تمام شب را نخوابیدم
اصلا خواب به چشمهایم نمیآمد
بچهها خواب بودند و بهترین فرصت بود من هم بخوابم و خستگی ساعتها سر و کله زدن با دو بچه دو ساله و ده ماهه را از تن به در کنم
اما مگر میشد بخوابم؟
توی ذهنم، خیال هلیکوپتر تکه تکه شده
زخمیهای پناه گرفته در میان لاشهاش
صدای زوزه گرگها
صدای جرق جرق آتشی که رو به خاموش شدن میرفت
آقای امنیت پروازی که تمام تلاشش را میکند همه سالم باشند
مثل سریال آسمان من
و خیلی چیزهای منفی و ناراحتکننده دیگر
چرخ میخورد
بعد یادم میافتد وقتی حضرت آقا گفت انشاالله برمیگردد
همه آن نگرانیام از بین رفت
انگار دلداری باباجانم صبر و قوت داد به من
پس باید امیدوار باشم و این فکرها را نکنم
نشسته بودم پای لپتاپ بیخودی خطخطی میکردم
آخرسر دیدم هرچه فکر داشتم کشیدهام و حالا یک تصویر عجیب از خیالاتم دارم
عصری که بچهها را برده بودیم زمین بازی، تا یکیشان سرسره سوار شود و دیگری در کالسکه گلها را تماشا کند
صلوات فرستادم
بیحساب
با هر صلوات بغضی قورت دادم و اشکها را پاک کردم
نذر صلوات کردم با دخترهای خیمه
همه فرستادیم برای سلامتی سیدمان
برای خادم امام رضا توی شب تولدش
اگر اینطور از ته دل و خالصانه برای حاجتهای خودم دعا کرده بودم، حالا یک خانه داشتم که بزرگ بود و یک ون که همه بچههایم داخلش جا بشوند
یاد آن روزی میافتادم که آقای رئیسی آمده بود مصلی، قرار شد آقای قالیباف کنار بکشد به نفع او، زیاد نمیشناختمش، اما میدانستم آستان قدس را خیلی خوب اداره کرده
چهرهش حس خوبی به من میداد
برایش جیغها کشیدیم و تبلیغ کردیم و رای دادیم
امام رضا رئوف است و دل اینهمه آدم را که زیر سایهاش زندگی میکنند نمیشکند
با خودم میگفتم حضرت آقا را منفجر کردند و چندین ساعت توی اتاق عمل بود و یکبار هم روح از کالبدش رفت
اما خدا او را به ملت ایران برگرداند
پس خدایا از تو که برمیآید سیدابراهیممان را هم برگردانی
حتی اگر برف روی سرش باریده باشد
زخم عمیقی برداشته باشد
گرگها دورهاش کرده باشند
و...
جمله آخر را دلم نمیخواهد بنویسم
خدا به پیامبرانش یاد داد هروقت هرجایی خیلی گیر کردند
به اسماءشریفه توسل کنند
آنوقت خدا ابراهیم را از آتش نمرود، یونس را از دل ماهی، نوح را از دل طوفان و موسی را از فرعونیان نجات داد
خدایا
به پیامبران یاد دادی تا همه ما آدمها که خلیفه تو بر روی زمین هستیم
راه برگشت به بهشت را یاد بگیریم
یاد بگیریم دنیا روی انگشت پنجتن میگردد و اگر توسل کنیم ردخور ندارد!
پس
الهی یا حمید و به حق محمد
یا عالی به حق علی
یا فاطر به حق فاطمه
یا محسن به حق حسن
یا قدیم الاحسان به حق حسین شهید
یا الله
سیدابراهیم ما را سلامت به ما برگردان
آمین🍀
✍ #فاخته_شمسوی
#خط_روایت
#انتظار_سخت
#ختم_صلوات
#یا_امام_رضا
@khatterevayat
از این صبحها که از خواب بیدار میشوم
و میشنوم که عزیزی از دست رفته
خوشم نمیآید
هنوز یادم نرفته
انگار همین جمعه پیش بود که ساعت یازده از خواب بیدار شدم
بدون دغدغه و مثل هرروز، گوشی را از کنار بالش برداشتم و نت را روشن کردم
دیدم حاج قاسم شهید شده
فرمانده سپاه قدس رفته
امروز
ساعت پنج خوابم برده بود
چشم که باز کردم
پرسیدم از همسرجان که چه شد
تکیه داد به آستانه
گفت
رفتند...
باورم نمیشود
اشکها متوقف نمیشوند
سرد شده؟
یا من سردم است
جنگل کوهستانی سرد بود یا نه؟
امروز عید بود
قرار بود تبریک بگوییم و برویم جشن و نذری بخوریم
حالا همه تبریکها
شده تبریک شهادت به سید بزرگوارمان
سرمای تبریز تا اینجا هم رسیده
دیشب بوده یا همان دیروز عصری بوده، پرکشیدی و خودت را رساندی سر شیفت خادمیات
با امام رضا (علیهالسلام)
زیر سر زائرهای خسته بالش گذاشتهاید
نامهها را از داخل ضریح جمع کرده و خواندهاید
دست نوازشی به سر بچههایی که توی صحن بازی میکردند کشیدهاید
و بعد، موقع سحر
رفتهاید توی صف نماز صحن دارالحجه
روی نقارهخانه
کنار گنبد
سید ابراهیم!
تو که از آتش این دنیا به سلامت بیرون رفتی و شهید شدی
ما بعد تو به چه کسی دل ببندیم
بعد تو چه خواهد شد...
✍ #فاخته_شمسوی
#خط_روایت
#شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#در_آغوش_امام_رضا
@khatterevayat