eitaa logo
محمدعلی جعفری
6.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
260 ویدیو
0 فایل
صفحه شخصی محمدعلی جعفری ♦️ نویسنده ♦️ مؤسس محفل نویسندگان منادی ➡️ @monaadi_ir ⬅️ 📚 آثار: تاوان عاشقی، تور تورنتو، جاده یوتیوب، آرام جان، سربلند، عمارحلب، قصه دلبری، وزیر قلابی و... راه‌های ارتباطی: 🆔 @m_ali_jafari8 🆔 Instagram.com/m_ali.jafari
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی در ایتا پیام داد: "اتفاقی نوشته‌هاتو خوندم؛ شهابِ مادرش به دفترم مراجعه کرده و پیگیر پرونده‌شم. با خود شهاب هم کلی صحبت کردم. باهم رفیق شدیم و قرار گذاشتیم و رفتیم کوهنوردی. صحبتاش و افکارش دید کامل‌تری در مورد افراد حاضر در اغتشاشات بهم داد. خواستید ببینیدش می‌تونم هماهنگ کنم." _حتما؛ خیلی مشتاقم! دوباره رفتم سراغ آقای مهدی. خندید: "تا پیدات میشه همه غلاف می‌کنیم؛ می‌ترسیم زارت زیر و رومونو بنویسی!" _باید ازتون آتو بگیرم! _چرا؟ _بتونم باج بگیرم باهاش برم انفرادی پیش چهره‌های معروف! _دنبال حاشیه‌ای! _مخاطب توقع داره! پس ناراحت نشید اگه بهتون بگن ضعیف‌کُش! _زور خودمو می‌زنم آقایونو راضی کنم! خانمی جعبه شیرینی آورد. با یک سینی چای. خندیدم: "ملت اینجا شلاق می‌خورن؛ شماها قطاب!" _پاشو سیاه‌نمایی نکن! زنگ زد به نمی‌دانم کجا. گوشی را قطع کرد و گفت: "عوض معروف‌ها فعلا یکیه که تا دیروز ممنوع‌الملاقات بوده؛ برو ببینش!" _جرمش چیه؟ _ارتباط با اونور آب! _یزدیه؟ _بله! _چند سالشه؟ _برو خودت ببینش! یکی را همراهم فرستاد تا دژبانی. در عین هماهنگی؛ افسر نگهبانی کیفم را زیر و رو کرد. چند بار هم پشت و روی رکوردر را دید زد. از دستشان کفری شدم. _گوشی داری؟ _بله! _کو؟ _تو ماشینه! ته دلم خندیدم. پشت سر سربازی راه افتادم. بوی قرمه‌سبزی کل محوطه زندان را گرفته بود. به سرباز گفتم: "قرمه‌سبزی دارید ناهار؟" _ناهار فردائه! دارن سبزیاشو سرخ می‌کنند؛ امروز تن ماهی داریم! _کجا می‌ریم؟ _حفاظت! _یا خودِ خدا! ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
یک فنچ بچه آمد. با سیبیل و ته‌ریش. تیک داشت هی پایه سیبیلش را تاب بدهد. از آن بچه مایه‌دارها با پدر مادرِ لاکچریِ پول‌درآر. _بابام گفت هر تخم و ترکی خواستی بذاری بیا به خودم بگو! باهم رفیق بودیم. پایه عرق‌خوری‌ام بود تو جمع فامیلی. _فقط تو جمع فامیلی؟ _۹۰درصد رفقام که عرق‌خور قهارن! _اینقدر در دسترسه؟ _الان دیگه گوشی هرکی رو نگا کنی محاله شماره ساقی سیو نداشته باشه! _چطور اعتماد می‌کنن؟ _سیارن تو شهر. تا زنگ می‌زنی میگه جونم داداش چی می‌خوای؟ دستش را گرفت بالا. _ولی بابام برا این کوتاه نیومد. گفت رفتی تتو زدی زنگ خونه رو نمی‌زنی! ساعدش از طرح تتو پیدا نبود. _این چیه؟ _نماد کارما؛ یعنی تو دنیا هرکاری بکنی؛ چه خوب چه بد برمی‌گرده به خودت! توی همین زندان بنگ و کُک یاد گرفته بودم. پرسیدم اهل این‌مدل نشئه‌جات هم هستی؟ _ونستون لایت که دوست همیشگی ماست؛ بَنگ و چَرز هم برا ما بالاشهری‌ها افت داره؛ فقط گُل! _پدرت خبر داره؟ _سیگار که بله؛ گل هم مستخدمِ دهن‌لق‌مون بهش گفته بود! ولی به روم نیاورد. از شش‌سالگی رفته بود کلاس موسیقی. پیانو. روزی دوساعت تمرین می‌کرد. حرفه‌ای. _اهل رفیق‌بازی هم هستی؟ _پسر یا دختر؟ _فرقی نمی‌کنه! _هستم؛ هر دوتاش. چهارماهه با رویا کات کردم. _چرا؟ _من فروردینی بودم؛ او آبانی. باهم نساختیم! _ارتباط‌تون تا چه حد بود؟ _پارک، کافه، باغِ ده‌بالا! _خونواده‌ت خبر داشتن؟ _بله. پایه سیبیلش را تاب داد. _نمی‌خوای بدونی چرا اینجام؟ _نه! _چرا؟ _مهم نیست برام! ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
زندانی جدیدی آوردند. از مامور زندان خواستم اجازه بدهد باهاش حرف بزنم. _به چه جرمی اینجایی؟ _به جرم لباس! _چرا؟ _سه‌تا تیشرت پوشیده بودم زیر کاپشن و دوتا اسلش زیر شلوار. مامور زندان گفت: "شگردشونه! یکی بخاطر باتوم؛ یکی هم از ترس دوربین و مامور توی هر کوچه‌ای میرن عوض می‌کنن!" _مامانم وکیله؛ نصف قاضیای شهر استادش بودن! من اغتشاشگر نیستم! _دانشجویی؟ _کلاس دهمم. _مادرت الان خبر داره؟ _نه! یزد نیست اصلا. تهرونه! _چرا تهران؟ _طلاق گرفت؛ رفت اونجا شوهر کرد. با مادربزرگِ تنهام زندگی می‌کنم. _پدربزرگت فوت کرده؟ _پناهنده هُلنده. _چرا؟ _رفته اونجا رو برا ما اوکی کنه. _اوکی شده الان؟ _نه. پنج‌ساله تو کمپه! هنوز قبول نشده. دوبار رد شده؛ اگه یه‌بار دیگه رد بشه دیپورت میشه! _چرا توپ تتو زدی؟ _دوفصل بازیکن پرسپولیس بودم. هنوز باید دوتا بال به این توپ اضافه می‌شد و یه دست میومد زیرش. مادرم گفت باید ریموو کنم. _چرا مامان‌بابات جدا شدن؟ _بابام معتاد بود. _خودتم مصرف داری؟ _سیگار و قلیون. _تفریحت چیه؟ مامور زندان گفت: "قیافه‌ش داد می‌زنه عرق‌خوره!" _از دوستام شروع شد. رفیق بزرگتر از خودم. با چُس‌دود شروع کردم و کم‌کم با عرق آلوده شدم. _مامان‌بابات خبر داشتن؟ _مامانم نمی‌دونم چکار کرده بود هرچی برا من اس‌ام‌اس میومده برا اونم می‌رفته. رفیقم پیام داد بیا گی. از اون موقع همه‌چیز لو رفت. _ عرق‌خوردنت هنوز ادامه داره؟ _کم کردم؛ از وقتی دیدم مادرم داره سر نماز گریه می‌کنه! _خودت نماز می‌خونی؟ _نه! _چرا؟ _بلد نیستم! ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
سی و یک ساله بود. مجرد. بچه بافق. کاره مکاره یک معدن. روی پل بینی‌اش بادمجون بود. _مال الانه؟ _باتوم زدن! _درآمدت چقدره در ماه؟ _کفِ کفش ۵۰ میلیون! _سرمایه هم داری؟ _تا دلت بخواد! _پس چرا دوماد نشدی؟ _بهم دختر نمیدن! _چرا؟! _شیره! _معتادی؟ _آره؛ تابستونا تریاک می‌کشم؛ زمستونا شیره! _چند ساله؟ _یازده سال! _جایگزین زن؟ بازوهایش را مالید. _دختر و خاله؛ تا دلت بخواد! لرز افتاده بود به تنش. _به‌خاطر همین کوفتی همه‌چیزو لو دادم! گفتم همه‌رو میگم بهم تخفیف بدید بذارید برم بیرون! _چی گفتی بهشون؟ _اولش به هوای دیدن دخترای سرلختی اومدم. تو ملاصدرا، بیست‌متری جمعیت وایسادم. بدون ماسک.کم‌کم شعار دادن و شلوغ کردن. دیدم چند نفر دارن فیلم می‌گیرن. از سوپری ماسک خریدم. چسبیدم به دخترا تو شلوغی. دیگه جو گرفت. هم شعار دادم، هم فحش. _چی؟ _زن، زندگی، آزادی! _همین؟ _امسال سال خونه... _فحش چی می‌دادن؟ _زشت بود! _چی مثلا؟ _خیلی زشت بود! _سبزی‌پلو با ماهی؟ سرش را به نشانه تأیید تکان داد. _بهت تخفیف دادن؟ _گفتم هرچی پولش میشه میدم پابند الکترونیک بزنن فقط شب اینجا نمونم! قبول نکردن. ولی گفتن صبح وثیقه بذارن آزادم؛ تا سه‌ماه دیگه هم اگه ترک کردم تبرئه میشم! ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
♦️ 📍 از دریچه‌ای متفاوت 🕗 از ۳۰ آبان ⭕️دوستان خود را خبر کنید! ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
♦️ چهارتا از دانشجوهای یکی از شهرستان‌ها را گرفته بودند. وسط خیابان مجدالعلما. با کوکتل مولوتوف. همه هم خرخوان. به خانواده‌هایشان گفته بودند بگویید رفته‌ایم . برای تماشای بازی‌های زنگ زدم به قاضی ناظر زندان. _می‌خوام ببینمشون! _اینا مثل قبلیا نیستن! آتیششون تنده! اتفاقی افتاد خونت گردن خودت! قبول کردم. دلش رضا نداد. گفت: "باید اجازه‌شو بگیرم!" _منعی برا رفتنت نیست؛ با مسئولیت خودت! _ بلیط بازی ایران_انگلیس رو برام رزرو کن! بند مجرمین مالی را خالی کرده بودند برای بازداشتی‌های اغتشاشات. دل‌باز و تر و تمیز. وارد شدم. داخل حیاط‌خلوتِ بند، والیبال بازی می‌کردند. یکی زده بود زیر آواز. _کیه اهل جهنم که خونه‌ش تو بهشته؟ عاقل‌مردی دهه پنجاهی آمد جلو. بابای بند. خانوادگی دستگیر شده بودند. دوتا ماشین. توی کوچه هتل صفائیه. کشف حجاب و بوق و شعار. _اومدم باهاتون فوتبال ببینم! پوزخندی زد. رفتم داخل بند. دورتادور تخت بود. دوطبقه. ردیف جلوی تلویزیون دراز کشیده بودند. پچ‌پچه‌ها بلند بود سرِ خواندن یا نخواندن سرود ملیِ بازیکنان. یکی گفت: "اگه نخوندن بازیو می‌بینیم!" تصویر یک خانم چادری پخش شد؛ می‌رفت داخل ورزشگاه. زدند زیر خنده. جواد خیابانی در شبکه ورزش با محمد انصاری صحبت می‌کرد. _این خو ریش داره، از خودشونه! چرا محرومش کردن؟ یکی جوابش را داد. _خره این خیلی وقته مصدومه! یکی داد زد. _بزنید شبکه سه! بازی شروع شده! وکیل بند شبکه را عوض کرد. بازیکنان دو تیم داشتند دست می‌دادند. همه در کف ماندند سرود را خوانده‌اند یا نه؟! ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
♦️ _آقام انگلیس! آقام استرلینگِ وحشی! یکی از دانشجوهای خندید: "ترکیبِ کی‌روشو! یازده صفر صفر بسته!" بازیکنان انگلیس زانو زدند. تا دقیقه پنجِ بازی بین زندانی‌ها بحث بود این حرکت برای همدردی با مردم ایران است یا نه! یکی دیشب از شبکه سه قصه‌اش را شنیده بود. توضیح داد ربطی ندارد و کارشان برای اعتراض به نژادپرستی و قتل جورج فلوید است. وکیل‌بند گند زد به حال همه: "آمار!" باید می‌رفتند داخل محوطه. آوانس داد. گفت همین‌جا جلوی تلویزیون هفت‌ردیفی به‌خط بنشینند. بین آمارِ تابلوی دم در با دفتر وکیل‌بند اختلاف افتاد. بین سی‌وچهار و سی‌وپنج نفر. همه گردن‌به‌چپ بازی را دنبال می‌کردند. آزادباش دادند. چند نفر پریدند روی تخت. پتو هم کشیدند روی سرشان. یعنی که معترضیم! بین مداوای صدای ورزشگاه قطع شد. یکی آن جلو گفت: "حتما جوانان انقلابی دارن شعارِ میدن!" _خدا! گه‌گیجه بگیره گل بخوریم! با دیدن بینی بیرانوند زدند زیر خنده. _شده قد خرطوم! ذوق‌مرگ گفت: "آه‌مون گرفت!" گزارشگر بازی گفت: " " اوه‌اوهِ عده‌ای بلند شد. صدای قفل در آهنی بلند شد. رئیس زندان آمد. دقیقه بیست‌وهشت بازی. روی گوشی از تلوبیون بازی را می‌دید. بالشت‌ها را جمع کردند. چیدند پشت پرده. رئیس زندان شد موسی و جمع زندانی‌ها مثل نیل که از وسط شکافته. ولی همه رو به تلویزیونِ میخ‌شده به دیوار. توپ خورد به تیر ایران. _اوف!... _پشمام!... ناراحتی زندانی‌ها از گل‌نخوردن‌مان چشمان رئیس را چهارتا کرد. ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
🌱حبیب دل فقط خداست🌱 ♦️ خیلی از بزرگواران پیگیر ادامه روایت بودند. بنابه دلایلی نشد ادامه‌اش را در مجازی منتشر کنم. اما به یاری خدا بزودی در قالب کتاب چاپ می‌شود. خبر انتشارش را همین‌جا اطلاع می‌دهم. 🆔 @m_ali_jafari
🔰 روایت یک نفوذ است؛ شاید هم روایت رسیدن. راوی این ماجرای واقعی؛ خودش نیست، وزیر بودن را از رفیقش قرض گرفته تا با آن زندگی کند و به خواسته‌اش برسد. رفتن به کمپ مهاجران، انکار ایرانی‌بودن، تغییر زبان و لهجه و قیافه، همه و همه این شگردها برایش می‌ارزد تا وزیر شود و وزیر بماند. و تازه، این اول دردسرهایش است در این مسیر پر تلاطم، پیش از آنکه حقیقت ماجرا برملا شود... ✅ مشاهده و خرید اینترنتی کتاب https://b2n.ir/m70614 ✍️ 📚 🆔 @m_ali_jafari
⭕ فروش ویژه با ۲۰٪ تخفیف 📖 🔴 روایت یک نفوذ؛ از کمپ مهاجران افغانی تا حضور در جمع مدافعان حرم ✅ مشاهده و خرید اینترنتی https://b2n.ir/m70614 ✅ خرید پیامکی ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ ✅ خرید تلفنی ۰۲۵۳۳۵۵۱۸۱۸ 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi 🆔 @m_ali_jafari
🔸 هیچ‌وقت فکر کردی چرا وقتی هواپیما در حال سقوط است ماسک‌های اکسیژن آویزان می‌شوند مقابل دهان ما؟ وجود اکسیژن اضافی در آن لحظات چه دردی از مسافران را دوا خواهند کرد؟ اکسیژن آدم را سرخوش می‌کند. وجود آن در لحظات آخر زندگی باعث می‌شود مسافر احساس دل‌انگیزی داشته باشد و با نشئگی بمیرد. اگر حواسمان باشد بازیگران سیاست‌ها و برنامه‌های جهانی، دیر زمانی‌ست به همه‌مان به‌عنوان سورپرایز یک ماسک اکسیژن هدیه داده‌اند. چیزی که حواسمان را پرت می‌کند از مافیاها. از صاحبان زر و زور و تزویر. قمار و پورن و مواد روان‌گردان و اسلحه. خشونت و هیجان. غول‌های رسانه‌ای مجازی همه را مسحور خود کرده‌اند. باید پا کشید روی نقشه شیطان. باید این ماسک اکسیژن کثیف را از روی صورت‌مان برداریم! ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
38.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید به روایت مادر 🔸 یکی دو سال اخیر، هر مادری ازم پرسید از بین کتاب‌هایت کدام را پیشنهاد می‌دهی بی‌برو برگشت گفتم: به‌نظرم هر مادری که تربیت فرزند برایش اولویت دارد باید حرف‌های خانم تاجیک را بشنود. این ویدئو، گوشه‌ای از مادرانگی‌های این شیرزن است. 🆔 @m_ali_jafari
🔸 چند وقت پیش کتابی خواندم از الیوت آرونسون. به اسم «اشتباه شد اما من مقصر نیستم». آنجا قصه‌ای آورده از مرشد یک قبیله آمریکایی و مریدانش. خانم ماریان کیچ. نیم قرن پیش به مریدانش القا کرد در 21 دسامبر جهان نابود می‌شود. گفت تنها کسانی نجات پیدا می‌کنند که ساعت 12 آن شب در حیاط خانه‌اش بست نشسته باشند؛ منتظر یک بشقاب‌پرنده که آن‌ها را به فضا ببرد. مریدان از کار و کاسبی‌شان دست کشیدند. پس‌اندازهایشان را خرج کردند و ملک و املاک‌شان را زدند به نام قبیله. شب موعود همه چشم به سیاهی آسمان دوخته بودند. در حیاط خانه خانم کیچ. ساعت 12 شد؛ یک. دو. سه. خبری نشد. مریدان، عصبی و خسته. نزدیک صبح خانم کیچ ترفند تازه‌ای به کار برد. گفت بخاطر اعمال و رفتار قبیله کوچک ما عذاب از کل دنیا برداشته شد! باورت می‌شود که هورا کشیدند و به هوا پریدند؟ همین‌قدر مضحک. همین‌قدر دور از ذهن. ایمان آوردند مرشد و قبیله‌شان بر حق است. تازه دوره افتادند به تبلیغ عقیده‌شان. همانطور که حق در آخرالزمان به اوج قوت می‌رسد، ابلیس نیز تمام قوا و ابزار شیطانی‌اش را می‌آورد پای کار. چون قسم خورده برای به بی‌راهه کشاندن انسان. پس ساده‌دلانه است اگر فکر کنی رد شدن از غربال حق و باطل بی خرج و غرامت می‌شود! ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
⏰قرار سه شنبه‌ها با حضور آقای محمد علی جعفری ✍🏻نویسنده کتاب «آرام جان» 🌟 موضوع ویژه: ناگفته هایی از زندگی و شهادت محمد حسین حدادیان به همراه رونمایی از کتاب‌ «وزیر قلابی» 🔺میهمان ویژه: خانواده محترم شهید محمدحسین حدادیان 🍃 سه شنبه این هفته ۲۹ آذر ماه ۱۴۰۱ | ساعت ۱۸ ( ۶ عصر) 🌱 مکان: قم، بلوار معلم، مجتمع ناشران، طبقه سوم، سرای ناشران ✅ مشاهده و خرید اینترنتی کتاب آرام جان: https://b2n.ir/m51865 ✅ خرید پیامکی ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ ✅ خرید تلفنی ۰۲۵۳۳۵۵۱۸۱۸ 🌻منتظر حضور گرمتان هستیم 📢شما هم رسانه باشید 🍀 هر هفته یک دورهمی با طعم کتاب! https://eitaa.com/gharar_info
🔰 هدیه 🔸 جشن امضای کتاب ⭕ ارسال رایگان 🍀 ۲۷ تا ۳۰ آذرماه ✅ جهت خرید و ثبت سفارش به آیدی زیر پیام بدهید. 👇👇👇👇 🆔 @Fater_adminestor 📚 برشی از کتاب: عاشق شده بودم. عاشق یکی که هیچ صنمی باهم نداشتیم. او شیعه بود، من سنی. او اهل شیلی، من در غزه. تازه‌مسلمانِ شیلیایی آس و پاس. می‌دانستم دیوانگی است. حماقت محض. مثل قماربازی که همه دار و ندارش را ریخته روی دایره. اما دلم گیر بود. دوستش داشتم. نمی‌دانم چرا! 🆔 @m_ali_jafari
🔸 سقا بود. آب می‌فروخت. با دو کوزه سفالی آویزان از دو سر تیرکِ چوبیِ روی شانه‌اش. زمین سمت چپ سقا همیشه نم داشت. بخاطر ترکِ کوزه. روزی کوزه ترک‌خورده به خواب سقا آمد. گفت ببخشید که شکسته‌ام، اگر سالم بودم پول بیشتری از فروش آب دستت را می‌گرفت. سقا با لبخند به پشت سرش اشاره کرد. به مسیری که بارها از آنجا رفته و آمده بودند. سقا گفت: می‌بینی! فقط سمت تو گُل روییده! قصه ریزش‌ها و رویش‌های انقلاب هم از این قرار است. از اینکه در این چهل سال، خیلی جاها حتی ترک برداشتیم، گاهی زخم خوردیم، حتی کار به جراحی کشید، دردناک و پرهزینه. با همین‌ها بود که محکم شدیم، قوت گرفتیم، گل دادیم و گل زدیم. حتی برای‌مان خواب دیدند. زیاد. فتنه به پا کردند. می‌خواستند شش‌ماهه کله‌پایمان کنند. زهی خیال باطل! حالا سر خیلی از قله‌ها پرچم زده‌ایم. آنقدر بالا که کلاه نظام سلطه از سرش بیفتد. ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
⭕ انگار این روزها الگوی شخصیتی بعضی از مسئولین برای حل گرانی ارز و سکه است! 🆔 @m_ali_jafari
✍ یادداشت سردار سلیمانی بر کتاب ♦️ روایت زندگی شهید مدافع حرم 📖 بسمه تعالی سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین (ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچونن سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها عفت و حجاب است.👌 🆔 @m_ali_jafari
📚 برشی از کتاب ✂️ می‌زنم شبکه خبر. تابوت سردار را سردست گرفته‌اند. صدای تلویزیون را قطع کرده‌ام که زهرا بیدار نشود. بالای تصویر می‌گوید پخش زنده است. نصف شبی می‌خواهند بی سر و صدا پیکرش را به خاک بسپارند. تا چشم کار می‌کند مردم اطراف قبر را گرفته‌اند. توی این سرمای دی‌ماه. معصومه می‌پرسد «این گونیا چیه؟» - قبر ریزش کرده دارند دور تا دورشو سیمان می‌زنند. همراه با اذان صبح پیکر را دفن می‌کنند. من و معصومه هم وضو می‌گیریم و نماز می‌خوانیم. پرواز یک ساعت تأخیر داشته. پیام داده به واتساپ معصومه. ساعت پنج و چهل دقیقه. - تا یک ربع دیگه می‌پریم. معصومه می‌نویسد «خیلی مواظب خودت باش.» پروازش چهار ساعت است. چیزی حدود ده صبح می‌رسد کی‌اف. به معصومه می‌گویم امیرحسین را شیرفهم کند خودش از مشکل سریال ویزا حرفی نزند. می‌نویسد «کی‌اف عادی برخورد کن متوجه نشند.» پیام را می‌بیند ولی جواب نمی‌دهد. - رسیدی پیام بده! تیک دوم واتساپ نمی‌خورد. بله سین نمی‌کند. با این حساب پرواز کرده. ♦️ شهید حادثه پرواز اوکراین، به روایت پدر ✍️ 📚 🆔 @m_ali_jafari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ♦️ در پروژه‌های تاریخ شفاهی از آدم‌هایی که کمتر توی چشم هستند؛ بیشتر خاطره درمی‌آید، تصویری بیشتر و شفاف‌تر و قابل لمس‌تر. مصاحبه با راننده از همین جنس است. 🆔 @m_ali_jafari
🔅 آئین معرفی و رونمایی از کتاب 🔅 - یک عاشقانه حماسی از دل فلسطین - 📕 با حضور: - محمدعلی جعفری (نویسنده) - خانم آلا البواب (شخصیت اصلی فلسطینی داستان) - سهیل اسعد (کارشناس) - مسعود پیرمرادیان (مدیرعامل نشر معارف) - و جمعی از اهالی کتاب و فرهنگ 📍مکان: - تهران، خیابان انقلاب، بین خیابان فلسطین و خیابان برادران مظفر جنوبی، خانه کتاب و ادبیات ایران 🕝 زمان: - چهارشنبه، ۱۴ دی ماه، ساعت ۹ صبح 🆔️ @m_ali_jafari
📣 نشست تبیین و آغاز پویش کتاب 💠 با حضور: نویسنده اثر: محمدعلی جعفری کارشناس: امیر اسماعیلی مجری: میثم رشیدی مهرآبادی 🗓چهارشنبه؛‌ 14 دی 1401 ⏰ساعت 15 📌 تهران، میدان فردوسی، خیابان شهید سپهبد قرنی، پلاک 16، بنیاد فرهنگی روایت فتح 🆔 @m_ali_jafari
📚 برشی از کتاب ✂️ آمدم بیرون. امیرحسین لپ‌تاپش را نشانم داد که «ببینید بی‌بی‌سی چطور جشن گرفته؟» از دست ایرانی‌های مزدوری که توهین می‌کردند خونش به جوش آمد. توی شوک بودم. فراموشم شده. در دم توی گوشی‌اش یک چیزی نوشت. از نشان ذوالفقاری که رهبری چسباندند به جیب حاج‌قاسم. بله استوری اینستاگرام. ولی یادم است چند روز بعد با ذوق گفت: «شنیدید سیدحسن نصرالله چی گفته؟» خط پیشانی‌ام را درهم کشیدم و سر جنباندم که یعنی «چه گفته؟» - عجب حرفی زده! گفته: کفش حاج‌قاسم می‌ارزه به سر ترامپ. ♦️ شهید حادثه پرواز اوکراین، به روایت پدر ✍️ 📚 🆔 @m_ali_jafari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عاشقانه‌ای پرالتهاب 📕 بعضی داستان‌ها رو آدم باور نمیکنه داستانشون واقعی باشه! مثل همین کتاب 🖊داستانی واقعی از دلدادگی یک شیعه‌ی شیلیایی و یک اهل تسنن فلسطینی! 🔅کلیپ را حتما ببینید🔅 📚 لینک خرید: https://nashremaaref.ir/product/441446/ ✍️ 📚 🆔 @m_ali_jafari
28.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ 🏴 در آستانه سالروز وفات حضرت ام‌البنین(س) 🌷 و روز تکریم مادران و همسران شهدا 💠مجموعه‌فرهنگی‌هنری‌شمیم‌ولایت‌یزد @havaytaze_ir 🌱پ.ن: پرچم آقای کرمانی‌نسب و تیم‌شون بالاست🌱 🆔 @m_ali_jafari