eitaa logo
کوچه های آشنا
449 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
155 ویدیو
23 فایل
📌روزبه‌روز، باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی #شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. امام خامنه‌ای ارتباط باادمین @Aboojavad
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا #شهیدوالامقام ایرج بختیاری دو فرشته بنام عبدالله و ام ا
خاطره: وقتی ایرج به اعزام شد و در خانه حضور نداشت ، انگار همه چیز خانه را با خود برده بود، در جبهه های فراوانی به من و می نوشت و می فرستاد، بعد از 45 روز به آمد، هفت روز پیش ما ماند در این چند روز به دیدار همکاران خود و بازیکنان رفت و از آن ها حلالیت طلبید.(شهید سرپرست تیم ابهر بود) وقتی می‌خواست دوباره به جبهه شود دخترم دست از او نمی کشید و مدام گریه می کرد، ایرج به او گفت که برگردد خانه و قول داد زود برگردد. ولی نیامد.و سرانجام در والفجر هشت به شهادت رسید. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────  
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا #شهیدوالامقام محرمعلی بختیاری دو فرشته بنام محمد و مه
خاطره: اينجانب دانش آموز سوم راهنمايي بودم، قبل از حقير يك وارد كلاس شد و شروع به سخنراني در خصوص وضعيت كه توسط صدام و صداميان بر تحميل شده بود را كرد، از طرفي هم اسلامي ايران در سخنرانيها به حاضرين در تاكيد كرده بود كه است بر هر كسی که به جبهه ها كمك کند یا یابد در مناطق جنگي، از آن روز به بعد بر خودم دانستم در حد توان بتوانم در جنگ شركت كنم، به نحوي كه با حسين خاتمي نژاد ( ) مراجعه به كرديم جهت تشكيل پرونده. متاسفانه از ما دو نفر ثبت نام نمي كردند كه مجبور شديم با حسين خاتمي نژاد از روي كپي نموده وتاريخ تولدمان را تغيير داديم حسين خاتمي نژاد متولد 1343بود در كپي به 1342تغيير داد وبنده كه متولد 1344بودم تاريخ تولدم را به 1342تغيير داديم و از روي تغيير دوباره كپي نموده ،همراه با ساير مدارك برديم وتشكيل پرونده دادیم، بعد ازچند روز در تاريخ 1/9/60به پادگان 21حمزه(معروف بود به پادگان 21نعشه اعزام جهت تعليم -آموزش نظامي بعد از اعزام به مناطق جنگي شديم. به مناطق كردستان (سردشت -بانه –نوسود-مريوان-وفكه –پاسگاه زيد-جزايرمجنون-شرق دجله-جفيل-كانيمانگاي عراق (شهر نال پارس )در زمان اعزام به بانه، كه ماموريتمان آن بود قله مرزي (سور كوه)را تصرف و خطوط آن را ثبت كنيم، پس از يك هفته بعد از استقرارمان در آن قله، روزي فرمانده گروه اعزامي ما به پايگاه ما مراجعه كرد، وقتی با قيافه ناراحت و عصباني فرمانده( حسن باقري )صحبت كرديم و علت عصبانيت را جويا شديم، متوجه شدم كه بچه هاي آموزشي اعزامي از زنجان مستقر در پايگاه شوقي را كوموله ها تارماركرد و پايگاه را از دست بچه هاي زنجان گرفته بودند و حتي بچه هاي زنجان يك نفر شهيد داده بودند.آن شهيد بزرگوار به تنهايي مقاومت كرده بود تا اينكه به درجه شهادت مي رسد و كوموله ها قانع نمي شوند و گوش شهيد را از بيخ مي برند و با خود مي برند به خاطر سند جناياتشان براي ارائه به اربابانشان تا اينكه مورد تقدير قرار بگيرند. روز شماري مي كرديم كه يك روزي انتقام آن برادر شهيد را از آن مزدوران خود فروخته بگيريم. بالاخره يك روزي که كوموله ها به پايگها ها حمله كردند ما لحظه شماري مي كرديم كه جواب گستاخي آن ها را بدهيم. موقعي كه كوموله ها به پايگه حمله كردند. ما( بچه هاي اعزام مجددي ها) جواب دندان شكني به مزدوران خود فروخته داديم كه مي توان گفت بالاي 100 نفر كوموله ها كشته و زخمي دادند . نيروي مستقر در پايگاه بيشتر از ده نفر نبوديم .