#طنز
🔹ماست
قوطیهای #شیر_خشک #نیدو فرانسوی، از جمله اقلام جدید حانوت بود.
با توجه به گران بودن شیر خشک، معمولاً گروههای غذایی به صورت شراکتی آن را تهیه میکردند.
مصرف عمده شیر خشک، برای تهیه #ماست بود. یک پارچ #آب_جوش که به وسیله #المنت یا #پریموس گرم شده بود، با افزودن حداقل ۵ #قاشق شیر خشک آماده برای انداختن ماست بود.
اولین بار بچهها #مایه_ماست را از #عراقیها درخواست کرده بودند ولی از آن به بعد، روال بر این بود که هر گروه غذایی مایه مورد نیاز را از گروههای دیگر ( دو قاشق ماست) قرض میگرفت و این تعاملات بین گروهها رایج بود.
روزی یکی از بچههای رند و شیطان، بین گروهها راه افتاده بود و از هر کس که ماست داشت، ۲ قاشق برای مایه خواسته بود. او بعد از ریختن ۲ قاشقهای ماست روی هم یک شکم سیر ماست خورده بود.😂😂
تازه بچهها به #ترفند او پی بردند و او را پتویی کردند...
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#شکنجه_روحی
🔹شیخ علی تهرانی
در چند قسمت.........
او از قبل از #انقلاب در بین مبارزین و انقلابیون چهره شناخته شده ای بود و کتاب #اخلاق او معروف بود. در مقدمه کتابش نوشته بود، آنچه در این کتاب آمده است درس های اخلاق استاد بزرگوار(#امام) است که حدود پانزده سال از محضرش استفاده کردم.
انقلاب که پیروز شد در چند جا مسئولیت پذیرفت. اولین لغزش او زمانی بود که حضرت امام، #آیت_اله_خامنه_ای را بعنوان امام جمعه #تهران منصوب نمود.
او در اعتراض به تصمیم امام نامه سرگشاده ای نوشت و بعد به مرور زمان کج شد و کج شد و از مسیر امام و انقلاب منحرف شد..
روزهای اول سال شصت و سه بود، از #رادیو_عراق شنیدیم شیخ علی تهرانی به عراق #پناهنده شده است.
روزنامه های عراق عکس او را چاپ کرده و در تیتر اول نوشتند، " شاگرد #خمینی به عراق پناهنده شد".
خیلی طول نکشید که برنامه های رادیو تلویزیونی شیخ شروع شد. همزمان با شروع برنامه های شیخ مصیبت ما هم شروع شد.
آن موقع هنوز در آسایشگاه ها #تلویزیون نبود. روزانه چندتا تلویزیون می آوردند و افراد هر سه آسایشگاه را در یک آسایشگاه جمع می کردند و چند ساعت به زور باید تلویزیون تماشا می کردیم و #سخنرانی های شیخ را می شتیدیم.
او اعلام کرده بود به #عراق آمده است تا صدای #ملت_ایران را به گوش جهانیان برساند. روزانه یک برنامه بیست دقیقه ای از او ضبط می کردند و چند بار پخش می شد.
سخنان او شده بود مایه بگو بخند #اسرا. (تکیه کلام های خاصی داشت که از ذکر آنها بعلت توهین بودن، معذورم) .
ادامه دارد.......
راوی #علی_علیدوست (قزوینی)
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
هدایت شده از خبر فوری سراسری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
#شکنجه_روحی
🔹شیخ علی تهرانی
.......ادامه قسمت قبل
مدتی بود اسم #شیخ_علی_تهرانی، سر زبان ها بود.
یک روز صبح همه جا را آب و جاروب کردند و قرائن نشان می داد که بناست کسی از بیرون برای سرکشی بیاید.
ناگهان دیدیم در اردوگاه باز شد و جناب شیخ با خدم و حشم وارد #اردوگاه شده و شروع به بازدید از اردوگاه در حالیکه یک عراقی همراه او برایش توضیح می داد.
سری به #آشپزخانه زد و از غذای آن روز دیدن کرد. خورشت آن روز بادمجان بود. خیلی تعجب کرد و بعد ها در تلویزیون گفت، در این فصل سال هیچ متمول عراقی نمی تواند بادمجان بخورد ولی دولت عراق به #اسرای_ایرانی خورشت بادمجان میدهد.
خلاصه دوری زد و برگشت. فرد عراقی که او را راهنمائی می کرد گفت که سید علی اکبر #ابوترابی هم در این #اردوگاه است. شیخ چون از قدیم ابوترابی را می شناخت، تصمیم گرفت به دیدن او برود. اما حاج آقا نمی خواست با او روبرو شود.
وقتی از تصمیم او خبردار شد به داخل حمام رفته و مخفی شد. شیخ تا اتاق حاج آقا آمد و سراغ او را گرفت.
یکی گفت حاج آقا رفت دستشوئی یکی گفت حمامه. شیخ گفت منتظر می مانیم تا بیاید او را ببینیم ولی هر چه شیخ منتظر شد حاج آقا پیدایش نشد.
گویا متوجه شد که حاج آقا نمی خواهد او را ببیند گفت مثل این که آقای ابوترابی حالا کار دارد، برویم و دست از پا دراز تر راهش را گرفت ورفت و یک هیچ به نفع #سید_آزادگان شد.
آن روز به خدمت حاجی رسیدیم. او خیلی افسوس می خورد و که عاقبت شیخ به کجا ختم شد. از شیخ گفت و رابطه او با امام،،
می گفت شیخ در #تبعید بود و من به دیدن او رفتم. شاید امروز آمده بود که جبران کند. حاجی می گفت شیخ در تبعید گریه می کرد و از امام تعریف می کرد و می گفت من به نجف رفتم و خدمت امام رسیدم یک خانه محقر و ساده حتی یک کولر آبی نداشت. #آقا_مصطفی به من گفت ما هرچه تلاش کردیم امام اجازه ندادند یک کولر بخریم شما به ایشان بگوئید شاید حرف شما را قبول کند.
می گفت من به امام عرض کردم آقا این جا گرم است اجازه بدهید یک کولر تهیه شود تا کمی از این گرما کاسته شود.
امام مکثی کرد وگفت مصطفی به شما گفت که این حرف را بزنید و ادامه داد مصطفی غلط کرده، مگر همه مردم #نجف کولر دارند که ما کولر بخریم؟
و بعد سید از خطرات دنیا گفت و از اینکه شیطان در کمین است
.......... ادامه دارد
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#طنز
🔹قوطی خالی دارو
پدر و پسری داشتیم از افراد شخصی (غیرنظامی) که روزهای ابتدای جنگ در یورش عراقیها به #خرمشهر اسیر شده بودند.
هر دو #عرب_زبان، بسیار مردمی، خدمتگزار به بچهها و دوست داشتنی بودند. پسر #مترجم و کمک کار مسئول آسایشگاه ما بود و پدر، در آسایشگاهی دیگر.
پدر، پیرمردی با لهجهای بسیار غلیظ #عربی، کمتر به زبان فارسی مسلط بود و غیر از مراوده با بچهها، با عراقیها هم به راحتی گفتگو و معاشرت داشت.
او خیلی به آسایشگاه ما رفت و آمد داشت و به بهانههای مختلف به پسرش سر میزد و با آن امکانات محدود #احساس_پدرانه و مشفقانه خود را با آوردن قرص نانی یا ... ، برای او آرام میکرد.
روزی پدر با یک #قوطی_خالی دارو در دستش، به آسایشگاه ما آمد.
در آن شرایط هر قوطی و جعبه خالی هم بدرد بخور و ارزشمند بود. با لهجه غلیظ عربی پسرش را صدا زد..
پسر که متوجه صدای او شده بود خود را بیتوجه نشان میداد تا اینکه با تاکید بچهها به طرف پدرش رفت. پدر دستش را برای دادن قوطی خالی دارو بطرف او دراز کرده بود و پسر میگفت نمیخواهم..
از پدر اصرار و از پسر انکار.😳 بالاخره چند تا بچههای اطراف آنها گفتند، حالا قوطی را بگیر بعداً اگر نخواستی به کس دیگری بده..
پسر گفت من او را میشناسم اگر الان قوطی را بگیرم از فردا روزانه چند بار میآید و میپرسد قوطی را چه کار کردی؟!!😂😂
پس چه بهتر که الان آنرا نگیرم و از فردا مجبور به جوابگویی نباشم😜😜
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹دندانپزشکی
#کشیدن_دندان در اردوگاه خیلی راحت بود.😂😳
یا #علی_فرعون با روشهای خودش و یا #علی_حسین_بایستی، به صورت محرمانه و دور از چشم عراقیها با #گاز_انبر زنگ زدهای که بچهها برای او پیدا کرده بودند، در حمام آسایشگاه ۱۳ آن را میکشید. 😄
روزهای مشخص (یکروز در هفته)، غیر از گداشتن چند نفر #نگهبان خودی جلوی درب حمام و راهروها، بعد از کندن #دندان خراب بدون داروی بیهوشی توسط علی حسین، باید با چهرهای عادی و چه بسا #بشاش ، از حمام خارج شده و با درد و خونریزی خود کنار می امدیم، که اگر تصادفا به نگهبان عراقی برخورد کردیم بویی از ماجرا نبرد. 😢😢
یکی از جفت دندانهای جلویی فک بالای من خراب شد. یعنی غیر از سیاه شدگی جزئی، درد آن مرا بیتاب کرده بود. اما این دندان غیر از دندانهای آسیاب بود و کشیدن آن نه تنها برای زیبایی بلکه بر تلفظ حروف و کلمات برای همیشه #اسارت، تاثیرگذار بود.
با توصیه #دکتر_حسین و مشورت با علی حسین قرار بر تجربه ای جدید روی دندان من گذاشتند. 😅
روز موعود با دلهره از سرنوشت و آینده دهان و دندانم به #بهداری رفتم. او با #گازنبر به جان دندان خراب من افتاد. تا آمدم آخ بگویم و اظهار درد کنم با یک حرکت دندان بیچاره را بدون #داروی_بیحسی از جا خارج کرده و بلافاصله آن را در جای خود قرار دادند. در حقیقت با قطع اعصاب و رگ و ریشه، دندان را #عصب_کشی کردند. 😳😳😂😂
بعد هم با پیچیدن چند رشته سیم مسی برق، آن را به دندانهای طرفینی کلاف کردند تا مدتی هم به خاطر سفت شدن دندان روی لثه، دندانهای جلو وضعیت #ارتودنسی داشته باشد.😅😅
بالاخره پس از چند ماه سیم را باز کردند و صرفنظر از درد هنگام غذا خوردن، شکل ظاهری دندان تا بعد از اسارت و انجام اعمال فنی #دندانپزشکی روی آن ماندگار بود.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#آموزشی
🔹خطاطی
از میان افراد صاحب ذوق و #هنر #محمدرضا_شایق، صرف نظر از تسلطش بر #آموزش_عربی، #قرآن، #نهج_البلاغه، صوت و لحن زیبا، سراییدن شعر و سرود و ... به مراتب در رشتهها و سبکهای مختلف #خطاطی و نقاشی، شاخص و در #اردوگاه شهره بود.
معمولاً در ایام #اسارت، بسته به شرایط و اردوگاه امکانات و محدودیتها تغییر میکرد. ولی تقریبا همیشه کلاسها و سرمشقهای خطاطی دائر بود.
زمانی که #قلم_و_کاغذ در اختیار داشتیم با مراجعه به او و یا #جلال_سرافراز که از بهترین شاگردان ایشان بود، #سرمشق میگرفتیم و تا جلسه بعدی و ارائه مشق به استاد آن سرمشق را با مداد سر پهن شده و یا خودکار تکرار و تمرین میکردیم.
اما در مواقعی که قلم و کاغذ نداشتیم:
تکهای از توری محافظ حشرات را از پنجره کنده و با سرند کردن خاک، مقداری خاک بسیار نرم در یک تکه پلاستیک تهیه میکردیم. برای قلم هم با ساییدن دم #قاشق آلومینیومی روی سیمان کف راهروها، قلم درشت برای تمرین خط آماده میشد.
در هر بار گرفتن سرمشق و یا تمرین، خاک نرم را به وسیلهای بر روی پلاستیک پهن کرده و سپس با قلم (دم قاشق) روی آن مینوشتیم. با پر شدن فضای خاک پهن شده ، مجددا سطح آن را صاف کرده و صفحه جدیدی برای تمرین باز میکردیم و به این وسیله بسیاری از بچهها سبکهای مختلف خطاطی را از اساتید فرا گرفتند.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#ورزشی
🔹ورزشهای تیمی
صرف نظر از ورزشهای انفرادی مثل سبکهای مختلف #رزمی، #کشتی، #بوکس و ... که از نظر عراقیها ممنوع ولی در بین #اسرا رایج بود، #فوتبال، #والیبال، #بسکتبال و #هندبال نیز هواداران و #ورزشکاران را به خود جذب نموده بود.
با حمایت عراقیها و تدارک #صلیب_سرخ، قسمتهایی از محوطه #اردوگاه بعنوان زمینهای ورزشی مختلف مناسب سازی و در طول روز بازیها و #مسابقات در جریان بود.
ابتدا هر آسایشگاه از افراد مستعد یک تیم جهت #مسابقه با تیمهای رقیب از آسایشگاههای دیگر انتخاب و مسابقات انجام میشد. ولی رفته رفته با جمع آوری و فراخوان بازیکن ازبین آسایشگاههای مختلف، تیمها تخصصیتر، #مربیان و #باشگاه_داران حرفهایتر و بازیها و مسابقات جذابتر شد. به طوری که علاقمندان و باشگاهداران علیرغم آن محدودیتها، لباسهای متحدالشکلی را برای بازیکنان خود #دوخت_و_دوز و تهیه کرده و در #تورنومنتها و #لیگها شرکت میکردند.
#صفر_پیرمرادیان که بازی کن دست یکی و علاقمند به فوتبال بود، تقریباً تمام وقت خود را برای شناسایی استعدادهای فوتبالی، دستهبندی، برنامهریزی مسابقات، داوری و ...، صرف میکرد. این تلاشها و زحمات موجب گردید که یکی از سرگرمیهای عصرگاهی هر روز قبل از سوت داخل باش، جمع شدن اسرا دور #زمین_فوتبال برای تماشای #مسابقات_لیگ_برتر و تشویق هواداران از تیمها باشد.
نشاط و شور #ورزشهای_تیمی، تقریباً همه بچهها را در یک یا چند رشته #ورزشی و در سطوح مختلف از دسته یک تا دستههای ضعیفتر به خود مشغول کرده بود که سهم بسزایی در حفظ روحیه و نشاط عمومی برای گذران به سلامت ایام و سالهای اسارت داشت.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#هنری
🔹حکاکی روی سنگ
از #سرگرمیها و کارهای هنری شایع در بین بعضی از اسرا #حکاکی بود. بچه ها ریگهای مناسب را از کف باغچه و یا از داخل مصالح ساختمانی که بعضاً برای تعمیرات به داخل اردوگاه میآمد پیدا میکردند و سپس با کشیدن آن روی سیمان کف راهروها ساییده و به شکل دلخواه مثل #قلب، #دایره، #بیضی و ... در میآوردند.
بعضا به افرادی برخورد میکردیم که چند روز سنگی را زیر پا قرار داده و پای خود را به دور #اردوگاه روی زمین میکشید تا #سنگ را ساییده و به ضخامت و شکل دلخواه درآورد.😅😅
بعد از به دست آمدن شکل دلخواه، حکاکی روی آن شروع میشد. به چه وسیله؟!!
#ابزارهای_حکاکی عمدتاً دستههای مسواکی بودند که یک میخ یا سوزنی با نوک پهن یا تیز در انتهای آن چسبانده و برای تراش سطح سنگ و ایجاد شکلها و نوشتههای دلخواه به کار برده میشد.
سنگ های ساییده شده، تراش خورده و حکاکی شده که روزها کار و عملیات بر روی آنها انجام و تهیه شده بود، برای #هدیه به #دوستان و یا نگهداری #یادگار از اسارت بین بچهها دست به دست میشد.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹عنایت اهل بیت (ع)
یکی از موارد حساسیت برانگیز، #اذان با صدای بلند، #نماز_جماعت و دعا بود که با عوامل آن بشدت برخورد و تنبیه و #سلول_انفرادی و #شکنجه بدنبال آن بود 😢
شبی در آسایشگاه یکی از بچه ها طبق روال همیشگی شروع کرد به اذان با صدای آهسته، برحسب اتفاق سرباز عراقی متوجه اذان شد و فرد به قول خودشان خاطی را صدا زد و به او گفت که فردا میروی زندان🥺
صبح روز بعد این جوان تقریبا بیست ساله را با سیلی و لگد به سلول انفرادی روانه کردند. تقریبا یک هفته ایی گذشت و ما هیچ اطلاعی از وضعیت او نداشتیم 😒
یک شب درب آسایشگاه باز شد و او با لبی خندان وارد و همه خوشحال شدیم. از او خواستیم جریان یک هفته در سلول را تعریف کند .🤗
.....در روز فقط سهمیه دو لیوان نیمه پر آب داشتم و دو وعده غذای خیلی کم.
(سلول اتاقی کوچک بدون هیچگونه امکانات با یک پنجره کوچک بود که عراقی ها برای دیدن و دادن غذا و آب به زندانی از آن استفاده میکردند) .
...روز دوم #نگهبان_عراقی (یک سرباز ثابت ) صدایم کرد که برایت #آب آورده ام ، به سمت پنجره رفتم که لیوان آب را بگیرم ، آب را به زمین ریخت و نیشخندی زد و رفت .
... روز بعد دوباره آمد و گفت بیا برایت آب آورده ام ، به کنار پنجره رفتم خواستم #لیوان_آب را بگیرم که همان کار دیروز را تکرار کرد و آب را بر روی زمین ریخت. نا امید و #دل_شکسته برگشتم و او هم از کنار پنجره دور شد.
... روز بعد هم همین اتفاق افتاد . با خودم عهد کردم اگر اینبار برای دادن آب صدایم کند نمیروم. #تشنگی از طرفی و پذیرش ذلت و خواری از سرباز عراقی مرا رنج میداد .
شب هنگام به یاد #امام-حسین (ع) افتادم که چطور زیر بار تسلیم و ذلت نرفت .تا صبح با خودم کلنجار رفتم که همانطور که #حضرت_ابوالفضل از نوشیدن آب صرف نظر کرد، من هم کمی مثل او باشم و به هیچ وجه حتی کنار پنجره هم نروم .
فردای آن روز طبق روال روزهای قبل غدا را آورد این غذا مقدارش بیشتر بود اما بر حسب عادت کم غذایی نتوانستم همه را بخورم . سرباز دوباره مرا صدا کرد و گفت بیا لیوان آبت را بگیر ، از جایم تکان نخورم دوباره صدایم کرد و من حتی نگاهش هم نکردم. کمی صدایش را بلند کرد اما نه با خشونت و فریاد ، باز جوابش را ندادم و نگاهش هم نکردم ، میخواستم در مقابل نفسم و خواسته سرباز عراقی #مقاومت کنم ، برایم سخت بود و راستش کمی هم ترسیده بودم که مبادا بخاطر سرپیچی از او شکنجه ام کنند. دوباره صدای او در فضای کوچک اتاق که تماما سیمان بود پیچید .
با صدای لرزان و آرام گفت بیا نگران نباش ، جا خوردم زیر چشمی نگاهش کردم ، در چشمانش #اشک بود. سرم را بالا گرفتم و گفت این بار دیگه آب را زمین نمیریزم بیا بگیر..
رفتم کنار پنجره. لیوان آب رو به دستم داد ، من هم مثل او دگرگون شدم. گفت بخور آب خنکه ، به آرامی و روی باز بهش گفتم امروز چطور شده که ...
زود حرفم را قطع کرد و گفت "می خالف " یعنی مهم نیست!! من هم در جوابش گفتم تا نگویی نمیخورم .
از او اصرار و از من امتناع . دیدم اشک از چشمانش جاری شد ،گفت باشه میگم ..
من دیروز چند ساعت مرخصی گرفتم رفتم خونه ، تا وارد خانه شدم مادرم بطرفم آمد و یک سیلی محکم به صورتم زد🥵 شوکه شدم و علت را پرسیدم، با خشم و عصبانیت گفت با #اسیر ایرانی چکار کردی ؟
گفتم ، چطور نمیدانم چی شده؟ لحظاتی مادرم آرام شد اما هنوز عصبانی بود ، گفتم بگو چی شده ؟
مادرم در حالیکه گریه میکرد گفت :
دیشب خانم #فاطمه_زهرا به خوابم اومد. خیلی ناراحت و خشمگین بود به من گفت ،،
به پسرت بگو اگر دست از آزار و اذیت این سرباز من برنداره همه تان را نفرین میکنم !!
...من و این سرباز هردو منقلب شدیم او آن طرف پنجره و من این طرف ، دستم را گرفت و بوسید من هم دست به صورتش کشیدم..
راوی #ابراهیم_بیک_محمدی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan