eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
714 دنبال‌کننده
576 عکس
266 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
یکشنبه، روز خوشی بود. قرار بود در جمع اهالی کلاس قرآن و دوستان و یاران در حسینیه نورانی شهید حاج حسن طهرانی مقدم، جمع شویم. قرار بود از سیر نگارش کتاب مرد ابدی و سلوکی که از تسبیح حاج حسن شروع شد و در ۲۴ اردیبهشت به تسبیح عزیز آقا و رهبر خوبمان رسید، حرفهایی بزنم... قبل از من حاج خانم حیدری سخن گفت، همسر محترم شهید حاج حسن از ۱۴ سالگی‌اش گفت که بعد از سه ماه بیماری، در بیمارستان در حال احتضار بود و توسط امام رضا جانمان شفا یافت... با اینکه برای چندمین بار می‌شنیدم چشمانم به اشک نشست... دل به خدا سپردم و ناگفته‌هایی را گفتم... حال خوشی در همه جمع بود... فضای عجیبی بود... تسبیح زیبای آقا در کنار جانماز متبرک به تکه‌ای از پرچم گنبد حرم حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام، کمی تربت که شب جمعه گذشته خادمی در حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها به همسرم داد و تکه‌ای سنگ نزدیک به مرقد شریف حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام .... میان خواهرانم گشت و از شهید گفتیم و از ولایت اهل بیت علیهم السلام و .... همه رفتند و ما چند نفر کمی بیشتر ماندیم. کمی از قرآن گفتیم و شنیدیم...گویی حضور حاضر حاج حسن و سایر شهیدان را احساس می‌کردم. شرمنده محبت خواهرانم بودم.. درونم فریادی شعله می‌کشید که دعا کنند آن هدیه اصلی را حاج حسن برایم بگیرد ... ساکت بودم شهادت، مزد جهاد انسانهای خالص، صادق، سخت‌کوش و پرکار است.... درین شک ندارم. تسبیح را خدمت حاج خانم سپردم که مهمان‌نوازی‌اش نظیر ندارد. به خانه که برگشتیم، در راه باز با همسفرم از شهید گفتیم... گفتم که من ولایت و اطاعت را از شهید حسن مقدم یاد گرفتم. حالا دیگر می‌توانستم خستگی‌ها را بگذارم زمین. کمی استراحت کنم... اما خبری سخت و مبهم، انگار کوبیده شد وسط حال خوشی که ذکر شهید مقدم در زندگی‌‌ام پراکنده بود... توسل و صلوات... تسبیح‌و دعا... و سوزی تلخ در وجودم... زنگ زدم به دوست خوبم خانم کوهی، مدیر امور بانوان استانداری آذربایجان‌شرقی. مثل همیشه بی‌تعارف بودیم اما صدایش به جای شور همیشگی، پر از نگرانی بود. گفت، خانواده رئیس جمهور رسیدند تبریز... خدایا! یعنی موضوع اینقدر جدیه که خانواده‌ عزیزشان، همسر و فرزندانشان را به تبریز کشانده... آه تبریز😭 تو که جان، قربان مهمان می‌کردی و مهمان‌نوازی‌ات حرف نداشت...😭 ناباورانه زنگ زدم به کسی که حاج حسن استخاره‌های تخصصی‌اش را از ایشان می‌گرفت... فقط پرسیدم میشه قرآنی باز کنید.. گفت : نه! جرئت نمی‌کنم و با هم تلخ گریستیم... گفت خیلی سخته... قربانی نذر کردیم. چنگ زدیم و عزیزترین‌هایمان را واسطه قرار دادیم... اما شهدا از پیش برگزیده شده‌ بودند. صبح زود دوشنبه، میلاد امام رضا جانمان، آخرین خبرها، امیدم را ناامید کرد... فقط یا صاحب‌الزمان میگفتم و آماده میشدم بیایم سر کار... پیش پسرم باید قوی و صبور کمی از راه سخت گذشته می‌گفتم و وجود سلامت و باعزت و قدرتمند رهبرمان و نگاه عنایت حضرت صاحب‌الزمان علیه‌السلام و شهدا را یادآوری می‌کردم... پسرم مطلب را گرفته بودو حرف عجیبی زد: مامان! آقای رییسی که فقط رئیس جمهور نبود! 😭🤍 آه! پسر عزیزم دل به آینده‌ها داشت و شجاعت و صلابت و صراحت آقای رئیسی را با شوق تعریف می‌کرد... اما انگار قرارست باز هم حوادث دهه ۶۰ کمی تجربه شوند، بچه‌های ما زخم ببینند، اشک بریزند، زهر غم و ناامیدی را ببینند، خالصانه دعا کنند و فکر کنند و ببالند و خالص و مقاوم‌تر شوند و اهل عمل بشوند برای برداشتن باری از انقلاب اسلامی... خبر شهادت... داغ امام را، داع حاج حسن و حاج قاسم را تازه کرد... بغض ما شکست.. رفتم نمازخانه اداره تا کمی بلندگریه کنم. زنگ زدم به کوهی، زود برداشت و با هم گریستیم... بلند بلند... گفت: چهارشنبه که خدمت آقای آل هاشم بودیم، حس کردم چقدر آقا عوض شده، یه جوری حاج آقا قشنگ شده بود که از ذهنم گذشت و تعجب کردم... یاد حرف بچه‌های مدرس افتادم که می‌گفتند حاج حسن روز آخر، خیلی قشنگ و نورانی شده بود که به چشم ما می‌آمد😭🤍 او گفت خانم رحمتی، همسر آقای استاندار که تازه چند ماه پیش، بعد از درگذشت سردار خرم رحمت‌الله علیه، به این سمت منصوب شده بود، حرف عجیبی زد وگفت: شنبه، آخر وقت تلفنی صحبت کرده‌اند. آقای استاندار گفته کارهایشان را کرده‌اند و آماده‌اند، اما ناگهان وسط حرفش به همسرش گفته: "مریم! دعا کن‌من شهید بشم!" همسرش گفته شما منتظر میهمانید، الان این چه فکریه؟! انگار آنها می‌دانستند دارند با هم سمت شهادتی عجیب می‌روند... یا زهرا..‌🚩 پناه می‌برم به زیارت عاشورا تا اشکهایم، مایه آرامش و قدرت بیشترم شوند... 🚩 https://eitaa.com/lashkarekhoban
روزیکه به عنوان سومین شهید محراب به شهادت رسیدم این تصویر مرا چاپ کن....
آقا سید با تمام دلشکستگی به وصیت تان عمل کردم این نیز طرح سومین شهید محراب . به آرزویت رسیدی !!!
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا آل هاشم! چقدر از ته دل آرزوی شهادت کردی... چقدر خالصانه شهادت را طلب می‌کردی‌.. یادمه وقتی برای کتاب لشکر خوبان، محضر آقا رسیدیم و شاهد لطف و محبت آقا به ماها بودید، چقدر محبت کردید. خودتان را معرفی کردید .. آن روزها نماینده ولی فقیه در ارتش بودید... خیلی محبت کردید و من خوشحال‌تر شدم وقتی فهمیدم یک رابطه خویشی دور هم داریم و رگ و ریشه‌مان مال یک روستاست😭.. حاج آقا! نمی‌دونم خبر چاپ کتاب مرد ابدی به شما رسید یا نه؟! دیدید محبت آقا را؟! وای من ته دلم حتی به این فکر کرده بودم بیام تبریز، حتما شما را زیارت می‌کنم... حاج آقا! خوش به حالتون... سید و پدر محبوب شهر ما... خوش به حالتون که خدمت لازم را کردید و پسندیده شدید... حالا برای منِ کوچک هم ازین دعاهای بزرگ کنید لطفا😭😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban
دیروز، در منزل شهید طهرانی مقدم، مریم، دوست جدیدم که خیلی یهویی در دقیقه آخر با من همراه شد و با هم رفتیم، بعد از نماز وقتی همه رفتند، اصرار کرد باید براتون روضه بخونم😭😭 توی دلم گفتم آخه شب میلاد و این حال خوب را چه مناسبت با روضه حضرت رقیه؟! اما خواند و اشکم را در آورد... امروز که مرا دیده همدیگرو بغل کردیم، گریه کردیم... دم گوشم گفت: دیدی من هی دیروز میخواستم براتون روضه بخونم؟ روضه او حدود همان ساعت حادثه بود😭🤍 امروز هم شنیدم استاندار شهیدمان حلما خانم ۱۳ ساله، علی آقای ۸ ساله، و سِلما جان سه ساله😭 دارد... صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین 😭💔 برای آرامش خانواده‌های عزیزان شهیدمان دعا کنیم. https://eitaa.com/lashkarekhoban
تصویر انتقال پیکر رئیس جمهور شهیدمان... از میان کوه و جنگل و مه... دست در دست هم. دست در دست هم، باید، باید ازین طوفان غم بگذریم و به راهی که امام تفسیر کرد و شهدا، خون پاکشان را برایش نثار کردند و اینک خونی تازه برایش نثار شده است، ادامه دهیم؛ با صداقت، اخلاص، مومن و مطمئن به وعده‌الهی ... القصص(۵) وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ/ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻴﻢ ﺑﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻓﺮﻭﺩﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻣﻨّﺖ ﻧﻬﻴﻢ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺸﻮﺍﻳﺎﻥ [ﻣﺮﺩم ] ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﻢ، ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺙ [ﺯﻣﻴﻦ ] ﻛﻨﻴﻢ... https://eitaa.com/lashkarekhoban
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای رئیسی عزیز! خیلی کار روسای بعد از خودت را سخت کردی، مرد! به خودِ خود ما نشان دادی، کار کردنِ خالصانه و جانانه برای مردم یعنی چه! به ما نشان دادی، بسیجی خستگی را خسته کرده، فقط مال جبهه و دفاع مقدس نیست! به ما ثابت کردی رعایت اخلاق و تقوا در میانه‌ی تهمت‌ها ممکن است، اما کار هر مدعی نیست.... مرد مومن! حقا که خادم الرضا علیه السلام بودی و توانستی شیوه ابرار عالم را پیش بگیری... آقای رئیس‌جمهور شهید ما😭 ممنونم که به ما و بچه‌هایمان نشان دادی، مدیر طراز انقلاب اسلامی، مثل رجایی و بهشتی بودن، افسانه نیست... شهادت گوارای نفس پاکیزه‌ات سید محرومان ایران⚘️⚘️⚘️ تو آنقدر نگران و مهربان ایران بودی که مطمئنم دعا و یاری‌ات از وطنت، با شهادت و رهایی روح پاکت، بیشتر هم خواهد شد 🤍 https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام خوبین؟🥲 پیام هایی که تو کانال نوشتین یه حسی بهم داد که گفتم پیام بدم بهتون حالمون که کاملا مشخصه ولی حرف اینه که شما اگه اون روزای از دست دادن شهید بهشتی و رجایی یا حتی امام رو دیدین چطور تونستین ادامه بدین؟ من و هر کی که اطرافمه هم سن و سال خودم کمرمون شکسته واقعا نای هیچ کاری نداریم چطور میشه با از دست دادن نور چشمی ها ادامه داد احساس میکنم کل امیدمون از دست رفته ببخشید زیادی حرف زدم فقط میخواستم کسی درک میکنه این حرفارو بشنوه از ما...💔