📜﷽
〰〰〰〰〰
#برگی_از_تاریخ
زنی بود از قبیلهی بنیاسد. غلامی داشت عجمیتبار. مولای ما علی علیهالسلام چه دید در طالع این غلام که او را از آن زن خرید و آزادش کرد؛ تاریخ میداند و بس!
غلام آزادشده آنقدر شیفتهی مرام و معرفت مولای ما شد و آنقدر سایه به سایهی علی رفت که سر از اسرار مگوی درآورد...
غروبی بود دلگیر. آبستن بغضی عجیب. مرد عجمی تبار که همان میثم تمار بود همراه مولا علی، نماز مغرب را در مسجدی بیرون از شهر خواند. مولا بعد از نماز، بسیار در سجده ماند و مناجات و خلوت و اشک و العفو بسیارتر... چون از مسجد خارج شدند، به سوی نخلستان پیچیدند. مولای ما میثم را فرمود: از این خط گذر مکن تا بازگردم و رفت...
شب چادر سیاهش را روی نخلستان کشیده بود و ماه ناپیدا. شب و سکوت میثم را به اضطراب آورد که چه نشستهای مرید علی!؟ نکند ظلمت شب اسباب تعرض دشمن به مولایت شود و به دل سیاهی زد...
نخلستان را با هول و هراس به بوی بهشتی مولا پیش رفت. مولایش را دید که تا نیمه سر در چاه فرو برده و نجواها و پاسخ چاه متقابلا! میثم هاج و واج مانده بود که مولا فرمود: کیستی؟ گفت: میثم. فرمود: آیا نگفتمت که از خط عبور نکنی؟ عرض کرد: مولای من! از دشمنان بر شما ترسیدم و دلم آرام نگرفت. فرمود: ای میثم! در سینهام عقدههایی است. وقتی قلبم از آن تنگ میشود با دست زمین را گود میکنم و اسرار خویش را به دل خاک میسپارم...
✍ #مریم_حاجیعلی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#روایت_تاریخ
#مولا_علی_علیه_السلام
🔻روایتهای تاریخی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
📜﷽
〰〰〰〰〰
#برگی_از_تاریخ
قرانهای روی نی
لیلةالهریر بود. شبی سخت از شبهای سهمگین جنگ صفین؛ صفین مکانی است نزدیک شام. زمان؛ سی و هفت سال پس از هجرت آخرین پیامبر خدا!
گویند صدای چکاچک نیزهها و تیرها و شمشیرها، موسیقی دهشتناک لیلةالهریر بوده است و عمار (پسر یاسر و سمیه) در همین جنگ به شهادت رسیده است. مقبرهی این یار نازنین مولا علی تا چند سال پیش و قبل از حملهی داعش به سوریه، کنار مزار اویس قرنی بود.
اما بعد؛ جنگ بالا گرفته بود و با وجود امثال مالکاشتر، کار لشگر معاویه رو به پایان بود که اشعث نامی آن وسط خطابهی صلح خواند و معاویه چون این خبر شنید به توصیهی عمروعاص قرآنها را به نیزه کرد! وجود آن همه قرآن در کشاکش جنگی چنان مهیب خود جای تأمل دارد و معنای آن جز این نیست که دشمنان مولای ما علی _که خود قرآن ناطق است_ در بند و بساط جبههی جنگ، نفری یک مصحف با خود آوردهاند؛ یاللعجب...
همینکه قرآنها روی نیزه رفت در لشگر علی، چنان دوئیت افتاد و همانها که تا دیروز فریاد میزدند؛ ما همه سرباز توئیم، امروز برای مولا خط و ربط مشخص میکردند که چنین و چنان کن! مولا حریف این جماعت خرفت و بدپیله نشد و نیز هرچه کرد برای حکمیت مالکاشتر یا ابنعباس را بفرستد، مقبول نیفتاد. جماعت ابوموسی اشعری را فرستادند به مذاکره با عمروعاص و شد آنچه بسیار شنیدهاید و خواندهاید...
✍ #مریم_حاجیعلی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#جنگ_صفین
#مذاکره
🔻روایتهای خود در مورد پیشرفت ایران اسلامی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
📜﷽
〰〰〰〰〰
#برگی_از_تاریخ
شقشقیه
توی گلوی شتر عربی یک پوست بادکنکمانندی قرار دارد شبیه ریه، که عربها به آن میگویند «شقشقه»! شتر که به هیجان بیاید، در این پوست میدمد و آن را از دهانش خارج میکند. ازقضا صدای دلخراشی هم ایجاد میکند.
اما بعد؛ یک روز مولاعلی نشسته بودند بر منبر مسجد کوفه! [علامه امینی اسم بیست و هشت نفر از دانشمندان شیعه و سنی را با مستندات درست و حسابی در کتاب الغدیر آورده که ماجرای آن روز را نقل کردهاند.] مولا در این خطبه داشتند از کسانی گله میکردند که بیعت شکستند و از دین خارج شدند. با سوز دلی عجیب از ماجرای جنگ جمل و صفین و نهروان حرف میزدند و خیلی به هیجان آمده بودند و به قول معروف در نقطهی اوج خطبه بودند که یکباره مردی از اهالی عراق بلند میشود و در بیوقتترین زمان ممکن، یک نامه میدهد دست امام. امام نامه را درجا مطالعه میکنند و به این ترتیب آتش درونشان که برای اولینبار شعلهور شده بوده، در نطفه خاموش میشود...
ابنعباس بلند میشود و به حضرت میگوید: «ای امیرمومنان کاش سخن خود را ادامه میدادید!»
حضرت میگوید: «تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت» ایشان اشاره میکند به شقشقهی توی گلوی شتر و میگوید که این سوز دل من هم مثل شقشقهی توی گلوی شتر، لحظات کوتاهی بروز پیدا کرد و خاموش شد... آتشی بود که شعلهور شد و خلاصه نشد که بشود... اینگونه بود که خطبه شقهشقه شد و کلام امام و دادخواهی مظلومانهش ابتر ماند.
شاید شما هم مثل من با خودتان بگویید کاش دستم به آن مرد عراقی، با آن نامهی بیموقعش میرسید، ولی خوب است بدانیم که مولای ما کلی خطبه و نامه و حکمت دیگر دارند که مثل خطبهی شقشقیه ابتر نماندهاند.
✍ #مریم_حاجیعلی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#مولا_علی_علیه_السلام
🔻روایتهای خود در مورد پیشرفت ایران اسلامی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
☘﷽
〰〰〰〰〰
#زندگی
#برگی_از_تاریخ
امام شیردل
پیرمرد ایرانی را که دیدم بین کفتارهای تکفیری آیهی قرآن میخواند و حجت و دلیل میآورد با خودم گفتم اگر من باشم چه؟ من زبانم بند نمیآید؟ چرا میآید. چه دل شیری داشت مرد مومن.
امروز داشتم فکر میکردم امام جوانمان را چرا اینقدر زود از ما گرفتند. تصویر مباحثههای علمیشان پخش شد جلوی چشمم. ای کاش میشد چشممان را ببریم به هزار سال پیش تا صلابتش را موقع استدلال آوردن تماشا کنیم. اما بعضی چیزها را از بین خطوط کتابها هم میشود فهمید. نوجوانی بود که هربار ریش سفید کردههای پرمدعا را با حجتهای بینظیرش سرخورده میکرد. امام جوانمان دل شیری داشت. تولدش مبارکمان
✍ #سین_جیم
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#امام_جواد_علیهالسلام
🔻روایتهای خود در مورد دغدغههای زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
📜﷽
〰〰〰〰〰
#برگی_از_تاریخ
مولود کعبه
زنی بوده که هزار و خردهای سال قبل، چنین روزی درد پیچیده در دالانهای وجودش و کمرش صاف نشده. شاید یاد کرده از مریم که روزی از درد و تنهایی، چنگ زده به تنهی نخل و ناخنهاش پوست سخت نخل را بیدار کرده و گفته ای کاش پیش از این مرده بودم!
زن در خودش پیچیده. دستی به کمر و دستی به شکم، خودش را رسانده به کعبه و ناخنهاش سنگ سرد دیوارها را خراش داده.
زن پیش از این، چند شکم زاییده و این درد را چشیده. هر بار کنج خانه، چشم به انتظار قابله مانده و دندان روی جگر گذاشته. اما این بار، آهنربایی در وجودش او را کشانده به سوی کعبه. پاها به اختیار خود به این حرم نیامدهاند و دستها به انتخاب خود بر دیوار این خانه نکوبیدهاند. کسی یا چیزی به زن اطمينان داده که طبیب دردش اینجاست.
زن حالا آمده و درد تمامی ندارد. عرق پلکش را سنگین کرده و درد از نفسش انداخته. لب باز کرده که آرزوی مریم را تکرار کند، اما حیرت امانش نداده. چرا پیش از این مرده باشد فاطمه، وقتی همهی زنها و مردهای پیش و پس از او، در انتظار این روز و پسری که حالا در شکم او به تکاپو افتاده، بودهاند؟ دیوار کعبه، پیش از فاطمه دهان باز کرده و دستی از نور، او را به درونش خوانده.
ابوطالب سه روز پشت آن دیوار ترک خورده و هم آمده، منتظر مانده. خبر دهان به دهان در شهر پیچیده و اهالی شانه به شانهی هم ایستادهاند به تماشا.
در داغی بازار حیرت و انتظار، محمد اما دلش روشن بوده و به یکباره حس غربت از وجودش پرواز کرده.
عاقبت، دیوار کعبه دوباره گریبان دریده، از عشق! تا جماعت بخواهد ندایی از شگفتی سر دهد، چپ و راست دیوار، دوباره به هم رسیده و جز ردی بر آن باقی نمانده.
فاطمه صورتش میدرخشیده. لبهاش میخندیده. قدش راست و قدمهاش محکم بوده. پسر در آغوش گرفته و سوی محمد رفته. به خود و مهربانی خدا بالیده که زنده مانده و زندگی کرده تا چنین روزی، که مادر علی باشد.
شاید مریم از آسمان او را دیده و گفته: چه خوشروزی بودهای دختر اسد! چه خوشنصیب! گوارایت باد.
سهشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۳
✍ #زینب_شاهسواری
〰〰〰〰〰
#خطروایت
#مولا_علی_علیهالسلام
#روز_پدر
🔻روایتهای خود در مورد پیشرفت ایران اسلامی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@biiiiinam
📜﷽
〰〰〰〰〰
#برگی_از_تاریخ
الگوی بیتکرار
وقتی به بازار خرمافروشها سرکشی کرد، دختر بچهای مقابل نگاهش آمد که دستهای کوچکش را روی هم میکشید. روسری و لبهایش را نوبتی به دندان میگرفت. اشکهایش با فاصله روی زمین میریختند.
مرد دلیل گریهاش را پرسید:
_ اربابم یک درهم داده بود تا خرما بخرم، از خرمایی که بردم خوشش نیامد. حالا این مغازهدار پس نمیگیرد.
مرد راه افتاد و دختر هم پشت سرش. کاسب با عصبانیت دستش را توی هوا چرخاند و محکم بر سینه مرد زد تا او را از مغازهاش دور کند.
_ به خودش هم گفته بودم که خرما را پس نمیگیرم.
آنهایی که نظارهگر بودند، مغازهدار را سرزنش کردند که این چه طرز برخورد با این شخص است.
کاسب مرد را که شناخت، رنگش پرید و نگاهش لرزان شد.
مرد نگذاشت حرفها ادامه پیدا کند. رو کرد به مغازهدار و گفت:
_ خرما را پس بگیر و پولش را برگردان تا این دختر هم بتواند برگردد خانه.
کاسب پول را پس داد و به مرد گفت:
_ چه کنم تا من را ببخشید یا امیرالمومنین؟
جوابی که شنید این بود: راه و روش و اخلاقت را اصلاح کن.
✍ #ملیحه_براتی
〰〰〰〰〰
#خطروایت
#مولا_علی_علیهالسلام
#روز_پدر
🔻روایتهای تاریخی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
📜﷽
〰〰〰〰〰
#برگی_از_تاریخ
#مقاومت
عکس دو نفره...
لحظه شگرفی از تاریخ بی هیچ کارگردانیِ قبلی داشت تکرار می شد.اراده خدا به روشنی دوربین ها تعلق گرفته بود.زینب از جان تاریخ آمده بود مقابل منبر، نه نه....جلو تانک یزید ابن معاویه.داشت با صدای عباس رجز می خواند!رجز که نه!زخم کاری بود.و کاری تر از رجزهاش زبان بدنش!چقدر شبیه معجزه کلام حسین بود....
«الی اللقاء مع الانتصار دم علی السیف»....
توی آن تصویر به جز زینبی که داشت با صدای عباس خشت به خشت وجود یزید را فرو می ریخت یک نفر دیگر هم بود.
حسین.....
جانم حسین....
لحظه لقاء جایی بالاتر از سطح زمین!درست وقتی که خون بر شمشیر پیروز شد.
✍ #طیبه_فرید
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#آتش_بس
🔻روایتهای تاریخی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@tayebefarid