eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
670 عکس
101 ویدیو
15 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
📜﷽ 〰〰〰〰〰 زنی بود از قبیله‌ی بنی‌اسد. غلامی داشت عجمی‌تبار. مولای ما علی علیه‌السلام چه دید در طالع این غلام که او را از آن زن خرید و آزادش کرد؛ تاریخ می‌داند و بس! غلام آزاد‌شده آن‌قدر شیفته‌ی مرام و معرفت مولای ما شد و آن‌قدر سایه‌ به سایه‌ی علی رفت که سر از اسرار مگوی درآورد... غروبی بود دلگیر. آبستن بغضی عجیب. مرد عجمی تبار که همان میثم تمار بود همراه مولا علی، نماز مغرب را در مسجدی بیرون از شهر خواند. مولا بعد از نماز، بسیار در سجده ماند و مناجات و خلوت و اشک و العفو بسیارتر... چون از مسجد خارج شدند، به سوی نخلستان پیچیدند. مولای ما میثم را فرمود: از این خط گذر مکن تا بازگردم و رفت... شب چادر سیاهش را روی نخلستان کشیده بود و ماه ناپیدا. شب و سکوت میثم را به اضطراب آورد که چه نشسته‌ای مرید علی!؟ نکند ظلمت شب اسباب تعرض دشمن به مولایت شود و به دل سیاهی زد... نخلستان را با هول و هراس به بوی بهشتی مولا پیش رفت. مولایش را دید که تا نیمه سر در چاه فرو برده و نجواها و پاسخ چاه متقابلا! میثم هاج و واج مانده بود که مولا فرمود: کیستی؟ گفت: میثم. فرمود: آیا نگفتمت که از خط عبور نکنی؟ عرض کرد: مولای من! از دشمنان بر شما ترسیدم و دلم آرام نگرفت. فرمود: ای میثم! در سینه‌ام عقده‌هایی است. وقتی قلبم از آن تنگ می‌شود با دست زمین را گود می‌کنم و اسرار خویش را به دل خاک می‌سپارم... ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های تاریخی خود را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat