eitaa logo
کوچه های آشنا
386 دنبال‌کننده
2هزار عکس
123 ویدیو
22 فایل
📌روزبه‌روز، باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی #شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. امام خامنه‌ای ارتباط باادمین @Aboojavad
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ✨کوچه های آشنا والامقام فرامرز انجم شعاع ‌ دو فرشته بنام احمد و صغرا خانم به مورخ بیست و پنجم شهریور ماه ۱۳۱۴ در روستای رباط صاحب فرزندی آسمانی بنام فرامرز شدند. سرانجام این جهادگر داستان ما با لباس خاکی بسیج و با داشتن یک پسر و سه دختر که جانش برایشان در می رفت را با ندای هل من ناصر معامله، و در رکاب ولی زمانش به مورخ چهارم فروردین ماه ۱۳۶۱ از کرخه به مقصد بهشت پر کشید https://eitaa.com/khatemogaddam خاطره: به نقل از : من خیاط بودم، آقای انجم شعاع هم کارمند بود، زمان ایشون از پارچه میاوردن و من لباس فرم می دوختم و ایشان می برد تحویل میداد. یک بار به من گفت: ای کاش من هم از این لباس ها میپوشیدم. تو حیاط داشتم فرش می شستم که آقا فرامرز از سر کار برگشت، نذاشت من فرش بشورم و خودش شروع به شستن فرش کرد، وقتی اومد اتاق بهش گفتم: شما عید تعطیل هستید، بمونید پیش بچه ها من بروم برای ، ایشان گفتند: حالا من به شما یه خبر خوب بدهم: من رفتم حکم گرفتم که ایام عید رو بروم جبهه. من خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردم که یک نفر هم از خانواده ما میره
کوچه های آشنا
خلاصا ای از خدمات شهید حسنی 💢سال 1361 ، حاج اسماعیلمای خود را با دفتر پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی استا
وی مشهور به «پهلوان جبهه های» بود ، شجاعت جوانمردی آمیخته با تواضع و ادب ، حاج اسماعیل همیشه پای كار، متعهد بود. كه در هر واحدی كار می كرد ، تحول عظیمی در آن واحد اتفاق می افتاد، عشق به معبود و پروردگار ، پیوسته آرزوی زیارت خانه خدا را داشت، تا آنكه از طریق جنگ به سفر روحانی حج اعزام شد. https://eitaa.com/khatemogaddam پس از بازگشت از خدا ، مدتی را در روستای اسفجین به شغل شریف پرداخت، دلش لبریز بود از اشتیاق به در راه خدا به همین دلیل به سرعت خود را به رساند. وقتی از حاج اسماعیل پرسیدند: « چرا چنین سراسیمه و با عجله خود را به رساندی؟ » پاسخ داد: «اکنون حال عجیبی دارم ، مانند این است که ندایی درونی به من اینگوید حالا وقت نیست. احساس کردم در موقعیتی هستم که (ع) بی یاورمانده و «هل من ناصر ینصرنی» سر داده است و من باید همانند (ع) به ندای امام بگویم. » ۲۴ دی ماه ۱۳۶۶ بود که زمان رسید ، اسماعیل حسنی ، این خستگی ناپذیر در ارتقاعات «گردش» منطقه «ماووت» پیش از اقدام به «2» در حال ساخت جاده بود، که به وسیله ترکش گلوله خمپاره از ناحیه گردن و دست راست عمیقاً مجروح شد ، به آسانی نمی شد او را به عقب و پشت منتقل کنیم چرا که این جاده بسیار ناهماهنگ بود و هم خونریزی شدیدی داشت ، اما برای مدت طولانی پیکر زخمی حاج اسماعیل همانجا در حلقه یاران ماند،که سرانجام به علت شدید آسمانی شد. https://eitaa.com/khatemogaddam از شهید بزرگوار می گوید: وقتی خبر رسید ، همه را منقلب ساخت و قرار شد با چند تن از برادران ، این خبر را به و پیر و مریض احوال وی در روستای اسفجین برسانیم. پیر و نورانی این بزرگوار به محض دیدن ما از دور به دیوار تکیه زد و اشک در چشمانش ریخت و با بغضی در گفتگو گفت: بالاخره که دیده بودم تعبیر شد و پسرم به رسید.
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـــــــــ🌺ــــــــدا نورالدین نوروزی دو فرشته بنام علی و مریم خانم به مورخ نهم اردیبهشت ماه ۱۳۴۴ در روستای ولیاران از توابع شهرستان صاحب فرزندی آسمانی بنام نورالدین شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر ، و در رکاب ولی زمانش به مورخ سی ام آبان ماه ۱۳۶۲ از پنجوین به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت. وصیتنامه: و عزيز، من اين راهى كه که انتخاب كرده‌ و براى در راه و و عزيزم به جبهه‌هاى عزيمت كرده‌ام آگاهانه بوده و عمق مسلئه را درك نمودم درك كردم كه در اين موقع از زمان بايد داد و بايد از و خون خود گذشت تا درخت پرتوان رشد كند و لااله الاالله در سراسر برافراشته گردد. ✨کوچه های آشنا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅───────── شادی ارواح طیبه شهدا  
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـــــــ🌺ــــــــدا حسن رضا باقری دو فرشته بنام فضلعلی و کبری خانم به مورخ یکم آذر ماه۱۳۴۳ در صاحب فرزندی آسمانی بنام حسن رضا شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر ، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیستم آبان ماه ۱۳۶۱ از عین خوش به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت. وصیتنامه: هدیه ای است الهی و فقط به بندگان خاص داده می شود و هرکس نمی تواند در راه کشته شود. کسی که می‌خواهد در کشته بشود باید اول خود را بسازد و از تمام گناهان و کردار های ناپسند دوری نماید و به خدا پناه بیاورد و بعد از اینکه به خدا پناه آورد باید در راه خداوند بنماید و دربین جهاد امتحان هایی ازطرف خداوند انجام می‌گیرد وقتی از همۀ آنها قبول شده آن وقت کاملا آماده شده برای شهادت. خاطره: دوستانش بعد از حسن رضا به خانه ما آمده بودند و می‌گفتند که: سوار ماشین بودیم که حسن رضا گفت: که نشدیم، حداقل هم نشدیم که به ما بگویند و گناهانمان بخشیده شود، بلافاصله بعد از جدا شدن از ما ترکش به پایش خورد و مجروح شد و بعد هم گلوله ای به سینه اش خورد و همان جا به درجه رفیع شهادت نائل آمد راوی: کبری باقری ( ) ✨کوچه های آشنا 💫 ─────────┅ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅───────── شادی ارواح طیبه شهدا  
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهــــــــ🌺ـــــــدا رزاق بامشاد دو فرشته بنام رحمان و صغری خانم به مورخ سوم خرداد ماه ۱۳۳۷ در صاحب فرزندی آسمانی بنام رزاق شدند. سرانجام این معلم داستان ما در لباس خاکي ارتش همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر ، و در رکاب ولی زمانش به مورخ سوم تیر ماه۱۳۶۱ از شرق بصره به مقصد بهشت پر کشید، پیکر پاکش بعد از تفحص مورخ دوازدهم خرداد ماه ۱۳۸۰ در گلزارشهدای زادگاهش آرام گرفت. وصیتنامه: در طی این مدت کوتاه به این واقعیت پی بردم که خودآگاه می‌تواند در هر زمانی و در هر شرایطی خودش را بسازد و بعد بطور جدی و دقیق دست به و و بزند. اصولا انسان باید قبل از اینکه وارد عمل و بشود باید خود را بسازد و مهمتر از همه یک لحظه به خویشتن(وجدان) خویش برگردد و از خود و افکار و اعمالش بازخواست کند و ارزیابی بکند و به خود بگوید که من کی هستم و در چه زمانی و درچه شرایطی بوده و تعهدم در قبال ایده و...و مسئولیتم در رابطه با چیست. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────────  
﷽ ‌ جواد خدایی دو فرشته بنام محمدولی و معصومه‌ خانم به مورخ یکم فروردین ماه ۱۳۳۹ در صاحب فرزندی آسمانی بنام جواد شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر ، و در رکاب ولی زمانش به مورخ سی ام آبان ماه ۱۳۶۲ از مریوان به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت. وصیتنامه: اى و اين را بدانيد امروز افتخارمان اين است كه در راه عقيده‌اى مى‌كنيم كه به حقانيت آن كاملا آگاهيم و غير از اين برايمان راهى نمى‌ماند كه يا شويم و يا را چون اسلحه‌اى مرگبار بر فرق دشمن فرود آورديم. فراموش نكنيد به آخر مى‌رسد فراموش نكنيد پس سعى كنيد همواره در راه قدم براريد و در اين راه هرگز هوسى به خود را ه ندهيد و به دل نبنديد و خود را مهياى كنيد و به خود هميشه وفادار باشيد كه هرگز چون او را نمى‌يابيد. ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا حمید بیات دو فرشته بنام باقر و طاهره خانم به مورخ بیست و یکم فروردین ماه ۱۳۴۴ در صاحب فرزندی آسمانی بنام حمید شدند. سرانجام این دانش آموز داستان ما در لباس مقدس خاکی بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در سی ام تیر ماه ۱۳۶۴ از منطقه آموزشی به مقصد بهشت پر کشید،و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت. وصیتنامه: امروز انتظار من این است که در راه عقیده ای کنم که به حقانیت آن کاملاً آگاهم و غیر از آن برایم راهی نمی ماند که یا پیروز شوم ویا را چون اسلحه ای مرگبار بر فرق دشمن فرودآورم. ! کوه باش و چون کوه کن،لحظه ای از نام و یاد غافل مباش. ! زینب وار با ناملایمات دست و پنجه نرم کن و خود را حفظ کن. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید داود ابراهیم خانی فرزند: هدایت تولد: ۲۸ / ۱۰ / ۱۳۴۷ محل تولد: تهران شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ محل شهادت شلمچه بخشی از وصیتنامه شهید؛ ای مردم زمانه زمان تاریکی است و بر ما منت نهاد و بر ما را عطا کرد که ما بتوانیم این نور را برداشته و از تاریکی ها گذر کنیم و به برسیم و این نور عزیز است. هجرت برای رضای تو کردم که در راه تو کنم با هر چه در توان دارم و این توان را هم از تو دارم و ما چیزی از خود نداریم و هر چه که داریم از توست. ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا مروت اله بیگدلی دو فرشته بنام اباصلت و شهین خانم به مورخ دوم اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ درروستای عینجیک شهرستان خدابنده صاحب فرزندی آسمانی بنام مروت اله شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر و در یکم فروردین ماه ۱۳۶۱ از خرمشهر به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت . خاطره: روزی نزد من آمد در حالی که غرق تامل بود با نگاهی غریب گفت: دایی جان می‌خواهم به بروم ، می‌خواهم اگر خدا قبول کند در عظیم الهی شرکت کنم دایی هیچ می‌دانی یک بزرگ الهی است که هرکس سربلند از این امتحان بیرون بیاید همانند است حتی اگر نشود، وقتی پیکر محمد رمضانی یکتا را به روستا می‌آوردند دلم می‌خواست او را در آغوش بگیرم و از او بخواهم که راه راستش را که با موفقیت آن را پیموده به من نیز نشان دهد، دلم می‌خواست قسمتی از بدنش را که دشمن مورد هدف قرار داده بود من بودم، خیلی چیزها در دلم هست که نمی‌توانم با زبان بیان کنم چرا و با رفتن من مخالفت می‌کنند مگر نمی‌دانند در راه و در نهایت در جهاد زخمی شدن و شدن چه ثوابی دارد؟ راوی: سیدحسن موسوی ( شهید ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا جواد پیری دو فرشته بنام فرهاد و عصمت خانم به مورخ سوم بهمن ماه ۱۳۴۵ در صاحب فرزندی آسمانی بنام جواد شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و درهفتم اسفند ماه ۱۳۶۲ از منطقه عملیاتی و از جزیره مجنون به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش به تاسی از مادر سادات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مدت ها گمنام بود تا اینکه در سی ام اردیبهشت ۱۳۷۵ تفحص و در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. وصیتنامه: از شما می خواهم را تنها نگذارید از این سنگر آزادی و دست هم با آهنین خود با قدم های استوار بر خیزید و امر را به جای آورید از جنگ و نهراسید و بر شیطانهای غرب و شرق و اسرائیل جنایتکار بشورید و دست این خون آشامان را از سر کوتاه کنید و راه را برای دست یافتن به هموار سازید این را هم باید بدانید که ما برای خاک نمی جنگیم بلکه می خواهیم را بر تمام جهان کنیم. سعی کنید فضائل اخلاقی را کسب کنید و رذائل اخلاقی را از خود برانید. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام نصر اله حاجیلو دو فرشته بنام فضل الله
خاطره: چقدر روزهای شیرینی بود ، روزهای با هم بودن در کنار برایم سرشار از خاطره است . من شش یا هفت سال بیشتر نداشتم از سر کول پدرم بالا می رفتم ، هیچ موقع آن مهربانی ها و لبخند هایش از یادم نمی‌رود یک روز که من در حیاط مشغول بازی بودم ، صدای و را که با همدیگر بحث می کردند را شنیدم بعد از مدتی دیدم که پدرم ساک به دست از در خانه بیرون آمد ، گفتم بابا به کجا می روی ، من را با خودت ببر گفت پسرم تو در خانه مواظب باش تا من بر گردم من می روم تا با دشمنان و ظالمان بجنگم ، خیلی دلگیر شدم گفتم مگر نمیدانی که آنها تفنگ دارند ، تو از آنها نمی ترسی ، گفت پسرم علی جان سلاح ما پر قدرت تر از سلاح آنان است سلاح ما و توکل ماست هیچ موقع آن حرفایش را فراموش نمی کنم حتی لحظه هایی که آهسته قدم برداشت و از در بیرون رفت برای و . راوی: علی حاجیلو ( )
کوچه های آشنا
شهید والامقام حسن‌ رضا باقری: یکم آذر 1343، در شهرستان #زنجان دیده به جهان گشود. پدرش فضلعلی و مادر
وصیتنامه: هدیه ای است و فقط به بندگان خاص داده می شود و هرکس نمی تواند در خدا کشته شود کسی که می‌خواهد در راه کشته بشود باید اول خود را بسازد و از تمام گناهان و کردار های ناپسند دوری نماید و به خدا پناه بیاورد و بعد از اینکه به خدا پناه آورد باید در راه خداوند بنماید و دربین جهاد امتحانهایی ازطرف انجام می‌گیرد وقتی از همۀ آنها قبول شده آن وقت کاملا آماده شده برای . ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام ایرج بختیاری دو فرشته بنام عبدالله
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ «آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها که پناه دادند و یارى کردند، مؤمنان حقیقى و راستین هستند» سلام دورد به کبیر انقلاب اسلامی ایران و دورد بر راه حق که جان های خودشان را در راه هدیه کردند، سلام من بر گل و عطر گل که همیشه در سنگرهای عشق ثارالله نبرد، با کفاران ، دشمن اسلام می ستیزد.و پیروزی نهایی می آفریند. ايرج بختيار که با سن ۲۷ سال با داشتن ۲ کوچک و خانواده ام و پدر و مادرم و برادر و خواهرم همه را رها کردم و به و شتافتم ، جوانانی را دیدم که مثل گل پرپرشده و در جلو چشمم خون خود را هدیه کردند ، و نباید چنین خونهای گرانبها را زیر پا گذاشت و انشاله خون ماها از بین نخواهد رفت و در ضبط خواهد شد و شما که زنده هستید ، است پیش شما امیدوارم این اسلام که و تا به این جا و به دست ما سپردند ما هم باید به خود بسپاریم ان شاالله ، به یاری که برما ها نظر دارد ، بتوانیم دست ابر قدرت هایی مانند امریکا و شوروی و اسرائیل خون آشام را از بین ببریم ، ان شاالله به تمام دنیای ثابت شود (٤) که با ۷۲ تن از یارانش مانند على اكبر ، على اصغر و جبیب ابن مظاهر را داشت با ریختن خون خودشان اسلام را آبیاری نمودند.
کوچه های آشنا
محمدحسن رحیمی یکی از آنانی که در فصل زیست، و را فدای ازلی کرد و نام نامی خود را در زمره همیشه جاوید تاریخ ثبت کرد. 📌 عضو پشتیبانی و مهندسی جنگ زنجان بود.وی بیست و یکم آذرماه سال ۱۳۳۴ در خانواده ای مذهبی و آشنای اصول والای اسلام از اهالی چشم به جهان گشود. سال ۱۳۵۶، سربازی را در پادگان ((باغ شاه)) سابق ، در هوابرد به پایان رساند. این همزمان بود با های مردمی سال ۱۳۵۷، محمدحسن نیز به جمع پیوست و تا از پا ننشست.محمدحسن چون کوه آتشفشان، به ظاهر خاموش، اما ، و استوار بود و انقلاب و جوشش درونی داشت. او ترسیم کننده خط واقعی (ره) بود. خط((نه شرقی، نه غربی)) در سه جبهه علیه امپریالیسم، کمونیسم و صهیونیسم نبرد می کرد: در همان اوایل ، به بهانه کار در بندرعباس و جنوب، بی آنکه خانواده را در جریان بگذارد، برای گذراندن ، سیزده ماه را در ((الفتح فلسطین)) به سر برد. پس از این دوره، در ، همراه برادران ، علیه صهیونیسم جنگید.پس از این دوره، به بازگشت، سپس دوره ی کوتاهی نیز به های عزیمت کرد و دوشادوش برادران مسلمان ، علیه سربازان کافر و متجاوز شوروی سابق و رژیم دست نشانده و مزدور افغانستان پیکار کرد.سپس به زنجان بازگشت و در زنجان نام نویسی کرد و با شغل ، در واحد عمران جهاد سازندگی مشغول به خدمت به شد. به محض شروع ، از طریق بسیج مستضعفان به اهواز شد. به سبب فداکاری ها و رشادت های بی نظیر در آن جبهه، وزنه ی سنگینی میان و به شمار می رفت و به (( واقعی)) معروف شده بود. بنا به هم سنگرانش در و پیروزی های جبهه های جنوب، محمدحسن خدمه ی تانکی بود که به مقابله با دشمن شتافت. روز صفر در حالی که سلاح در دست داشت، در عشق سوخت و به دیار باقی شتافت چگونگی شهادتش چنین است: 🔻سال ۱۳۵۹ بود، با همکاری ، حسن نیز جزو بسیج بود-قصد داشت حمله ای را طرح ریزی کند. منطقه ی عملیاتی مشخص شد. بنا شد از روی پلی که نیروهای دشمن آنجا را زیر نظر داشت و با تیربار زیر آتش مداوم داشت، عبور کنند و به قلب دشمن یورش ببرند، با تسخیر آن پل قسمتی از به سرزمین برمی گشت. سپاهیان مجبور می شدند توقف کنند. محمدحسن با رشادت خاصی، از رد می شود و به دیگران هم روحیه می دهد، تا از روی عبور کنند. بعد از این جریان سپاه حمیدیه از او می خواهد که به سپاه دربیاید. پس از وی هم سنگرانش در توصیف وی می گفتند:« محمد حسن، حمیدیه بود.» 🔹محمد حسن رحیمی چنان خود دار و بود که حتی هنگامی که به می رفت، به و نزدیکان خود سخنی نمی گفت. او از سوی به تهران رفت و بعد از دیدن ی آموزشی در تهران، جبهه ی اهواز شد. روز۱۵ دی ماه ۱۳۵۹، بنا بود حمله ی بزرگ و گسترده ای در منطقه ی دب حردان انجام شود. آن روز، محمدحسن به هم سنگرانش می گوید:«دیشب خواب دیدم؛ امروز اتفاقی می افتد.»نیروها سوار نفربر می شوند. اما، محمدحسن و سه نفر دیگر در نفربر جایشان نمی شود. بنابراین روی نفربر می خوابند و به سوی دشمن یورش می برند. این فرار و تعقیب ادامه دارد؛ تا آن که نفربر به نزدیک دهکده ای می رسد. قصد می کنند، دهکده را پاک سازی کنند؛ که موشک های عراقی بر سرشان می ریزند. نخستین موشک، نزدیک محمدحسن منفجر می شود و دست راست و بغل وی آسیب می بیند. موشک دوم به خود نفربر اصابت می کند. محمدحسن به زمین می افتد؛ آتش به بدن وی می رسد و پیکر پاکش در اسلام و حفظ می سوزد. احتمالا اگر وصیت نامه ای هم داشته، در آتش سوخته است. 🇮🇷بدین ترتیب، ۱۵ دی ماه ۱۳۵۹ در منطقه ی « » اهواز پس از ۴ ماه تلاش در این منطقه به درجه ی رفیع نایل می شود.
حرم صمدی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز استان در دوران مقدس بود که بعد از پایان جنگ تحمیلی از پای ننشست و با هجوم داعش وحشی به کشور ، عازم میادین نبرد با متجاوزان تکفیری شده و آبان ماه ۱۳۹۶ در آزادسازی شهر البوکمال سوریه در کسوت یکی از محور مقاومت به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. " " هیچ‌گاه برای حضور در احساس خستگی نمی‌کرد شهید خیراله صمدی می‌گوید: خیراله هیچ‌گاه برای حضور در و احساس خستگی نمی‌کرد. کسالت و آثار و در وجودش بود ولی وقتی می‌رفت احساس ، و می‌کرد. خیر‌الله صمدی به قدری انسانی نیک‌خو و بود که نزدیکانش می‌گویند او هیچ وقت از جنگ و دشمن ترسی نداشت همیشه به دنبال از و حق بود به همین دلیل اگر مرگ او به هر نحوی جز اتفاق می‌افتاد همه ما تعجب می‌کردیم. او به واقع شایسته بود و حالا به آرزوی خود رسید. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام ابوتراب نوری دو فرشته بنام بیوک و زهرا خانم مورخ هفتم خرداد ماه ۱۳۳۸ در روستای حسین آباد صاحب فرزندی آسمانی بنام ابوتراب شدند. که با لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و یکم دی ۱۳۶۰ از دشت عباس به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش به تاسی از حضرت فاطمه زهرا (س) مدت ها بود تا اینکه بعد از ۴۳ سال و در روزهای آتی در گلزار شهدای زادگاهش آرام خواهد گرفت. وصیتنامه: و اگر نيامدم و در جبهة جنگ و فدائی شدم زحمات خود را حلالم كنيد و ببخشيد گريه نكنيد هر وقت گریه كرديد بياد روز گريه كنيد خاطره: بعد از اتمام دیدم ابوتراب آماده شده و می‌رود، گفتم کجا می روی؟! ابوتراب گفت ، حکم است، از گفتن و از ما رفتن به . راوی: زهرا محمدی( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
هدایت شده از کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام ابوتراب نوری دو فرشته بنام بیوک و زهرا خانم مورخ هفتم خرداد ماه ۱۳۳۸ در روستای حسین آباد صاحب فرزندی آسمانی بنام ابوتراب شدند. که با لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و یکم دی ۱۳۶۰ از دشت عباس به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش به تاسی از حضرت فاطمه زهرا (س) مدت ها بود تا اینکه بعد از ۴۳ سال و در روزهای آتی در گلزار شهدای زادگاهش آرام خواهد گرفت. وصیتنامه: و اگر نيامدم و در جبهة جنگ و فدائی شدم زحمات خود را حلالم كنيد و ببخشيد گريه نكنيد هر وقت گریه كرديد بياد روز گريه كنيد خاطره: بعد از اتمام دیدم ابوتراب آماده شده و می‌رود، گفتم کجا می روی؟! ابوتراب گفت ، حکم است، از گفتن و از ما رفتن به . راوی: زهرا محمدی( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
وای که چه لذتی دارد وجودت را سراسر نشانِ بگیرد در گمنامی کامل گوشه‌ای از خلوتگاه دلت شود ... دلم یک‌باره پرواز کرد بسم الله ... ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────