.
تا چشم کار میکرد یاغی فیلسوار بیابان را پر کرده بود. زمین زیر پایشان تکان میخورد. نمیخواستند آجری روی آجرهای کعبه بماند. سر راه رسیدند به شترهای عبدالمطلب. کارشان غارت بود. عبدالمطلب راه افتاد پی مال و منالش. رفت سراغ بزرگشان. طلبش را گفت. امیر حبشه رو کرد به نوکر و چاکرهای چپ و راستش و گفت: اين مرد ریشسفید قومی است كه من برای خرابكردن خانهای كه عبادتش میكنند آمدهام اما او رها كردن شترانش را از من میخواهد... خندیدند.
عبدالمطلب گفت:
"أَنَا رَبُّ اَلْإِبِلِ وَ لِهَذَا اَلْبَيْتِ رَبٌّ يَمْنَعُهُ"
من صاحب شترانم هستم و کعبه صاحبی دارد كه آن را نگه میدارد.
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰
#خط_روایت
#مقاومت
#حرم
〰〰〰〰
@khatterevayat
@siminpourmahmoud
☘﷽
〰〰〰〰〰
#زندگی
دستهای مادر
قرار نبود اینجا باشم. "میم" ادبیات را انتخاب کرد و کتابدار شد. "الف" هم رفت طرف هنرستان و شد خیاط ژورنالیدوزی. از سه دخترعمویی که توی ماههای چسبیده بههم شناسنامهدار شدیم، من اما انگشتم را محکم فشار دادم روی تجربی. دقیق یادم نیست میخواستم سر و گردنی از میم و الف خودم را بالاتر بکشم یا فقط علاقه بود. اما مطمئنم هنوز هم دور مریض گشتنها را خیلی دوست دارم. توی همان سالها احتمال باریکی هم گذاشتم برای حوزه رفتن. نه طلبه شدم، نه روپوش سفید پوشیدم. ولی قرار هم نبود اینجا باشم. فقط واقعه را حفظ بودم و حمد و توحید و قدر و کوثر را. همه نمرههای کارنامههایم بهبه و بارکالله برایم میآوردند بجز ردیفهای قرآن. از ١۶ و ١٧ بالاتر نمیرفتم. حتی با روخوانیاش هم تسمه پاره میکردم. چه برسد به روانخوانی. بین اَ اِ اُ و تنوین و تشدید کلمهها، دست و پایم را گم میکردم. پیشانیام داغ میشد. زبانم نمیچرخید. ماه رمضانها به اصرار مادرم پشت رحل مینشستم. نشانگرِ نوکتیز کاغذی، دست او بود. دو کلمه جلو میرفت، پنج کلمه عقب میآمد. نابلدی و وسواس خرخرهام را میجویدند تا صفحه تمام شود. قرار نبود اینجا باشم. از روزی که کنکور دادم و شوت آخر را برای پرستاری و پیرا زدم تا روزی که ریل زندگیام عوض شد سه ماه هم طول نکشید. جزءها را یکییکی حفظ کردم و جلو رفتم. مُهر کارشناسی علوم قرآنوحدیث را از وزارت علوم گرفتم و عدد بزرگی که حسابش از دستم در رفته، حافظ قرآن از کلاسهایم بیرون رفتند. قرار نبود اینجا باشم. وقتی این حدیث پیامبر را میبینم که "برای معلم قرآن تمام موجودات حتی ماهیان دریا، طلب آمرزش و دعا میکنند."چشمهایم شیشهای میشوند و آب شور راه میافتد. فقط دعای مادر این بُرد را دارد که اسمت را حتی ته دریا ببرد و بیندازد روی زبان ماهیها. اینکه حتی بیطلب و بیشناخت، بیندازدت وسط بهشت. من از مِهر همان سالی که تیرش کنکور دادم، دارم وسط بهشت میچرخم. اصلا بیایید "بهشت زیر پای مادران است" را از من بپرسید. دمدستیترین راهش افتادن به پای مادر است. وقتی دستشان بالا رفت و گردنشان طرف آسمان زاویه گرفت، خوشیها پیدایت میکنند.
.
یه صلوات بفرستم "سلامتی بشه" برا همه مادرایی که میتونیم دستشونو ببوسیم، و "رحمت بشه" برا مادرایی که دورن و چشمبراه خیرات.
✍🏻 #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#روز_مادر
🔻روایتهای خود در مورد دغدغههای زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@siminpourmahmoud
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷﷽
〰〰〰〰〰
#ایرانْ_جان
الله اکبر الله اکبر
بسم الله را بلند بگویید
سلام را افشا کنید
صلوات را بلند بفرستید
الله اکبر را فریاد بزنید!
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#دهه_فجر
#الله_اکبر
🔻منتظر فیلم ها و روایت هایتان از تکبیرهای شب ۲۱ بهمن ماه هستیم.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
⚘️﷽
〰〰〰〰〰
#قهرمان
فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا
قسم به انسانهایی که بار سنگین بغض را حمل میکنند.✍ #سیمین_پورمحمود 〰〰〰〰〰 #خط_روایت #سید_حسن_نصرالله #انا_علی_العهد 🔻روایتهای خود در مورد قهرمانان را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 @khatterevayat @siminpourmahmoud
.🇮🇷﷽
〰〰〰〰〰
#ایرانْ_جان
صبر کردم تا زیر طاقنصرت خلوت شود. بعد دوربین را جوری تنظیم کردم که پرچمهای بالا کامل بیفتند. خواستم از جزئیات پشت سر طاق بنویسم. از سنگر و خاکریزهایی که گلهبهگله چشم را پر میکردند. از تانکهایی که اصلا مثل تانک تلویزیون ترسناک نبودند و صدای شنیشان شبها توی گوش نمیپیچد. سربهزیر و ساکت، کنار معبر پارک کرده بودند. خیلیها کنارشان شانه به شانهٔ هم میایستادند و میخندیدند تا دوربینشان چیلیک کند. از پرچمهایی که باد میکوبیدشان به میله و تپتپ صدا میدادند. از خاکهایی که.... از هیچکدام ننوشتم. حواسم پرت چپ و راست شد. دستِ راست، چهار مرد نشسته بودند روی رویفی بلوک. توی یک دستشان فرچه بود و دیگری را کرده بودند توی کفشی. بازویشان تندتند عقبجلو میشد. دستِ چپ طاق و جوانهایی که زیرش با گلاب از زائرها استقبال میکردند، ورودی دیگری بود. پنجشش پله با گونیِ خاک درست کردند که آدمها را زودتر میرساند به مقبره شهدا و نمازخانه. چند دقیقه زل زدم به پلههای دستساز. پاها برایم مهم شدند. کتانیهایی که پسشان خوابیده بود. دمپاییهای طبی زنانه و مردانه. اسپرتهای رنگی بچهها که خاک کمرنگشان کرده بود. پوتینهای قیرکی. چند نفری هم کفشهایشان را از دو انگشت دست، آونگی کرده بودند. انگارنهانگار سنگریزهها گوشه و کنار دارند. قاری بلندگوها رسیده بود به آیههای آخر تلاوتش. لحنش شبیه صدقالله شده بود. پاها تندتر جا عوض میکردند. بعضیها دو پله یکی میرفتند که برسند به صفهای جماعت.
همین چند دقیقهٔ "از هر طرف که رفتم جز حال خوب نیفزود" را گذاشتم جفت حرفهای دیشب مادرم. مقنعهها فقط از خانه تا دیوار پشت مدرسه روی سرمان بود. بعد گوشهای چشمچشم میکردیم و با قلبی که ضربانش به همه هیکلمان رعشه انداخته بود، مچالهشان میکردیم ته کیف. مثل دزدی که طلاهای زرگری را چپه کند توی کیسه و بهدو از معرکه دور شود.
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#راهیان_نور
#انقلاب_اسلامی
🔻منتظر روایت های شما از تجربه و احساسات شیرین زندگی در ایران اسلامی هستیم.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@siminpourmahmoud
☘﷽
〰〰〰〰〰
#زندگی
#خدا
.
خبر قلدری فرعون به گوش همه رسیده بود. چهارمیخ و به صلابه کشیدنهایش چیزی نبود که کسی ندیده یا دستکم نشنیده باشد. اما ساحرهایی که توی تیم فرعون بودند و جمع شده بودند تا بزرگش کنند، ورق را برگرداندند. صاف زل زدند توی چشمش و گفتند: "ما هرگز تو را بر معجزاتی که به سوی ما آمده و بر کسی که ما را آفریده، ترجیح نمیدهیم."
موسی با عصایی که مار شد، از سیاهلشکر فرعون بیرونشان کشاند و رساندشان به یاد تو. شجاعت و ایمانشان از حلاوتِ یادِ تو، آب خورد.
خدای ساحرهای بَرنده، من هم از همان حلاوت میخواهم.
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#از_دعای_روز_چهارم
#رمضان
🔻روایتهای خود در مورد دغدغههای زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@siminpourmahmoud
پادکست خط روایت - آسیه خانم.mp3
زمان:
حجم:
10.97M
🌙📿﷽
〰〰〰〰〰
#پادکست_خط_روایت
از کبودی کمربند روی تنش گله نمیکرد. از کاسهبشقابهای شکسته به معلم قرآنش پناه نیاورده بود. از فحش و فضاحت هر روزهای که شوهر معتاد بارش میکرد بیطاقت نشده بود. میگفت همه را بخاطر دوقلوها تحمل میکنم. از قرآن سوخته، دلش کباب بود.
✍ #سیمین_پورمحمود
🎙 #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#قرآن_چراغ_راه
#روایت_بشنویم
🔻روایتهای خود در مورد تجربههای شیرینتان با قرآن را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
https://eitaa.com/khatterevayat_pod
☘﷽
〰〰〰〰〰
#زندگی
#خدا
.
من که خبر نداشتم. خودت از موسای توی بیابان گرفتارشده برایم حرف زدی. گفتی با بچه و زن پابهماه و گوسفندهایی که همهٔ داراییاش بودند، راه را گم کرده بود. توی آن سوز و تاریکی، توی چهکنم چهکنمها، نوری از دور چشمش را گرفت. خانوادهاش را گوشهای نشاند و رفت. برای خبری از راه گم شده یا شعلهای برای گرم شدن، سمت نور رفت. همه حواسش پیش گرفتاریاش بود و کم میخواست: یا شعلهای یا خبری. اما تو برای بندهات کم نخواستی. با نبوّت برش گرداندی. هم آنها را از گُم و گرفتاری نجات دادی هم آدمهایی که عددشان خیلی بزرگ است. خدایا خودت خبردارم کردی که میشود کسی برای گرفتاریاش بیاید و تو خیلی خیلی بیشتر از خواستهاش توی دستش بگذاری. من خبر نداشتم، تو اين قصه را کلمه به کلمه برایم تعریف کردی تا امیدم به محالهای زندگی کمرنگ نشود. خدای موسای کلیم دورت بگردم که خدای منِ تازه از راه رسیده هم هستی.
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#رمضان
#قرآن_چراغ_راه
🔻روایتهای خود در مورد دغدغههای زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@siminpourmahmoud
☘﷽
〰〰〰〰〰
#زندگی
.
بوی گلاب قمصر که بهمحض باز کردن گره نایلون دو دستهای، خودش را میرساند به عصبهای بویاییام.
چند پرک بادام، غنچههای محمدیِ وسطچین و ردیفی گردو که با تزئین یکوری، کادر را قشنگتر کردهاند.
سمنوی همهچیز به قاعدهای که اقلکم پنجشش بهمن است دستم میرسد.
کار سخت شد. سختتر از سالهای قبل. تشکرش را چطور بنویسم؟ مدتهاست که معلمشان نیستم اما وقتی پای ضریحی هستند، گوشیام دینگدینگ خبررسان میشود که: خانم خیلی به یادتم. وقتی ملاقه نذری را توی کاسهها کج میکنند، جای پورمحمود خالی نمیماند. وقتی میرسیم به روزهای رنگیپنگی تقویم، تبریکهایشان لیز میخورند طرفم. یا مثلا خانم شین که حتی وقتی توی معلمیاش ذوق میکند از قرآنآموزهای درسخوان، زنگ میزند تا شرح ماوقع کند و دعا پشت دعا که با فرمان کلاسداری شما جلو رفتم و این، از سختگیریهای شما آب میخورد. قد یک کتاب میتوانم از محبت آدمهای دور و برم بنویسم و با هر کدام، صفحهٔ روبرویم هی تار شود و هی بغضم را قورت بدهم. یاد "فضل خدا" افتادم. ٣۴ و ٣۵ فاطر ریتم میگیرند توی سرم:
و قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الذِی أَذْهَبَ عَنّا الْحَزَنَ إنَّ ربّنا لَغفورٌ شَكُور
بهشتنشینها میگویند: همه ستایشها مال خداست كه اندوه را از ما برطرف كرد؛ بیتردید پروردگارمان بسیارآمرزنده و عطاكننده پاداش فراوان در برابر عمل اندك است.
الذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فيها نَصَبٌ ولا يَمَسُّنا فيها لُغوب
همان خدایی كه از فضلش ما را در این سرای جاودان جای داد، كه در آن هیچ رنجی و هیچ سستی و افسردگی به ما نمیرسد.
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خدا
🔻روایتهای خود در مورد دغدغههای زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@siminpourmahmoud
🚩✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
اینجای دنیا را ایمپلنت کردهاند!
از سردارهای چند ایکسلارجی نبود. سر و گردنی کوتاهتر بود و خیلی لاغرتر. تهلهجه دزفولیاش راحت لو نمیرفت. بیشتر از یکساعت بود که با خودکار و دفتر نشسته بودم پای حرفهایش. خسته نبودم. حرف زدنش شقّ و رقّ و شبیه نظامیها نبود که آدمها را به خمیازه بیندازد. حرکت سر و دستها، خندهها، حتی بلند و کوتاه کردن صدایش، جور دیگری بود. دکّان و بازاری ژستِ شجاعت نمیگرفت و اسرائیل را بیآبرو نمیکرد. پسِ ذهنش، کاغذ گرافهای نقشه پهن بودند و روی حساب و کتاب و خطکشی، دلها را قرص میکرد.
گفت: "خرداد ١۴٠٢ جلسهای با فرماندههان سپاه و ارتش داشتیم. به سردار فلانی گفتم با نقشه بیتالمقدسِ ما بازی کن. بگذارش روی نقشه فلسطین. وَرانداز کن ببین با همین دستفرمان، چقدر از سرزمین فلسطین اشغالی را میگیریم."
کمرش را کمی تکان داد و زاویه صورتش را مماس دوربین کرد:
"وسعت جغرافیایی عملیات بیتالمقدسِ ما، ششهزار کیلومترمربع بود که آزادش کردیم."
خندید. دو دستش را پهن کرد و کفشان را کوبید به هم:
"نقشه عملیات خودمان را گذاشتیم روی نقشه فلسطین اشغالی. از مرزهای جنوب لبنان، یعنی نیمه شمالی، خاک فلسطین را پوشاند تا اطراف کرانه غربی و آمد تا اُشدود! یعنی آمد تا جنوب تلآویو! دیدیم عه! این ششهزار کیلومترمربع جغرافیای عملیات بیتالمقدسِ ما نشست روی نقشه فلسطین اشغالی! همان محدودهای که ٨٠% مراکز حکومتی، نظامی، جمعیتی و اقتصادی رژیم توی این محدود است. مابقی جنوبِ اسرائیل، همهاش بیابان است. عمده جمعیت ۵_۶ میلیونی یهودی و اعراب قدیم ١٩۴٨ اینجا هستند!"
لیوانِ روی میز را بلند کرد. قبل از اینکه آب به حلقش برسد لبهایش تکان ریزی خوردند.
"خدا رحمت کند شهید سلیمانی را. حرف عجیبی میزد. میگفت هر دولتی توی عالَم یک ارتش دارد ولی در اسرائیل یک ارتش است که دولتی هم دارد. میگفت کل اسرائیل یک نیروی نظامی است که اینجا جمع شده.
بهقول دندانپزشکها اینجای دنیا را ایمپلنت کردهاند! آمریکا و اروپا اینجا یک چیزی کاشتهاند. اگر یک روزی غرب نباشد اسرائیل فرو میریزد و برعکس. اینقدر اینها بههم وابسته هستند. اسرائیل توی ایران سفارت ندارد اما تمام سفارتهای غربی دراختیارش هستند. هر اطلاعاتی، هر کمک سیاسی، نظامی، رسانهای، پول و تجهیزات، همه چیز را مفتِ مفت بهش میرسانند."
باز خندهاش توی استودیو دور خورد. مثل کسی که بخواهد خاک دستهایش را بترکاند، دستها را بههم زد و گفت:
"کار ارتش اسرائیل تمام است. یک نیرویی در حد همین رزمندههای فتحالمبین و بیتالمقدسِ خودمان حمله کنند، ارتش اسرائیل تمام میشود."
همان دقیقههای وسط کلیپ، همانجا که کف دستهایش را بههم چسباند و خندهاش چرخید، یاد کلاس صبحم افتادم. آیههای انفال روی میز بود و شاگردهایم را برده بودم وسط بَدر. گفتم مسلمانها فقط ٣١٣ نفر بودند. همهٔ دار و ندار جنگیشان هم اینها بود: ٧٠ شتر، ٢ اسب، ۶ زره و ٨ شمشیر. تمام! اما آدمهای روبهرو که بوی جهنمیشان فر میخورد بیشتر از ١٠٠٠ نفر بود، با اسلحه کافی و ١٠٠ اسبِ سیر و پُر خورده.
توی جنگ بالا که هیچ چیز دو طرف بههم نمیخورد، مسلمانها، سفت و محکم بَرنده شدند.
توی ۴۴ انفال خدا گفته: "یادتان بیاید هنگامیکه با دشمن در میدان جنگ روبهرو شدید. خدا آنها را در نظرتان کم جلوه داد تا روحیهتان برای نبرد ضعیف نشود و شما را هم در نظر آنها کم نشان داد تا از شروع به جنگی که آخرش شکست میخورند، منصرف نشوند. لِیَقضیَ اللهُ اَمْراً کانَ مَفْعُولاً تا خدا کاری را که میبایست انجام بگیرد، محقق کند."
پسِ ذهنِ سردار رشید، فقط کاغذ گرافهای نقشه پهن نبودند. آیههای انفال و امدادهای خدا توی بدر هم برق میزدند. به کلمهکلمهشان مؤمن بود که با خیالتخت، بیتالمقدسِ خودمان را گذاشت روی نقشه فلسطین اشغالی و قول داد بی برو برگشت، بَرنده میشویم.
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خط_خیبر
🔻روایتهای حماسی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
@siminpourmahmoud
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
از ثانیهٔ ۴٠ به بعد فیلم، که پاها مال خودش نبودند، که دست بُرد تا زانو را جلو بیاورد و ستون کند، که دو مرد زیر بغلش را گرفته بودند اما باز هم با تقلا و جانکندن بلند شد، که نتواست قدم بردارد، که چهاردستوپا خودش را کناری کشاند، که بغل تابوت دراز کشید و دستش را حلقه کرد دور برادر، زار زدم.
سر سوزنی از سنگینی "اَلْان اِنکَسَرَ ظَهْری" اباعبدالله توی این یک دقیقه است.
✍ #سیمین_پورمحمود
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خط_خیبر
#راه_حسین
🔻روایتهای محرمی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
@siminpourmahmoud