#دم_اذانے 📿
#ظهور نزدیڪ است ولے
اگر دعا بڪنید نزدیڪتر مےشود؛
چون دعاے شما خیلے مؤثر است...
هـــر چــه مےتـوانـیــد
براے ظهورِ حضرت #دعا ڪنید :)
#آیت_الله_انصارے_همدانے(رحمة الله تعالی علیه
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
بالای صدبار با جگرگوشهاش تماس گرفته و جواب نداده. پیامک فرستاده که"جان پدر، کجاستی؟" تروریستها بی
••
از داغ غم تو
قلب آهن شد آب
#جانپدرکجاستی
#ایران_غم_شریک_افغانستان
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفتاد_و_نهم 🦋 <ادامه> در عملیات رمضان، تعداد شهدای ما زیاد بود؛ در عین حال، پیشروی خوبی نداش
#قسمت_هشتادم🦋
<ادامه>
آماده شدیم!
عده ای دیگر هم اعلام آمادگی کردند و به راه افتادیم.
به روستا که رسیدیم، بچه ها کمی مغرور شدند.
ما هنوز به روحیات همرزمان خودمان آشنایی کامل نداشتیم.
بنابراین، علی آقا و #ناصر_فولادی گفتند
زن و بچه های دشمن نباید کمترین آزاری ببینند.
و حالا سالها گذشته،
اما هنوز هم باید از علی آقا گفت؛
اما مانده ها مگه چقدر می توانند حرف بزنند؟!
من با خوابی که همان روزها دیدم، فهمیدم دیگر مانده ام؛
جریان هم از این قرار بود که ما از روزهای اول درگیری در کردستان،
هفت نفر بودیم که همه آنها به جز من به نحوی در عملیاتهای مختلف به فیض عظیم #شهادت رسیدند.
شبی خواب دیدم که با این عزیزان در کردستان هستیم و به ترتیب،
از تپههای منطقه بالا میرویم.
درست به ترتیب شهادت آنها؛
هر کدام که بالا می رفت، قدم هایش را طوری برمی داشت که من فکر می کردم می پرد.
مثل پرندهای که از تخته سنگی به تخته سنگی دیگر بپرد.
خیلی راحت بالا می رفتند.....
نفر یکی به آخر، علی آقا بود.
آخرین نفر هم من بودم.
در خواب احساس تنبلی می کردم.
کنار تخته سنگی نشستم.
علی آقا ایستاد و گفت:
« اکبر بیا. »
گفتم: «خسته ام. »
گفت: «اکبر بیا. »
گفتم:
«نمی توانم خیلی خسته ام.
دیگه کمر بالا آمدن ندارم. »
علی آقا دستش را دراز کرد و گفت:
«دست مرا بگیر!....»
گفتم: «تو برو، چه کار به من داری؟! من بعداً می آیم.»
ناگهان از خواب بیدار شدم و دیدم همسرم دارد گریه میکند.
پرسیدم: «چرا گریه می کنی؟ »
گفت: «تو خواب حرف میزدی و اسم بچه ها را می بردی.
میگفتی من نمی آیم.
علی آقا تو برو.....»
سه روز بعد از این خواب بود که شهدای عملیات والفجر سه را آوردند.
از یک طرف دعا می کردم که خوابم تعبیر نشود،
از طرف دیگر میدانستم که اینها سعادت را در آغوش گرفته اند.
#شهدا را بعد از تشییع جنازه،به مسجد امام بردند و یکی یکی روی منورشان را باز کردند.
چه حالی داشتم، خدا بهتر میداند....
همۂ جنازهها را نگاه کردم؛
اما علی آقا را ندیدم.
آماده شدیم به مزار شهدا برویم که جلوی در مسجد، علی آقا مهاجری را دیدم.
سلام و احوالپرسی که کردیم،
مرا بغل گرفت و گریه کرد.
گفتم: «چی شده؟! »
گفت: «خبر نداری؟....»
گفتم: «از چی؟!»
گریه اش شدید تر شد و گفت:
«علی آقا برنگشته؛ مانده تو معبر.
گمانم #شهید شده.....»
وقتی این خبر را به مادرش دادیم،
سیل اشک چشمانش را گرفت و گفت:
«علی آقا کی بود که برنگشته باشد؟»
من هم از خدا می خواهم ما را به حرمت این سردار اسلام ببخشد و بیامرزد.🤲
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
°| دقیقا همون جایی که خدا می گه " وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ " نشون می ده آدم کم کم "
#مذهبےطور✌️🏼
میدونی #رفیق
زندگی هیچوقت اونجوری که فکرشو میکنی پیش نمیره!
نه که خدا بخواد بچزونه ها!
نه!
میخواد ببینه چند مَرده حلاجی!😉
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
●|ツ•↯
🌿خدایاعاشق ...
آنقدربہمعشوق#عشق مۍورزدتابمیرد!
منآنقدرعاشقتوهستم "
کہمیخواهمدرراهِتوتکہتکہشوم (:"💔
#شهیدحجتاللهرحیمی🌱
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
.
- چطورے میتونے ادامه بدے؟
+ من هر دفعه نشستم شهدا تا کمر خم شدن دست دراز کردن برام بلندم کنن
تو بودی دستتو نمیدادی بهشون؟ :)
+وَلله که نامردیه ..:)
.
.
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#طنز_جبهه 😁🌱
🌈یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊
ما هم اهل شوخی بودیم😎
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که
تن صدای بالایی داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این که
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه،
بگو: اقراء😁
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباکرم بخون 😂😂😂😂
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دستم_روبگیر
ماجرا از آنجا شروع شد
که دستت را رها کردم
و گم شدم در شلوغی دنیا
و بعد از آن یک عمر به دنبال تو گشتم . . .
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼
#story
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
اَحیاناً
یَكسِرُ اللهُ قلبَك لیخلصَ روحَك :)
بعضے وقٺا؛
خدا قلبٺۆ میشکونه که
ࢪۆحتو نجاٺ بده :)
_❁______
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
میگفت اگه در خواستههایت حکمت خدا را درنظر بگیری هیچوقت ناراحت نمیشی...
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