقط در بیست و چهار ساعت ده دقیقه برای سرویس بهداشتی درها را باز می کردند و با کابل و شلاق بچه ها را تا دستشویی می بردند و بر می گرداندند.
گره سختی در کارشان افتاده بود که خدا #سید_آزادگان را به یاری شان فرستاد و مشکل حل شد. اعتصاب پایان یافت اکثر اوقات #غیاثی به #تلاوت_قرآن و عبادت و گفتگو با اسرای دیگر می گذشت.
در شهریور سال شصت و یک حدود هشت صد نفر به اردوگاه تازه تاسیس موصل سه تبعید شدند و مرحوم غیاثی دوباره جزء تبعیدی ها بود و به اردوگاه سه منتقل شد و مدت ها مورد آزار و اذیت قرار گرفتند تا دوباره خدا سید آزادگان را رساند.
او از معدود آزادگانی بود که در چهار اردوگاه با سید آزادگان هم اردوگاهی بود. از اردوگاه سه همراه #حاج_آقا_ابوترابی به اردوگاه بین القفسین تبعید شدند و به مدت چهل روز در سخت ترین شرایط در بین القفسین بودند و از آنجا بعد از چهل روز به موصل یک منتقل شدند. یک روز بعد از ورود به طور ویژه پذیرائی و همه پنجاه نفر سخت شکنجه شدند البته سه نفر را بطور مخصوص شکنجه کردند که بماند و مرحوم غیاثی از آن به بعد در موصل یک( بزرگه) بود و از نزدیکان سید آزادگان بود.
چهره متبسم و خندانی داشت و سنگ صبور اطرافیان و دوستان خود بود، بخاطر سینوزیت تابستان و زمستان دستمالی به پیشانی خود می بست و کلاه به سر می گذاشت بعضی اوقات که می خواستم با کسی درد دل کنم به سراغش می رفتم. خوب بیاد دارم غروب روز #رحلت_حضرت_امام که سخت غمگین و محزون بودم کنار زمین والیبال ایشان را تنها دیدم و خلوتش را بهم زدم و چند دقیقه از امام گفتیم و ازبزرگی مصیبت تا سوت آمار زده شد.
بعد از اسارت مرتبا ارتباط تلفنی داشتیم. چند روز قبل از این که سکته کند زنگ زد و چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم و از هم التماس دعا داشتیم تا این که دیروز از میان ما پر کشید و به یاران شهیدش پیوست. وامشب در خانه ابدی آرمیده است امیدوارم که خدای ارحم الراحمین ایشان را در جوار رحمت خود باسید و سالار شهیدان محشور فرماید و همه ما را عاقبت بخیر نماید.
به قلم #علی_علیدوست(قزوینی)
کانال #ناگفته_هایی_از_اسارت ضمن اظهار تاسف و عرض تسلیت به خانواده محترم، دوستان و همبندان این عزیز تازه از دست رفته، برای ایشان آرزوی علو درجات و همنشینی با سرور و مولای آزادگان و برای بازماندگان صبر و اجر مسٍالت مینماید. روحش شاد.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan