eitaa logo
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
3.8هزار دنبال‌کننده
50 عکس
21 ویدیو
1 فایل
کانال اشعار ترحیم پندیات ،نصایح و اشعار ترحیم از ابتدا تا انتهای مجلس ختم با مدیریت ذاکراهلبیت کربلایی محمدمسلمی 👈ارتباط با مدیر @moslemi_124 پذیرش تبلیغات شما👈 @moslemi_124 @khatme14
مشاهده در ایتا
دانلود
1_895217720.mp3
2.79M
‍ 🥀 نی 🥀 همه در گذشتگان.... 😭😭😭 🥀🥀🥀 @khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍ #قسمت_پنجم عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین #عمل خوب یا زشت مرا در خود جای
🛑سرگذشت ارواح در عالم برزخ () ♻️در حالیکه پرونده اعمالم بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم. جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود، که با انگشت، اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود. 🌸به نشانه ادب،سلام کردم و در مقابلش دو زانو، برجای نشستم و خیره به چشمان زیبایش، حیرت زده زیر لب زمزمه کردم: فتََبارکَ اللهُ احسُنُ الخالقینَ. 💥پس آنگاه با صدایی رسا پرسیدم: شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید؟ در حالیکه لبخندی بر لبانش، نقش بسته بود، پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توام و همدم و مونست در این راه پرخطر. ❄️گفتم: زهی توفیق... اما به راستی تو کیستی؟ بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمر کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام. 🌷با همان لبخند که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا به من کم توجه بودی. من نتیجه ذره، ذره اعمال خیر توام که اینک مرا به این صورت می بینی. نامم نیک و هادی و راهنمای تو در این راه پر خطر می باشم. 🔵آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی، و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار. 🌹گفت: تا آنجایی که در توانم باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت. مگر آنکه... ⚡️رنگ از رخسارم پرید، وحشت زده پرسیدم: مگرچه؟ گفت مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود می دانی و آن همراه! پرسیدم آن شخص کیست؟ 💥 گفت: تا آن جا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی... 🔥اما نامه اعمال سمت چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد که شخصی دیگر که نامش گناه است، آن را از تو باز پس خواهد گرفت. آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد، وگر نه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود. 〽️گفتم: پرونده او را می دهم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند و گناه توست و دوست دارد در کنارت بماند. گفتگوهامان ادامه داشت، تا اینکه احساس کردم بوی بسیار نامطبوعی شامه ام را آزار می دهد. آن بوی متعفن تمام فضا را پر کرد و باعث قطع گفتگوهایمان شد. در این لحظه هیکل زشت و کریهی در قبر ظاهر شد.... ✍ ادامه دارد.. @khatme14 سلام امام زمانـ🖐ـم،مهدی جـان
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🛑سرگذشت ارواح در عالم برزخ (#قسمت_ششم) ♻️در حالیکه پرونده اعمالم بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ() ♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگهان گناه دست کثیف و متعفنش را بر گردنم آویخت و قهقهه زنان فریاد بر آورد: خوشحالم دوست من، خوشحالم و... و باز همان قهقهه مستانه اش را سرداد. 🔰ترس و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. زبانم به لکنت افتاد و طپش قلبم شدت یافت و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، سرم بر زانوی نیک بود. 💠اما با دیدن چهره خون آلود نیک غم عالم در دلم نشست. گمان کردم که آن هیکل متعفن یعنی گناه بر او فائق آمده و پیروز گشته. اما نیک که دانست چه در قلبم می گذرد، صورت بر صورتم نهاد و آهسته گفت: غم مخور، بالاخره توانستم پس از یک درگیری و کشمکش پرونده اش را بدهم و او را برای مدتی از تو دور سازم. ♦️برخواستم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، دست بر گردن نیک انداختم و گفتم: من دوست دارم تو همیشه در کنارم باشی. از آن شخص بد هیکل زشت رو بیزارم و ترسان. راستی که تنهایی به مراتب از بودن در کنار او، برایم لذت بخش تر است. چرا که وقتی گناه، در کنارم قرار می گیرد، وحشتی بزرگ به من دست می دهد. 🔶نیک با حالتی خاص گفت: البته او هم حق دارد که در کنار تو باشد، زیرا این چیزی است که خودت خواسته ای. با تعجب گفتم: من؟! من هرگز خواهان او نبودم. گفت: به هر حال هر چه باشد اعمال خلاف و گناه تو او را به این شکل درآورده است، و به ناچار بار دیگر او را در کنار خویش خواهی دید. 🔘از این گفته نیک خجل زده شدم و سخت مضطرب، و در حالیکه صدایم به شدت می لرزید، پرسیدم: کی؟ کجا؟ گفت: شاید در مسیر راهی که در پیش داریم.... 💠گفتم: کدام راه؟ کدام مسیر؟ گفت: به واسطه بشارتی که نکیر و منکر به تو دادند، جایگاه تو منطقه ای است در وادی السلام، و تو باید هر چه زودتر خودت را آماده سفر به آن مکان مقدس کنی. 💥گفتم: وادی السلام کجاست؟ گفت: مکانی است که هر مومنی را آرزوی رسیدن به آنجاست و بناچار بایستی از بیابان برهوت نیز بگذری، تا در مسیر راه از هر ناپاکی و آلودگی پاک گردی، 🔴 و البته به واسطه رنج و مشقتی که خواهی برد، گناهانت ذوب خواهد شد. آنگاه با سلامت به مقصد خواهی رسید. 🍃گفتم: برهوت چگونه جایی است؟ گفت: کافران و ظالمان در آن جای گرفته و عذاب برزخی می شوند. آنگاه از من خواست که خود را برای آغاز این سفر پر مشقت آماده سازم. ✍ادامه دارد... سلام امام زمانـ🖐ـم،مهدی جان @khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_هفتم) ♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگه
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ() 🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم. 💠ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد. ✨از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد. ✨نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی. 🍃پس از لحظه ای سکوت، بدین گونه سخنش را ادامه داد: البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید... 💥اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم. 🌪در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود. 🌹نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی. ❄️خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت. 🌾حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟ 🥀 صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید. 📛اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند... ◾️به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر🔥 می شد. وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او نپذیرفت و گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن. 💫گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم. 🍃 نیک از آبی که همراه داشت به من نوشانید.سپس در حالی که هنوز از زخمش رنج می برد، مرا بلند کرده و بر کول خود نهاد و به مسیر همچنان ادامه داد. 🌼از این که رهایم نکرد و با وجود زخمهای بیشمارش، چون دوستی مهربان برایم دل سوزاند، خوشحال بودم و شرمگین... ✍ادامه دارد... @khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_هشتم) 🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت س
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ() 💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به خود جلب کرد. 💥 به سمت چپ بیابان نگاه کردم، آنچه دیدم باعث شد که وحشتزده خود را از دوش نیک به زمین اندازم و بی اختیار خود را پشت او مخفی کنم. ❌دو شخص با قیافه هایی بزرگ و سیاه که از دهان و بینی شان، آتش و دود شعله ور بود و موهایشان بر زمین کشیده می شد، در حالی که در دست هر کدام یک گرز آهنی تفتیده به چشم می خورد، در حرکت بودند...🔥 🔅با نگرانی به نیک گفتم: اینها کیستند، نکند به سمت ما می آیند؟! نیک لبخند زنان گفت: نترس. اینها نکیر و منکرند، می روند از کافری که تازه از دنیا آمده، بپرسند آنچه از تو پرسیدند. ❇️ گفتم: اینها وحشتناک ترند. گفت: زیرا با کافر سروکار دارند. فاصله ای نشد که صدای فرود آمدن چیزی، زمین زیر پاهایم را به شدت لرزاند، وقتی از نیک علت را جویا شدم، گفت: ضربه آتشی بود که بر آن کافر فرود آمد. ⭕️از این به بعد نیز این گونه صداها که زمین را به لرزه می آورد بسیار خواهی شنید. 🔰 نیک مسیر راه را از روی تپه‌ها و گاه از درون دره‌هایی کوچک و بلند انتخاب می‌کرد تا اینکه به ناگاه خود را لب پرتگاه بزرگ و عظیمی دیدم. 🌀 از نیک پرسیدم: باید از پرتگاه نیز بگذریم؟ گفت: آری. با وحشت به ته دره نگاه کردم، به قدری عمیق بود که انتهایش پیدا نبود. برگشتم و به نیک گفتم: تو که دوست و همراه منی چرا اینهمه آزارم می‌دهی؟! گفت: چطور؟ گفتم: آیا واقعا در این برهوت راه دیگری، که اندکی راحت‌تر باشد وجود ندارد؟! 🔶نیک دستی به سرم کشید گفت: راه عبور در این وادی بسیار است، اما هرکس را مسیری است که به ناچار باید از آن بگذرد. 🔘 با ناراحتی گفتم: آیا لیاقت من این بود که از بالا، آتش و دود آزارم دهد و از پایین، تپه‌ها و دره‌های سخت و جان فرسا محل عبورم می‌باشد؟! ♦️یک لبخندی زد و گفت: دوست من بدان این زجرها، بازتاب کردارهای زشت تو در دنیاست. اگر در این مسیر عذاب آن‌ها را تحمل نکنی هرگز به وادی السلام نخواهی رسید. کوچک‌ترین عمل زشت تو در دنیا ضبط گردیده، این‌ها تاوان آن‌هاست... ⚡️ مدت‌ها با رنج و مشقت بسیار مشغول پایین رفتن از دره بودیم که ناگاه، صدای ریزش سنگلاخ‌ها، از بالای دره، مرا به خود آورد. فورا خود را به نیک رساندم، تا چنانچه مشکلی پیش آید، به کمکم بشتابد ☄ وحشتزده و مضطرب، در حالیکه چشمانم از حدقه بیرون آمده بود، دیدم که مردی همراه با سنگ‌های کوچک و بزرگ در حال سقوط به ته دره می‌باشد. 🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن! به بالای دره نگاه کردم، هیکل بزرگ و سیاهی که قهقه زنان شادی می‌کرد، بر بالای دره ایستاده بود. نیک گفت: این هیکل، گناه آن شخص است که در حال سقوط بود و به واسطه قدرتی که داشت، توانست بر عمل نیک آن مرد چیره گردد و در نتیجه او را به ته دره پرتاب کند... ✍ادامه دارد... @khatme14
قسمتهای باقیمانده به زودی بارگزاری میشود
باسلام خدمت دوستان و ذاکرین اهلبیت (ع) بدیل اینکه مادحین عزیز بتوانند به سهولت به اشعار روضه ها و مطالب دسترسی پیدا کنند ما مطالب رو در شش کانال تقسیم بندی کردیم و این کانالها وابسته به گروه مجمع الذاکرین اهلبیت (ع) است 👇👇👇👇👇👇👇 1)کانال متن روضه و اشعار مصیبت خوانی مجمع الذاکرین👇 @rozehdaftari 2)کانال اشعار و مطالب عتبات عالیات مجمع الذاکرین👇 این کانال جهت ارائه مطالب و اشعار مربوط به زائران عتبات عالیات با مدیریت ذاکر اهلبیت کربلایی محمد مسلمی راه اندازی شد https://eitaa.com/atabataliyat 3) کانال ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین👇 https://eitaa.com/khatme14 4)کانال مولودی خوانی و جشن عقد و عروسی عروسی مجمع الذاکرین👇 شامل اشعار طنزحلال جهت مراسم عروسی مذهبی با مدیریت ذاکر اهلبیت کربلایی محمد مسلمی https://eitaa.com/joinchat/3093627286C1bf28b706c ارتباط با مدیر 5)کانال نوحه ها و زمزمه های مجمع الذاکرین👇 شامل زمزمه ها و نوحه های سینه زنی و زنجیرزنی محرم و صفر (ترکی و فارسی)با مدیریت ذاکر اهلبیت (ع) کربلایی محمد مسلمی https://eitaa.com/nooheemajmaozakerin 6)کانال مولودی خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت شامل مولودی های ائمه همراه با سبک با مدیریت کربلایی محمد مسلمی https://eitaa.com/molodikhany ارتباط با مدیران👇 @Moslemi_124 🌸🌸✨✨✨🌸🌸 لینک گروه مجمع الذاکرین اهلبیت(ع) گلچین اشعار،مراثی،مولودی واحادیث اهلبیت( ع) پاسخ به هر گونه درخواست در زمینه مداحی توسط مادحین ومدیران باتجربه در ابر گروه مجمع الذاکرین اهلبیت علیهم السلام با مدیریت خادم الحسین کربلایی محمد مسلمی 👇👇👇👇👇 این گروه جهت پاسخگویی به درخواست های شما با مدیریت ذاکر اهلبیت ع کربلایی محمد مسلمی ایجاد شدایجاد https://eitaa.com/joinchat/77201857C160ebf881a .کانالهایی که لینکشون درج نشده به زودی درج خواهد شد
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_نهم) 💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به
ارواح در عالم برزخ () نگاه نیک دستش را بر شانه‌ام نهاد و گفت: 👇 👇 این است عاقبت پیروی از هوای نفس. با شنیدن این سخن، ترس از گناهانم و اینکه شاید گناه نیز لحظه‌ای بر من چیره گردد، وجودم را فرا گرفت. پس از طی یک راه طولانی، سرانجام به انتهای دره رسیدیم آن مرد را نقش بر زمین دیدم که بیچاره همدم و همراه او یعنی نیک، چنان لاغر و ضعیف بود که هرچه تلاش می‌کرد او را بر دوش خود بکشد، نمی‌توانست. از نیک خواستم به او کمک کند اما نیک، عذر خواست و گفت: من فقط مأمورم تو را همراهی کنم گناه هر کس نیز در کمین خود اوست. گفتم: اما ما انسان‌ها در دنیا به کمک هم می‌شتافتیم! نیک گفت: در این عالم، هر کس، خود جوابگوی اعمالش است. اگر هم لیاقت شفاعت داشته باشد، من شفیع نیستم. فقط دعا کن از دوستداران اهل بیت (علیه السلام) باشد، شاید که شفاعت آنان نصیبش شود... شاید به حساب دنیا، ساعت‌ها در اعماق دره راه پیمودیم، تا به مسیری رسیدیم که به سمت بالا ختم می‌شد در این لحظه نیک رو به من کرد و گفت: دوست من! خود را برای بالا رفتن از این دره هولناک، آماده کن! هدیه‌ای از دنیا پس از پیمودن مسیری بسیار طولانی، دوباره به دره خطرناک و لغزنده‌ای رسیدیم. از ترس اینکه مبادا این بار گناه از کمینگاهش بیرون آید و مرا پرت کند، بدنم به لرزه افتاد. نیک برگشت و گفت: چرا ایستادی؟ حرکت کن گفتم: می‌ترسم. گفت: چاره‌ای نیست باید رفت با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم، اما هنوز چند قدمی از لب دره پایین نرفته بودیم که یک موجود بالدار نورانی از آن سوی دره ظاهر شد و در یک چشم برهم زدن، خود را به نیک رساند و پس از اینکه جویای حال من شد، نامه را به او داد و پس از خداحافظی با همان سرعت بازگشت. نیک پس از خواندن نامه، آن‌را در پرونده اعمالم نهاد و لبخند زنان به طرفم آمد و گفت: مژده‌ای دارم. شگفت زده پرسیدم: چه شده؟ گفت خویشاوندان و دوستانت، برایت هدیه‌ای فرستاده‌اند، که هم اکنون توسط این فرشته الهی برایت آورده شده است و به همان اندازه از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد. گفتم چطور؟ نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشاره می‌کرد، گفت: به خاطر این هدیه که عبارت است از خواندن قرآن و گرفتن مجالسی که در آن ذکر مصیبت حسین ابن علی (علیه السلام) خوانده شده و اشک‌هایی که بر ماتم آن عزیز ریخته‌اند، از این دره عبور نخواهیم کرد. از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همه‌شان طلب مغفرت کردم. آن اندک راه رفته را بازگشتیم و در مسیر آسان‌تر قدم نهادیم. ✍ادامه دارد.. 📗غررالحکم/ ص797 و الحدیث/ ج3 ص385) 📗سوره فاطر آیه 18 @khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
‌ #سرگذشت ارواح در عالم برزخ (#قسمت_دهم) نگاه نیک دستش را بر شانه‌ام نهاد و گفت: 👇 👇 این است عاقب
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ() ◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاه‌های هولناکی احاطه کرده بودند. 🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاه‌های وحشت آور، "دره‌های ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سال‌ها راه است. 🔥در کف آن هم، کوره‌هایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسان‌هایی که درون آن جای گرفته‌اند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند. ⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم. در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم. ☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را می‌شنیدم. ✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند. 🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سال‌ها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری می‌باشد) 💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت می‌کردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک می‌نهادم. هر چند گه گاه پایم می‌لغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم. ❄️نیک همچنان به پیش می‌رفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد. ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. 🔆گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی. گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم...🔥 ✍ادامه دارد..‌ @khatme14 📗کتاب سرگذشت ارواح در برزخ/اصغر بهمنی. با تایید عده ای از علمای حوزه علمیه قم
🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 یه روز میادهمه می میریم میون قبـری جـا می گیریم تا می بینیم که تنها موندیم حِس می کنیم خیلی فقیریم 🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 تموم میشه هرچی که بُردیم از ما می پـرسن چـی آوردیم الهـی کــه از مــا نپـرسن تـو دنیـا مــردمـو آزردیـم 🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 ما می مونیم وکرده هامون بــا تــمومِ آورده هــامون دست ما رومی گیره اونجا پیـش خدا سـپرده هامون 🥀 🕊 🥀 🕊 🥀 🕊 تو اون فضای تنگ وتاریک به یاد مـیاد کـار بـد ونیک تـو اوج نــا امــیدی از دور نوری می بینیم میشه نزدیک 🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 تـا می بیـنه اشـک دوعینم تـرسـیدم وبـه شـوروشینم بِــهم مـیگه بـــا مـهربـونی نترس که من امام حسینم 🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 خوش بحال اونی که اونجا گـر چه دلـش لبـریـز درده بهش بگـن نتـرس عـزیـزم حسین سفارشت رو کـرده 🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 خوش به حال اونیکه مولاش بـراش بیـاد کــنه تــلافـی بگه حسین کـرده سفارش تو از حساب کتاب مُعافی 🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 چه خوب میشه بگه آقامون بـاهـام بـودی منم بـاهـاتم حــالا شــده وقـت تــلافـی غصـه نخـور امــام رضـاتـم 🥀   🕊   🥀   🕊   🥀   🕊 @khatme14
ای بی خبر از عالم عقبی چه می کنی؟ دل بسته ای به علایق دنیا چه می کنی؟ پایان عمر هر که بود مرگ ای دریغ اینجا گذشت اما تو آنجا چه می کنی؟ دنیا سراچه ایست که باید از آن گذشت بگذر از این سراچه تماشا چه می کنی؟ گیرم که عمر نوح کنی یا که بیشتر کشتی شکسته در دل دریا چه می کنی؟ گیرم ثروت عا لم همه از آن تست دست تهی در عا لم عقبی چه می کنی؟ گیرم به ناز این تن خاکی بپروری در زیر خاک با تن تنها چه می کنی؟ گیرم که خون خلق بنوشی به جای آب در دادگاه خالق یکتا چه می کنی @khatme14
1.34M
◍⃟🖤⚫️☆҉‿➹⁀☆  ҉ ◍⃟🔘⚫️                     ﷽ حیاتم رو به پایان است، پایانم چه خواهد شد؟ هزارم دزدِ ایمان است، ایمانم چه خواهد شد؟ مرا با دوست از آغاز بوده عهد و پیمانی // میان نفس وشیطان عهدو پیمانم چه خواهد شد؟ خور و خواب و هوا و غفلت افتادند بر جانم // نمی دانم صراط و حشر و میزانم چه خواهد شد؟ چو مأموران حق در قبر می پرسند: “مَن ربّک” // اگر آید زبانم بند، درمانم چه خواهد شد؟ بدم اما بود در دل امید عفو و غفرانم // اگر سوزی، امید عفو و غفرانم چه خواهد شد؟ طلب کارند مأموران حقّ، روز جزا از من // اگر در دستشان افتد گریبانم چه خواهد شد؟ تو کز اول به رویم باز کردی باب جنت را // اگر فردا بری در نار سوزانم چه خواهد شد؟ اگر با خنده ی اهل جهنم رو به رو گردم // ثواب اشکهای چشم گریانم چه خواهد شد؟ سپاهم اشک چشم و ناله ام تیغ و سپر توبه // اگر با نار خشمت،جنگ نتوانم چه خواهد شد؟ گنه یکسو، رجا و خوف یکسو،”میثم” ازیکسو // نمیدانم نمیدانم نمیدانم چه خواهد شد ✍🎤 🎧🖌 👌      1402/10/5 ◍⃟⚫️🔘☆҉‿➹⁀☆  ҉ ◍⃟🔘⚫️ @khatme14
🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑 🍃پنديات مجالس ترحيم حیاتم رو به پایان است، پایانم چه خواهد شد؟ هزارم دزدِ ایمان است، ایمانم چه خواهد شد؟ مرا با دوست از آغاز بوده عهد و پیمانی // میان نفس وشیطان عهدو پیمانم چه خواهد شد؟ خور و خواب و هوا و غفلت افتادند بر جانم // نمی دانم صراط و حشر و میزانم چه خواهد شد؟ چو مأموران حق در قبر می پرسند: “مَن ربّک” // اگر آید زبانم بند، درمانم چه خواهد شد؟ بدم اما بود در دل امید عفو و غفرانم // اگر سوزی، امید عفو و غفرانم چه خواهد شد؟ طلب کارند مأموران حقّ، روز جزا از من // اگر در دستشان افتد گریبانم چه خواهد شد؟ تو کز اول به رویم باز کردی باب جنت را // اگر فردا بری در نار سوزانم چه خواهد شد؟ اگر با خنده ی اهل جهنم رو به رو گردم // ثواب اشکهای چشم گریانم چه خواهد شد؟ سپاهم اشک چشم و ناله ام تیغ و سپر توبه // اگر با نار خشمت،جنگ نتوانم چه خواهد شد؟ گنه یکسو، رجا و خوف یکسو،”میثم” ازیکسو // نمیدانم نمیدانم نمیدانم چه خواهد شد🎤 🎧🖌 👌      1402/10/5 👇👇👇 @khatme14
1.12M
پندیات 🎧🎤 عُــمر هَرکـس عـاقـبَـت روزی بپایان میرسد آخَرَش هَر بی سَرو سامان به سامان میرسد چند روزی بیــش نَبوَد عُـــمــر این دنیای ما عاقـبت این درد بی درمان به درمان میرسد ای خوشا بَر آنکسی که لحظهٔ جــان دادَنَش بَر سَــــر بالیـــــن او شــــاه شَهیدان میرسَد میکنند با خـویــش نجــــوا طائــران آسمان خانه را آذیــن کنید زیرا کـــه مهمان میرسَد هرکه با قـرآن و عــترَت زندگانی کرده است هَرکـجا باشد به گوشش صوت قرآن میرسَد هَر کسی پاداش کارَش را بگیــرَد اَز خـــدای شاه باشد یا گدا پایـــش به میـــزان میرسَد هَرکسی رَفتــه به پابوس علی موسی الرضا در سه جـا به داد او شــــاه خُـراسان میرسَد روضهٔ اِبنُ الشبیبَش هَـر زمــان خوانده شَوَد مادَرَش در پای روضــــه دیده گریان میرسَد هَر شَب جمـــعه که می آید ز جَنَّـــت فاطمه هَمرَهَش ســـاقی کـوثَر سینه سوزان میرسَد زائر آن پیکَــــر زَخمـــــی و عُـــریان میشَوَد پای روضـــــه به شب شـــام غریبان میرسَد شاعر:ابوالفضل.فیض.الله.زاده @khatme14
پندیات مناسب برای مقدمه مجلس ختم 👇👇 مخصوص آموزش ختم خوانی👇 🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑 یارب این عمر .عجب زود شتابان بگذشت خوب و بد زشت و نکو مشگل و آسان بگذشت آرزوهای جوانی چو فربینده سراب پرده ای بود که از منظرچشمان بگذشت چونکه نوروز خبر می دهد از رفتن عمر جای حزن است که سالی دگر از آن گذشت. برف پیری که نشسته است به روی سرما کند اعلام که هان فصل بهاران بگذشت پندیات 👆👆 @khatme14
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست/ ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست/   هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور/ هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست پندیات -(ای بشر عالمه سلطان اولاسان گئتمه لی سن) ای بشر،عالمه سلطان اولاسان گئتمه لی سن مالک مُلک سلیمان اولاسان گئتمه لی سن بیر تَفَکُّر ایله گور خلقتیوین سِرّی ندی خاک تیره،مه تابان اولاسان گئتمه لی سن عُمر نوح اولسا نصیبون بو فنا دنیاده شُهره ی عالم امکان اولاسان گئتمه لی سن حسنووه ناز ائلمه عمری بئش اون گونلیکدی بونی بیل یوسف کنعان اولاسان گئتمه لی سن قالمادی حضرت موسایه ده فانی دنیا طور سیناده نگهبان اولاسان گئتمه لی سن گلسه عیساده ئوزی پیرو اسلام اولاجاق ارمنی یا که مسلمان اولاسان گئتمه لی سن مصطفی تک بشره دنیا وفا ایلمدی بیت پیغمبره دربان اولاسان گئتمه لی سن هانی گور فاتح خیبر کیمی شیر غزوات سر سپاه شه مردان اولاسان گئتمه لی سن عرصه ده ائتمه تفاخر قولووین قدرتینه دهریده رستم دستان اولاسان گئتمه لی سن قویما مغرور ایلیه چوخدا سنی پُست و مقام آمر و تابع فرمان اولاسان گئتمه لی سن گور یزیدی اولوسان یا که طرفدار حسین دشمن و حامی قرآن اولاسان گئتمه لی سن عیش و نوشیله باشا وئرمه گوزل گونلریوی باغ عشرتده غزلخوان اولاسان گئتمه لی سن چوخلارین چرخ فلک گولدیروب آغلار قویدی یتمیش ایل عمریده خندان اولاسان گئتمه لی سن ایندی که حقدی ئولیم محشره سرمایه قازان صاحب مال فراوان اولاسان گئتمه لی سن کاخ و ویلاده اوتور قبر ایوینی یادیوه سال عاقبت خاکیله یکسان اولاسان گئتمه لی سن اجلین وقتی یتیشسه قاچاجاقسان هایانا عازم دشت و بیابان اولاسان گئتمه لی سن هارا گیتسون سنی بیرگون تاپاجاخ عزرائیل یرین آلتیندا دا پنهان اولاسان گئتمه لی سن سنده(فرهادی)قیامت گونینین فکرینه قال (حافظ)و(سعدی)دوران اولاسان گئتمه لی سن شاعر: حسین فرهادی مراغه ای @khatme14
آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است آنچه از عمرِ سبک‌رفتار می‌ماند به جا نیست غیر از رشتهٔ طول اَمَل چون عنکبوت آنچه از ما بر در و دیوار می‌ماند به جا کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی در کف گل‌چین ز گلشن خار می‌ماند به جا رنگ و بوی عاریت پا در رکاب رحلت است خار خاری در دل از گلزار می‌ماند به جا جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست پیش این سیلاب کِی دیوار می‌ماند به جا؟ غافل است آن‌ کز حیات رفته می‌جوید اثر نقش پا کِی زان سبک‌رفتار می‌ماند به جا؟ هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست وقت آن کس خوش، کز او آثار می‌ماند به جا زنگِ افسوسی به دستِ خواجه هنگام رحیل از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا نیست از کردارِ ما بی‌حاصلان را بهره‌ای چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا ظالمان را مهلت از مظلوم، چرخ افزون دهد بیشتر از مور اینجا مار می‌ماند به جا سینهٔ ناصاف درِ میخانه نتوان یافتن نیست هر جا صیقلی، زنگار می‌ماند به جا می‌کِشد حرف از لبِ ساغر میِ پُر زور عشق در دل عاشق کجا اسرار می‌ماند به جا؟ عیشِ شیرین را بوَد در چاشنی صد چشمِ شور برگ، صائب! بیشتر از بار می‌ماند به جا ✍️: صائب تبریزی @khatme14
رسم دنیا درهمین است آنکه آمد رفتنی ست بعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست تا توانی خلق را ازخود مرنجان با سخن آنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست عمر و جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولی شیشه ی عمر گرانم عاقبت بشکستنی ست تکیه بر ایمان خود کن هم رهِ شیطان مشو   ریسمانِ دست شیطان ظاهراً پوسیدنی ست ثروتت بند است برشب شهرتت با یک تبی عاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست دل مبند برمال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاست خرقه ی زرهم بپوشی سیم و زر نابردنی ست بشنو یک پند از دلِ دلخسته ی این روزگار رسم دنیا درهمین است پند من بشنفتنی ست محمدحسین دیانی @khatme14
من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم همه گویند این جمعه بیا، اما درنگی کن از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم ... محمدحسین دیانی @khatme14
✨غم داغ غم داغ جوان سخت است ودشوار کسی نبــود ازاین غصه خبـــر دار مگرآن کس که خود داغ جوان دید که دارد دیده ای از غصه خونبـار جوان ازدست داده خـــــوب دانــد چه آمــد برسرسلطـان ابـــرار غم داغ جوان زخمی است جانکاه که براین زخم مرحم نیست درکـار حسین بن علی زخمی به دل داشت زداغ آن جـوان مــاه رخســار که آن عـــــالم به رؤیـا دید ونالیـــد فشـاند ازدیدگـانش اشک بسیـار بنـــــا باشد اگـر اشکی بریزیـم که از هر قطره اش بر خیزد آثــار تسلــــی دل غمـدیـده گـــــردد شود نـــوروچـراغی در شب تـار کـــه هـــم قلب پـــدرآرام گیـرد وهــــم بهره برد فـرزنـد سر شار بدین منـــظور در این محفـل غـم ســــزاواراست تا بنمـایم اظهـار بخــــوانم از جـوان سـرو قــدی کــــه در کـــــرببلا از جور اشرار تنش از تیــــغ کیـــــن شد ارباً اربا زجـــور دشمـن بی رحم وغــدار دم آخـــــر صـــدا میـزد پـدر را بیـــا بنگـر علی را آخــرین بار امان از لحظه ای که خسرودیـن زقتـــل نـــور چشمش شد خبـر دار بــه سرعت آمـــده در قلـب میـدان بـدیــدآن مردم بــدتـر زکفــار علـــی اکبرش را دوره کــــردنـد چه آمد برسرش زآن قــوم خونخـوار حسیــــن آمـد کنـار نعش اکبــر چنــــان زدصیحـــه مولا با دل زار بدن چــــون اربا اربا شد مپـرسید زبان عاجــــز بـــود از نقـــل گفتار تنش را در عبـــــا پیچیـد بـابـا کمک خـــواهی نمود از آل اطــهار جـوانــان بنی هــاشم کجـــائید ببینیدم چســان گشتــم گـــرفتار سخــــن کــــوتاه محسن زاده زیـرا ببین جاری است اشک غم زابصار بدان این اشکــــها را بی چـه وچنـد خداوند جهان باشد خــــریــدار @khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(#قسمت_یازدهم) ◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرت
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ،() ♦️مقدمه: با سلام خدمت مخاطبین خوب و محترم کانال... ✅از زمانی که ما شروع به نوشتن داستان سرگذشت ارواح کردیم برای خیلی ها سوالات مختلفی پیش اومد که با ما در میون گذاشتن، من اجمالا یه توضیح مختصری بدم در این مورد که خیلی از ابهامات و تشویشات ذهنی برطرف بشه: 💥اول اینکه با توجه به تحقیقاتی که ما داشتیم این داستان سراسر از احادیث و روایات معتبر هست که در قالب داستان برای درک و ملموس بودن برای مردم نوشته شده که یک درکی هرچند خفیف از اعمال نیک و بد و عالم برزخشون داشته باشن. 🍀برای مثال در روایات هست که روزه گرفتن سپر مومن در برابر آتش هست. در قسمتهای بعدی نویسنده این  مطلب رو به زیبایی به تصویر کشیده که برای مومن ملموس باشه. به این شکل که روح میت برای رسیدن به وادی السلام(بهشت) باید در نبرد آخر با گناه بجنگه که یکسری لوازم جنگ و دفاع بهش میدن که ضخامت سپرش بستگی به روزه هایی داشته که در دنیا میگرفته و ... امثالهم. ✨و در آخر علمایی مثل آیت الله جعفر سبحانی،و تعدادی از اساتید حوزه ی علمیه قم هم این کتاب رو خوندن و مورد تایید قرار دادن. 🙏ان شاالله که ابهامات بر طرف شده باشه و اما ادامه ی داستان: 💠با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود. 💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم. حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود. تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد. 🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود. گناه را صدا زدم، اما هیچ جوابی نشنیدم. با وحشت برای مرتبه‌ای دیگر صدایش زدم. وحشت و اضطراب لحظه‌ای راحتم نمی‌نهاد. در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم، اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را می‌دانستم کجاست نه انتهای آنرا. ◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم. غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری و فراق دوست با وفا و مهربانم نیک بسیار گریستم. 🌻هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد. گوش‌هایم را تیز کردم شاید بفهمم صدای پا از کدام سو است. عطر دل نواز نیک قلبم را روشن کرد. و این بار اشک شوق در چشمانم حلقه زد. 💫آغوش گشودم و با خوشحالی تمام او را در آغوش فشردم و تمام ماجرا را برایش بازگو کردم، تا مبادا از من رنجیده خاطر گردیده باشد. 🔆 نیک گفت: من نیز چون تو را در عقب خود نیافتم، از همان راه بازگشتم، به واسطه بوی بدی که در سمت چپ، بر جای مانده بود، از جریان آگاه شدم و در آن مسیر حرکت کردم. اما هر چه گشتم تو را ندیدم. تا اینکه به نزدیک غار رسیدم. گناه را دیدم که از غار بیرون می‌آمد و چون مرا دید به سرعت دور شد  دانستم که تو را گرفتار کرده است، و چون داخل غار شدم صدای ناله را از دور شنیدم، خوشحال شدم و به سرعت به سمت تو آمدم. 🌺پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد: البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند... ✍ادامه دارد.. @khatme14
ختم پدر امام علی (ع) سوم هفتم چهلم وسالگرد بسم الله الرحمن الرحیم... یا رحمن و یا رحیم... 🔸بخوان دعای فرج را که یار می آید 🔸به روی دست ملائک بهار می آید 🔸بخوان دعای فرج را که یادگار علی 🔸دوباره با علم و ذوالفقار می آید هرکجا نشستی.اول مجلس دعای سلامتی امام زمان را باهم زمزمه می کنیم اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً یاصاحب الزمان فلک زین ماتم عظمی عجب شوری به پا کردی تو شمع محفل مارا زبزم ما جدا کردی فلک آخر ربودی پدر فرزانه مارا به خاموشی سپردی محفل وکاشانه مارا مجلس امشب(امروز) ما به مناسبت سومین روز(هفتم) پدرمهربان و دلسوز بنام.......... بر پا شده است،سه روزه(هفت) که برادران داغ دیده ، پسران ودختران داغ دیده روی ماه بابا رو ندیدن( زبانحال بچه هاش) سه(هفت )چراغ خونمون خاموشه بابا، دلمون خیلی برات تنگ شده ،بابا وقتی دلمون میگرفت ، میگفتیم بریم خونه پدر عرض ادب کنیم اما الان باید بیایم کنار قبرت بشینیم واشک بریزیم، بابا جون چطور جای خالیتو ببینم، بابا خونه بی تو عزا خونه شده😭😭😭 عزیزان داغدیده، میدونم دلی غمدیده دارید نمیخوام نمک رو زخمتون بپاشم ولی باید بگم پدر ستون خونه و روشنایی خونه ست، پدر پشت و پناه دختره ، پدر تکیه گاه دختره حالا ک دلتون شکست بریم درخونه مولا امام علی برای اولین مظلوم عالم ناله بزن برای اول مظلوم عالم على اشک بریزیم ( ان شاء الله همه اموات گذشتگان، پدران و مادران خصوصا مجلس به نام از این محفل شاد شوند) وقتی سر مبارک امیر المؤمنین توسط ابن ملجم مرادی شکافته شد فرمود: فزت ورب الكعبه». به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم. جبرئیل بین زمین و آسمان فریاد زد: «قتل ابن عم المضطفي: قتل على المرتضى قتله أشقى الأشقياء» پسر عموی مصطفی کشته شد. وصی برگزیده به قتل رسید، على مرتقی کشته شد، او را شقی ترین اشقیا کشت. امام را به منزل آوردند. تا نزدیک خانه رسید فرمود: من را زمین بگذارید، با پای خودم وارد خانه شوم تا زینب این منظره را نبیند، او طاقت ندارد. : متن وصیت های خود را به امام حسن به نمود و سپس فرمود: حسنم، وقتی از دنیا رفتم، خودت غسلم بده، خودت کفنم کن، خودت بر جنازه ام نماز بخوان، حسنم وقتی بدن من را داخل تابوت گذاشتی، تو و برادرت حسین عقب تابوت را بردارید، جلو تابوت خودش حرکت می کند. هر کجا پایین آمد، همان جا تابوت را زمین بگذارید. وقتی مولا به شهادت رسید، فرزندان امیرالمؤمنین بدن مبارک پدر را شبانه و غریبانه و مظلومانه حرکت دادند تا به سرزمین نجف رسیدند، سنگی درخشان یافتند، آن را برداشتند، لوحی پیدا شد که در آن نوشته بود: این قبری است که نوح آن را برای علی بن ابی طالب ذخیره کرده است. جنازه مولا را به خاک سپردند. از دفن بابا که برگشتند، به خرابهای رسیدند، دیدند از میان خرابه صدای ناله می آید: کجایی ای آقایی که هر روز می آمدی و برای من غذا می آوردی. با من حرف میزدی و با من انس میگرفتی. الان چند روزی است که نیامده ای. و امام مجتبی سوال کرد: آیا اسمش را می دانی؟ عرضه داشت هر وقت سؤال میکردم میگفت بنده ای از بندگان خدایم. صدای گریه امام حسن و امام حسین بلند شد: ای پیرمرد او بابای ما على بود. الان از دفنش برگشتیم، صدا زد: آقازاده ها! شما را به خدا مرا کنار قبر علی ببرید. کنار قبر على آوردند آن قدر این پیرمرد سرش را به قبر زد و علی علی گفت تا خود را به علی ملحق کرد. اول کسی که کنار قبر امام دفن کردند، همین پیرمرد بود. صلى الله عليك يا مظلوم یا امیرالمومنین لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم وَ سَیَعلمُ الذین ظَلمو ای مُنقَلبٍ یَنقلبون بلند صلوات @khatme14
روضه ختم پدر جوان🥀 (چهلم)(سالگرد)۴🥀 زبان حال پدرومادر برداران وهمسر ) بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمان یا رحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ *- اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ عزیزان این حرف دل همه ما درلحظه اخرو زبان حال این مرحوم است 🔸سرم خاک کف پای حسین است 🔸دلم مجنون و شیدای حسین است 🔸بُوَد پرونده‌ام چون برگ گل، پاک 🔸در این پرونده امضای حسین است 😭😭😭 🔸بهشت ارزانی خوبانِ عالم 🔸بهشت من تماشای حسین است 🔸به وقت مرگ چشمم را نبندید 🔸که چشم من به سیمای حسین است 🔸دراین عالم تمنایی ندارم 🔸تمنایم تمنای حسین است 😭😭 🔸چراغ از بهر قبر من نیارید 🔸چراغم روی زیبای حسین است 😭😭 🔸خوش آن صورت که در فردای محشر 🔸بر آن نقش کف پای حسین است 😭😭😭 🔸از آن با گریه دائم خو گرفتم 🔸که اشکم دُرِّ دریای حسین است 😭😭😭 🔸نترسانیدم از روز قیامت 🔸قیامت، قد و بالای حسین است 🔸دلی‌ جای‌ خدا باشد که آن‌ دل‌ 🔸پر از نور تجلای‌ حسین است‌ 🔸به بازار عمل، فردای محشر😭 🔸همه هستم تولای حسین است ⬅️ خانواده مصیبت دیده پدرومادر ، ای برادروخواهرو همسر غم کشیده ،که داغ فرزند دیدی برداری از دست دادی همسر دلسوز مهربانی را ازدست دادید امروزمی بیینم درگوشه ای ازقبر پدرومادرمرحوم نشسته اند ازفراق فرزندشان می نالند درگوشه ای دیگری نیز همسر مرحوم برادران وخواهران مرحوم ازغم عزیزشان گریه می کند انشالا خدا به همه شما صبر بده واقعا لحظات سختی است اما همه اقشار مردم آمدند آشنایان ،دوستان،فامیل ازروزاول درکنارتان شما بودند نگذاشتند تنها باشی شما را دلداری وبه شما تسلیت گفتند یاد شهدا امام شهدا امام شهدا اموات جمع حاضر الخصوص روی این عزیز ازاین مجلس ومحفل فیض ببرد     حالا دلها اماده شد بریم کربلا به یا د ان لحظه ای که اقا ابا عبدالله می فرمودند لا حول ولاقوة الا بالله العلی  العظیم یعنی بدانید که هنوز من زنده ام اما یک وقت دیدند صدای اقا به گوش نمی رسد😭 همه  از خیمه ها بیرون دویدند ولی سالار زینب را ندیدند 😭 امدند جلوی زلجناح حلقه زدندهر کدام سوالی میکنه یکی سوال میکنه بگو ذوالجناح بابایمان چه شدیکی سوال میکنه  بگو ذوالجناح عمویمان عبا س چه شد یکی سوال میکنه ببینم ذوالجناح برادرمان علی اکبر چه شد یک وقت دیدند سکینه امد عنان ذوالجناح به دست گرفت بگو ببینم ذوالجناح تو که بی وفا نبودی آیا آن لحظه ای که بابایم را شهید کردند آیا بهش آب دادند یا نه    دیدند😭 ذوالجناح سر به زمین می کوبه یعنی بابایتان را با لب تشنه شهیدش کردند یک وقت ذوالجناح به سمت گودال قتلگاه حرکت کرد زینب  وکودکان پشت سر ذوالجناح  ای می دویدند ای به زمین می خوردند بلند می شدند تا رسیدند به تل زینبیه عزیزانی که کربلا رفتند میدوند تل زینبیه نزدیک قتلگاه است 😭😭 اما زبان حالی دارد بی بی زینب 🔸گلی گم کردم می جویم او را 🔸به هر گل می ریم می بویم او را 🔸گل من یک نشانی در بدن داشت 🔸یکی پیراهن کهنه به تن داشت 🔸اگر بینم گلم در خواب بوده 🔸به آب دیدگان می شویم او را یک وقت زینب دید یک صدای ضعیفی میشنوه  زینبم نیزه شکسته ها را خنجر شکسته ها را کنار بزن زینبم  چه می بیند حلقوم بریده برادرش حسین ، یا حسین @khatme14
آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است آنچه از عمرِ سبک‌رفتار می‌ماند به جا نیست غیر از رشتهٔ طول اَمَل چون عنکبوت آنچه از ما بر در و دیوار می‌ماند به جا کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی در کف گل‌چین ز گلشن خار می‌ماند به جا رنگ و بوی عاریت پا در رکاب رحلت است خار خاری در دل از گلزار می‌ماند به جا جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست پیش این سیلاب کِی دیوار می‌ماند به جا؟ غافل است آن‌ کز حیات رفته می‌جوید اثر نقش پا کِی زان سبک‌رفتار می‌ماند به جا؟ هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست وقت آن کس خوش، کز او آثار می‌ماند به جا زنگِ افسوسی به دستِ خواجه هنگام رحیل از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا نیست از کردارِ ما بی‌حاصلان را بهره‌ای چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا ظالمان را مهلت از مظلوم، چرخ افزون دهد بیشتر از مور اینجا مار می‌ماند به جا سینهٔ ناصاف درِ میخانه نتوان یافتن نیست هر جا صیقلی، زنگار می‌ماند به جا می‌کِشد حرف از لبِ ساغر میِ پُر زور عشق در دل عاشق کجا اسرار می‌ماند به جا؟ عیشِ شیرین را بوَد در چاشنی صد چشمِ شور برگ، صائب! بیشتر از بار می‌ماند به جا 🔸️شاعر: @khatme14
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ،(#قسمت_دوازدهم) ♦️مقدمه: با سلام خدمت مخاطبین خوب و محترم کانال... ✅از ز
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ 🔵عاقبت ریا هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم. 🔆 نیک که به راحتی می توانست قدم بردارد، با دیدن وضع من به عقب برگشت و از من خواست که دستم را برگردن او آویزم، تا شاید کمکم کند. ❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم، ✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد. 🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت. وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟ 🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد. 💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟ ✨نیک لبخندی زد و گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی. ❓گفتم: کدام مزد؟! گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی. ✅باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد. حسرت و ندامت وجودم را فرا گرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی؟! 🔵مقام شهیدان 🔷همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بی‌انتها ادامه می‌دادیم؛ در حالی که گرمای طاقت‌فرسای آسمان برای لحظه‌ای قطع نمی‌شد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود. 💥در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. 🌼 صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آن‌ها باقی ماند. ◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: این‌ها چه کسانی بودند؟! نیک گفت: این‌ها گروهی از شهیدان بودند. با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان. گفتم: مقصدشان کجاست؟ گفت: وادی السلام. با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری. گفتم: ما مدت‌هاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کرده‌ایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛ آنگاه تو می‌گویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟ 🌸نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت: تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت می‌کردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی. تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطره‌ای که از خونشان بر زمین می‌نشیند، تمام گناهانشان را از میان بر می‌دارد. و راه را بر ایشان هموار می‌سازد. 🌺در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد می‌شوند آن‌ها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی می‌کنند. 🍃به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم: طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... ✍ادامه دارد.. @khatme14
روضه ختم جوان 🥀 روضه علی اکبر (ع)🥀 بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم بزرگت کردم و خیرت ندیدم گلی ازگلش رویت نچیدم توگل بودی نه وقت چیدنت بود جوان بودی نه وقت مردنت بود عزیز دلم پسرم عزیز من چه وقت رفتنت بود چه وقت زیر خاک خوابیدنت بود بابای خوبم پسرم عزیزم رفتی از ما بریدی به سوی آسمانها پر کشیدی فلک آخر توانم را گرفتی زدستم نو جوانم را گرفتی اما خانواده .....‌‌‌..‌.شما داغ جوان دیدید بدن نازنین جوانت را غسل دادید کفن کردید به خاک سپردید همه آشنایان همسایگان فامیل .دوستان واقشارمردم ازشهرهای دور و نزدیک آمدند درکنا شماربودند به شما تسلیت گفتند اما عزیزان اگر شما ببینید پدری درکنارجسم بی جان جوانش ناله می زند چکار می کنید حتما اشک چشمانش را پاک می کنید آرامش می کنید ولی بمیرم برای آن پدری که آمد کنار بدن پاره پاره علی اکبرش لاله اش را دید پرپر روی خاک قطعه قطعه ریز ریز روی خاک داد از کف طاقت و ازپا فتاد صورتش رابرصورت اکبر نهاد یاد شهدا امام شهدا روح این جوان فیض ببرد اما کوفیان چه کردند آیا به امام حسین تسلیت گفتند اشک چشم حسین پاک کردند نه چکار کردند تا صورت به صورت علی اکبر گذاشت صدای هلهله کوفیان بلند شد اقا هرکاری کرد نتوانست بدن جوانش رابه خیمه ها ببرد چه کردصدا زد جوانان بنی هاشم بیاید علی را بر در خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم علی را بر در خیمه رسانم حسین آرام جانم ...حسین روح روانم جوان @khatme14