eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
510 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
72 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 امام رضا علیه السلام : خدایا... (در زمینه خدمت و یاری رسانی به امام زمان) شخص دیگری را جایگزین ما نکن که این تبدیل هرچند بر تو آسان است ولی بر ما بسی گران خواهد بود. 📚 فرازی از دعای امام رضا برای امام زمان علیه السلام 🌺 میلادامام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر و همه منتظران مبارک باد ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❤️ 🌱 یکی گره روسری شو شل کرد😒 رفت جلو دوربین📸 واسه لایک👍🏻😏 یکی بند پوتینش رو سفت کرد👞 رفت رو مین واسه خاک✌️🏻 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهان گرامی علاقمند به داستان از امشب یه داستان جدید شروع میکنیم😊 ان شاءالله هرشب حدود ساعت ۹ به بعد، ۳ پارت از داستان رو بارگزاری میکنیم. امیدوارم از این داستان هم خوشتون بیاد و براتون مفید باشه. فقط اعلام نظرات یادتون نره😉
قسمت (۱) «انتظار عشق» چادرمو برداشتمو از پله ها پایین رفتم طبق معمول مامان و بابا روی مبل نشسته بودن و لب تاب روبه روشون بود داشتن با پسر دور دونه اشون که چند ساله واسه ادامه درسش رفته بود کانادا صحبت میکردن - سلاااام صبح بخیر 😊 ( بابا هم مثل همیشه کم میل یه نگاهی به من کردو سرشو تکون ) بابا: سلام مامان : سلام هانیه جان بیا ،یه کم با داداشت صحبت کن - مامان جان دیرم شده ،یه وقت دیگه باهاش صحبت میکنم فعلن خدا حافظ مامان : باشه برو ،مواظب خودت باش ( یه ماهی میشد که تصمیم گرفتم که چادری بشم ،خانواده و فامیلای مامان و بابام نه زیاد مذهبی هستن نه اهل نمازو حجاب، منم با اعتصاب و گریه و التماس تونستم بابامو راضی کنم تا چادر بزارم ، فکر میکردن چند روز بزارم دیگه خسته میشم و میزارم کنار ،ولی نمیدونستن من عاشق چادر شدم از وقتی با فاطمه آشنا شدم کل زندگیم از این رو به اون رو شد ،فاطمه دختره فوقالعاده مهربون و خون گرمیه، چند ماهی هست که ازدواج کرده ،شوهرش یکی از مدافعان حرمه) با فاطمه سر کوچه قرار داشتم ،داشتم چادرمو روی سرم مرتب میکردم که صدای بوق ماشینی رو شنیدم فک کردم مزاحمه ،نگاه نکردم فاطمه: ببخشید حاج خانم میشه یه نگاهی به ماهم کنین؟😅 - واییی تویی فاطمه،ماشینو از کی گرفتی؟ فاطمه: سوار شو تا بهت بگم ( سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت بهشت زهرا) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
‌قسمت (۲). « انتظار عشق» - خوب حالا بگو ماشینه کیه ؟ فاطمه: ماشین آقا رضاست ،گفتم میخوایم بریم گلزار ،اونم سویچ و دودستی تقدیمم کرد😃 - واااییی چه شوهره خوبی ؟ دعا کن یکی نصیب ما هم بشه😁 فاطمه : انشاءالله ،البته اگه بابات اجازه بده😂 - اره راست میگی ،عمرأ قبول کنه ( ضبطش و روشن کردم صدای مداحیش بلند شد منم باید برم اره برم سرم بره خیلی مداحی قشنگی بود ، چشمم به فاطمه افتاد ،اشک از چشمای قشنگش سرازیر میشد) - فاطمه جون آقا رضا کی باید بره ( آهی کشید و گفت): سه روز دیگه ( قلبم شکست ،فاطمه فقط چند ماهه که با رضا عقد کرده بود ،همش از دلبستگیش به رضا میگفت ،چه طوری حاضر شد بزاره بره ، چرا جلوشو نگرفت😔) - ( لبخندی زدمو ): ان شاءالله به سلامتی میره و داعشیارو نابود میکنه و بر میگرده فاطمه: ان شا ءالله رسیدیم بهشت زهرا و رفتیم سمت گلزار شهدا فاطمه طبق عادت همیشه رفت سمت مزار شهیدش ،احتمالن حرفها داره با شهیدش تنهاش گذاشتمو رفتم سمت قرار هفتگی خودم 😊 رسیدم دم غسال خونه جمعیت زیادی پشت در منتظر بودند و گریه میکردند زهرا خانم بادیدنم مثل همیشه لبخند زد و درو باز کرد زهرا: سلام هانیه جان بیا داخل لباست و بپوش - سلام ،چشم ( لباسمو عوض کردم و لباس مخصوص‌پوشیدم ،بوی کافور آرومم میکرد ، هیچ وقت فکرشو نمیکردم بیام اینجا ،منی که از دیدن جسد وحشت داشتم ،الان زمانی شده که خودم دارم میت میشورم ) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
