eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
279 دنبال‌کننده
48 عکس
62 ویدیو
2 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بلوک زنی(۱) ، یک شب داشت تحلیلی ارائه میداد و در آن تحلیل اشاره کرد به یکی از روحانیون برجسته قزوین. من که خود اهل بودم، از این خبر به فکر فرو رفتم که روحانی شهید چه کسی است؟ مدتی گذشت، یک روز که تازه به اردوگاه ما آمده و شنیده بود من اهل قزوین هستم، مرا صدا زد و پرسید، را میشناسی؟ گفتم بله، هم خودشو و هم پدرش را گفت، ایشان شده و الآن در (سازمان اطلاعات عراق) است. با آمدن هیات به ، ما گزارش اسارت او را برای پیگیری به صلیب داده و در نامه ای به یکی از روحانیون قزوین، بنده اسارت ایشان را اطلاع دادم . هربار که صلیب به اردوگاه می آمد، ما جویای وضعیت حاج اقا می شدیم تا این که یکروز صلیب خبر آورد او به انتقال داده شده است. دی ماه سال شصت ، در (قدیم) بحث (تولید بلوک) پیش آمد. بچه مذهبی ها میگفتند ما برای کار نمی کنیم. با فشار عراقیها، کار به کشید. درهای آسایشگاهها را به مدت چهار ماه بستند، طوریکه در۲۴ ساعت فقط ده دقیقه درها را باز میکردند برای رفتن به دستشویی آنهم با اعمال شاقه. خلاصه هم عراقی ها خسته شده بودند و هم ما. هر کس هم وساطت کرده بود فایده نداشت. عراقی ها می گفتند تا بلوک نزنید، ما درها را باز نمی کنیم. ماجرا ادامه دارد.... راوی (قزوینی) 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
، 🔹نماز عید فطر سال دوم یا سوم اسارتمان بود ؛ عراقی‌ها فردا را اعلام کرده بودند . شب ؛ یکی از درجه‌ دارهای عراقی پشت پنجره آمد و صدایم کرد . رفتم پیشش. از گفت و از اینکه در ارتش هم به مسائل دینی توجه می‌شود؛ «پرسیدم شما به آداب دینی پایبندین ؟ » گفت « آره » . گفتم « پس چرا اجازه نمیدین نماز عید فطر را به جماعت بخونیم ؟ » او که گیر افتاده بود گفت « بخونین ؛ به شرط اینکه سریع تمومش کنید ؛ مبادا بفهمه »!! صبح روز عید فطر همه آماده شدند . صف‌های تشکیل شد . درجه‌دار عراقی پشت پنجره آمد و دوباره تاکید کرد « زود تمامش کنید » .😳 فکر می‌کرد این نماز دو رکعتی هم مثل نماز صبح است و زود تمام میشه قنوت اول را خواندیم ؛ خیالش راحت شد که الان رکوع و سجود می‌رویم و نماز تمام میشه . قنوت دوم و....را که می خواندیم پشت پنجره هاج و واج مانده بود که این چه نمازی است نزدیک‌تر آمد و با نگرانی گفت : « ابوترابی ؛ ما هذِهِ الصلاة ؛ خلِّص الصلاتک ؛ خلِّص ؛ « این دیگه چه نمازیه؟ تمومش کن » ؛ ما به رکوع و سجود رفتیم برخاستیم و دوباره قنوت‌ها شروع شد ؛ من دعای قنوت را می‌خواندم و او التماس می‌کرد « ابوترابی تو را به خدا این نماز را تموم کن ؛ الآن نگهبان‌ها می‌رسن و من بیچاره می‌شم» دید نماز تموم نمیشه ؛😂😂 بالاخره حوصله‌اش سر رفت؛ و داد زد « ابوترابی نفرین خدا به تو تمومش کن » در قنوت چهارم دیگر روی پاهایش بند نمی‌شد ؛ « فریاد زد ابوترابی نفرین خدا به تو و نمازت. منو بیچاره کردی تمومش کن» نماز را که تموم کردیم ؛ نفس راحتی کشید و رفت ؛ از آن موقع به بعد تا مدت‌ها از کلاهی که سرش رفته بود با هم می‌گفتیم و می‌خندیدیم؛ 😂😂 یاد ‌ باد آن روزگاران یاد باد روح آن یار سفر کرده شاد و قرین رحمت واسعه پروردگار عالم باد راوی با تشکر از ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan