جز خدا هرکه دراین دارفانی میمیرد
پرچو پیمانه شود شاه وگدا میمیرد
اجل مرگ به هرکس که ملاقات کند
گر چه باشد به لبش آب بقا میمیرد
@khatme14
#روضه مجلس ختم برادر🥀
گریز حضرت فاطمه الزهرا(ص)🥀
روز اول🥀
بسم الله الرحمن الرحیم
یا رحمن یا رحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
عجب بوی خوشی دارد برادر
نوای دل کشی دارد برادر
ز جا برخیز و بنگر از فراقت
دل من آتشی دارد برادر
الا ای همدمم ای مهربونُم
الا ای هستی و ای هم زبونُم
تو رفتی ، زیر گِل خفتی عزیزم
غمِ مرگت زده آتیش به جونُم
خانواده محترم .......شما برادری مهربان را ازدست دادید آمدید بدن نازنین برادررا غسل دادید کفن کردید
به خاک سپردید همه آشنایان دوستان
فامیل همه اقشار مردم آمدند درکنار شما بودند به شما دلداری وتسلیت گفتند عزیزان داغ برادر کمر برادر را می شکنه انشالا خدا کنه کسی تو مجلس ما نباشد که داغ برادر دیده باشه اما زبان حال برادران مرحوم بگم
ای سفر کرده به معراج به یادت هستیم
ای برادر همه چشم به راهت هستیم
توسفرکردی و آسوده شدی از دوران
همه ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم
یاد شهدا وامام شهدا اموات جمع حاضر الخصوص روح این برادر فیض ببرد اما عزیزان داغ برادرکمربرادررامی شکنه وقتی امام حسین آمد کنار برادرش عباس 😭کنار بدن عباسش نشست صدازد برادرجان عباسم 😭😭😭
به خدا قسم کمرم شکست یعنی حسین دیگه بی برادرش شد اما ایام فاطمیه است گریزی داشته باشیم به روضه حضرت زهرا (ص)
دلها بسوزه برای
آن مادری که نیمه شب غسل دادند
بمیرم چه کرد مولا علی به وصیت زهرا😭😭😭
میگن شبانه بدن زهراش را آرام آرام غسل داد اسماء روی بدن زهرا آب می ریخت یک وقت اسماء متوجه شدعلی
دست ازغسل کشید دست بر دیوار غربت گذاشت صدای ناله علی بلندشد لا اله الا الله😭😭
صدازدعلی جان چرا بلند گریه می کنید😭
صدا زد اسماء دست روی دلم نگذار حالا دستم رسید به بازوی ورم کرده زهرا 😭😭😭😭یا زهرا یا زهرا
التماس دعا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@khatme14
🖤🍃💦🍃🥀💦🥀🍃
🍃💦🍃🥀
💦🍃🥀 ﷽
🍃🥀
🍃
#دشتی...
#پدر_و_مادر
چه غمگین و چه تنها شد دل من
ببین ماتم سرا شد منزل من
بابام رفته ز دستم تا قیومت
دیگه چاره نداره مشکل من
🥀
بسوز ای دل به حال روزگارم
بنال ای دل کسی را من ندارم
بسوز ای شمع امشب در کنارم
که درخاکه همه دار و ندارم
🥀
قسم بر تو که تا دنیاست دنیا
فراموشت نخواهم کرد بابا
گوای من خدای می و قهار
تو رفتی شدم بعد تو بی یار
🥀
شب از ره میرسد بابا کجایی
شدم بی مونس و تنها کجایی
به لانه پر کشند مرغان ز گلشن
ولی بابا نیاید در پر من
🥀
بنال ای دل که دائم بی قرارم
غریب و بی کس و بیمار و زارم
بنال ای دل که مو از داغ بابام
هوای های های گریه دارم
🥀
فلک دیدی چه آوردی به روزم
گرفتی بابای خوب و دل سوزم
یقین دارم که تقدیرم همین بود
سزاوارم خودم تنها بسوزم
🥀
مسلمونون دل زارم ببینید
جدایی من و بابام ببینین
نمی خاستم من از بابا جدا شم
جدایی با پدر هرگز نبینید
⬅️#دشتی_خوانی
توک نیستی دلوم شوری نداره
چراغ خونمون نوری نداره
اخ بابا باابا
🥀
بیا بابا بیا تا زودبرگرد
دله من طاقت دوری نداره
🥀
زهجران تو پر پر میزند دل
زدلتنگی به هر در میزند
🥀
چوبلبل در فراق رویت ای گل
به دیوار قفس سر میزند دل
🥀
فلک دادو فلک داد و فلک داد
فلک از کودکی دست غموم داد
فلک نگداشت ک من سامان بگیرم
کلید شهر ماتم را به من داد
🥀
خدا مادرم را کجا میبرند2
گمانم برای شفا میبرند
منو خانه داری ، منو سوگواری –خداااا مادرم2
نماز شبت شد قضااا مادرم
گرفتم برایت عزاااا مادرم
منو خانه داری ، منو سوگواری –خداااا مادرم 2
گهی چادرت راااا بسر می کنم 2
گهی جاااانب در نظر میکنم
منو خانه داری ، منو سوگواری –خدااااا مادرم 2
نسیم وفاااا از سحر میرود 2
صفای مدینه سفر میرود
منو خانه داری ، منو سوگواری –خدااااا مادرم 2
خداایا گلم زیر گل میرود 2
زدیده رود ز دل میرود
قرار دل من همه حاصل من مروفاطمه 2
خدا یا گل من که نیلی نبود
جواب پیمبر که سیلی نبود
قرار دل من همه حاصل من مروفاطمه 2
خدا حافظ ای یااااس نیلوفری
گمانم مرااااا هم رهت میبری
قرار دل من همه حاصل من مروفاطمه
خدایا گلم زیر گل میرود 2
زدیده رود کی زدل میرود
قرار دل من همه حاصل من مروفاطمه 2
خدایا گل من که نیلی نبووود
جواب پیمبر که سیلی نبوووود
قرار دل من همه حاصل من مروفاطمه 2
⬅️#دشتی خوانی ختم
فلک دیدی چ خاکی برسروم کرد
زهجرون عزیزون بدتروم کرد
ک از روزی مو چشمونم گشودم
غم دوری بچشمون تروم کرد
🥀
فلک دیدی ب حال مو چها کرد
مرا هم از عزیزووم جداکرد
میون منزلی خرم ک بودیم
نصیب هرکدوممون دوتا کرد
🥀
مو تاب دوری از جونوم نداروم
ندارم طاقت هم خونوم نداروم
دوتامون توی غربت بی نصیبن
دوتامون توی شهر خود غریبن
🥀
بسیل اشک ازدوری بنالم
زدوری عزیزونوم بلالوم
من اشفته حیرونم ندونم
ک تاکی باید از غصه بنالوم
🥀
تش هجرون نشسته روی سینم
عزیزوم گشته اواره غمینم
نصیبوم سرزنشهای مصیبت
شده غم روز اول همنشینم
🥀
اسیر محنتم ازادیم نیس
خراب غصهام ک شادیم نیس
مو بادرد وستمها خوگرفتم
ک بار اخری دگر ازادیم نیس
🥀
عزیزونوم شدن اواره ای وای
دل تنگوم شده بیچاره ای وای
عجب بخت سیاهی شد نصیبوم
ندارم یکتنی غخواره ای وای
🥀
زبس اشک از دوچشمونم رون کرد
جگر از درد هجرون غرق خون کرد
سوای دوری از روی عزیزام
کلام دشمنون دردم فزون کرد
🥀
زبس بادوری وغم خو گرفتم
زچشمونم زگریه سو گرفتم
شووروز افراق وغم بنالوم
مثه مادر ب غم پهلو گرفتم
🥀
طلای ناب دورهم نشستن
نباشد بوتر از قلبی شکستن
خوشانروزی ک باهم مینشستیم
بدان اقبال ک از خوبون گسستن
🥀
زاحوال خرابم نی خبردار
اگ باشه بسوزه برمن زار
بپاشین برجگر ابی روان تا
شود قلب شکستم معدن یار
🎧#مداح_استاد_حاج_پیرزاده🎤
@khatme14
شهادت حضرت علی اکبر
مناسب #ختم_جوان
یا به جایی خبر مرگ پسر را نبرید
یا که بردید به تشییع پدر را نبرید
پدری داغ جوان دید ملامت نکنید
روی زانو اگر افتاد شکایت نکنید
چونرمق نیست تکانی بدهد پایش را
پس بگیرید همه زیر بغل هایش را
نکند ناله که زد طبل برایش بزنید
جلوی چشم همه زشت صدایش بزنید
آی مردم جگر سینه زنان غم دارد
غم سنگین شب هشت محرم دارد
غم ان لحظه که ارباب به شهزاده رسید
ولدی گفت نشست و ز جگر ناله کشید..
ای جوانمرد، جوانمرگ شدی یا نشدی؟
پیش پای پدر خویش چرا پا نشدی
خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است
نیستی و همه دشت، پیمبر شده است
زرهت حرز علی داشت،دریدند چرا
گرگها چنگ به روی تو کشیدند چرا
داغ سنگین تو را شانه من تاب نداشت
تشنه بودی، پدر تشنه تو آب نداشت
قوت چشم تر من، کمرم را نشکن
حرمت ریش من و اهل حرم را نشکن
نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد
جان به لبهای تو ای محتضر آسان برسد
مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن
رشته رشته شده ای مثل عبای تن من
آیه ها چیده شد افسوس که کوثر نشده
نه هنوز این تن پاره علی اکبر نشده
زخم های تنت از موی سرت بیشتر است
بردن پیکر تو کارهزاران نفر است
چشم زد قامت طوبای تورا چشم حسود
پای جسم تو می افتادم اگر عمه نبود
@khatme14
برزخ صبح و شب دارد؟
پاسخ
در آیات 61 و 62 سوره مریم چنین آمده است:
بهشت های عَدْنی هستند که خداوند به بندگان خود وعدۀ غیبی داده است، و البتّه وعدۀ خدا آمدنی است. در آن بهشت ها أبداً کلام لغو و بیهوده ای نمیشنوند مگر سلام و سلامتی که از ناحیۀ خدا به آنها میرسد، و از برای آنان روزی آنان در هر صبح و شب خواهد بود.
در تفسیر علی بن إبراهیم قمّی آمده است که:
جنّات عدن بهشت هائی در دنیاست، قبل از قیام قیامت. (تفسیر علی بن إبراهیم طبع سنگی، ص 412 )
دلیل آن اینکه: در این آیه لفظ بکره و عشی ـ که صبح و شب است ـ بکار برده شده و صبح و شب در بهشت آخرتی نیست. بلکه صبح و شب متعلّق به بهشت های دنیوی است که ارواح مؤمنان بدانجا انتقال مییابد و در آنجا صبح و شب وجود دارد.
توضیح بیشتر اینکه عالم برزخ عالمی است که برخی از ویژگی های عالم دنیا را دارد و برخی از ویژگی های عالم قیامت را
برزخ از این حیث که در ان جسم و ماده وجود ندارد مانند عالم قیامت است و از این حیث که در آن صور و مثال ها هستند شبیه عالم دنیاست. بنابراین وجود نعمتهایی که شبیه نعمتهای دنیاست و وجود باغها و میوه ها و انهار و ... همه شبیه عالم دنیاست. با این تفاوت که فساد و اذیت و تباهی و اذیت های دنیا در ان نیست
💠وادی برهوت کجاست؟💠
✅ همانطور که ارواح مؤمنین به وادیالسلام برده میشود ارواح کفار به وادی برهوت که سرزمینی در یمن است برده میشود.
🔳 علامه طهرانی در معادشناسی چنین میگوید:
برهوت نام چاهی است در سرزمين حَضْرَمَوت كه در جنوب يمن است؛
در آن چاه، مارهای سياه، عقربها، جغدها و حيوانات وحشی آنقدر فراوانند كه كسی قدرت عبور ندارد و گرمای سوزانی دارد كه دقيقهای از آن قابل تحمّل نيست.
📕معادشناسی، ج۳، ص ۲۷۱
🌺رسول خدا (ص) میفرمایند:
بهترين آبهای روی زمين آب زمزم و بدترين آبها، آب برهوت است كه در بيابان حضرموت واقع شده و ارواح كفار با بدنهای مثالی خود به آنجا منتقل میشوند.
📕 كافي، ج 3، ص 246، حديث 5
✅ ظاهرا مار و عقرب و حیوانات وحشی برای عالم مثال و برزخ میباشد.
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍ #قسمت_پنجم عجب پروندهای! کوچکترین #عمل خوب یا زشت مرا در خود جای
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۸)
#قسمت_هشت
🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم. 💠ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد. ✨از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد.
✨نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی.
🍃پس از لحظه ای سکوت، بدین
گونه سخنش را ادامه داد: البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید... 💥
اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم. 🌪در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود. 🌹نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی. ❄️خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت. 🌾حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟
صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید. 📛اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند... ◾️به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر🔥 می شد. وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او نپذیرفت و گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن.
💫گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم. 🍃 نیک از آبی که همراه داشت به من نوشاند.
📙ادامه دارد...
@khatme14
#سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۱۰)
نگاه نیک دستش را بر شانهام نهاد و گفت: 👇 👇
این است عاقبت پیروی از هوای نفس.
با شنیدن این سخن،
ترس از گناهانم و اینکه شاید گناه نیز لحظهای بر من چیره گردد، وجودم را فرا گرفت.
پس از طی یک راه طولانی،
سرانجام به انتهای دره رسیدیم
آن مرد را نقش بر زمین دیدم که بیچاره همدم و همراه او یعنی نیک،
چنان لاغر و ضعیف بود که هرچه تلاش میکرد او را بر دوش خود بکشد، نمیتوانست.
از نیک خواستم به او کمک کند
اما نیک،
عذر خواست و گفت: من فقط مأمورم تو را همراهی کنم
گناه هر کس نیز در کمین خود اوست.
گفتم: اما ما انسانها در دنیا به کمک هم میشتافتیم!
نیک گفت: در این عالم،
هر کس، خود جوابگوی اعمالش است. اگر هم لیاقت شفاعت داشته باشد، من شفیع نیستم.
فقط دعا کن از دوستداران اهل بیت (علیه السلام) باشد،
شاید که شفاعت آنان نصیبش شود...
شاید به حساب دنیا،
ساعتها در اعماق دره راه پیمودیم،
تا به مسیری رسیدیم که به سمت بالا ختم میشد
در این لحظه نیک رو به من کرد و گفت: دوست من!
خود را برای بالا رفتن از این دره هولناک، آماده کن!
هدیهای از دنیا
پس از پیمودن مسیری بسیار طولانی، دوباره به دره خطرناک و لغزندهای رسیدیم.
از ترس اینکه مبادا این بار گناه از کمینگاهش بیرون آید و مرا پرت کند، بدنم به لرزه افتاد.
نیک برگشت و گفت: چرا ایستادی؟ حرکت کن
گفتم: میترسم.
گفت: چارهای نیست باید رفت
با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم،
اما هنوز چند قدمی از لب دره پایین نرفته بودیم که یک موجود بالدار نورانی از آن سوی دره ظاهر شد و در یک چشم برهم زدن،
خود را به نیک رساند و پس از اینکه جویای حال من شد،
نامه را به او داد و پس از خداحافظی با همان سرعت بازگشت.
نیک پس از خواندن نامه،
آنرا در پرونده اعمالم نهاد و لبخند زنان به طرفم آمد و گفت: مژدهای دارم. شگفت زده پرسیدم:
چه شده؟
گفت خویشاوندان و دوستانت،
برایت هدیهای فرستادهاند،
که هم اکنون توسط این فرشته الهی برایت آورده شده است و به همان اندازه از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد.
گفتم چطور؟
نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشاره میکرد،
گفت: به خاطر این هدیه که عبارت است از خواندن قرآن و گرفتن مجالسی که در آن ذکر مصیبت حسین ابن علی
(علیه السلام) خوانده شده و اشکهایی که بر ماتم آن عزیز ریختهاند،
از این دره عبور نخواهیم کرد.
از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همهشان طلب مغفرت کردم.
آن اندک راه رفته را بازگشتیم و در مسیر آسانتر قدم نهادیم.
✍ادامه دارد..
📗غررالحکم/ ص797 و الحدیث/ ج3 ص385)
📗سوره فاطر آیه 18
@khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍ #قسمت_پنجم عجب پروندهای! کوچکترین #عمل خوب یا زشت مرا در خود جای
🛑سرگذشت ارواح در عالم برزخ (#قسمت_ششم)
♻️در حالیکه پرونده اعمالم بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم. جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود، که با انگشت، اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود.
🌸به نشانه ادب،سلام کردم و در مقابلش دو زانو، برجای نشستم و خیره به چشمان زیبایش، حیرت زده زیر لب زمزمه کردم:
فتََبارکَ اللهُ احسُنُ الخالقینَ.
💥پس آنگاه با صدایی رسا پرسیدم: شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید؟
در حالیکه لبخندی بر لبانش، نقش بسته بود، پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توام و همدم و مونست در این راه پرخطر.
❄️گفتم: زهی توفیق... اما به راستی تو کیستی؟ بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمر کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام.
🌷با همان لبخند که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا به من کم توجه بودی.
من نتیجه ذره، ذره اعمال خیر توام که اینک مرا به این صورت می بینی. نامم نیک و هادی و راهنمای تو در این راه پر خطر می باشم.
🔵آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی، و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار.
🌹گفت: تا آنجایی که در توانم باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت. مگر آنکه...
⚡️رنگ از رخسارم پرید، وحشت زده پرسیدم: مگرچه؟ گفت مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود می دانی و آن همراه! پرسیدم آن شخص کیست؟
💥 گفت: تا آن جا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی...
🔥اما نامه اعمال سمت چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد که شخصی دیگر که نامش گناه است، آن را از تو باز پس خواهد گرفت. آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد، وگر نه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود.
〽️گفتم: پرونده او را می دهم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند و گناه توست و دوست دارد در کنارت بماند.
گفتگوهامان ادامه داشت، تا اینکه احساس کردم بوی بسیار نامطبوعی شامه ام را آزار می دهد. آن بوی متعفن تمام فضا را پر کرد و باعث قطع گفتگوهایمان شد. در این لحظه هیکل زشت و کریهی در قبر ظاهر شد....
✍ ادامه دارد..
@khatme14
سلام امام زمانـ🖐ـم،مهدی جـان
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🛑سرگذشت ارواح در عالم برزخ (#قسمت_ششم) ♻️در حالیکه پرونده اعمالم بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_هفتم)
♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگهان گناه دست کثیف و متعفنش را بر گردنم آویخت و قهقهه زنان فریاد بر آورد: خوشحالم دوست من، خوشحالم و... و باز همان قهقهه مستانه اش را سرداد.
🔰ترس و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. زبانم به لکنت افتاد و طپش قلبم شدت یافت و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، سرم بر زانوی نیک بود.
💠اما با دیدن چهره خون آلود نیک غم عالم در دلم نشست. گمان کردم که آن هیکل متعفن یعنی گناه بر او فائق آمده و پیروز گشته. اما نیک که دانست چه در قلبم می گذرد، صورت بر صورتم نهاد و آهسته گفت: غم مخور، بالاخره توانستم پس از یک درگیری و کشمکش پرونده اش را بدهم و او را برای مدتی از تو دور سازم.
♦️برخواستم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، دست بر گردن نیک انداختم و گفتم: من دوست دارم تو همیشه در کنارم باشی. از آن شخص بد هیکل زشت رو بیزارم و ترسان. راستی که تنهایی به مراتب از بودن در کنار او، برایم لذت بخش تر است. چرا که وقتی گناه، در کنارم قرار می گیرد، وحشتی بزرگ به من دست می دهد.
🔶نیک با حالتی خاص گفت: البته او هم حق دارد که در کنار تو باشد، زیرا این چیزی است که خودت خواسته ای. با تعجب گفتم: من؟! من هرگز خواهان او نبودم. گفت: به هر حال هر چه باشد اعمال خلاف و گناه تو او را به این شکل درآورده است، و به ناچار بار دیگر او را در کنار خویش خواهی دید.
🔘از این گفته نیک خجل زده شدم و سخت مضطرب، و در حالیکه صدایم به شدت می لرزید، پرسیدم: کی؟ کجا؟ گفت: شاید در مسیر راهی که در پیش داریم....
💠گفتم: کدام راه؟ کدام مسیر؟ گفت: به واسطه بشارتی که نکیر و منکر به تو دادند، جایگاه تو منطقه ای است در وادی السلام، و تو باید هر چه زودتر خودت را آماده سفر به آن مکان مقدس کنی.
💥گفتم: وادی السلام کجاست؟ گفت: مکانی است که هر مومنی را آرزوی رسیدن به آنجاست و بناچار بایستی از بیابان برهوت نیز بگذری، تا در مسیر راه از هر ناپاکی و آلودگی پاک گردی،
🔴 و البته به واسطه رنج و مشقتی که خواهی برد، گناهانت ذوب خواهد شد. آنگاه با سلامت به مقصد خواهی رسید.
🍃گفتم: برهوت چگونه جایی است؟ گفت: کافران و ظالمان در آن جای گرفته و عذاب برزخی می شوند.
آنگاه از من خواست که خود را برای آغاز این سفر پر مشقت آماده سازم.
✍ادامه دارد...
سلام امام زمانـ🖐ـم،مهدی جان
@khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_هفتم) ♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگه
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_هشتم)
🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم.
💠ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد.
✨از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد.
✨نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی.
🍃پس از لحظه ای سکوت، بدین
گونه سخنش را ادامه داد: البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید...
💥اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم.
🌪در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود.
🌹نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی.
❄️خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت.
🌾حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟
🥀 صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید.
📛اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند...
◾️به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر🔥 می شد. وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او نپذیرفت و گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن.
💫گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم.
🍃 نیک از آبی که همراه داشت به من نوشانید.سپس در حالی که هنوز از زخمش رنج می برد، مرا بلند کرده و بر کول خود نهاد و به مسیر همچنان ادامه داد.
🌼از این که رهایم نکرد و با وجود زخمهای بیشمارش، چون دوستی مهربان برایم دل سوزاند، خوشحال بودم و شرمگین...
✍ادامه دارد...
@khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_هشتم) 🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت س
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_نهم)
💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به خود جلب کرد.
💥 به سمت چپ بیابان نگاه کردم، آنچه دیدم باعث شد که وحشتزده خود را از دوش نیک به زمین اندازم و بی اختیار خود را پشت او مخفی کنم.
❌دو شخص با قیافه هایی بزرگ و سیاه که از دهان و بینی شان، آتش و دود شعله ور بود و موهایشان بر زمین کشیده می شد، در حالی که در دست هر کدام یک گرز آهنی تفتیده به چشم می خورد، در حرکت بودند...🔥
🔅با نگرانی به نیک گفتم: اینها کیستند، نکند به سمت ما می آیند؟!
نیک لبخند زنان گفت: نترس. اینها نکیر و منکرند، می روند از کافری که تازه از دنیا آمده، بپرسند آنچه از تو پرسیدند.
❇️ گفتم: اینها وحشتناک ترند. گفت: زیرا با کافر سروکار دارند.
فاصله ای نشد که صدای فرود آمدن چیزی، زمین زیر پاهایم را به شدت لرزاند، وقتی از نیک علت را جویا شدم، گفت: ضربه آتشی بود که بر آن کافر فرود آمد.
⭕️از این به بعد نیز این گونه صداها که زمین را به لرزه می آورد بسیار خواهی شنید.
🔰 نیک مسیر راه را از روی تپهها و گاه از درون درههایی کوچک و بلند انتخاب میکرد تا اینکه به ناگاه خود را لب پرتگاه بزرگ و عظیمی دیدم.
🌀 از نیک پرسیدم: باید از پرتگاه نیز بگذریم؟ گفت: آری.
با وحشت به ته دره نگاه کردم، به قدری عمیق بود که انتهایش پیدا نبود. برگشتم و به نیک گفتم: تو که دوست و همراه منی چرا اینهمه آزارم میدهی؟! گفت: چطور؟ گفتم: آیا واقعا در این برهوت راه دیگری، که اندکی راحتتر باشد وجود ندارد؟!
🔶نیک دستی به سرم کشید گفت: راه عبور در این وادی بسیار است، اما هرکس را مسیری است که به ناچار باید از آن بگذرد.
🔘 با ناراحتی گفتم: آیا لیاقت من این بود که از بالا، آتش و دود آزارم دهد و از پایین، تپهها و درههای سخت و جان فرسا محل عبورم میباشد؟!
♦️یک لبخندی زد و گفت: دوست من بدان این زجرها، بازتاب کردارهای زشت تو در دنیاست. اگر در این مسیر عذاب آنها را تحمل نکنی هرگز به وادی السلام نخواهی رسید. کوچکترین عمل زشت تو در دنیا ضبط گردیده، اینها تاوان آنهاست...
⚡️ مدتها با رنج و مشقت بسیار مشغول پایین رفتن از دره بودیم که ناگاه، صدای ریزش سنگلاخها، از بالای دره، مرا به خود آورد. فورا خود را به نیک رساندم، تا چنانچه مشکلی پیش آید، به کمکم بشتابد
☄ وحشتزده و مضطرب، در حالیکه چشمانم از حدقه بیرون آمده بود، دیدم که مردی همراه با سنگهای کوچک و بزرگ در حال سقوط به ته دره میباشد.
🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن!
به بالای دره نگاه کردم، هیکل بزرگ و سیاهی که قهقه زنان شادی میکرد، بر بالای دره ایستاده بود.
نیک گفت: این هیکل، گناه آن شخص است که در حال سقوط بود و به واسطه قدرتی که داشت، توانست بر عمل نیک آن مرد چیره گردد و در نتیجه او را به ته دره پرتاب کند...
✍ادامه دارد...
@khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
جَهًاًِّنُِِّ پََُِسَُِِّ اَََِزُِِّ مًَِّࢪُِِّگًِِّ: #داستان 🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍قسمت ا
سرگذشت ارواح در عالم برزخ قسمت اول تا پنجم
هدایت شده از روضه دفتری مجمع الذاکرین اهلبیت (ع)
باسلام خدمت دوستان و ذاکرین اهلبیت (ع)
بدیل اینکه مادحین عزیز بتوانند به سهولت به اشعار روضه ها و مطالب دسترسی پیدا کنند ما مطالب رو در شش کانال تقسیم بندی کردیم و این کانالها وابسته به گروه مجمع الذاکرین اهلبیت (ع) است
👇👇👇👇👇👇👇
1)کانال متن روضه و اشعار مصیبت خوانی مجمع الذاکرین👇
@rozehdaftari
2)کانال اشعار و مطالب عتبات عالیات مجمع الذاکرین👇
این کانال جهت ارائه مطالب و اشعار مربوط به زائران عتبات عالیات با مدیریت ذاکر اهلبیت کربلایی محمد مسلمی راه اندازی شد
https://eitaa.com/atabataliyat
3) کانال ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین👇
https://eitaa.com/khatme14
4)کانال مولودی خوانی و جشن عقد و عروسی
عروسی مجمع الذاکرین👇
شامل اشعار طنزحلال جهت مراسم عروسی مذهبی با مدیریت ذاکر اهلبیت کربلایی محمد مسلمی
https://eitaa.com/joinchat/3093627286C1bf28b706c
ارتباط با مدیر
5)کانال نوحه ها و زمزمه های مجمع الذاکرین👇
شامل زمزمه ها و نوحه های سینه زنی و زنجیرزنی محرم و صفر (ترکی و فارسی)با مدیریت ذاکر اهلبیت (ع) کربلایی محمد مسلمی
https://eitaa.com/nooheemajmaozakerin
6)کانال مولودی خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت
شامل مولودی های ائمه همراه با سبک با مدیریت کربلایی محمد مسلمی
https://eitaa.com/molodikhany
ارتباط با مدیران👇
@Moslemi_124
🌸🌸✨✨✨🌸🌸
لینک گروه مجمع الذاکرین اهلبیت(ع)
گلچین اشعار،مراثی،مولودی واحادیث اهلبیت( ع)
پاسخ به هر گونه درخواست در زمینه مداحی توسط مادحین ومدیران باتجربه در ابر گروه مجمع الذاکرین اهلبیت علیهم السلام با مدیریت خادم الحسین کربلایی محمد مسلمی
👇👇👇👇👇
این گروه جهت پاسخگویی به درخواست های شما با مدیریت ذاکر اهلبیت ع کربلایی محمد مسلمی ایجاد شدایجاد
https://eitaa.com/joinchat/77201857C160ebf881a
.کانالهایی که لینکشون درج نشده به زودی درج خواهد شد
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_نهم) 💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به
#سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(#قسمت_دهم)
نگاه نیک دستش را بر شانهام نهاد و گفت: 👇 👇
این است عاقبت پیروی از هوای نفس.
با شنیدن این سخن،
ترس از گناهانم و اینکه شاید گناه نیز لحظهای بر من چیره گردد، وجودم را فرا گرفت.
پس از طی یک راه طولانی،
سرانجام به انتهای دره رسیدیم
آن مرد را نقش بر زمین دیدم که بیچاره همدم و همراه او یعنی نیک،
چنان لاغر و ضعیف بود که هرچه تلاش میکرد او را بر دوش خود بکشد، نمیتوانست.
از نیک خواستم به او کمک کند
اما نیک،
عذر خواست و گفت: من فقط مأمورم تو را همراهی کنم
گناه هر کس نیز در کمین خود اوست.
گفتم: اما ما انسانها در دنیا به کمک هم میشتافتیم!
نیک گفت: در این عالم،
هر کس، خود جوابگوی اعمالش است. اگر هم لیاقت شفاعت داشته باشد، من شفیع نیستم.
فقط دعا کن از دوستداران اهل بیت (علیه السلام) باشد،
شاید که شفاعت آنان نصیبش شود...
شاید به حساب دنیا،
ساعتها در اعماق دره راه پیمودیم،
تا به مسیری رسیدیم که به سمت بالا ختم میشد
در این لحظه نیک رو به من کرد و گفت: دوست من!
خود را برای بالا رفتن از این دره هولناک، آماده کن!
هدیهای از دنیا
پس از پیمودن مسیری بسیار طولانی، دوباره به دره خطرناک و لغزندهای رسیدیم.
از ترس اینکه مبادا این بار گناه از کمینگاهش بیرون آید و مرا پرت کند، بدنم به لرزه افتاد.
نیک برگشت و گفت: چرا ایستادی؟ حرکت کن
گفتم: میترسم.
گفت: چارهای نیست باید رفت
با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم،
اما هنوز چند قدمی از لب دره پایین نرفته بودیم که یک موجود بالدار نورانی از آن سوی دره ظاهر شد و در یک چشم برهم زدن،
خود را به نیک رساند و پس از اینکه جویای حال من شد،
نامه را به او داد و پس از خداحافظی با همان سرعت بازگشت.
نیک پس از خواندن نامه،
آنرا در پرونده اعمالم نهاد و لبخند زنان به طرفم آمد و گفت: مژدهای دارم. شگفت زده پرسیدم:
چه شده؟
گفت خویشاوندان و دوستانت،
برایت هدیهای فرستادهاند،
که هم اکنون توسط این فرشته الهی برایت آورده شده است و به همان اندازه از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد.
گفتم چطور؟
نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشاره میکرد،
گفت: به خاطر این هدیه که عبارت است از خواندن قرآن و گرفتن مجالسی که در آن ذکر مصیبت حسین ابن علی
(علیه السلام) خوانده شده و اشکهایی که بر ماتم آن عزیز ریختهاند،
از این دره عبور نخواهیم کرد.
از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همهشان طلب مغفرت کردم.
آن اندک راه رفته را بازگشتیم و در مسیر آسانتر قدم نهادیم.
✍ادامه دارد..
📗غررالحکم/ ص797 و الحدیث/ ج3 ص385)
📗سوره فاطر آیه 18
@khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
#سرگذشت ارواح در عالم برزخ (#قسمت_دهم) نگاه نیک دستش را بر شانهام نهاد و گفت: 👇 👇 این است عاقب
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_یازدهم)
◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاههای هولناکی احاطه کرده بودند.
🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاههای وحشت آور، "درههای ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سالها راه است.
🔥در کف آن هم، کورههایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسانهایی که درون آن جای گرفتهاند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند.
⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم.
در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم.
☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را میشنیدم.
✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند.
🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سالها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری میباشد)
💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت میکردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک مینهادم. هر چند گه گاه پایم میلغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم.
❄️نیک همچنان به پیش میرفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد.
⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشمهایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است.
♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟
❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من میشدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم.
❎گفتم: من اصلا تو را نمیشناختم. گفت: تو مرا خوب میشناختی اما قیافهام را نمیدیدی، حالا که قوه بیناییات وسیع شده است مرا مشاهده میکنی.
🔆گفتم: خب حالا چه میخواهی؟!
گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم.
▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه میخواستی.
گفت: میخواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی میخواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟
🔘گفت: نه! میخواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان میشناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست.
🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر میدانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمیکرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر میکند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند.
⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من میآیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز میگردانم...🔥
✍ادامه دارد..
@khatme14
📗کتاب سرگذشت ارواح در برزخ/اصغر بهمنی.
با تایید عده ای از علمای حوزه علمیه قم
#پندیات
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
یه روز میادهمه می میریم
میون قبـری جـا می گیریم
تا می بینیم که تنها موندیم
حِس می کنیم خیلی فقیریم
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
تموم میشه هرچی که بُردیم
از ما می پـرسن چـی آوردیم
الهـی کــه از مــا نپـرسن
تـو دنیـا مــردمـو آزردیـم
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
ما می مونیم وکرده هامون
بــا تــمومِ آورده هــامون
دست ما رومی گیره اونجا
پیـش خدا سـپرده هامون
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
تو اون فضای تنگ وتاریک
به یاد مـیاد کـار بـد ونیک
تـو اوج نــا امــیدی از دور
نوری می بینیم میشه نزدیک
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
تـا می بیـنه اشـک دوعینم
تـرسـیدم وبـه شـوروشینم
بِــهم مـیگه بـــا مـهربـونی
نترس که من امام حسینم
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
خوش بحال اونی که اونجا
گـر چه دلـش لبـریـز درده
بهش بگـن نتـرس عـزیـزم
حسین سفارشت رو کـرده
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
خوش به حال اونیکه مولاش
بـراش بیـاد کــنه تــلافـی
بگه حسین کـرده سفارش
تو از حساب کتاب مُعافی
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
#امام_رضا_قول_داده_میاد
چه خوب میشه بگه آقامون
بـاهـام بـودی منم بـاهـاتم
حــالا شــده وقـت تــلافـی
غصـه نخـور امــام رضـاتـم
🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊
#شعر_علی_اکبر_اسفندیار_مداح
@khatme14
ای بی خبر از عالم عقبی چه می کنی؟
دل بسته ای به علایق دنیا چه می کنی؟
پایان عمر هر که بود مرگ ای دریغ
اینجا گذشت اما تو آنجا چه می کنی؟
دنیا سراچه ایست که باید از آن گذشت
بگذر از این سراچه تماشا چه می کنی؟
گیرم که عمر نوح کنی یا که بیشتر
کشتی شکسته در دل دریا چه می کنی؟
گیرم ثروت عا لم همه از آن تست
دست تهی در عا لم عقبی چه می کنی؟
گیرم به ناز این تن خاکی بپروری
در زیر خاک با تن تنها چه می کنی؟
گیرم که خون خلق بنوشی به جای آب
در دادگاه خالق یکتا چه می کنی
@khatme14
1.34M
◍⃟🖤⚫️☆҉‿➹⁀☆ ҉ ◍⃟🔘⚫️
﷽
#پنديات
#مناسب_برای
#مجلس_ختم_ترحيم
#همراه_بت_توضیحات
حیاتم رو به پایان است، پایانم چه خواهد شد؟
هزارم دزدِ ایمان است، ایمانم چه خواهد شد؟
مرا با دوست از آغاز بوده عهد و پیمانی //
میان نفس وشیطان عهدو پیمانم چه خواهد شد؟
خور و خواب و هوا و غفلت افتادند بر جانم //
نمی دانم صراط و حشر و میزانم چه خواهد شد؟
چو مأموران حق در قبر می پرسند: “مَن ربّک” //
اگر آید زبانم بند، درمانم چه خواهد شد؟
بدم اما بود در دل امید عفو و غفرانم //
اگر سوزی، امید عفو و غفرانم چه خواهد شد؟
طلب کارند مأموران حقّ، روز جزا از من //
اگر در دستشان افتد گریبانم چه خواهد شد؟
تو کز اول به رویم باز کردی باب جنت را //
اگر فردا بری در نار سوزانم چه خواهد شد؟
اگر با خنده ی اهل جهنم رو به رو گردم //
ثواب اشکهای چشم گریانم چه خواهد شد؟
سپاهم اشک چشم و ناله ام تیغ و سپر توبه //
اگر با نار خشمت،جنگ نتوانم چه خواهد شد؟
گنه یکسو، رجا و خوف یکسو،”میثم” ازیکسو //
نمیدانم نمیدانم نمیدانم چه خواهد شد
✍#مداح_شاعر_سبک_گذار🎤
🎧#استاد_حاج_پیرزاده🖌
#پیشنهاد_دانلود👌
#التماس_دعای_فرج
#اجرای_سبک
1402/10/5
◍⃟⚫️🔘☆҉‿➹⁀☆ ҉ ◍⃟🔘⚫️
@khatme14
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
🍃پنديات مجالس ترحيم
حیاتم رو به پایان است، پایانم چه خواهد شد؟
هزارم دزدِ ایمان است، ایمانم چه خواهد شد؟
مرا با دوست از آغاز بوده عهد و پیمانی //
میان نفس وشیطان عهدو پیمانم چه خواهد شد؟
خور و خواب و هوا و غفلت افتادند بر جانم //
نمی دانم صراط و حشر و میزانم چه خواهد شد؟
چو مأموران حق در قبر می پرسند: “مَن ربّک” //
اگر آید زبانم بند، درمانم چه خواهد شد؟
بدم اما بود در دل امید عفو و غفرانم //
اگر سوزی، امید عفو و غفرانم چه خواهد شد؟
طلب کارند مأموران حقّ، روز جزا از من //
اگر در دستشان افتد گریبانم چه خواهد شد؟
تو کز اول به رویم باز کردی باب جنت را //
اگر فردا بری در نار سوزانم چه خواهد شد؟
اگر با خنده ی اهل جهنم رو به رو گردم //
ثواب اشکهای چشم گریانم چه خواهد شد؟
سپاهم اشک چشم و ناله ام تیغ و سپر توبه //
اگر با نار خشمت،جنگ نتوانم چه خواهد شد؟
گنه یکسو، رجا و خوف یکسو،”میثم” ازیکسو //
نمیدانم نمیدانم نمیدانم چه خواهد شد
✍#مداح_شاعر_سبک_گذار🎤
🎧#استاد_حاج_پیرزاده🖌
#پیشنهاد_دانلود👌
#التماس_دعای_فرج
#اجرای_سبک
1402/10/5
👇👇👇
@khatme14
1.12M
پندیات
🎧#اجراوسبگزار_استادپیرزاده🎤
عُــمر هَرکـس عـاقـبَـت روزی بپایان میرسد
آخَرَش هَر بی سَرو سامان به سامان میرسد
چند روزی بیــش نَبوَد عُـــمــر این دنیای ما
عاقـبت این درد بی درمان به درمان میرسد
ای خوشا بَر آنکسی که لحظهٔ جــان دادَنَش
بَر سَــــر بالیـــــن او شــــاه شَهیدان میرسَد
میکنند با خـویــش نجــــوا طائــران آسمان
خانه را آذیــن کنید زیرا کـــه مهمان میرسَد
هرکه با قـرآن و عــترَت زندگانی کرده است
هَرکـجا باشد به گوشش صوت قرآن میرسَد
هَر کسی پاداش کارَش را بگیــرَد اَز خـــدای
شاه باشد یا گدا پایـــش به میـــزان میرسَد
هَرکسی رَفتــه به پابوس علی موسی الرضا
در سه جـا به داد او شــــاه خُـراسان میرسَد
روضهٔ اِبنُ الشبیبَش هَـر زمــان خوانده شَوَد
مادَرَش در پای روضــــه دیده گریان میرسَد
هَر شَب جمـــعه که می آید ز جَنَّـــت فاطمه
هَمرَهَش ســـاقی کـوثَر سینه سوزان میرسَد
زائر آن پیکَــــر زَخمـــــی و عُـــریان میشَوَد
پای روضـــــه به شب شـــام غریبان میرسَد
شاعر:ابوالفضل.فیض.الله.زاده
@khatme14
پندیات
مناسب برای مقدمه مجلس ختم 👇👇
مخصوص آموزش ختم خوانی👇
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑
یارب این عمر .عجب زود شتابان بگذشت
خوب و بد زشت و نکو مشگل و آسان بگذشت
آرزوهای جوانی چو فربینده سراب
پرده ای بود که از منظرچشمان بگذشت
چونکه نوروز خبر می دهد از رفتن عمر
جای حزن است که سالی دگر از آن گذشت.
برف پیری که نشسته است به روی سرما
کند اعلام که هان فصل بهاران بگذشت
پندیات 👆👆
@khatme14