قسمت(۳). « انتظار عشق» چند ماه قبل با چند تا از رفیقای دانشگاه یه پارتی رفتیم ،مهمونی زیاد میرفتیم دختر و پسر قاطی ،حجابم که اصلا مهم نبود، یه شب توی همین مهمونیا یکی از پسرا چند تا قرص آورده بود نمیدونم چه قرصی بود اول نمیخواستم بگیرم از دستش ولی چون بقیه دوستام گرفتن ازش و خوردن منم روم نشد نگیرم با خوردن قرص سرگیجه گرفتم حالم دست خودم نبود ،صدای آهنگ زیاد و بود و همه شروع کردن به رقصیدن سرم به شدت درد گرفته بودم یه گوشه نشستم و دستمو گرفتم روی سرم بعد از چند دقیقه یه آقایی اومد کنارم نشست دستشو گذاشت روی شونم ، & خوبی تو؟ ( سرمو چرخوندم ،چشمام تار بود نمیتونستم خوب ببینمش ،فقط بهش گفتم): حالم اصلا خوب نیست سرم درد میکنه ( یه دفعه یه قرصی اورد جلوم) & بیا بخور با این حالت بهتر میشه (قرصو گرفتم ازش و خوردم ،بعد ده دقیقه تشنج کردم و هیچی یادم نیومد ،،یه دفعه صدای خیسی بدنمو حس میکردم ،آب سرد تو اون هوای گرم خنکم میکرد چشممو باز کردم دیدم روی تخت غسالخونم خانومایی که منو میشستن با دیدم شروع کردن به صلوات فرستادن و الله و اکبر گفتن یکی از خانما زنگ زد به حراست که بیاین مرده،زنده شده دوباره از هوش رفتم چشممو باز کردم دیدم تو یه اتاق سفیدم ،به دستم سرم وصل بود نگاهم به مادرم افتاد که از پشت در گریه میکرد به خاطر اون قرصای روان گردان و تشنجی که کرده بودم حرف زدن برام خیلی سخت بود چند جلسه ای کلاس مشاوره میرفتم حوصله حرف زدن باکسی و نداشتم ،دوستایی که اون موقع همش با هم بودیم وبیرون میرفتیم انگار همه شون غیب شدن با فاطمه هم تو همین کلاسای مشاوره آشنا شدم آقای سهیلی مشاوره من ،دایی فاطمه میشد ،فاطمه رشته اش روانشناسی بود واسه همین هر از گاهی میاومد مطب بعدها متوجه شدم هم دانشگاهی هم هستیم ،تا موقعی نوبتم میرسید ،فاطمه باهام حرف میزد ،از زندگی ،از خدا ،از کسی که ‌امیدو تو دلها میزاره،از کسی که یه مرده رو زنده کرده ،کم کم ازش خوشم اومد ،تصمیم گرفتم بیشتر باهاش آشنا بشم ،همین آشنایی ها باعث شد مسیر زندگیمو عوض کنم ) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامـ و ارادٺ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 خوش آمدید:)💚 ـ جهٺ دسترسے بھ پستهاےِ ڪانال، روۍ هشتگ موࢪد نظࢪ ڪلیڪ فࢪمایید☺️👌🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ 📚رمـان‌هـا: قسمٺ‌اول‌ رمان از من تا فاطمه⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/33 قسمٺ‌اول‌ رمان من با تو⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/754 قسمت اول رمان بی تو هرگز ⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/1766 قسمت اول رمان عبور زمان بیدارت میکند ⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/2524 قسمت اول رمان در انتظار عشق ⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/4141 کپی از رمان ها فقط با ذکر نام نویسنده جایز است. ـــــــــــــــــــــــــــــ اینم لینک نظرسنجی مون: http://payamenashenas.ir/E.D بــامــاهمــࢪاه‌بــاشیــد😍🌱 +نگاھ‌مولا‌بدرقه‌یِ‌زندگیتون‌الھے!
گفتم : با این همه گناه ، برای کدام گناهم توبه کنم ؟ گفت : “ان الله یغفر الذنوب جمیعا” خدا همه ی گناهان را می بخشد...! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌹دلیل مستجاب نشدن بعضی دعاها🌹 حاج آقا قرائتی: اگر بہ جاے بنزین مخصوص گازوئیل یا آب در باڪ هواپیما بریزیم پرواز صورت نمی‏گیرد..... دعاے ڪسانے مستجاب می‏شود ڪہ در شڪم آنان لقمہ ه‏اے حرام نباشد.... هر ڪس دوست دارد دعایش مستجاب شود درآمد و لقمہ خود را حلال ڪند..... دعا بہ معناے طلب خیر است و بسیارے از خواسته‌‏هاے ما خیر نیست و ما خیال می‏ڪنیم خیر را طلب می‏ڪنیم! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
خداوند بهترين شنونده است . نه نياز دارى فرياد بزنى و نه با صداى بلند گريه كنى. چرا كه خداوند حتى بى صداترين دعاى يك قلب بى ريا را ميشنود. 🍃 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa