eitaa logo
کوچه های آشنا
386 دنبال‌کننده
2هزار عکس
123 ویدیو
22 فایل
📌روزبه‌روز، باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی #شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. امام خامنه‌ای ارتباط باادمین @Aboojavad
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ✨کوچه های آشنا والامقام نادر امینی ‌ دو فرشته بنام غیبعلی و فاطمه خانم به مورخ چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۵۰ در روستای بلندپرچین صاحب فرزندی آسمانی بنام نادر شدند. سرانجام دانش آموز داستان ما با لباس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بيست و سوم خردادماه ۱۳۶۷ از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید https://eitaa.com/khatemogaddam وصیتنامه: ای : باید بدانی امروز احتیاج به چون ماها دارد و اگر امروز من نروم و فردا آن نرود پس چه کسی باید برود ؟ !منتظرآمدنم مباش زیرا من به دعوت حرکت کردم و انشالله به درجه ام می رسم پس چشم به راه مباش که راهی که رفتم برگشت اش کم است و شما که فرزندتان را در دادید حالا به هر صورت شد ناراحت نباشی. جانم: هیچ وقت از جدا نباشی و امام را دعا کنی . جان سیاه نپوشی گریه نکنی نترس شجاع باش برو به و انتقام شهیدان را بگیر. مهربانم من را آنقدر دوست دارم و آنقدر مهم است که نمی توانم حرفی درباره آن بگوییم چون لایق چنین وصفی نیستم. حافظ انقلاب است. حامی محرومین است. بازوی مسلح است. عاشق فداکاری است. عاشق خداست و عاشق امام است و عاشق اسلام است. نگهبان کشتی است. کشتی که ناخدای آن فرمانده کل قوا خمینی روح خدا است.
﷽ ✨کوچه های آشنا والامقام فرامرز انجم شعاع ‌ دو فرشته بنام احمد و صغرا خانم به مورخ بیست و پنجم شهریور ماه ۱۳۱۴ در روستای رباط صاحب فرزندی آسمانی بنام فرامرز شدند. سرانجام این جهادگر داستان ما با لباس خاکی بسیج و با داشتن یک پسر و سه دختر که جانش برایشان در می رفت را با ندای هل من ناصر معامله، و در رکاب ولی زمانش به مورخ چهارم فروردین ماه ۱۳۶۱ از کرخه به مقصد بهشت پر کشید https://eitaa.com/khatemogaddam خاطره: به نقل از : من خیاط بودم، آقای انجم شعاع هم کارمند بود، زمان ایشون از پارچه میاوردن و من لباس فرم می دوختم و ایشان می برد تحویل میداد. یک بار به من گفت: ای کاش من هم از این لباس ها میپوشیدم. تو حیاط داشتم فرش می شستم که آقا فرامرز از سر کار برگشت، نذاشت من فرش بشورم و خودش شروع به شستن فرش کرد، وقتی اومد اتاق بهش گفتم: شما عید تعطیل هستید، بمونید پیش بچه ها من بروم برای ، ایشان گفتند: حالا من به شما یه خبر خوب بدهم: من رفتم حکم گرفتم که ایام عید رو بروم جبهه. من خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردم که یک نفر هم از خانواده ما میره
https://eitaa.com/khatemogaddam یکی قرآن است ؛ ما را به جهاد امر می‌کند دیگری سلاح است جهاد را پیش می‌بَرد سومی این پیرِ باصفاست جهاد برایش هنوز ادامه دارد...