از اين درگيري به بعد تا زماني كه ما در آنجا بوديم جرعت حمله مجدد نكردند تا زماني كه ماموريتمان به اتمام رسيد و پايگاه را به نيروهاي تازه نفس تحويل دادیم. راوی: خاطره از زبان خود شهید ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا یحیی بیات دو فرشته بنام سبزعلی و عادله خانم به مورخ دوم اسفند ماه ۱۳۴۲ در روستای تلخاب صاحب فرزندی آسمانی بنام یحیی شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی ارتش همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر و در بیست و یکم اسفند۱۳۶۲ از آبادان به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت ذکریا نیز بهشتی شده است. خاطره: هنگامی که می خواست به جبهه شود، ما به او می گفتیم که نرو و مانع رفتن او به می‌شدیم، اما او تصمیم خود را گرفته بود و اظهار داشت: و اجازه نمی دهد که ما در جبهه ها حضور داشته باشند و ما در پشت جبهه ها نظاره گر آن ها باشیم. راوی: علی بیات( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا داود بیگدلی دو فرشته بنام محمدعلی و فضه خانم به مورخ چهارم فروردین ماه ۱۳۴۳ در روستای شهید آباد شهرستان خدابنده صاحب فرزندی آسمانی بنام داود شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در چهارم آذر ماه ۱۳۶۱ از میرده سقز به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. (( ضمنا برادرش قربانعلی نیز به ندای هل من ناصر گفته است)) خاطره: پس از در پادگان امام حسن تهران به شوخی من گفتم بیایید کنیم که چه کسی این دوره می‌شود، گفت من قولش را گرفته ام و در نوبت و سهم تو در این دوره است و زمانی که من گفتم را چه دیدی بلکه من هم به برسم گفت همه اش که نباید کار کرد عده‌ای هم باید کار بکنند و رسالت کار را به برسانند زمانی که من شدم هر لحظه این خاطره را در ذهنم مرور می‌کردم. راوی: یوسفعلی بیگدلی ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محمدنبی پرهازه دو فرشته بنام صفرعلی و هاجر خانم به مورخ یکم فروردین ماه ۱۳۴۱ در روستای رحمت آباد شهرستان خرمدره صاحب فرزندی آسمانی بنام محمدنبی شدند. که در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه و در رکاب ولی زمانش به ندای هل من ناصر گفت. سرانجام مورخ بیست و پنجم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ از خرمشهر به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. خاطره: با شروع ، همیشه می گفت که این صدامیان کافر به اسلامی ما حمله کرده اند، ما باید برویم و آن ها را از کشورمان بیرون کنیم، از آمریکا خیلی متنفر بود، و عامل اصلی حمله صدامیان به را آمریکا می دانست. هنگامی که برای به در ثبت نام کرد، موقع اعزام گفت: من می روم یا دشمن را دور می کنم و دستش را از کشورمان قطع می کنم، یا می شوم که نیز آرزوی من است. و رفت بعد از گذشت پانزده روز از اعزام به رسید. راوی: فاطمه پرهازی( )   ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
خاطره: وقتی ایرج به جبهه شد و در خانه حضور نداشت ، انگار همه چیز خانه را با خود برده بود، در نامه های فراوانی به من و پدر مادرش می نوشت و می فرستاد، بعد از 45 روز به مرخصی آمد، هفت روز پیش ما ماند در این چند روز به دیدار همکاران خود و رفت و از آن ها حلالیت طلبید.( سرپرست تیم فوتبال بود ) وقتی می‌خواست دوباره به اعزام شود دست از او نمی کشید و مدام گریه می کرد، ایرج به او گفت که برگردد خانه و قول داد زود برگردد. ولی نیامد 😔.و سرانجام شوهرم در به رسید. راوی:فاطمه دودانگه ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
دستنوشته شهید اکبر نباتچیان 👆👇 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ [ ای انسان البته با هر رنج و مشقت (در راه طاعت و عبادت حق بکوش که) عاقبت حضور پروردگار خود می‌روی.] عقربه های عدد نه و نیم را نشان می دهد .جنب و جوش فراوانی در اینجا یعنی امام حسن (ع) به چشم می خورد. سربازان جانباز زمان علیه السلام در این مکان برای به جبهه های نبرد حق و باطل مجتمع شده اند. ! که چه اشتیاقی از خود نشان می دهند . عده ای های شان را بازدید می کنند. عده ای مشغول کردن آن ها هستند و عده ی دیگری در خوابگاه که موکت دارد، خوابیده اند. جمعی دیگر  در حالی که دراز کشیده اند و مشغول با همدیگرند. همچنین افرادی که مشغول هستند ، نمی دانم شاید می نویسند و یا چیز دیگری؛ به هر حال با دیدن اینها به حال شان میخورم. پاک و خوش سیرت و   پنجاه شصت ساله ، سیزده ، چهارده ساله و در ، خوشا به ایمانشان که دارند و لمس کرده اند. وقتی که ساعت پنج و نیم به اینجا رسیدیم با چه منظره ای برخورد داشتیم. عده ای بلافاصله با همان ماشین ها عازم شدند و عده ای دیگر در حال تجهیز بودند و چقدر تکان دهنده بود که جگر گوشه خود، پسرک سیزده چهاده ساله را شاید برای آخرین بار در کنارش نشانده و در چمن های محوطه بیرون با او نجوا می کند. آخر آدم چه بگوید ، کسانی که خون این و این را نردبان ترقی خویش قرار داده اند چه جوابی در پیشگاه تو دارند ، کسانی که پاک را آزرده و هر روز بیشتر رنجش می دهند،چگونه جوابت را خواهند داد. با این بازی های قدرت هر روز بیش از روز پیش جمهوری اسلامی را در معرض خطر قرار دهند  خودت را نجات ده، خودت یاور اسلام و باش... سه شنبه ۱۳۵۹/۱۲/۲۶ ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
محمدحسن رحیمی یکی از آنانی که در فصل زیست، و را فدای ازلی کرد و نام نامی خود را در زمره همیشه جاوید تاریخ ثبت کرد. 📌 عضو پشتیبانی و مهندسی جنگ زنجان بود.وی بیست و یکم آذرماه سال ۱۳۳۴ در خانواده ای مذهبی و آشنای اصول والای اسلام از اهالی چشم به جهان گشود. سال ۱۳۵۶، سربازی را در پادگان ((باغ شاه)) سابق ، در هوابرد به پایان رساند. این همزمان بود با های مردمی سال ۱۳۵۷، محمدحسن نیز به جمع پیوست و تا از پا ننشست.محمدحسن چون کوه آتشفشان، به ظاهر خاموش، اما ، و استوار بود و انقلاب و جوشش درونی داشت. او ترسیم کننده خط واقعی (ره) بود. خط((نه شرقی، نه غربی)) در سه جبهه علیه امپریالیسم، کمونیسم و صهیونیسم نبرد می کرد: در همان اوایل ، به بهانه کار در بندرعباس و جنوب، بی آنکه خانواده را در جریان بگذارد، برای گذراندن ، سیزده ماه را در ((الفتح فلسطین)) به سر برد. پس از این دوره، در ، همراه برادران ، علیه صهیونیسم جنگید.پس از این دوره، به بازگشت، سپس دوره ی کوتاهی نیز به های عزیمت کرد و دوشادوش برادران مسلمان ، علیه سربازان کافر و متجاوز شوروی سابق و رژیم دست نشانده و مزدور افغانستان پیکار کرد.سپس به زنجان بازگشت و در زنجان نام نویسی کرد و با شغل ، در واحد عمران جهاد سازندگی مشغول به خدمت به شد. به محض شروع ، از طریق بسیج مستضعفان به اهواز شد. به سبب فداکاری ها و رشادت های بی نظیر در آن جبهه، وزنه ی سنگینی میان و به شمار می رفت و به (( واقعی)) معروف شده بود. بنا به هم سنگرانش در و پیروزی های جبهه های جنوب، محمدحسن خدمه ی تانکی بود که به مقابله با دشمن شتافت. روز صفر در حالی که سلاح در دست داشت، در عشق سوخت و به دیار باقی شتافت چگونگی شهادتش چنین است: 🔻سال ۱۳۵۹ بود، با همکاری ، حسن نیز جزو بسیج بود-قصد داشت حمله ای را طرح ریزی کند. منطقه ی عملیاتی مشخص شد. بنا شد از روی پلی که نیروهای دشمن آنجا را زیر نظر داشت و با تیربار زیر آتش مداوم داشت، عبور کنند و به قلب دشمن یورش ببرند، با تسخیر آن پل قسمتی از به سرزمین برمی گشت. سپاهیان مجبور می شدند توقف کنند. محمدحسن با رشادت خاصی، از رد می شود و به دیگران هم روحیه می دهد، تا از روی عبور کنند. بعد از این جریان سپاه حمیدیه از او می خواهد که به سپاه دربیاید. پس از وی هم سنگرانش در توصیف وی می گفتند:« محمد حسن، حمیدیه بود.» 🔹محمد حسن رحیمی چنان خود دار و بود که حتی هنگامی که به می رفت، به و نزدیکان خود سخنی نمی گفت. او از سوی به تهران رفت و بعد از دیدن ی آموزشی در تهران، جبهه ی اهواز شد. روز۱۵ دی ماه ۱۳۵۹، بنا بود حمله ی بزرگ و گسترده ای در منطقه ی دب حردان انجام شود. آن روز، محمدحسن به هم سنگرانش می گوید:«دیشب خواب دیدم؛ امروز اتفاقی می افتد.»نیروها سوار نفربر می شوند. اما، محمدحسن و سه نفر دیگر در نفربر جایشان نمی شود. بنابراین روی نفربر می خوابند و به سوی دشمن یورش می برند. این فرار و تعقیب ادامه دارد؛ تا آن که نفربر به نزدیک دهکده ای می رسد. قصد می کنند، دهکده را پاک سازی کنند؛ که موشک های عراقی بر سرشان می ریزند. نخستین موشک، نزدیک محمدحسن منفجر می شود و دست راست و بغل وی آسیب می بیند. موشک دوم به خود نفربر اصابت می کند. محمدحسن به زمین می افتد؛ آتش به بدن وی می رسد و پیکر پاکش در اسلام و حفظ می سوزد. احتمالا اگر وصیت نامه ای هم داشته، در آتش سوخته است. 🇮🇷بدین ترتیب، ۱۵ دی ماه ۱۳۵۹ در منطقه ی « » اهواز پس از ۴ ماه تلاش در این منطقه به درجه ی رفیع نایل می شود.
ایستاده از راست: ... ، حاج مصطفی احدی، حسین محمدی ، رسولی پدر بزرگوار ارزنده، شهير و ولایی ، طاهر اوجاقلو، حاج مرتضی حلوات تبار. نشسته از راست: فیضعلی محمدی، دکتر محمدصادق موسوی، بسطامیان، دکتر بهرام ملکی. روز به ، مبارک رمضان و تیر ماه سال ۶۱ اردوگاه شهدای . ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام قدرت‌اله افشاری‌راد دو فرشته بنام ابرا
خاطره: از روحی بزرگ و لطیف برخوردار بود، بعد از که دو سال از آن روز نگذشته بود، می‌گفت بغض گلویم را گرفته و فشار می‌دهد و می‌خواهم فریاد بزنم، می‌خواهم گریه کنم و به آسمان پناه ببرم، می گفت نباید بر روی زمین بماند، با اینکه دیگرم نیز در بودند آقا مسعود و آقا اصلان، اما او طاقت نمی‌آورد و می‌گفت من هم باید به بروم و واسطه می‌فرستاد تا من اجازه بدهم، من هم چون دست تنها بودم می‌گفتم صبر کن یکی از برادرهایت بیایید بعد برو، ولی قبول نمی‌کرد. و در ثبت نام کرده بود، و بالاخره تابستان به جبهه شد، دوره دیده بود و در در رود به دریا زد و به درجه رفیع نائل آمد. راوی: ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام (مصدق) غلام‌حسین ناصر احمدی دو فرشته بن
خاطره: غلامحسین به جایی شد که عمویش هم در آنجا حضور داشت، ایشان نقل می کردند که یک شب همه بچه‌ها در چادر بودند و برای حاضر می‌شدند، به قول بچه ها شب بود و همه حنا به دست می بستند و خوشحال بودند، غلامحسین که به تازگی وارد آن جمع شده بود نمی‌دانست که چرا این کارها را می‌کنند نوبت او که شد، هرچه اصرار کردن او نگذاشت که به دست هایش حنا ببندند، وقتی پرسیدم چرا حنا نمیبندی با ناراحتی گفت من برای این کارها نیامدم، من آمدم برای ، و همه از این حرف غلامحسین تعجب کردند و مات و مبهوت به او خیره شدند. راوی: حکیمه احمدی ( )
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام حسین حاتمی دو فرشته بنام محمودعلی و کوکب خانم به مورخ بیستم فروردین ماه ۱۳۴۷ در روستای نیماور صاحب فرزندی آسمانی بنام حسین شدند. داستان ما در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ هفتم اسفند ماه ۱۳۶۱ از فکه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای بالاي زنجان آرام گرفت. وصیتنامه: سلام بر و درود بر شهدای ، و من وصیت میکنم و می روم به ، یا را باز می کنم و یا می‌شوم. هیچ ناراحت نباشید. خاطره: عاشق و فعالیت های آن بود، با آن سن کمش در ها شرکت می کرد، چهارده سالش که شد تصمیم گرفت به برود و با بسیج به جبهه شد، پس از سه ماه از اعزامش به مرخصی آمد و خیلی از جبهه و فضای جبهه خوشش آمده بود، چند روزی پیش ما ماند اما نتوانست دوری را تحمل کند، می‌گفت که در جبهه است، مدتی بعد دوباره به جبهه برگشت که بعد از آن خبر شهادتش را برایمان آوردند. راوی: کوکب حاتمی ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────