eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
876 عکس
490 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
.... کمی با مرد ابدی باشیم: 😊 بریده از کتاب مرد ابدی، فصل پنجاهم، سرسپردگان، بخش دوم ...حاج حسن این را گفت و در فکر فرو رفت. دوستان قدیمی‌اش می‌‌دانستند که او در پی یک جواب قاطع است: «اگه آقا نظرشون این نیست که من بُردهای بالا کار کنم کلاً می‌ذارم کنار! اما الان چیکار باید بکنم؟» همۀ نزدیکانش می‌دانستند حاج حسن تا چه اندازه سرسپردۀ ولایت است. حالا شاهد بودند او با وجود همۀ دلایلش برای این کار، به محض احساس عدم رضایت آقا، راهش را عوض کرد و نشان داد استادِ بی‌نظیرِ دور در جاست! خودش بارها درجمع‌های خصوصی‌شان بر همین تاکید کرده و گفته بود: «مسیری که نظرِ ولی و دعای ولی، پشتش باشد انتهایش فتح و نصرت الهی را حتما ما خواهیم داشت، اِلا این که ما لیاقتمان را در مسیر را از دست بدهیم، حُب دنیا ما رو بگیره، سختی کار ما رو از پا دربیاره، به عبارتی لیاقت از ما سلب توفیق بشه. وگرنه بنده به شما هم عرض می‎کنم با قاطعیت تمام‌تر، من عزت و پیروزی و نورانیتی در این مسیر می‌‌بینم که هم باعث شکوفایی و نورانیت زندگی دنیا و هم ان‌شاءاللّه این کار به عنوان یک صدقۀ جاریه دست ما را در آخرت، ان‌شاءاللّه خواهد گرفت. یک دلیل، امتثال امر ولی‌ست! ما اگر داریم تلاش می‎کنیم، تلاشی‌ست که امر آقا را داریم اطاعت می‌کنیم و مستقیما آقا مورد عنایت و توجه قرار داده و راهنمایی و سوال و پیگیری... .» https://eitaa.com/lashkarekhoban
کمی با مرد ابدی باشیم: بریده از کتاب مرد ابدی، فصل پنجاهم، سرسپردگان، بخش سوم ..... مدتی در سکوت، فقط پیگیر کارهای قبلی‌اش بود. تا آن روز، او برخی کارهایش را ذیل پژوهشکدۀ فضایی مطرح کرده بود اما ساخت پرتابگرِ فضایی یا موشک ماهواره‌برِ سوخت جامد، هنوز یک رویای بسیار دور بود که با اتفاقات اخیر، حسن بیش از همیشه جذب آن شده بود! او در تمام طول زندگی‌اش، از این خیالات نترسیده و به اتکای ایمانش آنها را دست‌یافتنی می‌دانست. حالا بیش از پیش، به فضایی فکر می‌کرد که ابرقدرت‌ها از ده‌‌ها سال پیش با صرف سرمایه‌های مادی و انسانی فراوان، به آن رسیده بودند. حاج حسن برای اولین بار، فکرش را در صف نماز جمعه مطرح کرد! خطیبِ جمعه در حال سخنرانی بود و حامد جعفری کنار حاج حسن نشسته بود. ـ حامد! من یه موتوری می‌خوام! حامد گوشش را تیز کرد و وقتی مشخصات موتور را از زبان حاج حسن شنید، خیلی تعجب کرد: «حاج آقا! زمان کارِ این موتور خیلی کوتاه نیست؟!» ـ درسته، حامد! من این موتورو به‌عنوان شتاب‌دهندۀ ماهواره می‌خوام! این موتوریه که باید ماهواره رو توی مدار تزریق کنه! هیجانی وجود مهندس جوان را دربرگرفت. او به دقت به سخنان حاج حسن گوش می‌داد و فکر می‌کرد حاج آقا بالاخره گام اصلی را برداشت! و مستقیما آقا مورد عنایت و توجه قرار داده و راهنمایی و سوال و پیگیری... .» https://eitaa.com/lashkarekhoban