﷽ ✨کوچه های آشنا شهید والامقام محمدباقر کرمی دو فرشته بنام علی و معصومه خانم به مورخ دوم مهر ماه ۱۳۳۲ در صاحب فرزندی آسمانی بنام محمدباقر شدند. سرانجام با لباس مقدس خاکی بسیج و به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و هشتم فروردین ماه ۱۳۶۱ در فتح المبین از شوش به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای بالای زنجان گرفت. https://eitaa.com/khatemogaddam وصیتنامه : آرى، در راه زيباست. اكنون مى بينم كه ، زمان جنگ است، بين اسلام و بين كفر، اكنون آزمايشى است، بين تمام انسانهاى متعهد و مسئول كه در برابر مسئوليت دارند و بايد به تعهد و مسئول بودن خود وفادار باشد. آرى، اين نهضت خونين، است. امامى كه بر جهانيان و بر تمام ابرقدرتهاى جهان كه در مكيدن خون انسانهاى و به بند كشيدن بنده هاى محروم جهان سوم و نيز به تمام ابرقدرتهاى خونخوار تاريخ كه ملتهاى را به و كشانيده اند و ساليان سال تمام داراييهاى آنها را به يغما برده اند، ثابت نمود كه اگر ملتى و به خدا قيام كند، هيچ نيرويى در برابر قدرت آن نيرو تاب و با آن را ندارد و سرانجام شكست نهايى نصيب او خواهد شد و تنها پيروزى از آن كسى يا است كه فقط براى رضاى خاطر مى جنگد.
﷽ ✨کوچه های آشنا اکبر اکبری دو فرشته بنام رضا و عزیزی خانم به مورخ یکم خرداد ماه ۱۳۳۸ در شهرستان خرمدره صاحب فرزندی آسمانی بنام اکبر شدند. سرانجام با لباس خاکی ارتش همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر ، و در رکاب ولی زمانش به مورخ يکم تیرماه ۱۳۵۹ از کامیاران به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش به تاسی از مادر سادات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هنوز بی نشان است. https://eitaa.com/khatemogaddam خاطره: وقتی شروع شد سودای بر سر داشت و خودش هم اعلام کرده بود که من می‌روم و هم خواهم شد و همان طور شد همیشه نامه می‌داد که من سلامت هستم و در آخرین نامه‌ای که برای ما فرستاده بود نوشته بود که این من است و شاید دیگر شما را نبینم حلالم کنید، ما هم سریع نامه او را پاره کردیم چون طاقت نداشتم .و فکر می‌کردیم با پاره کردن نامه‌های او سالم می‌ماند اما او خود نمی‌خواست که زنده بماند و دوست داشت در راه و به برسد آن هم چه شهادتی، پیکرش هم بازنگشت و برای همیشه در ماند . راوی: عزیزه پناهی (مادر شهید)
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـــــــــ🌺ــــــــدا نورالدین نوروزی دو فرشته بنام علی و مریم خانم به مورخ نهم اردیبهشت ماه ۱۳۴۴ در روستای ولیاران از توابع شهرستان صاحب فرزندی آسمانی بنام نورالدین شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر ، و در رکاب ولی زمانش به مورخ سی ام آبان ماه ۱۳۶۲ از پنجوین به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت. وصیتنامه: و عزيز، من اين راهى كه که انتخاب كرده‌ و براى در راه و و عزيزم به جبهه‌هاى عزيمت كرده‌ام آگاهانه بوده و عمق مسلئه را درك نمودم درك كردم كه در اين موقع از زمان بايد داد و بايد از و خون خود گذشت تا درخت پرتوان رشد كند و لااله الاالله در سراسر برافراشته گردد. ✨کوچه های آشنا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅───────── شادی ارواح طیبه شهدا  
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـــــــــ🌺ــــــــدا دوستعلی نوروزی دو فرشته بنام عباس و خدیجه خانم به مورخ هفتم فروردين ماه ۱۳۳۰ در شناط شهرستان ابهر استان صاحب فرزندی آسمانی بنام دوستعلی شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی بسیج به ندای هل من ناصر ، و در رکاب ولی زمانش به مورخ هشتم اسفند ماه ۱۳۶۲ در بدست انسان ها که با ساخت نفس انسان های مظلوم را گرفته و می گیرند دچار مصدومیت و در آن شرایط به بعثی ها در آمد، و بعد از از اسارت در حال خدمت حفاظت استان زنجان بر اثر عوارض ناش از به مقصد پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. وصیتنامه: وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ بنا به# آیه فوق زنده اند، پس در شرکت کنید و جلوی فرزندانتان را جهت حضور در نگیرید. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـــــــــ🌺ــــــــدا #شهیدوالامقام لطفعلی باباخانی دو فرشته ب
خاطره: وقتی بزرگ شد موقع بود من رفتم تا من برگردم رفته بود ولی برای بار دوم پدر را خواسته بودند آمد اداره اجازه میخواست که جبهه برود من رضایت نمی دانم خدا بیامرز محمد پیرو مسول ما در نهضت سوادآموزی بود. گفت: این بچه را نمیتوان نگه داشت بگذارید به برود. مهدی گفت: این و و که در و توسط عراقی ها اسیر میشوند شما نیستند شما به من بگوید یک بار جواب بدهید تا من قانع بشوم حتما باید خودتان باشد من فقط به خاطر اینکه زنان و دختران را می کنند و عراق می برند میخواهم به جبهه بروم. بلاخره رضایت دادم که به جبهه برود. گفتم این و این اثر انگشتم و بلاخره رضایت دادم. هر وقت می رفت وقتی برمی گشت در نمیزد از بالای دیوار به خانه می آمد. میگفتم چرا از رو دیوار به خانه می آیی میگفت برای اینکه مادرم ناراحت نشود. خودم هم زمان به مهدی می رفتیم شعار می نوشتیم همراه آقای محمد باقر رحیمی و قاسم جهان آرا. او روی دیوار می نوشت ومن نور می انداختم روی دیوار و مهدی دستهایش را توی رنگ می کرد و نشانه را روی دیوار هک می کرد همیشه توی نامه هایش مینوشت را تنها نگذارید. من قبل از توسط ساواکی ها به زندان افتادم ( ) و همیشه مهدی میگفت: یادت بابا سواکی ها شما رو دستگیر کردند وچقدر شکنجه دادند. زیرا مهدی را با من دستگیر کرده بودند و وقتی مرا می دادند مهدی در آن جا می دید و سرش را به زمین می کوبید و می گفت: بابام رو کشتین.
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا #شهیدوالامقام محرمعلی بختیاری دو فرشته بنام محمد و مه
خاطره: اينجانب دانش آموز سوم راهنمايي بودم، قبل از حقير يك وارد كلاس شد و شروع به سخنراني در خصوص وضعيت كه توسط صدام و صداميان بر تحميل شده بود را كرد، از طرفي هم اسلامي ايران در سخنرانيها به حاضرين در تاكيد كرده بود كه است بر هر كسی که به جبهه ها كمك کند یا یابد در مناطق جنگي، از آن روز به بعد بر خودم دانستم در حد توان بتوانم در جنگ شركت كنم، به نحوي كه با حسين خاتمي نژاد ( ) مراجعه به كرديم جهت تشكيل پرونده. متاسفانه از ما دو نفر ثبت نام نمي كردند كه مجبور شديم با حسين خاتمي نژاد از روي كپي نموده وتاريخ تولدمان را تغيير داديم حسين خاتمي نژاد متولد 1343بود در كپي به 1342تغيير داد وبنده كه متولد 1344بودم تاريخ تولدم را به 1342تغيير داديم و از روي تغيير دوباره كپي نموده ،همراه با ساير مدارك برديم وتشكيل پرونده دادیم، بعد ازچند روز در تاريخ 1/9/60به پادگان 21حمزه(معروف بود به پادگان 21نعشه اعزام جهت تعليم -آموزش نظامي بعد از اعزام به مناطق جنگي شديم. به مناطق كردستان (سردشت -بانه –نوسود-مريوان-وفكه –پاسگاه زيد-جزايرمجنون-شرق دجله-جفيل-كانيمانگاي عراق (شهر نال پارس )در زمان اعزام به بانه، كه ماموريتمان آن بود قله مرزي (سور كوه)را تصرف و خطوط آن را ثبت كنيم، پس از يك هفته بعد از استقرارمان در آن قله، روزي فرمانده گروه اعزامي ما به پايگاه ما مراجعه كرد، وقتی با قيافه ناراحت و عصباني فرمانده( حسن باقري )صحبت كرديم و علت عصبانيت را جويا شديم، متوجه شدم كه بچه هاي آموزشي اعزامي از زنجان مستقر در پايگاه شوقي را كوموله ها تارماركرد و پايگاه را از دست بچه هاي زنجان گرفته بودند و حتي بچه هاي زنجان يك نفر شهيد داده بودند.آن شهيد بزرگوار به تنهايي مقاومت كرده بود تا اينكه به درجه شهادت مي رسد و كوموله ها قانع نمي شوند و گوش شهيد را از بيخ مي برند و با خود مي برند به خاطر سند جناياتشان براي ارائه به اربابانشان تا اينكه مورد تقدير قرار بگيرند. روز شماري مي كرديم كه يك روزي انتقام آن برادر شهيد را از آن مزدوران خود فروخته بگيريم. بالاخره يك روزي که كوموله ها به پايگها ها حمله كردند ما لحظه شماري مي كرديم كه جواب گستاخي آن ها را بدهيم. موقعي كه كوموله ها به پايگه حمله كردند. ما( بچه هاي اعزام مجددي ها) جواب دندان شكني به مزدوران خود فروخته داديم كه مي توان گفت بالاي 100 نفر كوموله ها كشته و زخمي دادند . نيروي مستقر در پايگاه بيشتر از ده نفر نبوديم .از اين درگيري به بعد تا زماني كه ما در آنجا بوديم جرعت حمله مجدد نكردند تا زماني كه ماموريتمان به اتمام رسيد و پايگاه را به نيروهاي تازه نفس تحويل دادیم. راوی: خاطره از زبان خود شهید ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا منصور بهرامی دو فرشته بنام محرمعلی و ربابه خانم به مورخ یکم فروردین ماه ۱۳۴۶ در روستای بابالنگ شهرستان طارم صاحب فرزندی آسمانی بنام منصور شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی ارتش همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر و در پنجم آذر ماه ۱۳۶۵ از سردشت به مقصد بهشت پر کشید، و پیکر پاکش در گلزار شهدای بالای زنجان آرام گرفت. وصیتنامه: اگر من شدم و به شهدای دیگر پیوستم، مرا ادامه بدهید، نگذارید تنها بماند و را تنها نگذارید. خاطره: دفترچه سربازیش را گرفت تا با اعزام شود. مسئولین ارتش وقتی فهمیدندکار منصور خیاطی است از او خواستند تا لباس سربازان را بدوزد منصور قبول نکرد گفت اگر می‌خواهم در یک اتاق بنشینم و هیچ کار نکنم چرا به بروم من باید خود جبهه بروم. گفتم جان چرا قبول نمیکنی؟ گفت: من در اتاق بنشینم و بدوزم آن وقت بچه های مردم جلوی توپ و تانک تکه تکه شوند؟ من نمیتوانم. بالاخره به منطقه رفت و به شهادت رسید. راوی: شهید ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا علیرضا بیگدلی دو فرشته بنام اکبر و عذرا خانم به مورخ بيست و هفتم شهریور ماه ۱۳۴۵ در صاحب فرزندی آسمانی بنام علیرضا شدند. سرانجام این داستان ما در لباس‌ سبز پاسداری به ندای هل من ناصر و در نهم آبان ماه ۱۳۶۵ از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش به تاسی از مادر سادات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مدت ها گمنام بود تا اینکه در دوازدهم شهریور ۱۳۷۷ بعد از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت خاطره: حدود ساعت ده شب بود که عراق شروع به زدن کرد، درگیری تا جایی شدت یافت که عراقیها به محل استقرارمان که کنار بود رسیدند، آتش به قدری سنگین بود که دو نفر از برادران خشاب پر می‌کردند تا یکی تیراندازی کند، لوله بعضی از کلاشها بر اثر تیراندازی مداوم و طولانی سرخ شده بود. تا اینکه گلوله هایمان تمام شد و شروع کردیم به با نارنجک که عده ای از برادران از جمله برادر فرمانده گروهان2 بر اثر اصابت ترکش زخمی شد. راوی: جواد محمدی( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا فیروز بیگدلی دو فرشته بنام يوسف و مرضیه خانم به مورخ دهم مرداد ماه ۱۳۵۰ در روستای ارقین بلاغ شهرستان خدابنده صاحب فرزندی آسمانی بنام فیروز شدند. سرانجام این آموز داستان ما در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در بیست و پنجم فروردین ماه ۱۳۶۳ از کردستان به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت . وصیتنامه: پدر و مادر عزیز و گرامی بدانید که من از اول با یکی از برادران شوق رفتن و جنگیدن در رکاب آن بزرگوار را داشته ام فکر میکنم که آن روز فرا رسیده که بروم و خود را پس بدهیم. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا حسین محمدی دو فرشته بنام اسلام و حانیه مورخ یکم شهریور ماه ۱۳۴۸ در شهرستان طارم صاحب فرزندی آسمانی بنام حسین شدند. سرانجام در لباس مقدس خاکی همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر ولی زمان و نهم بهمن ماه ۱۳۶۸ از کالیک خوی به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت.   خاطره: برادرم خیلی خوب و بود و به و خیلی اهمیت می داد. خیلی خجالتی بود و کمتر حرف می‌زد وقتی به مرخصی می آمد از سختی‌های تعریف می‌کرد از آنجا که در کارهای خانه همیشه پیش قدم بود، روز آخری که به مرخصی آمد من داشتم خانه ای که درآن الان زندگی می‌کنیم را درست می‌کردم او با اینکه خسته راه بود ولی پا به پای من در ساختن خانه کرد. انگار برای خداحافظی آمده بود هوای در سرش بود می گفت احتمال اینکه شوم زیاد است به خاطر همین کرد و به ما داد و رفت و شد. راوی: بهرام محمدی ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
و سلام بر او که می گفت: «خرمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ بر سینه دارد داغ شهادت ویرانه های شهر را قفسی در هم شکسته بدان که راه به آزادی پرندگان روح گشوده است تا بال در فضای شهر آسمانی باز کند زیباست اما از آن زیباتر است» سید مرتضی آوینی یاد و خاطره شهدای سی و یکم مرداد ماه استان گرامی باد ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام گرزعلی شاهسون دو فرشته بنام محمد علی و صغری خانم به مورخ هفتم دی ماه ۱۳۳۸ در شهرستان خرمدره صاحب فرزندی آسمانی بنام گرزعلی شدند. که در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه و در رکاب ولی زمانش به ندای هل من ناصر گفت. سرانجام مورخ بیست و یکم فروردین ماه ۱۳۶۶ از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت خاطره: شهید و را به همه چیز ترجیح می‌داد چون دفاع از و را بالاترین وظیفه می‌دانست. در آخرین دیدارش هنگامی که به می‌خواست به باز گردد می‌گفت که مراقب باش و او را خوب تربیت کن و بعد ها برایش تعریف کن که ما کجا و برای چه رفتیم و بگو که من چقدر دوستش داشتم، اما چیز دیگری بود و باید از دفاع می‌کردیم و دائما می‌گفت که را در خواب می بینم که مرا صدا می زند و از این حرف هایش من متوجه شدم که در رفتن او برگشتی نیست و به خواهد رسید. راوی: فاطمه فیروزی ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام علی اصغر رحمتی دو فرشته بنام صفی الله و نرگس خانم به مورخ بیستم مرداد ماه ۱۳۴۳ در شهرستان ابهر صاحب فرزندی آسمانی بنام علی اصغر شدند. که در لباس مقدس خاکی همیشه قهرمان و در رکاب ولی زمانش به ندای هل من ناصر گفت. سرانجام مورخ سوم دي ماه ۱۳۶۲ از سردشت به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت خاطره: اصغر رحمتی فرزند اول من یکی از قرآن بود و خیلی با انس گرفته بود و در زندگی خود به کار می برد او خیلی مشتاق بود تا در شرکت کند. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام یوسف بیگدلی دو فرشته بنام حمدالله و
خاطره: بود و همه جا را سفید پوش کرده بود بود ماه پیروزی خون بر شمشیر، سال1357سالی که هیچ کس آن را فراموش نمی‌کند چه روزهای شیرینی بود یوسف در پوست خود نمی‌گنجید، روز یازدهم بهمن که فهمید به می‌آید یکی از فربه ترین گوسفندان را کرد و روز ورود به یعنی دوازدهم بهمن همه را شام دعوت کرد همه را در شادیهایش شریک می‌کرد. ایران و عراق که شروع شد شب و روز دعا می‌کرد که و عزیزمان در صحنه های نبرد پیروز و سربلند باشند یک سال که گذشت دیگر طاقت نیاورد هر روز می‌گفت ملیحه تو را به خدا قسم می‌دهم رضایت بده تا من نیز به کمک هموطنانم بشتابم طاقت دیدن اشکهایش را نداشتم هر طور بود مرا راضی کرد و از همه حلالیت طلبید به راه افتاد و در میدان نبرد حاضر شد و و به رسید. راوی: ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام سید صفی الدین صفوی دو فرشته بنام سیدمحمود و معصومه خانم به مورخ پنجم خرداد ماه ۱۳۳۷ در شهرستان سلطانیه صاحب فرزندی آسمانی بنام سید صفی الدین شدند. کارمند داستان ما در لباس مقدس خاکی همیشه صحنه و در رکاب ولی زمانش به ندای هل من ناصر گفت. سرانجام مورخ یازدهم آبان ماه ۱۳۶۱ از عین خوش به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. وصیتنامه: به تمام ، ، و عزیز وصیت‌ می‌کنم که از عزیز و در امام نگهداری کنید زیرا دشمنان می‌خواهند اینان نباشند ولی با من و تو هیچ کاری ندارند. به خدا قسم اگر پیام را بشنوید و به نروید تا مسئله را یک سره نکنید یعنی آن کسانی هستید که به (ع) کمک نکردید. و خداوند ان‌شاءالله همه ما را از امام حسین( ع ) قرار دهد. شما را قسم، به فرامین زیاد گوش کنید و عمل نمایید و به صحیح اسلامی بپردازید و یار و یاور ضعیفان باشید و همیشه در باشید. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
شهید والامقام جلال بیات دو فرشته بنام محمدحسین( اوستا ابوالفضل ) و فاطمه خانم در مورخ ۱۳۴۲‏، در صاحب فرزندی آسمانی بنام جلال شدند که در لباس مقدس سبز جان برکف به ندای هل من ناصر و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و پنجم اسفند۱۳۶۶ ‏، از حلبچه عراق به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت. "اینجا جان داد و ستد می شود" بخشی از مناجات شهید بیش از ۶ سال است که از می گذرد و هر روز شاهد و پرواز عزیزی هستم ، هر روز را می بینم که تنها کالایشان جان ها را به کف گرفته و برای هدیه به پیشگاهت می شتابند. بشارت بر آنها بخاطر معامله ای که با تو کردند ! فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم که به فوزی عظیم دست یافتند. عجب داد و ستدی در مقابل دیدار معشوق لقا رب فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ خدایا! معبودا! عاشقم؛ رویت ، دیدارت. مرا جز کسانی که موفق به دیدار جمالت می گردند قرار ده. الشهید ینظر الی وجه الله. می دانم صلاحیتش را ندارم ، اما چه کنم آرزو دارم از آنان باشم. تو را به مقام سرور آقایم (ع) ناامیدم مگردان. حال خود دانی! زمانش با تو یا الله. اللهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک تحت رایه نبیک مع اولیائک.اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک. ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
یک عدد #شناسنامه غیرت یک عدد #شناسنامه پهلوان با مروت یک لشگر #مرد ولایتمدار و #وطن_پرست اصیل تقدی
خاطره از حاج کریم رضائیون از رزمندگان نازنین استان سال ۵۹ـــــ۶۰ در بسیج مرکزی اکثر اوقات را با و پست شیف یک بامداد تا ۶ صبح را با اسلحه ژ۳ به عهده داشتیم، و با سلاح یوزی پاس بخش بودند . یک شب ساعت ۲ بامداد به دونفر مشکوک شدم و به پاس بخش برادر حاج مجید نظری اطلاع دادم و ایشان گفتند؛ آنها را ببینی می شناسی؟ گفتم بله ، گفت؛ من بجایت هستم برو آن ها را بیاور . دنبالشان راه افتادم در نزدیک ورودی پائین دیدم و از پشت سرشان با صدای بلند ایست⛔️ دادم! و گَلَن گِدَن را کشیدم آنها ایستادند. وقتی نزدیکتر رفتم آن دو دوستان، هم کلاسی ام طاهر اجاقلو و اسماعیل حیدری بودند، که گفتند؛ ما هم از خود شما هستیم ، گشت در لباس شخصی ، برگشتم و گزارش را به شب توضیح دادم . مقدس و هفته بر همه بزرگواران مبارک. مخلص بسیجیان رضائیون ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام جمال الدین حاجی میری دو فرشته بنام
اتفاقی نیست از خانواده ای کاملا” ، و چشم به جهان گشوده و در دوران خفقان رژیم منحوس پهلوی ، و ادامه زندگی داده و علاوه بر ایفای ، در زمان تحمیل بصورت و وارد صحنه های میشود و در این راه به درجه نائل میگردد. و با دلی آکنده از و بعد از اتمام تحمیلی، ادامه خدمت را در نیروی انتظامی انتخاب نموده و بعد از سالها صادقانه،در سال 1389 (سوم خرداد)به دست گروهک فریب خورده و تروریستی پژاک در بوکان مقابل منزل خود و برابر چشمان فرزندان خود را نوش جان میکند. این عزیزعلاوه بر خدمت در بخش های مختلف ، در عرصه هنر هم مهارت و تبحر خاصی داشته که با نگاه به نقاشی ها ، این شهید می توان به روح لطیف ، آرام و مملو از به ، و طبیعت ، پی برد. این عزیز فارغ التحصیل رشته دانشگاه آزاد اسلامی زنجان بوده و همچنین از ایشان دو فرزند به یادگار مانده که عاشقانه رهرو پدر و مشغول تحصیل علم می باشند ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅───── شهید
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محمد جز مطلبی دو فرشته بنام کریم و شمسی خانم در مورخ پنجم فروردین ماه ۱۳۴۳ در صاحب فرزندی آسمانی بنام محمد شدند. در لباس مقدس سبز جان برکف به ندای هل من ناصر و در رکاب ولی زمانش به مورخ سی و یکم اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ از سومار به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت خاطره: از اوایل بود که می‌گفت می خواهم به بروم، ولی پدرش مخالفت می‌کرد. محمد می‌گفت: شما نروید شما -خانواده دارید، و دارید و دارید ولی من مسئولیتی ندارم. من در دست عراقی ها اسیراند و ما باید از دستور مان اطاعت کنیم، وقتی که دید ما رضایت نمی‌دهیم، دایی اش را برای ما واسطه آورد و ما رضایت دادیم. دایی اش می‌گفت : می‌رود وضع جبهه را می بیند و برمی‌گردد، اما آنقدر و شوق داشت که همیشه قبل از سایر ها جنگ می شد و به می رفت. راوی: شمسی رنگرز ( )   ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
با خودم گفتم "دوستت دارم" را به کدام پایت ببندم که بی‌قرار رفتن نشود یادم آمد ... دل که در راه عشقِ خدا تپیدن گرفت دنیا برایت زندان می‌شود ... ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────