🌺 #السلامعلیکیاصاحبالزمان
🌺 #المستغاثبکیاصاحبالزمان
🦋 #الحمدلله_رب_العالمین 🦋
اللهم صل علی محمد و آل محمد
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهم_عجل_لمولانا_الفرج
سلامتیوتعجیلدرأمرفرجمولانا
حضرتبقيةاللهالاعظم
روحیوأرواحالعالمینلتراب مقدمه الفداء
#صلوات
@m_rajabi57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سه شنبه
3 فروردین ماه
گلهای گروه🌸
الهی حال دلتون خوب باشه
امروزتان سرشار از مهربانی
از خدا میخوام به اندازه
تمام هستی 🍃🌸🌺
سلامتي، دل خوشي،
آرامش، امنیت،
و عاقبت بخیري
به عزیزانم عطا کن🌸
🦋 #نوروزتان_مبارک 🦋
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
💠ـــ قسمت بیست ویکم ـــ و قسمت بیست ودوم 🇮🇷 #سرزمی
💠ـــ قسمت بیست وسوم ـــ
و
قسمت بیست وچهارم
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
مِشْکات
💠ــ🇮🇷سرزمینِ زیبای من🇮🇷 ــ💠 🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #قسمت ۲۲ دوره زبان فارسی تموم شد ، ولی برای همه ما تازه واردها
💠ـــــ قسمت بیست_وسوم ـــــ
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
به شدت جا خوردم ، من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت ، مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم عذرخواهی کرد ؛اون شب اصلا خوابم نبرد ، نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد ، رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت ،سجاده اش رو باز کرد و مشغول نماز شد ، می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت ،پشت سر هم نماز می خوند ، من همون طور دراز کشیده بهش نگاه می کردم ، حالت عجیبی داشت! نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد ...
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم ، اما مسلمانی من فقط اسمی بود ، هرگز نماز نخونده بودم، توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم،اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود ،نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه ! اون حالت، حس عجیبی داشت ،حسی که من قادر به درک کردنش نبودم ! از اون شب ، ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود،هر طرف که می رفت ، یا هر رفتاری که می کرد ، به شدت کنجکاوی من تحریک می شد ...
از پله ها می اومدم پایین ،می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم ،داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن ،برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟ همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم ، طوری که من رو نبینن و گوش هام رو تیز کردم ...
- اصلا معلوم نیست این آدم کیه! نه اهل نماز و روزه است، نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست ،حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست!باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد ،می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره ،هر چند همین رفتارهاش هم بدجور ...! هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن و هادی فقط با چهره ای گرفته ،سرش رو پایین انداخته بود ...
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت ،
- این حرف ها غیبته ، کمتر گوشت برادرتون رو بخورید!
- غیبت چیه؟ اگر نفوذی باشه چی؟ کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف خودشون رو جا کردن اینجا، یا خواستن واردش بشن؟ کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟
سرش رو بالا آورد ، اگر نفوذی باشه غیبت نیست ، اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم ، خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم ، اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره ، مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه ، من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم ،کوین چنین آدمی نیست...
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن ،هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه، اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن و امت واحد بودنشون برام سخت بود ...
- در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید ،باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید ،این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده ، شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده ، باید به اینها هم نگاه کنید، شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید ،من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم ، بقیه اش با خداست ؛حرف های هادی برام عجیب بود ، چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ این حرف ها همه اش شعار بود ،اون یه پسر سفید و بور بود ،از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده، در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم ! روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم ...
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره ،اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم ، اون سعی داشت من رو درک کنه و احساس و فکرش نسبت به من تحقیر و کوچیک کردنم نبود،چند روز گذشت ،من دوباره داشتم عربی می خوندم ، حالا که نظر و فکر هادی رو فهمیده بودم، به شدت از اینکه دفتر رو بهش برگردونده بودم متاسف شدم ، بدتر از همه، با اون شیوه ای که بهش پس داده بودم برام سخت بود برم و دفتر رو ازش بگیرم! داشت سمت خودش اصول می خوند،منم زیرچشمی بهش نگاه می کردم که ، یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ...
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
https://eitaa.com/m_rajabi57
••••••••••••••••••••••••••••••
💠ـــــــ قسمت بیست_وچهارم ـــــــ
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
زیرچشمی داشتم بهش نگاه می کردم و توی ذهن خودم کلنجار می رفتم تا یه راه حلی پیدا کنم ، که یهو متوجه نگاه من شد و سرش رو آورد بالا ، مکث کوتاهی کرد ، مشکلی پیش اومده؟ بدجور هول شدم و گفتم نه ، و همزمان سرم رو در رد سوالش تکان دادم ، اعصابم خورد شده بود ، لعنت به تو کوین ، بهترین فرصت بود ،چرا مثل آدم بهش نگفتی؟ داشتم به خودم فحش می دادم که پرید وسط افکارم ...
- منم اوایل خیلی با عربی مشکل داشتم ، خندید، فارسی یاد گرفتن خیلی راحت تر بود ؛ - نخند ، سفیدها که بهم لبخند می زنن خوشم نمیاد ! هیچ سفیدی بدون طمع، خوش برخوردی نمی کنه؛ جا خورد ولی سریع خنده اش رو جمع کرد ، سرش رو انداخت پایین ، چند لحظه در سکوت مطلق گذشت ...
- اگر توی درسی به کمک احتیاج داشتی ، باعث افتخار منه اگر ازم بپرسی؛ - افتخار؟ ... یعنی از کمک کردن به بقیه خوشحال میشی؟ منتظر جوابش نشدم،پوزخندی زدم و گفتم ،هر چند، چرا نباید خوشحال بشی؟ اونها توی مشکل گیر کردن و تو مثل یه ابرقهرمان به کمک شون میری ، اونی که به خاطر ضعفش تحقیر میشه، تو نیستی ،طرف مقابله !
- مایه افتخاره منه که به یکی از بنده های خدا خدمت کنم؛ همون طور که سرش پایین بود، این جمله رو گفت و دوباره مشغول کتاب خوندن شد ، ولی معلوم بود حواسش جای دیگه است ،به چی فکر می کرد؛ نمی دونم اما من چند دقیقه بعد شروع کردم به خودم فحش دادن و خودم رو سرزنش می کردم که چطور چنین موقعیت خوبی رو به خاطر یه لحظه غرور احمقانه از دست داده بودم ، می تونستم بدون کوچیک کردن خودم ، دوباره دفتر رو ازش بگیرم ،اما ...
همین طور که می گذشت، لحظه به لحظه اعصابم خوردتر می شد ، اونقدر که اصلا حواسم نبود و فحش آخر رو بلند،به زبون آوردم ، - لعنت به توی احمق ! سرش رو آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد با دست بهش اشاره کردم و گفتم:((با تو نبودم !)) و بلند شدم از اتاق زدم بیرون ...
تابستان تموم شد ،بچه ها تقریبا برگشته بودن ،به زودی سال تحصیلی جدید شروع می شد و من هنوز با عربی گلاویز بودم ، تنها پیشرفت من، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود و ناخواسته سکوت بین ما شکست ؛ توی تمام درس ها کارم خوب بود، هر چند درس خوندن به یه زبان دیگه و با اصطلاحات زیاد، سخت بود اما مثل عربی نبود رسما توش به بن بست رسیده بودم ،دیگه فایده نداشت ، دلم رو زدم به دریا و رفتم سراغ هادی ...
- اون دفتری که اون دفعه بهم دادی ...! نگذاشت جمله ام تموم شه ،سریع از جاش بلند شد ، صبر کن الان میارم ، بدون اینکه چیزی بگه در یک چشم به هم زدن، دفتر رو بهم داد ،عذاب وجدان گرفتم اما نتونستم ازش تشکر یا عذرخواهی کنم ، دفتر رو گرفتم و رفتم ؛ واقعا کمک بزرگی بود اما کلی سوال جدید برام پیش اومد، دیگه هیچ چاره ای نداشتم ، داشت قلمش رو می تراشید ، یکی از تفریحاتش خطاطی بود ، من با سبک های خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم می تونه به تمام سبک ها بنویسه ، یه کم زیر چشمی بهش نگاه کردم عزمم رو جزم کردم ، از جا بلند شدم و از خط رفتم اون طرف، با تعجب سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد ، نگاهش خیلی خاص شده بود ...
- من جزوه رو خوندم ، ولی کلی سوال دارم ، مکث کوتاهی کردم ، مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توئه؟ خنده اش گرفت اما سریع جمعش کرد ،دستی به صورتش کشید و وسایل خطاطی رو کنار گذاشت ، _شرمنده، خنده ام ناخودآگاه بود ! با دقت و جدیت به سوال هام جواب می داد،تمرین ها رو نگاه می کرد و اشتباهاتم رو تصحیح می کرد ، تدرسیش عالی بود ! ولی هر لحظه ای که می گذشت واقعا برام سخت بود، شدید احساس حقارت می کردم ، حقارتی که این بار مسئولش خودم بودم ، من از خودم خجالت می کشیدم و ازرفتاری که در گذشته با هادی داشتم ...
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد...
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼 #داستان_های_قرانی 🌼
🌼 #قسمت_نودودو 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی 🌴 💫 #قسمت ۹۱ 💫 🌌🌌🌗 #اسراء 🌗🌌🌌 بسم الله الرحمن الرحیم سبحان الذی اسری بعب
در انتظار تشریف فرمائی پیغمبر اکرم (ص) روز شماری می کردند به استقبال آمدند. ولی آن حضرت در بیرون شهر مدینه منزل کرد و فرمود: تا پسر عمویم علی (ع) به ما ملحق نشود، ما وارد مدینه نخواهیم شد.
علی (ع) پس از هجرت رسول خدا طبق دستور آن حضرت ودایع و امانتهای مردم را رد کرد و سپس با مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه زهرا، دختر رسول خدا، و چند نفر دیگر، بسوی مدینه حرکت کرد.
رسول خدا (ص) از آمدن علی (ع) بی اندازه مسرور شد و آنگاه به اتفاق وارد مدینه شدند و سال هجرت #خاتم انبیاء (ص) آغاز تاریخ مسلمین قرار داده شد.
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی ج۲
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی 🌴 💫 #قسمت ۹۱ 💫 🌌🌌🌗 #اسراء 🌗🌌🌌 بسم الله الرحمن الرحیم سبحان الذی اسری بعب
🌴 #داستان های_قرانی🌴
⬅️ #قسمت ۹۲ ➡️
🔆 #هجرت 🔆
و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکرو الله و الله خیر الماکرین.
(سوره انفال: 41)
💫بت پرستان قریش، در مقابل تبلیغات خاتم انبیاء و مشاهده آیات و معجزات، سرسختی نشان دادند و حاضر به قبول دین حق نشدند. آنها فکر می کردند که اگر ایمان بیاورند سیادت و سروری شان پایان می یابد و راه دخلشان بسته می شود. ولی در عین حال هم باور نمی کردند که پیغمبر اکرم (ص) بتواند کاری انجام دهد و موفقیتی پیدا کند.
لذا مبارزه آنها در ابتدای کار، تنها مسخره کردن و لبخند استهزاءآمیز زدن و احیانا سنگ بر آن حضرت انداختن بود.
ولی رفته رفته، دیدند تبلیغات پیغمبر، در دل جمعی مؤثر افتاده و عده ای به او ایمان آورده اند.
بدین جهت بر شدت مبارزه خود افزودند و جدا بنای اذیت را گذاشتند. هم پیغمبر را آزار می کردند و هم مومنین و گروندگان به او را. اما در برابر سخت گیریها و آزارهای مشرکین، صبر و تحمل مسلمین نیز بهت آور بود.
این فشارها و اذیت ها هنگامی به منتها درجه رسید که قریش، از اسلام آوردن مردم مدینه و بیعت آنها با رسول خدا آگاه شدند و مخصوصاً شنیدند که بعضی از مسلمین به سوی مدینه رفته اند و آنجا را پناهگاه خود گردانیده اند.
💫خبر اسلام آوردن اوس و خزرج که دو طایفه بزرگ مدینه بودند آنچنان قریش را مضطرب نمود که بلافاصله در دارالندوه (جایگاه مشورت برای کارهای مهم) جمع شدند تا درباره رسول خدا (ص) تصمیم قطعی اتخاذ کنند. رجال و اشراف و سران قریش، از قبیل: نضر بن حارث، ابوجهل، عتبه، شیبه، ابوالبختری بن هشام، امیة خلف و جمعی دیگر دور هم نشستند و به مشورت پرداختند.
یکی از آنان آغاز سخن کرد و دیگران را مخاطب قرار داد و چنین گفت: همانطوری که اطلاع دارید، امر محمد (ص) برای ما مشکل بزرگی بوجود آورده است؛ روز به روز هم نفوذ او دامنه پیدا می کند. جمعی در مکه به او گرویده اند و اخیراً مدینه را تحت نفوذ تبلیغات خود درآورده و ممکن است به نقاط دیگر هم سرایت کند و این را هم بدانید که ما او را به انواع شکنجه ها و آزارها گرفتار نموده ایم و پیروان او را هم بی اندازه اذیت کرده ایم.
💫اما او و پیروانش مانند سد آهنین و دژ پولادین هستند. از روش خود بر نمی گردند و در عقیده خود ثابت قدم هستند.
آنچه از همیشه بیشتر فکر ما را به خود مشغول داشته، اسلام آوردن اهل مدینه و هجرت مومنین مکه به آن سرزمین است. الان اهل مدینه بهترین پشتیبان و یار و یاور محمد هستند. بدون تردید در آتیه نزدیک محمد هم به مدینه می رود آنگاه مشکل ما افزون می گردد و ما ایمن نیستیم از اینکه چند روز بعد او با سپاهی مجهز بر ما بتازد و سیادت ما را بر باد دهد و زندگی ما را بر هم زند.
💫شما در این مجلس هر تصمیمی دارید، بگیرید و هر نظریه ای که دارید اظهار کنید.
ابوالبخیری گفت:
محمد را در زنجیر آهنین قرار دهید و زندانش کنید تا در گوشه زندان و زیر زنجیر بمیرد. گفتند این نظریه صحیح نیست زیرا طایفه بنی هاشم و یاران فداکار او به هر ترتیبی باشد، او را می ربایند و ما نتیجه ای نمی گیریم.
ربیعة بن عمرو گفت:
او را از مکه اخراج می کنیم و خیال همه را آسوده می سازیم. گفتند: این هم درست نیست زیرا محمد هر جا برود با زبان فصیح و سخنان جذاب خود مردم را مطیع خود می گرداند.
#ابوجهل گفت:
عقیده من آن است که از هر قبیله ای یک نفر را با خود همراه کنیم. آنگاه شبانه با شمشیر بر او بتازیم و همه با هم شمشیرها را بر او فرود آوریم تا خونش میان قبائل عرب تقسیم شود و کسی را یارای جنگ با تمام طوایف نباشد.
این نظریه به اتفاق آراء تصویب شد و برای انجام مقدمات کار، هر کدام به طرفی رفتند.
💫همان ساعت #جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و او را از تصمیم قریش آگاه نمود و گفت: باید همین امشب که قریش خانه ات را محاصره می کنند، علی (ع) را در بستر خود بخوابانی و شبانه از مکه خارج شوی.
رسول اکرم، علی (ع) را طلبید و مطلب را به او اطلاع داد.
#علی با آغوش باز آن پیشنهاد را پذیرفت و حاضر شد برای حفظ جان پیغمبر فداکاری کند و جان خود را در معرض خطر قرار دهد.
💫شب فرا رسید و کفار قریش، خانه پیغمبر را محاصره کردند و منتظر نشستند که صبح طالع شود و تصمیم خود را به مرحله عمل بگذارند. پیغمبر (ص) با اتکاء به خداوند متعال از میان آن جمع خارج شد و خداوند خواب را بر آنها مسلط کرد که رسول اکرم را ندیدند.
چون بامداد شد و هوا روشن گردید، کفار مشاهده کردند که علی بجای پیغمبر خوابیده و آنها از اول شب تا صبح نگهبان علی بوده اند.
برای پیدا کردن #رسول_خدا (ص) کفار قریش کوشش فراوان کردند و تا جلو غار ثور که رسول خدا (ص) در آن مخفی بود، آمدند ولی آن حضرت را ندیدند و ناامید برگشتند.
رسول خدا سه روز در آن غار به سر برد و سپس به فرمان خداوند متعال به سوی مدینه رهسپار شد.
😬اهل مدینه که مدتها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🙋♀️
اولین چهارشنبه سال 1400
دعا میکنم در
این روز زیبا
مرغ آمین
بیاید و بر آرزوهایتان
آمین بگوید🤲
دلواپسی در خیالتان نماند
خدايا امروز زيباترين سرنوشت
را براي عزيزانم مقدر كن🤲
امضای خدا، پای همه آرزوهاتون🙏
💐 #روزتون_سرشار_از_برکت💐
https://eitaa.com/m_rajabi57
مے گويند
آدمہاے خوب بہ بہشت مےروند...
اما من مےگويم
آدمہاے خوب هر كجا باشند
آنجا بہشت است...
#نوروزتان_مبارک
" #روزگار_به_کام /
#لبت_پرخنده"
┏━━━⚜━━━┓
╠💞 @m_rajabi57 💞═╣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
💫شب قدری در ماه شعبان، که تمام انبیاء قبل از اسلام نیز آنرا به احیاء میگذراندند.
※ منبع: شرح رحم زمانی شعبان ۱۳۹۵/۲/۲۵
#نیمه_شعبان
#استاد_شجاعی
https://eitaa.com/m_rajabi57
❤️صله رحم کنید گرچه با یک سلام
#نهج_البلاغه
🌸(فرض الله ) صلة الرحم منماة للعدد
💠خداوند صله رحم را براى كثرت نفرات واجب گردانيد.
📚#حکمت_252
https://eitaa.com/m_rajabi57
هدایت شده از ⚘️ M.rajabi ⚘️
با ما در کانال ☀️ #مشکات☀️ همراه شوید با :
🌴🌸🌴 داستانہاے قرانے 🌴🌸🌴
🌿🌸 داستانہاے جذاب و عاشقانہ 🌸🌿
🌿🌸 و شہدایے 🌸🌿
🌿🌸 سلسلہ مباحث مہدویت 🌸🌿
🌿🌸تفسیر یک دقیقہ اےقران کریم🌸🌿
🌿🌸 ضرب المثل هاے ایرانے 🌸🌿
🌿🌸 مشکات پنجرھ اےبہ آسمان 🌸🌿
🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟🔮🌟
هدایت شده از مِشْکات
🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮
🎀با ما همراھ باشید با مجموعہ اے متنوع و خواندنے با داستانہا و دانستنے هاے جذاب:
🎀دسترسے آسان به سرسلسلھ هر مطلب :
👇👇👇👇👇
🌺🌿 #قسمت_اول #تفسیر_یک_دقیقہ_اےقران :
https://eitaa.com/m_rajabi57/158
🌺🌿 #قسمت اول #داستان #بےتو_هرگز
https://eitaa.com/m_rajabi57/279
🌺🌿 #قسمت_اول #داستانہاےقرانے :
https://eitaa.com/m_rajabi57/329
🌺🌿 #قسمت_اول #مہدےشناسے :
https://eitaa.com/m_rajabi57/24
🌺🌿 #قسمت_اول #رمان زیباے #دخترشینا :
https://eitaa.com/m_rajabi57/1058
🌺🌿 #قسمت_اول #رمان زیباے #تمام_زندگےمن
https://eitaa.com/m_rajabi57/2722
🌺🌿 #قسمت_اول #ایستگاھ_ضرب_المثل:
https://eitaa.com/m_rajabi57/2763
🌿🌺#قسمت_اول #رمان
#سرزمین_زیباے_من:
https://eitaa.com/m_rajabi57/3781
🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮🍃🔮