eitaa logo
معارف
27 دنبال‌کننده
21 عکس
86 ویدیو
100 فایل
اصول دین و عقائد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 بیان آیات (۳و۴) سوره توحید🍁 لم یلد و لم یولد3⃣ ولم یکن له کفوا احد4⃣ ✳️ تفسیرالمیزان ⬅️ و اين معناى از بودن در آلهه مشركين نيز تصور دارد، نظير كه براى موجودى از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز است براى كفو بودن، چون اين فرض نيز به اين است كه انسان بپندارد مثلا فلان خودش بيمارى ما را شفا مى دهد و در از بيماريمان احتياجى به خداى تعالى نداريم، با اينكه گياه مذكور از هر جهتى به خداى تعالى است، و آيه مورد بحث اين را نيز مى كند. 🍁🍁🍁🍁🍁 بيان اينكه ، زاده نشدن و نداشتن خدا بر صمد بودن و يگانگى او در و و افعال است. و صفات گانه اى كه در اين سوره شده، يعنى شدن چيزى از خدا، و تولد خداى تعالى از ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آنها را بر صفت خداى تعالى كرد، و به وجهى گفت احديت خداى تعالى كافى است در اينكه او هيچ يك از اين صفت را نداشته باشد، و ليكن اين معنا به نظر مى رسد كه بر خدا باشند. 🍁🍁🍁🍁🍁 اما اينكه نشدن چيزى از خدا فرع صمديت او است، اين است كه ولادت كه خود نوعى و قسمت است به هر معنايى كه تفسير شود، بدون تصور ندارد، كسى كه مى زايد و چيزى از او مى شود بايد خودش داراى باشد، و چيزى كه جزء دارد به جزء است، چون بديهى است موجود از چند چيز وقتى آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد، و خداى سبحان است هر محتاجى در حاجتش به او منتهى مى گردد، و چنين كسى در او تصور ندارد.
🍁 بحث روایتی سوره نصر🍁 ✳️ تفسیرالمیزان ⬅️ اين بیقرارى عموی پیامبر(ص) را وادار كرد بر رسول خدا (ص) سوار شده به راه بيفتد، با خود مى گفت: بروم بلكه لابلاى درختهاى اقلا به هيزم كشى برخورم، و يا دامدارى را ببينم، و يا به كسى كه از سفر مى رسد و به طرف مى رود برخورد نمايم، به او بگويم به قريش دهد كه لشكر رسول خدا (ص) تا كجا آمده، بلكه بيايند كنند و امان بخواهند تا آن جناب از ريختن خونشان كند. 🍁🍁🍁🍁🍁 ✅ ديدار با پيامبر(ص) و اسلام آوردن او به نقل از ⬅️ : به خدا سوگند در درختان اراك دور مى زدم تا شايد به كسى برخورم، كه صدايى شنيدم كه چند نفر با هم مى كردند، خوب گوش دادم صدا را شناختم، بن حرب و بن حزام و بن ورقاء بودند، و شنیدم می گفت به خدا سوگند شبی در همه چنین آتشی ندیده ام. در پاسخ گفت: به نظر من این آتشها از قبیله باشد. ابوسفیان گفت: خزاعه تر از اينند كه چنين لشكرى فراهم آورند. 🍁🍁🍁🍁🍁 من او را از شناختم و صدا زدم اى - ابوسفيان - تا صدايم را شنيد شناخت، و گفت: ابوالفضل تويى؟ گفتم آرى، گفت: لبيك پدر و مادرم فداى تو باد، چه خبر آورده اى؟ گفتم: اينك خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است با لشكرى آمده كه شما را تاب آن نيست، نفر از مسلمين است. پرسيد: پس مى گويى چه كنم؟ گفتم: با من شو تا نزد آن جناب برويم تا از حضرتش برايت بخواهم، به خدا قسم اگر آن جناب بر تو دست يابد را مى زند، ابوسفيان با من سوار شد، با استر را به طرف رسول خدا (ص) راندم، از هر اجاق و رد مى شديم مى گفتند: اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و سوار بر آن جناب است، تا به آتش رسيديم، صدا زد: اى اباسفيان خداى را كه وقتى به تو دست يافتيم كه عهد و در بين نداريم، آنگاه به به طرف رسول خدا (ص) دويد، من نيز استر را به شتاب رساندم، به طورى كه عمر و استر من درب راه را به يكديگر بستند، و بالاخره عمر داخل شد، آنطور كه يك سواره ، از پياده كندرو مى زند. 🍁🍁🍁🍁🍁 عمر داشت: يا رسول الله اين ابوسفيان خدا است كه خداى تعالى ما را بر او كرده و اتفاقا عهد و هم بين ما و او نيست بده تا گردنش را بزنم. من عرضه داشتم: يا رسول الله من او را داده ام، و آنگاه بلافاصله نشستم و رسول خدا (ص) را «به » گرفتم، و عرضه داشتمه به خدا سوگند كسى از من امروز درباره او سخن نگويد، ولى عمر مى ورزيد. به او گفتم: اى عمر بگير، درست است كه اين مرد چنين و چنان كرده، ولى هر چه باشد از است، نه از بن كعب - تو - اگر از دودمان تو بود من را نمى كردم. عمر گفت: اى عباس، بيا، اسلام آوردن تو آن روز كه اسلام آوردى تر بود براى من از اينكه خطاب اسلام بياورد. مى خواست بگويد: در كارم نيست، به شهادت اينكه از اسلام تو شدم از آنكه پدرم مسلمان مى شد، اگر مى شد.