eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
• • عالم‌منتظر‌امام‌زمانہ، و‌امام‌زمان‌"عج" منتظرِ‌آدمایی‌کہ‌بلندبشن‌و خودشون‌را‌بسازن:)💔 . 🌱 .
[🥀♥️] . . در فرازی از وصیت‌نامه شهید مجید محمدی آمده است: «عزیزانم! زیاد فکر کنید و زیاد مطالعه کنید و زیاد مشورت کنید که انسانیت و حتی دین‌دار بودن و دیندار ماندن در همین تفکر و اندیشه زیاد است.» . ! . 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿 .
.
#قسمت_صد_و_ششم 🦋 می خواست خیالم راحت باشد وبرگردم ؛امّا من قبلاً وقت عملش را پرسیده بودم. روزی ب
🦋 از در بیرون نرفته بودند که خانمی با یک دسته گل بزرگ بسیار زیبا وارد شد . شاخه ای به اکبر و شاخه دیگر به آن رزمنده داد در خواب هرچه به خودم فشار آوردم تا صورت آن رزمنده را ببینم ، موفق نشدم . به خانم گفتم :« شما کی هستید ؟ این گل ها را چه کسی فرستاده ؟ گفت:« اینها را خانمم فرستاد . برای رزمندگان .هر رزمنده یک شاخه گل .» فردا صبح شنیدم رادیو مارش حمله می زند . چند روز بعد گفتند که علیرضا محمد‌حسینی ، برادر اکبرآقا شهید شده است . در آخر هم که دیدیم خودش هم شد. اما وقتی شنیدم تاچندساعت باور نمی کردم . وضع و حالی داشتم که دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم . همسایه ها ، این حقیر را به عنوان زنی صبور می شناسند . من حتی در ابوالفضل هم همان اندازه صبور بودم که برای دیگر شهیدان ! اما وقتی خبر شهادت علی آقا را شنیدم ، احساس کردم صدایی از گلویم خارج می شود که نمی توانم از آن جلوگیری کنم . فقط یادم هست که همسایه ها آمدند و تعجب کردند. دست خودم نبود .هر چه فریاد می کشیدم آرام نمیشدم . تمام زندگی من ، بعد از ابوالفضل ، پر از خاطره های علی آقا بود . به منزل آنها که رفتم اتاقی را به من نشان دادند که جز بوی عبادت و شب‌زنده‌داری ، چیزی نداشت. مهر نمازی را دیدم که گفتن از خاک درست کرده بود و بر آن سجده می کرده است. اگر علی آقا گمنام به شهادت نرسیده بود ،خاک آرامگاهش را تربت می کردم . خانم موسوی اشک را پاک می کند و برادر، یزدان پناه که از دوستان و همرزمان علی آقا است می گوید :« او مثل خونی بود که در رگ های ما جاریست . اگر می بینید ما الان نفسی چاق می‌کنیم به خاطر این است که او هنوز هست، که اگر نبود پس چرا ما باید زنده باشیم . یادم هست آخرین بار که با علی آقا بودم ، در مزار شهدای کرمان بود . هفته بعد آن هم ، او و برادر بزرگوارش قرار بود به جبهه بروند . آن روز ، مثل همیشه از هر دری صحبت کردیم و در جریان مسائل قرار گرفتیم . از نماز و روزه گرفته تا مسائل شخصی و تعبیر و تفسیر جریانات انقلاب . از دیدگاه های اسلامی و عرفانی هم سخن گفت . و چقدر شیرین و جذاب تحلیل می کرد آنچنان که از تاثیر کلام صادق شهرچی میگفت ، بر دل می نشست. البته آن روز من یک ساعت بیشتر نمی توانستم آنجا بمانم و قرارم هم داشتم ؛ اما دو ساعت گذشته بود و همچنان مشتاق صحبت‌های او بودم . اعمال او همه درست بود . با آقا امام حسین (ع) محشورش کند ، هنوزم دلمان از حرفهایش می لرزد. شنیدم که وقتی علی اصغر در منطقه سومار از ناحیه فک مجروح شد ، برادر فولادی به بیمارستانی در تهران می‌رود تا از او عیادت کند....... 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_صد_و_هفتم 🦋 از در بیرون نرفته بودند که خانمی با یک دسته گل بزرگ بسیار زیبا وارد شد . شاخه
🦋 علی آقا از اینکه در این نشده ،اظهار ناراحتی می کند و می گوید :«سعادت نداشتیم .خوشا به حال محمود اخلاقی که این سعادت نصیبش شد.» بعد گریه می کند و می گوید :«من می دانستم شهید نمی شوم .» برادر فولادی تعجب می کند و می پرسد :«از کجا می دانستی ؟» علی آقا می گوید:«خداوند آن چنان به بنده خودش نزدیک است که ذرات فکر او را هم می خواند . ما وقتی برای عملیات به راه افتادیم ،کنار تپّه ای ،چشمه ای زلال دیدم. وقتی به چشمه نگاه کردم،با خودم گفتم وقتی برگردم ،در این چشمه آب تنی می کنم. خداوند هم به این حقیر فرصت داد تا آرزوی لذّات دنیا بر قلبم نماند و همان چشمه زلال ،سد فیض شهادتم بشود. برادر خوشی از شنیدن این خاطره هق هق گریه اش بلند می شود و می گوید هر روز که می گذرد تازه می فهمیم او چه بود و چه کرد. از نحوهُ آشنایی آنها که می پرسم می گوید : بعد از عملیات رمضان ،در سنگر مشترک فرماندهی و مخابرات منطقه کوشک ،با او آشنا شدم . همان لحظه اول که نگاهش کردم ،حالت غیر قابل توصیفی در سیمای او دیدم که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم . بعداً هم از شکل نماز خواندن و راز و نیازش فهمیدم باید دارای درجات عالی ایمانی باشد . در دو عملیات ،خدمت ایشان بودیم ؛امّا چون می دانستیم که وجودش به لحاظ آن درجه از معنویات ،برای جبهه لازم و مفید است، به هر ترفندی ،از جلو امدنش ممانعت می کردیم . پر واضح بود ایشان ،موجب خلاٌ عظیمی در روحیه بچه ها بود. یکی از ترفندهای ما این بود که می گفتیم :«علی آقا،شما مسئول مخابرات تیپ هستید . اجازه بدهید یکی از بچه های بیسیمچی همراه ما بیایند تا وقفه ای در کار مخابرات ایجاد نشود .» چون فقط قصد خدمت داشت،قبول می کرد؛اما آثار دلخوری در چهره اش هویدا بود.با این حال،چیزی نمی گفت . برادر حسن سراجیان مقدم به زانو می زند و می گوید :من اصلا زیر نظر این بزرگوار فهمیدم کجای خلقت قرار گرفتم . یادم است زمانی که به جبهه اعزام شدم،شاید بیشتر از دوازده سال نداشتم . روزی ،در سنگر اجتماعی که جلسه قرائت قرآن در آن برقرار بود ..... 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
حاج حسین یکتا: برای نفس خودتون نقشه بکشید، وگرنه نفس برای شما نقشه میکشه! 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
💚🌱🕊 الهی قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم خواهم شد. 🦋💙 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
[🧡🍂] . . |الرَّغْبَةُ‌فِی‌الدُّنْیَا‌تُكَثِّرُ‌الْهَمَّ‌وَالْحُزْنَ...♥️🌱| ‏تا از دل نَبُریم خیری نیست ؛ بِبُریم‌‌ |مَنْ‌أَحَبَّ‌دُنْیَاهُ‌أَضَرَّبِآخِرَتِهِ ...| . . 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_صد_و_هشتم 🦋 علی آقا از اینکه در این #عملیات #شهید نشده ،اظهار ناراحتی می کند و می گوید :«س
🦋 با جوانی آشنا شدم که چهره خیلی روحانی و نجیبی داشت . بعداً شنیدم علی آقای ماهانی است. علی آقا علاوه بر کار مخابرات مسئول آموزش قرائت قرآن هم بودند . من آن موقع بیشتر به اسلحه و و شر و شور علاقه داشتم . این بود که وقتی جلسه تشکیل می‌شد ، به قولی جیم می شدم . وقتی علی آقا متوجه شد ، بدون اینکه بخواهد حرفی بزند ، ارتباط خیلی خوبی با من برقرار کرد اول فکر کردم می خواهد به شکلی از من حمایت کند ؛ اما وقتی متوجه شدم چه افکار بلند و سازنده‌ای دارد ، رشته الفت و دوستی دیگری برقرار شد . تا آنجا که یادم می آید ، هیچ وقت با حرف برای اثبات قضیه ای اقدام نمی کرد ؛ بلکه با عمل نشان میداد . در مورد گریزپا بودن من از جلسات قرآن همینطور عمل کرد . چون علاقه داشتم همیشه در کنارش باشم ، لاجرم در جلسات قرائت یا آموزش قران هم شرکت می‌کردم . کم‌کم چنان علاقه پیدا کردم که برای خودم هم باور کردنی نبود . ریشه این علاقه در تفسیر سوره مومنون توسط علی آقا بود . بعدا ، و حتی این روز ها هم هر وقت قران را باز میکنم، اول سوره مومنون را می خوانم. هنوز هم اثر تفسیری که علی آقا از این سوره کرده بود ، مرا تکان می‌دهد. کاش آن روزها تکرار می شد و من باز هم دوازده سال داشتم . تا به پای او می افتادم و التماسش میکردم ، هرچه می‌داند من یاد بدهد . آن هم با چنان روحیه پیگیری خوبی که داشت. هیچ وقت یادم نمی رود در عملیاتی من و علی‌آقا بیسیمچی بودیم ، در روزهایی که هنوز پی به بزرگواری اش نبرده و همان طفل گریز پا از مکتب قرآن بودم. یادم می آید که خط ارتباط بیسیم خلوت بود . به همین خاطر بیکار نشسته بودم . صدای رمز را که شنیدم ، جواب دادم. علی آقا بود. پرسیدم :« امری دارید علی آقا ؟!» خیلی صمیمانه گفت:« می خواستم ببینم کجای کاری؟» اول متوجه منظورش نشدم خودش گفت :« چیزی از قرآن را حفظ کردی یا نه ؟» با شرمندگی گفتم :« والله ،علی آقا ، فعلاً نه.» گفت :« موفق باشی . حالا هرچی که از حفظ داری، برایم بخوان .» سوره والعصر را که در مدرسه از حفظ کرده بودم ، خواندم . خیلی خوشحال شد و احسنت گفت . من از شرمندگی آب میشدم اما او مرا را تشویق می‌کرد. سرانجام اصرار او باعث شد حافظه را برای حفظ آیات قرآن به کار گیرم . برادر خوشی می گوید: « او ذاتا مدیر و مدبر بود .» هر کاری که انجام می دهد نظم به خصوص خودش را داشت .فراموش نمی‌کنم. علی آقا ، به عنوان مسئول مخابرات تیپ ، شیوه خاصی را برای گزینش بیسیمچی به کار گرفته بود . تقوا ، اصل لازم کار کردن با او بود . اگر کسی ضعف اطلاعاتی داشت، مهم نبود . کمتر از یک ماه بعد ، همان آدم بحث‌هایی می‌کرد و اعمالی انجام می‌دهد که باور نمی آمد. من هنوز هم نفهمیدم که چه چیزی در وجود علی آقا بود. افراد مومن و متقی کم نداشتیم ؛ آدمهایی که اهل و بندگی شبانه و روزانه بودند ؛ اما یک نگاه او کافی بود که کسی را دگرگون کند . همین رفتار و کردار والای او سبب شده بود که هرکس می خواست با او کار کند ، باید راست پیشه و مومن می بود. 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_صد_و_نهم 🦋 با جوانی آشنا شدم که چهره خیلی روحانی و نجیبی داشت . بعداً شنیدم علی آقای ماهانی
🦋 بعد با عشق و علاقه کار را یاد میداد، حرف ها و رمزها را می آموخت و یکباره در یک مانور آزمایشی، آنها را امتحان میکرد. "معتقد بود، که صدای بیسیم چی نباید بلرزد. اگر صدایش بلرزد، یعنی ترسیده است. و هر کس بترسد زودتر زمین‌گیر می‌شود." میگفت :« بیسیم چی، گوش و چشم و زبان فرمانده است . صدایی که از بیسیم می‌آید، باید نشان‌دهنده و قوت باشد؛ نه ترس و ضعف.» با گزینش صحیح او، ما همیشه بهترین و نمونه ترین نیروهای مخابراتی را داشتیم. برادر "منصور صومعه" که تا آن ساعت سرش را پایین انداخته بود، سر بلند می کند و می گوید: در بندر عباس بودیم که دیدیم علی آقا با یک دوچرخه وارد شد. حالا این دوچرخه را با چه سختی ای بار اتوبوس کرده و آورده بود، بماند؛ در صورتی که برای انجام کلیه کارها وسیله نقلیه داشت و همه استفاده می کردند. شخصیتی مثل علی آقا که جای خودش را داشت. اما تا زمانی که آنجا بود، از همان دوچرخه استفاده می‌کرد . با اینکه می‌دانستم هیچ حقوقی از بسیج نمی گیرد و حق دارد از امکانات بیت المال استفاده کند. بسیج بندرعباس، در بلواری واقع شده بود که وسیله‌های نقلیه برای دور زدن و رسیدن به بسیج می بایست تا انتهای آن می‌رفتند . علی آقا هم با آن وضعیت شدید مجروحیت از ناحیه دست و پا، رکاب زنان، بلوار را از همان بریدگی انتها دور می زد و می آمد که مدت زیادی طول می کشید؛ با اینکه می توانست دوچرخه را به راحتی به این طرف بلوار بیاورد و مستقیم وارد بسیج بشود. با اعتقاد راسخ میگفت: « موارد مطابق شرع و عرف جامعه است . بهتر از هر کس هم باید رعایت کند.» مطلبی دیگر که به نظرم رسید این است که بگویم شما حتما یکی از شعارهای بچه‌های بسیج را هنگام تمرینات رزمی شنیده‌اید که هنگام انجام این حرکات، مربی سوال می‌کند؛ روحیه؟!.... و بچه‌ها جواب می‌دهند : عالیه ! این یعنی چی؟ یعنی اینکه ما در سخت‌ترین شرایط، خودمان را نمیبازیم . من این حفظ روحیه را به نحو شایسته ای در ایشان دیده بودم ؛ یعنی علی آقا در برابر مصایب و مشکلات و دردهای جسمی، برای همه درس بزرگی بود.👌 گاهی اوقات بدون اینکه متوجه بشود، در چهره ایشان خیره می شدم و می دیدم از فشار درد، عرق به صورتش نشسته است؛ اما به روی خود نمی آورد. وقتی در چنین لحظاتی نگاهمان با هم تلاقی می‌کرد، همان چهره عرق کرده از درد، با گشاده رویی تبسم می کرد.☺️ بارها شده بود که بچه ها دور هم جمع می‌شدند و ورزش می کردند . یکی شنا میرفت ، یکی طناب میزد .... و هر کس سعی می‌کرد از دیگری بیشتر باشد . نوبت به علی آقا که می رسید از همه جلوتر بود. با زبان عمل می فهماند که این جراحت ها باعث ضعف بدن و روحیه من نخواهد شد. به آقا مصطفی منصوری می‌گویم: شما بفرمایید.... نگاهم می‌کند و می‌گوید: «ما را به یاد کسی می‌اندازید که میترسم در موردش حرف بزنم، را شاهد می‌گیرم که نمی‌خواهم بزرگنمایی کرده باشم . اما شما تا حالا شنیده اید وقتی نام یکی از بزرگان عالی مرتبه دین مبین می آید، کسی بگوید خدا بیامرزدش؟! من در حال حاضر چنین حالی دارم . 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
••🌱♥️•• . . -می‌گفت: هرڪسی‌روزے‌‌ ³ مرتبہ.... خطاب‌به‌حضرت‌مهدی 'ﷻ' بگہ ↓ ﴿بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدے‌‌﴾ . حضرت‌یجور‌خاصے‌‌‌براش‌دعامیکنن :)💕🌿 . |اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج| . 🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
🌨🌱•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