eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
256 دنبال‌کننده
35 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹زیارت کربلا و نجف در یکی از سالهای ، تصمیم گرفت برای ایجاد یک سوژه و نمایش امکانات رفاهی و زیارتی در اردوگاه های ، ما را به زیارت و بفرستد. البته بشرطی که اسرا راضی به با و تایید رفتار مسالمت آمیز با آنها بشوند. البته هیچ یک از ما چنین شرطی را نپذیرفتیم و آنها به ناچار تن به خواسته ما ( ) دادند . ابتدا در گروههای چند نفری ما را به زیارت نجف و بعد به کربلا بردند. در حرم مطهر (ع) طبق سنت دیرین خود در برخورد با ، در همان مکان مقدس هم تا زمان خروج با کابل ما را کتک زدند. بعد از زیارت حضرت امام حسین (ع) پیاده بطرف مرقد ع، حرکت کردیم. در این حرم، خبری از کتک و نبود. به یقین عظمت، و ابهت آن حضرت، هنوز هم در فضای نینوا میدرخشید بطوریکه آنها حتی وارد هم نشدند و فرصت مناسبی بود تا بتوانیم بیشتر در آنجا بمانیم. شور و هیجان خاصی وجود داشت. میخواستم دورکعت بخوانم. فراموش نمیکنم وقتی نماز را رو به قبله شروع کردم، در پایان نماز بدلیل ازدحام زیاد اسرا، متوجه شدم نه تنها رو به قبله نماز را ادامه نداده ام بلکه از نقطه شروع نماز هم جابجا شده بودم 😅😅 پس از اتمام زیارت برای صرف ناهار به طبقه فوقانی حرم رفتیم جایتان خالی، پس از چند سال غذای تکراری و نامناسب، دلی از عزا درآوردیم. در هنگام خروج از نذری بود. مقداری برداشتم و این خرما را به مدت ۴ سال (تا زمان آزادی) در آن شرایط سختگیرانه عراقی ها نسبت به وسایل شخصی، نگهداشتم و وقتی به کشور بازگشتم آنرا از داخل کاغذ باز کردم. عجیب بود که پس از ۴ سال اثری از ترشی و یا کرم زدگی در این خرمای نذری وجود نداشت . این هم از کرامت و عنایت اهل بیت (ع) بود راوی 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹بغداد گردی نوروز سال ۶۱ در ، با تعدادی دیگر از رزمندگان، بعضی و بعضی سالم، در پیشروی عراقیها (در خاک ایران) اسیر شدم. ما را در کناری خواباندند بطوریکه همه سرها یک طرف. ناگهان یک عراقی آمد و شنی (چرخ تانک ) درست کنار سرها ایستاد. به نظر میآمد راننده تانک قصد داشت از روی سر ما رد بشود که با دخالت عراقی دیگر به خیر گذشت. ما را سوار بر تانک و با دستهامان به تانک بستند و به سمت مرز حرکت دادند. ما بر روی تانک عراقی از یک طرف و نشانه گیری همین تانک از طرف از طرف دیگر 😂 که آن هم بخیر گذشت!! ما را به مدرسه ای بردند. گرسنه، تشنه و خسته همه به خواب رفته بودیم. با صدایی بیدار شدم، کنار پنجره یک قوطی و تکه نان باگتی نظرم را جلب کرد. در قوطی را باز کردم رب گوجه فرنگی بود، با همان نان باگت خشک شده کمی از رب خوردم. فردای آن روز ما را به و مقر (اداره اطلاعات و امنیت ) منتقل کردند. حدودا ۲۰۰ نفر بودیم، همه در یک سوله با غذای بخور و نمیر. ها شروع شد. باید طبق نظر و خواسته آنها میکردیم، نوبت من رسید، مشخصات فردی و حتی تلفن منزل را گفتم. مترجم سوال کرد نظر در مورد حملات ایران چیست؟ گفتم ایشان همه حملات را اطلاع دارند. مترجم یه اشاره ای به نفر کناریش کرد و من را که مجروح بودم بلند کردند و در حین رفتن با چند و چک به سوله فرستادند. (جالب اینکه، مصاحبه من را پسرخاله ام که در بود از طریق بخش فارسی شنیده بود و به خانواده ام اطلاع داده بود ). اتوبوس ها آمدند، سوار شدیم. با شیشه های بسته بدون کولر، ما را ۸ ساعت در شهر گرداندند، عده ای از مردم هم برای تماشا اومده بودند. در میان مردم زنی را دیدم، به دست ، تیر هوایی میکرد. آنروز، اگر نیروهای عراقی نبودند همین مردم ما را تکه تکه میکردند. چندتایی از بچه ها بر اثر جراحت و تشنگی در همان اتوبوس ها شهید شدند ما در اتوبوس و مردم در بیرون به یاد افتادم.😭😭 ساعات سخت و مظلومانه ای بود تا اینکه به رسیدیم. پذیرایی با تونل وحشت سربازان کابل به دست، تازه اول کار بود. 😳 راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan