eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
225 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
📜﷽ 〰〰〰〰〰 زنی بود از قبیله‌ی بنی‌اسد. غلامی داشت عجمی‌تبار. مولای ما علی علیه‌السلام چه دید در طالع این غلام که او را از آن زن خرید و آزادش کرد؛ تاریخ می‌داند و بس! غلام آزاد‌شده آن‌قدر شیفته‌ی مرام و معرفت مولای ما شد و آن‌قدر سایه‌ به سایه‌ی علی رفت که سر از اسرار مگوی درآورد... غروبی بود دلگیر. آبستن بغضی عجیب. مرد عجمی تبار که همان میثم تمار بود همراه مولا علی، نماز مغرب را در مسجدی بیرون از شهر خواند. مولا بعد از نماز، بسیار در سجده ماند و مناجات و خلوت و اشک و العفو بسیارتر... چون از مسجد خارج شدند، به سوی نخلستان پیچیدند. مولای ما میثم را فرمود: از این خط گذر مکن تا بازگردم و رفت... شب چادر سیاهش را روی نخلستان کشیده بود و ماه ناپیدا. شب و سکوت میثم را به اضطراب آورد که چه نشسته‌ای مرید علی!؟ نکند ظلمت شب اسباب تعرض دشمن به مولایت شود و به دل سیاهی زد... نخلستان را با هول و هراس به بوی بهشتی مولا پیش رفت. مولایش را دید که تا نیمه سر در چاه فرو برده و نجواها و پاسخ چاه متقابلا! میثم هاج و واج مانده بود که مولا فرمود: کیستی؟ گفت: میثم. فرمود: آیا نگفتمت که از خط عبور نکنی؟ عرض کرد: مولای من! از دشمنان بر شما ترسیدم و دلم آرام نگرفت. فرمود: ای میثم! در سینه‌ام عقده‌هایی است. وقتی قلبم از آن تنگ می‌شود با دست زمین را گود می‌کنم و اسرار خویش را به دل خاک می‌سپارم... ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های تاریخی خود را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat
📜﷽ 〰〰〰〰〰 شقشقیه ‌‌توی گلوی شتر عربی یک پوست بادکنک‌مانندی قرار دارد شبیه ریه، که عرب‌ها به آن می‌گویند «شقشقه»! شتر که به هیجان بیاید، در این پوست می‌دمد و آن را از دهانش خارج می‌کند. ازقضا صدای دلخراشی هم ایجاد می‌کند. اما بعد؛ یک روز مولاعلی نشسته بودند بر منبر مسجد کوفه! [علامه امینی اسم بیست و هشت نفر از دانشمندان شیعه و سنی را با مستندات درست و حسابی در کتاب الغدیر آورده که ماجرای آن روز را نقل کرده‌اند‌.] مولا در این خطبه داشتند از کسانی گله می‌کردند که بیعت شکستند و از دین خارج شدند. با سوز دلی عجیب از ماجرای جنگ جمل و صفین و نهروان حرف می‌زدند و خیلی به هیجان آمده بودند و به قول معروف در نقطه‌ی اوج خطبه بودند که یک‌باره مردی از اهالی عراق بلند می‌شود و در بی‌وقت‌ترین زمان ممکن، یک نامه می‌دهد دست امام. امام نامه را درجا مطالعه می‌کنند و به این ترتیب آتش درون‌شان که برای اولین‌بار شعله‌ور شده بوده، در نطفه خاموش می‌شود... ابن‌عباس بلند می‌شود و به حضرت می‌‌گوید: «ای امیر‌مومنان کاش سخن خود را ادامه می‌دادید!» حضرت می‌گوید: «تلک شقشقة‌ هدرت ثمّ قرّت»‌ ایشان اشاره می‌کند به شقشقه‌ی توی گلوی شتر و می‌گوید که این سوز دل من هم مثل شقشقه‌ی توی گلوی شتر، لحظات کوتاهی بروز پیدا کرد و خاموش شد... آتشی بود که شعله‌ور شد و خلاصه نشد که بشود... این‌گونه بود که خطبه شقه‌شقه شد و کلام امام و دادخواهی مظلومانه‌ش ابتر ماند. شاید شما هم مثل من با خودتان بگویید کاش دستم به آن مرد عراقی، با آن نامه‌ی بی‌موقعش می‌رسید، ولی خوب است بدانیم که مولای ما کلی خطبه‌ و نامه و حکمت دیگر دارند که مثل خطبه‌ی شقشقیه ابتر نمانده‌اند. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد پیشرفت ایران اسلامی را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat