خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_یازدهم گفتم: + چخبره اونجا؟ چی میبینی؟ _عزتی تنها نش
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دوازدهم
وقتی عاصف از اتاق اومد بیرون بهش گفتم:
+صبحونه گرفتی؟
_بچه ها رو فرستادم بگیرن بیان.
+زنه چی شد؟
_فیلمای دوربین و چک کردم. متاسفانه زنه از درب پشتی کافه رفته بیرون.. خیابون و چک کردم مغازه ها دوربین داشتن اما دوربین امنیتی اداره در اون منطقه ظاهرا خراب شده.
+پیگیری کردی؟
_بله.
+مگه میشه؟ چرا باید یه هویی بره؟ اون که با عزتی اومده بود! میگم عاصف نکنه متوجه حضور تو و طهماسبی شدن؟
_ما که گاف ندادیم، اما برای خودمم سواله.
+عجیبه... اگر اون رفته، پس چرا عزتی موند و نرفت !!!
_شاید ترسیده؟
+از چی؟ تو که میگی متوجه شما نشده!
_نمیدونم.
نگاهی به عاصف انداختم گفتم:
+عاصف خان، یه افسر اطلاعاتی_امنیتی هیچ وقت نمیگه نمیدونم. این و یادت باشه. ضمنا، از این کلمه "نمیدونم" به شدت متنفرم. بار اخرت باشه جلوی من این کلمه رو میگی. توی تیم من هرکسی هست باید فکر کنه. نمیدونم معنی نداره!
_ببخشید. منظوری نداشتم.
+بگذریم... احساس میکنم زنه عزتی رو سرکار گذاشته. تو مطمئنی بیش از حد بهش نزدیک نشدید؟ مطمئنی بهتون ضدتعقیب نزد؟
_بله. خیالتون جمع. ما گاف ندادیم. اونا خیلی درون ماشین درگیر بودن. اصلا فرصت این و نداشتن بخوان بفهمن ما داریم تعقیبشون میکنیم.
+خوبه.. پس فعلا برید صبحونه رو بیارید بخوریم. بعدشم اذان هست. نمازمون و بخونیم تا ببینیم خدا چی میخواد.
_چشم ! ولی این وقت صبح کی صبحونه میخوره حاجی..
+ برو بیار بخوریم گرسنمه. بحث نکن..من با اینکه دیشب غذا زیاد خوردم، اما اون گریپ فروت کار خودش و کرد، برای همین زود گشنم میشه.
ده دقیقه بعد طهماسبی که همراه عاصف بود برای تعقیب سوژه ها، غذارو آورد، با عاصف سفره انداختن تا صبحونمون و بخوریم.. ساعت 4 صبح بود. خیلی ذهنم درگیر شد که نکنه داریم بازی میخوریم و اینکه برای چی زنه در رفته!!! با خودم فکر میکردم نکنه اون خانوم از حضور عاصف و طهماسبی مطلع شده باشه، یا اینکه میخواست افشین عزتی رو دور بزنه؟ خلاصه برام خیلی سوال بود که این خانومه کیه؟
به این فکر میکردم که اگر فهمیده، چطوری فهمیده؟ به این عزتی گفته میرم سرویس بهداشتی ولی یه هویی غیب میشه!!!
راستش خیییییلللی ذهنم درگیر شده بود. همینطوری مشغول فکر کردن و تجزیه_تحلیل بودم که دیدم یکی داره داد میزنه. منو عاصف و طهماسبی هم و نگاه کردیم، بعد به صدا دقت کردم.
عاصف گفت:
« عزتیه »!
اون صدایی که می اومد و داد و بیداد میکرد صدای عزتی بود. هی داد و بیداد میکرد که من و چرا آوردید اینجا... شما کی هستید لعنتیا.. چپ و راست هم به درب فلزی لگد میزد. عاصف خواست بلند بشه بره سمت اتاق بازجویی، مچ دستش و گرفتم. بهش خیره شدم، چشم در چشم شدیم به هم نگاه کردیم.
مکث کوتاهی کردم. گفتم:
+بشین سرجات. تو صبحونت و بخور، خودم میرم.
عاصف نشست.. بهش گفتم:
+کلید دستبند و بده!
عاصف کلید و از جیب پیرهنش آورد بیرون داد به من، بلند شدم رفتم سمت راهرویی که منتهی میشد به اتاق بازجویی، وَ دکتر عزتی درون اون نگهداری میشد. پشت درب اتاق بازجویی ایستادم !! عزتی همینطور داشت سر و صدا میکرد. چنددقیقه ای اون سر و صدا کرد، منم فکر کردم. یه چیزی به ذهنم رسید که باید عملیش میکردم... من خیلی اهل ریسک هستم. در این قسمت هم ریسک کردم، تصمیم گرفتم برم داخل اتاق و با متهم روبرو بشم.
وقتی سنسورو زدم در باز شد وارد اتاق شدم، رفتم نزدیک افشین عزتی ایستادم و از عمق دلم یه بسم الله گفتم، شروع کردم به عملیاتی کردن اون چیزی که به ذهنم رسید.
گفتم:
+آخ جناب، ببخشید تورو خدا ! چشم بند شمارو بچه ها باز نکردن. بفرمایید بشینید. خودم الان بازش میکنم... واااای بر من.. دستبندتونم که باز نکردن.
با خشم و نفرت تمام بهم گفت:
_شما کی هستید. چرا این غلطا رو کردید.. اصلا می دونید من کی هستم. برای چی من و آوردید اینجا. اصلا اینجا کجاست؟
سکوت کردم و سعی کردم آرومش کنم. هدایتش کردم به سمت صندلی پشت میز بازجویی! هنوز ننشسته بود که بهش گفتم:
+ خواهش میکنم بشینید.. به اعصابتونم مسلط باشید.. راستش من همین الآن اومدم.. ببخشیدتورو خدا. ظاهرا یه سوء تفاهمی شده و همکارمون قصد بدی نداشت. مثل اینکه یادش رفت چشم بند و دستبندتون و بازش کنه.
_بهتون گفتم کی هستید شما. اه ! لعنتیا.
+تورو خدا بفرمایید بشینید. خواهش میکنم از شما..
به زور راضیش کردم تا روی صندلیِ پشت میز بازجویی بشینه. دستبندش و باز کردم، بعد یه کم با دست چپش مچ دست راستش و فشار داد و کمی هم ماساژ داد. دیدم داره گردنش و با دست فشار میده.. ظاهرا خیلی اذیت شده بود و درد داشت. نمیدونم چرا !
دکتر عزتی دست برد چشم بندش و بگیره بهش اجازه ندادم. گفتم:
+اجازه بدید ! این کار وظیفه منه. کمی صبور باشید!
✍️ ادامه دارد...👇👇👇
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دوازدهم وقتی عاصف از اتاق اومد بیرون بهش گفتم: +صبحونه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_سیزدهم
چشم بندو از روی صورتش گرفتم، کمی چشماش و مالید، بعد سرش و آورد بالا تا منو ببینه، اما چون یک ساعت و خرده ای می شد که چشماش بسته بود، نور اتاق زد به چشمش و نتونست به خوبی صورت منو ببینه.
دستم و آروم بردم گذاشتم روی سرش بهش گفتم:
+لطفا سرتون و کمی ببرید پایین، به زمین نگاه کنید. چشماتون و بسته نگه دارید. بعد از چند ثانیه آروم باز و بسته کنید تا به فضای فعلی عادت کنه.
سمت راستش ایستاده بودم، دست چپش و آورد بالامحکم با کف دستش زد به ساعدم !! دستم و پس زد به سمت پایین. چندباری چشمش و باز و بسته کرد بعد صورتش رو سمت من کرد که بالای سرش ایستاده بودم... دیدم داره پلک میزنه تا دقیق بهم نگاه کنه... بهش گفتم:
+سلام بزرگوار. من عاکف هستم.. عاکف سلیمانی.
_شما کی هستید؟
+ عرض کردم.. سلیمانی هستم.. عاکف.
_من برای چی اینجا هستم. برای چی وَ به چه حقی من آوردید اینجا؟
یه لیوان آب براش ریختم... گفتم:
+ بفرمایید آب میل کنید.. البته اگر صبحونه هم در این وقت صبح میل دارید، بچه های ما دارن کله پاچه میخورن.. اگر سفارشی هم دارید تعارف نکنید، بگید تا به دوستان بگم براتون بیارن.
بلند شد از روی صندلیش زل زد به چشمام، با صدای بلند و غضبناک گفت:
_ به من بگید اینجاااااا کجااااسسستتتتتت ؟؟ !!
یعنی دلم میخواست یه دونه میزدم توی صورتش تا ظهر همون روز بدون وقفه عر عر کنه، اما سعی کردم آروم باشم...دوتا دستش و آروم گرفتم گفتم:
+جناب، بفرمایید بشینید.. توضیح میدم خدمتتون..
نشست و منم رفتم اون طرف میز بازجویی نشستم. لبخندی زدم، نگاهی به ساعتم کردم گفتم:
+خب! از زمانی که خبر شما به ما رسید، چندساعتی میگذره.. پس باید گفت از دیشب... آره دوست عزیز!!! راستش از دیشب که دوستان ما مطلع شدند در یک کافه ای درگیری شده، ما فورا خودمون و رسوندیم اونجا. سه سال بود که منو همکارانم در اداره نیروی انتظامی، به دنبال مظنونی که از سرکرده های باند بزرگ مواد مخدر هست بودیم.. دیشب خبر رسید که یکی رو گرفتن و ظاهرا خودشه. یعنی همونی که چندساله دنبالشیم.
_واقعا براتون متاسفم.
+من از شما عذر میخوام.. متاسفانه چهره ی شما خیییییلیییی شبیه به اون شخص بود. اما همین دقایقی قبل، که شما شروع کردید به دادوبیداد کردن، همزمان خبر رسید که ما اشتباه کردیم وَ اون متهم ظاهرا در امارات توسط دوستان ما شناسایی شده. من واقعا از شما پوزش میطلبم! حاضریم برای عذر خواهی از شما و اون خانوم که ان شاءالله همسرتون بودن هرکاری که باشه انجام بدیم تا این اتفاق جبران بشه!
کمی مکث کرد، مغرورانه گفت:
_شما باعث شدید همسرم از ترس فرار کنه.
+واقعا؟
_بله واقعا.
+من از شما و همسر محترمتون عذر میخوام.
_میخوام فورا اینجارو ترک کنم. دلم نمیخواد لحظه ای هم ببینمتون. شما هنوز نمیدونید من کی هستم!
+چشم.. اما قبل از اینکه برید باید بگم من یه عذرخواهی دیگه ای هم به شما بدهکارم. راستش نمیدونستم این دوستمون به شما چشم بند و دستبند زده.. تازه کار هست بنده ی خدا !!!! حقیقت امر اینه که یک ماه هم نمیشه آموزشش تموم شده وَ اومده در کنار ما کار میکنه.. دقیق نمیدونست باید چیکار کنه.. طفلک استرسی هم هست، زودی خودش و گم میکنه. !!! البته اینم بگم که دوستان بنده وقتی شمارو گرفتند حق داشتند چشم بند بزنن، چون تصورشون این بود شما همون سرکرده باند موارد مخدر هستید!
_واقعا برای شما و تشکیلاتتون متاسفم.
+ببخشید تورو خدا، ما وقتی فهمیدیم که شما در یک کافه براتون اتفاق افتاده و چون قبلش کلانتری رفته بودید و همکارانمون در نیروی انتظامی مدارکتون و دیدن، اسم شمارو بررسی کردند، اون اسمی نبود که ما دنبالش بودیم، اما همونطور که لحظاتی قبل خدمتتون عرض کردم، چهرتون با متهمی که ما به دنبالش بودیم مو نمیزد. القصه! بعد از بررسی متوجه شدیم که اشتباه کردیم.
بعد از گفتن این حرف بیسیم زدم به یکی از بچه ها گفتم:
« لطفا یک فنجان چای و یک فنجان قهوه و کیک شکلاتی برای دوستمون بیارید. »
کمی جا خورد، نگاهی کرد به من بعد سرش و انداخت پایین. معلوم بود استرس داره، ولی میخواست اعتماد به نفس خودش و حفظ کنه... چندلحظه ای بینمون به سکوت گذشت که یه هویی صداش و برد بالا گفت:
_ واقعا براتون متاسفم.. شما که ...
حرفش و نیمه تموم گذاشتم گفتم:
+دوست عزیز انقدر متاسف نباشید! میشه شغلتون و بدونم؟
_من پزشکم.
+در چه زمینه وَ حوزه ای فعالیت دارید؟
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
#فوری|حکم داماد وزیر کار اعلام شد
سخنگوی دستگاه قضا:
#هادی_رضوی به ۲۰ سال حبس، رد مال، ۷۴ ضربه شلاق و محرومیت دائم از مشاغل دولتی محکوم شد.
🔵 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
🔻رای پرونده نجفی صادر شد
سخنگوی قوهقضاییه در نشست خبری:
🔹دادگاه حکم قصاص نجفی را صادر کرده است.
🔵 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#فوری|حکم داماد وزیر کار اعلام شد سخنگوی دستگاه قضا: #هادی_رضوی به ۲۰ سال حبس، رد مال، ۷۴ ضربه ش
🔴کی نوبت به محاکمه شاه مهره ها و عوامل پشت صحنه میرسد؟
هادی رضوی(متولد سال ۶۳) که به گفته نماینده دادستان ۱۰۷میلیارد تومان را صرف عیشونوش کرد به ۲۰سال حبس محکوم شد.
نمیشود باور کرد یک جوان آنهم بدون پشتوانه از بالا (وِی داماد محمد شریعتمداریِ وزیر نیز است!) چنین فساد گلدرشتی را انجام دهد.
دم قوه قضاییه بابت مجازات گرم، امثال هادی رضوی تنها مهرههایِ فسادند، ولی اصل کار عوامل پشته صحنهاند!
🔵 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
دستگیری ۲۰ زن همدانی در یک دورهمی
به گزارش روابط عمومی سپاه انصار الحسین همدان:
🔹دستگیری و تحویل چند از زنان همدانی فعال در شبکه ترویج سبک زندگی غربی در دورهمی بانوان
🔹این گروه ها در فضای مجازی و حقیقی به صورت شبکه ای اقدام به عضوگیری از بانوان و دختران همدانی می کردند تا آنان را برای حضور در میهمانی ها و مراسمات خاص با اهداف ضدفرهنگی آماده سازند.
💻 ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️نقویحسینی، نماینده مجلس: "دخترم توانایی رهن خانه را ندارد."
🔻همین چند روز قبل بود که یکی از نمایندگان مجلس افشا کرد عدهای از نمایندگان از وزیری خانه گرفتهاند، تا امضای استیضاحشان را پس بگیرند❗️
🔻آیا هیئت نظارت بر نمایندگان بیدار است؟
✅ به خیمه گاه ولایت بپیوندید:
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سیزدهم چشم بندو از روی صورتش گرفتم، کمی چشماش و مالید، ب
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_چهاردم
وقتی از دکتر عزتی پرسیدم شغلتون و میشه بدونم و گفت دکتر هست وَ گفتم در چه زمینه ای فعالیت میکنید، با پرسیدن این سوال نگاهی به من انداخت، با دلهره و آشفتگی آب دهانش و قورت داد، یه لیوان آب خورد... گفت:
_در یک آزمایشگاهی که مربوط به یک بیمارستان در تهران میشه فعالیت میکنم.
+حالا که خبر رسیده اشتباهاً شمارو دستگیر کردیم، جسارتا میشه بدونم فامیلی شریفتون چیه؟
_دکتر محمدی هستم.
لبخندی زدم گفتم:
+بسیار عالی.. از آشنایی با حضرتعالی خیلی خرسندم. لطفا تا دوستانم براتون چای و کیک میارن، یه کم سر و وضعتون و مرتب تر کنید.. چون خیلی به هم ریخته اید. بعد از اینکه چای و کیکتون و میل کردید به همکارانم میگم ماشین و روشن کنند شمارو برسونن به هر جایی که مدنظرتون هست.
گفت: « ممنونم. فقط لطفا سریعتر من و از اینجا ببرید کلی کار دارم. »
دیگه چیزی نگفتم، از اتاق بازجویی اومدم بیرون! وقتی اومدم بیرون چشمم افتاد به سیدعاصف عبدالزهراء !! فهمیدم داشته از شیشه ی اتاق بازجویی داخل و میدیده. از داخل اتاق بازجویی به بیرون اصلا مشخص نبود اما از بیرون به داخل مشخص بود. درب اتاق بازجویی رو بستم، به عاصف گفتم:
+چرا اینجایی؟
یه نگاهی به من کرد گفت:
_حاج عاکف !!! مشتی !!! داداش !!! رفیق !!! فرمانده !!! رییس !!! مسئول من !!! گرفتی مارو ؟ مسخرمون کردی؟؟ ما نیروی انتظامی هستیم؟ ما دنبال سرکرده باند مواد مخدریم؟ این هم هیچ کاری نکرد؟ به همین راحتی بره؟
دستم و آوردم بالا گفتم:
+هیسسسسس. تموم کن این بحثارو ! برو به راننده بگو این و برسونه، بعدش بیاد دنبال ما که بریم اداره.
_باز معلوم نیست میخوای چیکار کنی. خدا می دونه.
معلوم بود که عاصف بدجور تعجب کرده.. از رفتارش مشخص بود که هنگ کرده.. عاصف رفت و منم از پشت شیشه به رفتارای دکترافشین عزتی که مدعی بود دکتر محمدی هست نگاه میکردم. یکی از بچه ها قهوه و چای و کیک آورد برای کسی که بهش مظنون بودیم، سنسور زدم رفت داخل گذاشت روی میز و برگشت. دکتر کمی ازش میل کرد، بعد عاصف اومد به دلیل رعایت مسائل امنیتی وَ علیرغم اینکه اون شخص مخالف بود بهش چشم بند زد تا بچه ها رو نبینه، وَ موقعیت خونه رو نفهمه.
حدود 10 دقیقه بعد طهماسبی وَ داوودی دکترو سوار ماشین کردن فورا از خونه خارج شدند. اونا که رفتن، چنددقیقه بعد عاصف اومد بالا.. دیدم تویِ خودشه! بهش گفتم:
+پاشو خودت و جمع کن ، برای من ادا اصول در نیار. حوصله این مسخره بازیارو ندارم.
_باشه.. شما راست میگی.
+تموم کن این رفتارو !
_باشه من تموم میکنم، اما میشه بگی چرا جوری پیش رفتی که انگار کم مونده بود دست عزتی رو ببوسی. عه عه عه! مرتیکه مزخرف میگه فامیلیم محمدی هست. آره ارواح عمت!
+عاصف !!!
_آقاعاکف!!
+ هیسسس.. چیزی نگو. هیچچی نمیخوام بشنوم.
این بار صدام و بردم بالا، خیلی جدی بهش گفتم:
+آقای عاصف خان! خوب گوش کن ببین چی دارم بهت میگم؛ اگر بخوای از دستورات سرپیچی کنی، یا اینکه از همین حالا بخوای روی نظرات من حرف اضافی بزنی، یا بخوای دست و پاگیرم بشی، همین الآن دارم جلوی خودت بهت میگم که گزارشت و مینویسم، مستقیم میدم دست حاج هادی مدیرکل بخش ضدجاسوسی! پسر تو چرا انقدر کم عقل شدی؟ من مگه کاری میکنم که برضرر کشور یا سیستم امنیتیمون باشه؟ بعدشم به تو ربطی نداره که من چه کاری میکنم یا چه کاری رو نمیکنم. تو تحت امر منی! از من دستور میگیری، پس حق نداری حرف اضافی بزنی!
_چشم. من خفه میشم.. حالا خوبه؟
+نمیخوام خفه بشی. میخوام حرف بزنی، اما درست حرف بزنی. مگه تازه کاری که این چیزارو ندیده باشی؟
_تازه کار نیستم، اما حداقل منم درجریان بزار.
+دلم نمیخواد. مشکلی داری؟
دیدم داره نگام میکنه.. معلوم بود تعجب کرده! گفتم:
+یه سوال.. به من اطمینان داری؟ با تو هستم.. چرا جواب نمیدی؟ داری یا نه؟
_ بله که دارم ! ولی...
+ولی نداریم. ان قلت نیار برام. من نمیزارم حیثیت کاریم، و از همه بالاتر امنیت کشورم و این مردم به خطر بیفته. تو از من دستور میگیری، پس برای من تعیین تکلیف نکن پسرجان. هنوز مونده تا خیلی چیزارو بفهمی.
_میدونم. ولی حداقل به من بگو چرا گذاشتیش بره. ما حکم داشتیم برای بازداشت این آدم.. من توی خونت بهت گفتم اون زنی که همراه این آدمه ظاهرا مشکل دارهست.. از این آدم نه باز جویی کردی، نه ازش چیزی پرسیدی !!
+آخه چیزی نبود که. باید بی خیال میشدیم. تموم کن بحث و ! همین !!
بعد از این بحثی که بین منو عاصف پیش اومد از اون طبقه زدم بیرون و رفتم داخل حیاط خونه امن کمی قدم زدم. یه نسیم خنکی به صورتم خورد تا اینکه کمی سرحال تر شدم. صدای اذان صبح از ماذنه ی مسجد اون منطقه بلند شده بود. تا انتهای اذان داخل حیاط موندم و قدم زدم.. بعدش برگشتم بالا نماز صبح رو خوندم، یه ربعی هم مشغول مناجات و دعا شدم.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_چهاردم وقتی از دکتر عزتی پرسیدم شغلتون و میشه بدونم و گف
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پانزدهم
تقریبا یک ساعتی از اذان گذشه بود که نشسته بودم داشتم به اوضاع بعضی پرونده ها فکر میکردم راننده تماس گرفت گفت: « من پشت درب 152 هستم. بیام داخل یا تشریف میارید بیرون تا بریم اداره ؟» گفتم: « میایم پایین و میریم اداره.»
باعاصف رفتم پایین و سوار ماشین شدیم. وقتی سوار ماشین شدیم به راننده گفتم من و ببره منزل. موقعی که رسیدیم جلوی خونمون به عاصف گفتم بره اداره و بشینه فیلم های منطقه ای رو که باید بررسی میشد، وَ همه چیزایی که مدنظرمون بود رو بررسی کنه تا بفهمیم دختره بعد از اینکه از درب پشتی کافه زد بیرون کجا رفته!
بعدش خداحافظی کردم و فوری رفتم بالا. آروم درب خونه رو باز کردم دیدم خانومم خوابه. نگاه به ساعت کردم دیدم حدود 5 و نیم هست. انقدر خسته بودم که نمیتونستم بیدار بمونم، برای همین منم رفتم خوابیدم.
ساعت 7 صبح بود که گوشیم زنگ خورد. نگاه کردم دیدم شماره اون محافظی بود که برام گذاشتند. جواب دادم آروم گفتم:
+بله.
_ آقا سلام.
+سلام. بگو خلعتبری.. می شنوم.
_آقا من و خرمی الآن داخل کوچتون هستیم.. اگر آماده اید ما درخدمتیم. با راننده رسیدیم خدمتتون.
+تا یک ربع الی بیست دقیقه دیگه میام پایین.
تماس و قطع کردم، فورا بلند شدم رفتم مسواک زدم بعدش دست و رومُ شستم، لباسام و پوشیدم، آماده شدم برای رفتن. دیدم فاطمه بلند شده صبحونه آماده کنه. بهش گفتم نمیخواد میرم اداره یه چیزی میخورم... کیفم و داد بهم و رفتم پایین سوار ماشین شدم رفتیم اداره.
وقتی رسیدم اداره مراحل ورود انجام شد، بدنم و کیفم و... همه چیز زیر دستگاه چک شد، بعدش رفتم دفتر. داشتم اثر انگشت میزدم تا در باز بشه برم داخل اتاقم، حس کردم یکی داره میاد سمتم..برگشتم پشت سرم و نگاه کردم دیدم بهزاد هست.. سلام علیکی کردیم، در که باز شد رفتم داخل اونم خواست بیاد که بهش گفتم: « بهزاد جان! فعلا نیا! یه ربع دیگه باش اتاقم.»
درو بستم رفتم نشستم پشت میزم. طبق معمول هر روز دوصفحه قرآن خوندم، توسلی به اهلبیت کردم و با توکل برخدا کارم و شروع کردم.
یک ربع بعد رفتم اثر انگشت زدم درو باز کردم تا بهزاد بیاد داخل.. چندلحظه بعد از باز کردن درب اتاق اونم اومد... تا وارد شد بهش گفتم:
+بهزاد تا یادم نرفته، قبل اینکه گزارش کار بهم بدی و بخوای پرونده هارو با نامه هارو بهم بدی، از همین اتاق من خیلی فوری زنگ بزن سازمان انرژی اتمی، با رییس حراست، یا اگر پاسخ داده نشد خیلی فوری با معاونت حفاظت و امنیت سازمان انرژی اتمی صحبت کن و بهش بگو ساعت 10:30 امروز صبح بیاد خونه ی الف 12 سمت اکباتان. البته اون که نمیدونه الف 12 چی هست. چون تو می دونی گفتم. فقط آدرس دقیق ساختمون و بهش بده. بگو خودش و برسونه اونجا و باید ببینمش ! چون باهاش کار مهمی دارم. نه یک دقیقه زودتر و نه یک دقیقه دیرتر بلکه سر تایم مقرر وَ وقت اعلام شده اونجا باشه.
_چشم آقا عاکف.
بهزاد زنگ زد حراست اما همونطور که فکرش و میکردم متاسفانه نشد فوری ارتباط بگیره باهاشون.. برای همین با معاون امنیت تماس گرفت. پیغام و به معاونت امنیت سازمان اتمی رسوند، باهاش هماهنگ کرد.
سیستمم و روشن کردم و دریافتی ها رو چک کردم. یکی از دریافتی هایی که درون کارتابلم بود مشخصات همون پسر جوانی بود که کافه متعلق به اون بود وَ عزتی با اون زنه رفته بودند اونجا که اون داستان ها پیش اومد.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پانزدهم تقریبا یک ساعتی از اذان گذشه بود که نشسته بودم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_شانزدهم
یه مقدار از متن اون استعلامی که پناهی برام فرستاد روی کارتابلم، واستون اینجا می نویسم:
نام: مبین / نام خانوادگی: ن... / متولد: 1364 / دارای مدرک فوق دیپلم از دانشگاه آزاد تهران در رشته حسابداری / نام پدر:ع.ن / شغل پدر: مشاور وزیرِ [ ..... ] / وضعیت تاهل : مجرد / نام برده دارای چندمورد سوء سابقه کیفری می باشد که عبارتند از: فروش مواد مخدر، فروش مشروبات الکلی به بعضی از دختران و پسران جوان، وَ همچنین فروش قرص های روان گردان، سرقت از کیف بعضی مشتریان در کافه شخصی خود به بهانه های مختلف، شرب خمر و عربده کشی در معابر عمومی و ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم، استفاده بیش از حد مشروبات الکلی و نوشاندن آن به سه دختر وَ همچنین ارتباط نامشروع با آن ها در حالت مستی؛ گزارش پزشکی قانونی حاکی از این است مورد اول در تاریخ 5/2/1394 و مورد دوم در تاریخ 3/6/1394 و مورد سوم سه روز قبل از گزارش فعلی که تقدیم معاونت ضدجاسوسی می شود بوده است، فلذا سه مورد باکره بوده اند وَ پرونده در حال حاضر در جریان است، که شخص مورد نظر با صلاحدید مراجع قانونی با وثیقه ی 800 میلیونی آزاد می باشد. در پرونده مربوط به این سه دختر جوان، وقتی دختران از حالت مستی خارج شده اند، وَ هوشیار گردیدند از شخص مذکور «مبین. ن» شکایت کرده اند. مبین.ن بواسطه پدر و عموی خود وَ همچنین با دادن رشوه به برخی افراد، از مجازات هایی که تاکنون برای او در نظر گرفته شده؛ جلوگیری شده است. لازم به ذکر است پدر وی ع.ن سه ماه قبل به دلیل گرفتن رشوه و دادن اسناد محرمانه توسط ( ...... ) دستگیر و از مسئولیتی که داشته است، عزل شده است!! ع.ن در حال حاضر در زندان اوین، وَ در بند ( ... ) بازداشت می باشد. ع.ن وابسته به حزب منحله مشارکت است، وَ علیرغم اینکه دربازداشت به سر میبرد اما از طریق تلفن، مشکلات فرزندش را برطرف میکند وَ با بعضی مسئولین ارتباط میگیرد که به برخی از این مسئولین تذکرات و اخطارهای کتبی و شفاهی لازم داده شده است. لازم است حضرتعالی درجریان باشید که مسئولینی که از ع.ن رشوه دریافت کرده اند همگی توبیخ و راهی دادگاه شده اند.
و الی آخر....
سرتون و درد نیارم.
تلفن و گرفتم، زنگ زدم به بهزاد. گوشی رو که گرفت بهش گفتم:
+ + یه تماس میگیری با اماکن و تعزیرات و هرجایی که این مسئله بهش مربوط میشه. یه استعلامی هست که میفرستم کارتابلت. مربوط به همون کافه دار میشه. پرینت بگیر، با مجوزات قانونی و قضایی با نهادهای مربوطه هماهنگ کن بهشون بگو فوری پلمپش کنن. اگر کسی اون و بخواد باز کنه، یا اقدام غیرقانونی کنه، حالا میخواد هر کسی باشه، اون آدم با من طرفه.
_چشم حاج عاکف.
+بهزاد؟
_جانم حاجی؟!
+تاکید میکنم، اون کافه برای همیشه باید جمع بشه. چون شده خونه فساد یه عده! تا یک ساعت دیگه باید اونجا پلمپ بشه. پلمپ نشه، همه رو بیچاره میکنم. حتی خودت و.
_حتما حاجی خیالتون جمع باشه.
+قطع کن بیفت دنبال کار. ببینم چه میکنی.
تماس که قطع شد، یه سر رفتم بالا پیش یکی از بچه های سایبری. سه تا کار مهم در درستور کار قرار داده بودم که باید انجام میدادن. یک ساعت و خرده ای از جلسه من با بچه های سایبری ضدجاسوسی گذشته بود که تصمیم گرفتم بحث و جمعش کنم تا به امور دیگه ای برسم.. بعد از اتمام اون کارها، مجددا برگشتم دفتر. پنج دقیقه مونده بود به ساعت 10 صبح تلفن دفتر زنگ خورد.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔴شناسایی و ضربه به یک شبکه تخلفات ارزی
♦️وزیر اطلاعات:سربازان گمنام امام زمان(عج) در اداره کل اطلاعات استان هرمزگان یک شبکه تخلفات ارزی را شناسایی و به دام انداختند.
♦️این شبکه بخش ناچیزی از ارز دریافتی را به واردات اختصاص داده و با مصرف مابقی آن در مجاری غیر قانونی، چند صد میلیارد تومان مال نامشروع به دست آورده اند.
🌍 @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ جاسوسی با ساعت مچی!
🎬 گزارشی از دو جاسوس شناسایی شده در تیم ظریف
مکاتبات این روزهای ظریف، بیشتر نوعی فرار به جلوست. او میداند بزودی باید پاسخگوی جاسوسهایی باشد که در تیم مذاکره تحمیل برجام به عنوان مشاور، کنار خود قرار داد. جاسوسهایی که مهمترین وظیفه آنها، مشاوره دادن در بخش حقوقی و مالی برجام (تحریمها) البته در راستای منافع قدرتهای استکباری بود.
سریال #گاندو باید تخریب شود تا بعد از ساخت فیلمی درباره جیسون رضائیان (جاسوس کنار گوش روحانی)، کسی نتواند درباره جاسوسهای دیگر از جمله #دری_اصفهانی و #شکور که کنار گوش ظریف بودند، دست به دوربین ببرد!
✅ کانال #عاکف_سلیمانی در #خیمه_گاه_ولایت
🔷 @kheymegahevelayat
👤مهشید ضیایی جداشده از فرقه بهائیت:
🔴در این فرقه،#کودکان،را از سه سالگی وارد مهدکودک تشکیلات به نام «گلشن توحید» میکنند و ا زهمان سن،نفوذ شدیدی روی بچههایشان دارند تا آنها را تحت آموزههای خود و به شکل یک مبلغ #بهائی تربیت کنند. بنابراین از آنجا که آنها مبلغ شده و ممکن است به اقصی نقاط جهان فرستاده شوند اعضا را عاطفی بار می اورند تا بتوانند به اهداف شومشان برسند.
✅ @kheymegahevelayat
سخنگوی ناجا:
🔹یکی از اتباع اروپایی در شرق کشور در پوشش شرکتی در حوزه دامپروری و کشاورزی ۱۲ میلیارد تومان از هموطنان کلاهبرداری کرد که پلیس امنیت اقتصادی وارد و فرد کلاهبردار را بازداشت کرد.
🔹متاسفانه چند سارق به یک گردشگر آلمانی در نشتارود تعرض کرده بودند که ظرف کمتر از ۱۲ ساعت ۶ متهم شناسایی و اموال مسروقه به گردشگر عودت داده شد.
✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مراسم معرفی کتاب «درسنامه غناء و موسیقی»
📹 ببینید| سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمین مهدی شبزندهدار. ۱۳۹۸/۰۵/۰۱
👈 روایتی از نحوه شرکت حضرت آیتالله خامنهای در درس مرحوم آیتالله بروجردی
💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️امام جمعه نجف: انگلیسیها ما را به ابوالفضل العباس (ع) قسم دادند وساطت کنید ایرانیها کشتی ما را آزاد کنند!
✅ @kheymegahevelayat
«امام زمان» تقلبی در هرات بازداشت شد
مسوولان محلی هرات میگویند که فردی که ادعا میکند «امام زمان» است، از سوی نیروهای امنیت ملی این ولایت بعد از ظهر امروز (شنبه، ۵ اسد) بازداشت شده است.
سید محمد شیرزادی؛ رییس حج و اوقاف هرات میگوید که این فرد مدعی هست که مهدی آخر زمان است و بالای بیماران دعا خوانی میکرده است و علم غیب هم دارد.
او میافزاید که زنان زیادی برای دعا گرفتن نزد این فرد مراجعه میکردند.
این فرد خودش را فرید علی معرفی کرده است.
مسوولان محلی هرات میگویند که این فرد را در وضعیت نامناسبی پیدا کردهاند و حتی شلوار هم نداشته است.
☑️ @kheymegahevelayat
🔴 اصلا مگر می شود که عادی شود!
🔻سرچهارراه، پشت چراغ قرمز بودم، یک دختر جوان با لباس خیلی تابستانی (تاپ و شلوارک بسیار کوتاه) داشت از چهار راه رد میشد و سرش به موبایلش گرم بود و توی حال و هوای خودش بود، اما کسانی که پشت چراغ ایستاده بودند و حتی ماشین های آن سمت خیابان، حواس هایشان پی آن دختر رفته بود (البته که اینجا این مدل لباس پوشیدن ها در تابستان خیلی عادی هست)
🔹من اینطور مواقع به اقایون و عکس العمل هایشان نگاه میکنم، آقای مسنی که ماشین گرانقیمتی هم داشت، آنطرف چراغ بود، دیدم چشم از دختر بر نمیدارد و فرصت رامناسب دید و کاملا دور زد و دنبال دختر رفت.
🔻تا آنجایی رفت که دیگر مسیر ماشین رو نبود، اما او با بوق و با نگاهش سعی داشت تا دختر اورا ببینید،اما دختر سرش همچنان پایین بود و به موبایلش نگاه میکرد، مرد بخت برگشته چند دقیقه ای همچنان به دختر می نگریست و در آخر ناامیدانه ناچار شد که برگردد و راه خودش را برود
🔹راستش این اولین بار نیست که این صحنه ها را در اروپای آزاد، جایی که حجابش اختیاری است و مردانش چشم و دل سیرند!!! میبینم، اصلا مگر میشود که عادی شود؟ مگر گرسنگی انسان عادی میشود که نیاز جنسی عادی شود؟
💢خانمی که با پوشش بد و عجیبی در جامعه حضور پیدا میکند و حتی نگاه خانم ها را هم دنبال خودش میکشاند، مگر میشود ذهن و دل و خیال مردان را اسیر جسم خودش نکند؟
✍ #منصوره_معتمدی | ایرانی مقیم بوسنی
➖➖➖➖➖
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یه نفر به اسم پرستار وارد بیمارستان شهریار میشه میره تو بخش زنان و زایمان زنها رو معاینه میکنه بچه یه کارگر رو می دزده و از بیمارستان خارج میشه!
اقای وزیر! به جای اظهار نظرهای مضحک و عجیب و غریب، بهتر نیست به وضعیت بیمارستان ها برسید!؟
✅ @kheymegahevelayat
⭕️ شندیدید خریداران جنگنده شاخ F35 رو، دیگه حتی نگاشم نمیکنن، پهباد پیشرفته گلوبال هاوکم که خاک میخوره!
با این وضعیتی که پیش اومده همش دارم لحظه شماری میکنم کِی وقتش میشه با بچه ها بریم ریاض بیخ گوش شازده سلمان واسه حیفا و تل آویو گرم کنیم
راستی از راکت های فجر ۳۳۳میلیمتری چه خبر؟
✅ @kheymegahevelayat
🔴 سوراخی که هشتبار از آن گزیده شدیم❗️
🔻چهار سال پیش در چنین روزی توافق لوزان موسوم به #برجام نهایی شد. اما برجامی که آب خوردن مردم هم به آن بند بود، بعد از گذشت چهار سال به چنان حال و روزی افتاده که دیگر کسی نامی هم از آن نمیبرد. اما این برای بار اول نبود که گروهی ثابت در کشور ما با خوشبینی به طرف بدعهد مقابل روی آورده و از آن رودست میخورد❗️
#حافظه_تاریخی
1️⃣ بار اول – شکست مذاکره در دولت موقت آقای بازرگان
گام اول مذاکره ایران و آمریکا با هدف عودت ۱۲/۵ میلیارد دلار هزینه تجهیزات نظامی خریداری شده توسط شاه از آمریکا انجام گرفت. دولت موقت، تجهیزات نظامی را مطابق وعده تحویل نگرفت؛ اما آمریکا برخلاف توافق، هزینههای وعده داده شده را هرگز بازپس نداد.
2️⃣ بار دوم - شکست در مذاکره الجزایر برای آزادی گروگانهای آمریکایی
گام دوم، مذاکرات برای آزادسازی باقی مانده گروگانهای لانه جاسوسی توسط اصلاحطلبان در الجزایر انجام شد. ایران، گروگانها را مطابق وعده آزاد کرد اما آمریکا نه تنها به وعدههای خود عمل نکرد (۱۲/۵ میلیارد دلار را پس دهد، ایران را تهدید نکند و در امور داخلی ایران دخالت نکند) که از سال ۵۹ رسماً ایران را تحریم و محاصرهی اقتصادی کرد.
3️⃣ بار سوم، شکست مذاکرات مکفارلین
علیرغم مخالفت امام، مکفارلین همراه با مشاور نخست وزیر اسرائیل – آمیرام نیر- به ایران میآیند. مکفارلین مطابق وعدهی قبلی با خود ۵۰۰ موشک تاو آوردند که بر روی موشکها آرم انبارهای رژیم صهیونیستی خورده بود؛ این سلاح تاریخ مصرف گذشته بود و میبایست از رده خارج میشد. مسئولین ما رودست خوردند و سلاحها بازپس فرستاده شد.
4️⃣ بار چهارم – دخالت مستقیم در جنگ ایران و عراق و حمایت و پشتیبانی همهجانبه از صدام که در نتیجهی آن، پیروزی قطعی ایران در سالهای پایانی جنگ به عدمالفتح و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ مبدل شد.
5️⃣ بار پنجم – اعمال تحریمهای هلمز برتون و داماتو در دورهی سازندگی و اصلاحات
آمریکا مزد اقدامات خوشبینانهی دولت کارگزاران و سازندگی (که با سیاست پنجرههای باز به روی غرب، روی کار آمدند و به مدت ۸ سال همهی قواعد و طرحهای غربیها در بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، طرح وازکتومی و... را پیاده کردند) را با تصویب تحریم هلمز – برتون و قانون داماتو دادند!
6️⃣ بار ششم – قرار دادن ایران در لیست محور شرارت، هم ارز عراق (صدام) و کره شمالی.
محمد خاتمی پیشنهاد گفتگوی تمدنها را در سازمان ملل ارائه کرد؛ آمریکا در همین سال، جنگ تمدنها را آغاز کرد و حوادث یازدهم سپتامبر را براه انداخت. به افغانستان یورش برد و دولت ما در این جریان با آمریکاییها همکاری کرد؛ اما پس از آنکه خر آمریکا از پل گذشت، ایران را هم طراز با عراق (صدام) و کرهی شمالی در لیست محور شرارت گذاشت.
7️⃣بار هفتم – شکست مذاکرات هستهای در سعدآباد
پاییز سال ۸۲ با اروپا وارد مذاکره شدیم. وزیر خارجه آلمان، انگلیس و فرانسه وارد ایران شدند. آقای روحانی تسلیم شد و ما تعلیق داوطلبانه را شروع کردیم. همهی تأسیسات هستهایمان را پلمپ کردیم. سپس گفتند تعلیق موقت پذیرفته نیست باید تعلیق دائم داشته باشید. پروتکل الحاقی را نیز باید بپذیرید و حق داشتن یک سانترفیوژ را ندارید. ایران نیز برای پذیرش آن کمی اعلام آمادگی کرد! تا سال ۸۳ مطابق خواستشان جلو رفتیم؛ اما اوایل سال ۸۴ که زیادهخواهیهایشان جدی شد رهبر انقلاب دستور فک پلمپ را صادر کردند.
8️⃣ بار هشتم – شکست برجام
#خسارت_محض
#کانالهای_انقلابی_خیمه_گاه_ولایت
☫ ما ادعا نداریم که بهترینیم اما مدعی متفاوت ترین کانال خبری تحلیلی در حوزه سیاست و تحلیل مسائل اطلاعات ملی و جهانی هستیم.
👈 اینجا خــــــــ قرمزـــــط سیاسے معنایے ندارد چون به اکثر سیاستمداران سیاست باز در ایران و هرجای این عالم در هر رده و پست و مقام حاکمیتی و حکومتی ارادتی نداریم و فقط ارادتمند و فدایی امام خمینی و انقلاب و امام خامنه ای و شهدا هستیم.
✅ اینجا از انقلاب و دردِ مستضعفین و پا برهنگان و مظلومان جهان میگوید نه از سیاست بازی های کثیف بعضی سیاسیون معلوم الحال 👈(کانال #خیمه_گاه_ولایت در ایتا و سروش )
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در تلگرام👇
🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇
✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🌐 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
✅ خیمه گاه ولایت در توییتر 👇
✅ https://twitter.com/kh_Velayat
✅ سال ۶۵ فردی به نام کنگرلو (مشاور نخست وزیر وقت) و جاسوسی به نام قربانیفر مستقیماً با میرحسین موسوی ارتباط داشتند.
🔴 ما در سالهای پایانی جنگ، یعنی پس از عملیات والفجر ۸ از فقدان استراتژیِ استراتژیکی رنج میبردیم. درست همانند امروز که از نبود استراتژیِ استراتژیکیِ اقتصادی در رأس قوه مجریه رنج میبریم.
🔺آقای هاشمی رفسنجانی و طیف نزدیک به او شعار امام خمینی(ره) یعنی «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» را به شعار «جنگ جنگ تا یک پیروزی» تقلیل دادند و مدام به دنبال این بودند که با انجام یک عملیات بزرگ، جنگ تمام شود.
🔺آمریکاییها با احساس خطری که از عملیات غرورانگیز فاو کرده بودند، با طیفی درون نظام که خودشان آنها را میانهرو نامیده بودند، سعی در برقراری رابطه داشتند. حاصل این تلاش آمریکا سه کانال نفوذی به درون نیروهای انقلاب بود:
1⃣ کانال اول – در سال ۶۵ فردی به نام کنگرلو (مشاور نخست وزیر وقت) و جاسوسی به نام قربانیفر که مستقیماً با میرحسین موسوی ارتباط داشتند.
2⃣ کانال دوم – فردی به نام علی هاشمی (برادرزادهی آقای هاشمی رفسنجانی) که در ۲۸ شهریور سال ۶۵ این فرد در اروپا شکار شده و به آمریکا منتقل میشود. از او در خصوص برنامهی بعدی ایران سؤال میشود. علی هاشمی به خاطر ارتباط نزدیکی که با آقای هاشمی داشت از اقدام بعدی ایران مطلع بود. او در پاسخ میگوید که در حملهی بعدی قصد تسخیر بصره و اعلام جمهوری اسلامی عراق در آنجا را داریم. مأمور C.I.A مینویسد:
💬 «این جوان بسیار خامتر از آنیست که باید؛ هرچه که نباید میگفت، گفت»**
3⃣ کانال سوم – ماجرای مکفارلین و مذاکرات محرمانهی او و هیئت همراهش با حسن روحانی به نمایندگی از هاشمی رفسنجانی.
📎تمام آنچه که دربارهی مذاکرات سال ۶۵ ذکر شده است در دو خط خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی خلاصه میشود. طرف ایرانی در این مذاکرات هیچ سندی جمعآوری نکرده است درحالیکه طرف آمریکایی ۴۱ هزار صفحه سند مکتوب در این باره منتشر کرده است. این اسناد موسوم به #ایران_گیت که سال ۹۵ توسط آمریکاییها منتشر شد:
🔻آمریکاییها از قصد ایران برای انجام عملیات کربلای۴ در شلمچه مطلع شدند و اطلاعات را به صدام دادند. همچنین در اسناد #ایران_کنترا قید شده که علی هاشمی (کانال دوم) اطلاعاتی را نیز از آمریکا برای آقای هاشمی آورد.
🔹تعیین عملیات فریب، یک تاکتیک جنگی محسوب میشود. عملیات کربلای چهار، مقدمهای برای عملیات غرورانگیز کربلای پنج بود که با استراتژی «جنگ جنگ تا یک پیروزی - عملیات بزرگ برای پایان دادن به جنگ» معین شده بود. استراتژیای که به خیال آقای هاشمی شاید میتوانست نظر آمریکا را در همراهی با ایران جلب کند! در اینکه این استراتژی چه قرابتی با استراتژی رهبری انقلاب امام خمینی(ره) داشت، جای بحث بسیار است.
اما با توجه به فضای پیش آمده حاصل از توئیت #محسن_رضایی، فرمانده ارشد جنگ در روز گذشته، از این نکته غافل نشویم که عملیات کربلای چهار به دلیل اعتماد آقای هاشمی و طیف نزدیک به او به آمریکا، لو رفته بود و به همین علت به شکست انجامید.
#هشت_وجهی_مجارستانی
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇
🌐 http://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff