eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
754 دنبال‌کننده
504 عکس
185 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: m_sepehri@
مشاهده در ایتا
دانلود
مقر جديد، «قجريه» بود؛ جايي كه يگان دريايي و گردان‌هاي حبيب و ولي‌عصر(عج) مستقر بودند. آنجا در بقاياي روستايي مخروبه، محلي را براي مقر واحد در نظر گرفتيم. چهره دمق و گرفته ناصر هم حكايت حال مرا داشت. سر صحبت را باز كردم. گفت: «مهديقلی! چرا از اين شناسايي خبري نشد؟ حالا چي كار كنيم؟!» چاره‏اي جز انجام آنچه به ما سپرده مي‏شد، نداشتيم. ما براي آموزش دادن به نيروهاي غواص گردان‌هاي حبيب و ولي‏عصر به آنجا منتقل شده بوديم. در تقسيم‏بندي گردان حبيب، گروهان 2 كه مسئولش برادر «اصغر علي‏پور» بود، براي غواصي انتخاب شده بود و احمد بيرامي، مهدي حيدري و من براي آموزش اين گروهان مأمور شديم. در آموزش‌هاي والفجر 8 در كارون، سرماي زمستان جنوب را تجربه كرده بوديم اما چهره سرد و خشن كارون، چيزي نبود كه با تجربه‏هاي پيشين نرم شده باشد. لباس‌هاي غواصي به نيروها داده شد؛ لباس‌هاي دست دومي كه اكثر در عمليات والفجر 8 نيز بر تن بچه‏ها بود. زيپ اغلب لباس‌ها خراب بود و بسته نمي‏شد. بعضي جوراب نداشتند و بعضي جوراب‌ها هم اگر نبود، بهتر بود! لباس‌هايي كه براي افراد 24 و 25 ساله تهيه شده بود، بر تن نوجوانان 15 ـ 16 ساله گَل و گشاد بود. كساني كه لباس‌ها برايشان اندازه بود، به تعداد انگشتان دست بودند. در اين ميان، كامل‏ترين لباس خراب و سوراخ و گشاد، نصيب «علي برات اعتبار» شده بود. او دست و پاهاي لباسش را چند لا تا مي‏زد؛ اما گشادي لباس را چاره‏اي نمي‏شد كرد. زيپ لباس كاملاً خراب بود و چون وزنه نداشت، برادر فرج قلي‏زاده به او آجر مي‏بست و مضاف بر همه اينها، آرپي‏جي هم برمي‏داشت و قشنگ مي‏رفت ته آب! با اين حال و روز وقتي وارد آب مي‏شد، از چند جهت بدنش در معرض جريان‌هاي آب قرار مي‏گرفت و فرو رفتنش در آب قابل پيش‏بيني بود. بارها و بارها او را از آب بيرون كشيده بودم اما او حتي در همان حال، آرپي‏جي سنگينش را وِل نكرده بود. https://eitaa.com/lashkarekhoban
در آن جمع، محمود نوجوان چهارده ‏ساله‏اي بود كه حتي قبل از اين كه وارد آب شود، از شدت سرما مي‏لرزيد و وارد آب كه مي‏شد، عضله‏هاي پايش مي‏گرفت. يك‏بار در مقابل چشمانم بيهوش شد. همه بدنش كرخت شده بود و قدرت حركت نداشت. به سرعت به سويش رفتم و او را با شنا از آب خارج و روي ساحل كارون دراز كردم. مدتي طول كشيد تا حال خود را بازيافت. مي‏دانستم كه هواي بيرون آب سردتر است و تحمل سرماي آب، آسان‏تر از سوز هواي خشك و سرد بيرون است. تازه داشت چشم‌هايش را باز مي‏كرد. وقتي متوجه شد كه بيرون آب است، گريه كرد و در حالي كه صدايش مي‏لرزيد گفت: «شما مي‏خواين من غواص نشم، شما ...» گرچه سالها حضور در جمع رزمندگان مرا بارها با چنين روحيه‏هايي مواجه كرده بود اما شرايط باورنكردني غواصي در آن آب سرد، چنان بود كه شنيدن اين كلمات در آن وضع، برايم غيرمنتظره و تعجب‏آور بود. https://eitaa.com/lashkarekhoban
در آخرين روزهاي سرد پاييزي، ساعتها حضور در آب سرد و منجمدكننده، عامل مهمي بود كه باعث مي‏شد آدم ادرارش را داخل آب و در لباس غواصي دفع كند. چاره‏اي جز اين نبود و خود اين باعث شده بود كه همه بعد از خروج از آب حتما خود را با آب بشويند. بچه‏هاي اطلاعات كه در اين قبيل موارد كاركشته و مجرب بودند، خيلي زود فكري براي اين مشكل كردند. در مقرمان يك تانكر پيدا كرديم؛ يك لوله بلند به تانكر بستيم و پايين تانكر، جايي براي گذاشتن چوب و هيزم آماده كرديم. با روشن كردن آتش، آب تانكر گرم مي‏شد و ما هر بار بعد از اتمام آموزش، سريع بدان‏سو مي‏دويديم، لباس‌هاي غواصي را در می‌آورديم و با آب گرم استحمام مي‏كرديم اما بسياري از بچه‏‌هاي گروهان، در اسكله‏اي كه پايين‏تر از گردان ولي‏عصر بود، لباس‌هايشان را مي‏كندند و با آب سرد و يخ‏زده خود را مي‏شستند. معمولاً در گودي‏ها و چاله‌‏هاي اطراف چادرها آب جمع مي‏شد و هر صبح ما به راحتي مي‏توانستيم سطح آب را كه يخ‏زده بود، ببينيم. بنابراين مطمئن بوديم كه در ساعاتي از روز، دماي آب صفر درجه است اما بچه‏ها با همين آب سرد خود را مي‏شستند و غسل مي‏كردند. پ.ن: ماجرای غسل رزمندگان در جبهه، در شرایط مختلف، اگر از لابلای خاطرات مختلف رزمندگان دربیاید و مورد تامل باشد، مخصوصا برای نوجوانان و مربیان، یکی از مواقفی‌ست که یادمان می‌دهد چطور انسان می‌تواند بزرگ و پاک شود.... https://eitaa.com/lashkarekhoban