eitaa logo
معارف
28 دنبال‌کننده
21 عکس
87 ویدیو
100 فایل
اصول دین و عقائد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 بحث روايتى سوره نصر🍁 ✳️تفسیر المیزان ✅چند مربوط به سوره نصر 🔹در از روايت كرده كه گفت: وقتى اين سوره شد، خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را بر قرائت كرد، اصحاب همه خوشحال گشته به يكديگر مى دادند، ولى وقتى آن را شنيد كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: چرا مى گريى ؟ عرضه داشت: من خيال مى كنم اين سوره تو را به تو مى دهد، يا رسول الله. حضرت فرمود: اين سوره همان را مى گويد كه تو ، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول اين سوره از سال زندگى نكرد، و از آن به بعد هم ديگر كسى او را و خوشحال نديد. 🍁🍁🍁🍁🍁 : اين در از روايات با عباراتى آمده. و بعضى در دلالت سوره بر خبر آن جناب چنين گفته اند كه: اين سوره دارد بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از انجام رسالات خود شده، آنچه بود انجام دهد انجام داده، و دوران تلاش و مجاهدتش به رسيده، و معلوم است كه طبق مثل معروف عند الكمال يرقب الزوال، هر چيزى كه به رسيد بايد منتظر بود. 🍁🍁🍁🍁🍁 و در كتاب از روايت كرده كه گفت: خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در عمرش نمى ايستاد و نمى نشست و نمى آمد و نمى رفت، اينكه مى گفت: سبحان الله و بحمده و استغفر الله و اتوب اليه. ما اين معنا را پرسيديم، فرمود: من بدين عمل شده ام، آنگاه اين سوره را مى خواند: (اذا جاء نصر الله و الفتح ). 🍁🍁🍁🍁🍁 : و در اين روايات يكى دو تا ، البته در آنها در اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چه مى گفته هست.
🍁بحث روایتی سوره نصر در تفسیرالمیزان🍁 ⬅️ عموى پيامبر (ص) با خود گفت: خدا به داد برسد كه تا پشت رسيده، و كسى نيست به او بدهد، به خدا اگر رسول (ص) به بر سر قريش بتازد و با وارد مكه شود، قريش تا آخر نابود شده.
🍁 بحث روایتی سوره نصر🍁 ✳️ تفسیرالمیزان ⬅️ اين بیقرارى عموی پیامبر(ص) را وادار كرد بر رسول خدا (ص) سوار شده به راه بيفتد، با خود مى گفت: بروم بلكه لابلاى درختهاى اقلا به هيزم كشى برخورم، و يا دامدارى را ببينم، و يا به كسى كه از سفر مى رسد و به طرف مى رود برخورد نمايم، به او بگويم به قريش دهد كه لشكر رسول خدا (ص) تا كجا آمده، بلكه بيايند كنند و امان بخواهند تا آن جناب از ريختن خونشان كند. 🍁🍁🍁🍁🍁 ✅ ديدار با پيامبر(ص) و اسلام آوردن او به نقل از ⬅️ : به خدا سوگند در درختان اراك دور مى زدم تا شايد به كسى برخورم، كه صدايى شنيدم كه چند نفر با هم مى كردند، خوب گوش دادم صدا را شناختم، بن حرب و بن حزام و بن ورقاء بودند، و شنیدم می گفت به خدا سوگند شبی در همه چنین آتشی ندیده ام. در پاسخ گفت: به نظر من این آتشها از قبیله باشد. ابوسفیان گفت: خزاعه تر از اينند كه چنين لشكرى فراهم آورند. 🍁🍁🍁🍁🍁 من او را از شناختم و صدا زدم اى - ابوسفيان - تا صدايم را شنيد شناخت، و گفت: ابوالفضل تويى؟ گفتم آرى، گفت: لبيك پدر و مادرم فداى تو باد، چه خبر آورده اى؟ گفتم: اينك خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است با لشكرى آمده كه شما را تاب آن نيست، نفر از مسلمين است. پرسيد: پس مى گويى چه كنم؟ گفتم: با من شو تا نزد آن جناب برويم تا از حضرتش برايت بخواهم، به خدا قسم اگر آن جناب بر تو دست يابد را مى زند، ابوسفيان با من سوار شد، با استر را به طرف رسول خدا (ص) راندم، از هر اجاق و رد مى شديم مى گفتند: اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و سوار بر آن جناب است، تا به آتش رسيديم، صدا زد: اى اباسفيان خداى را كه وقتى به تو دست يافتيم كه عهد و در بين نداريم، آنگاه به به طرف رسول خدا (ص) دويد، من نيز استر را به شتاب رساندم، به طورى كه عمر و استر من درب راه را به يكديگر بستند، و بالاخره عمر داخل شد، آنطور كه يك سواره ، از پياده كندرو مى زند. 🍁🍁🍁🍁🍁 عمر داشت: يا رسول الله اين ابوسفيان خدا است كه خداى تعالى ما را بر او كرده و اتفاقا عهد و هم بين ما و او نيست بده تا گردنش را بزنم. من عرضه داشتم: يا رسول الله من او را داده ام، و آنگاه بلافاصله نشستم و رسول خدا (ص) را «به » گرفتم، و عرضه داشتمه به خدا سوگند كسى از من امروز درباره او سخن نگويد، ولى عمر مى ورزيد. به او گفتم: اى عمر بگير، درست است كه اين مرد چنين و چنان كرده، ولى هر چه باشد از است، نه از بن كعب - تو - اگر از دودمان تو بود من را نمى كردم. عمر گفت: اى عباس، بيا، اسلام آوردن تو آن روز كه اسلام آوردى تر بود براى من از اينكه خطاب اسلام بياورد. مى خواست بگويد: در كارم نيست، به شهادت اينكه از اسلام تو شدم از آنكه پدرم مسلمان مى شد، اگر مى شد.
🍁 بحث روایتی سوره نصر🍁 ✳️ تفسیر المیزان ⬅️ رسول خدا(ص) به عمويش فرمود فعلا برو او را داديم، فردا صبح او را نزد من آر. عباس مى گويد: صبح زود از هر كس ديگر او را نزد رسول خدا (ص) بردم، همينكه او را ديد فرمود: واى بر تو اى اباسفيان آيا هنوز آن نشده كه بفهمى جز الله نيست؟ عرضه داشت: پدر و مادرم فداى تو كه چقدر ، و چقدر كريم و رحيم و حليمى، به خدا قسم اگر مى دادم كه با خداى تعالى خداى ديگرى باشد، بايد آن خدا در جنگ و روز ياريم مى كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: واى بر تو اى اباسفيان آيا وقت آن نشده كه بفهمى من خداى تعالى هستم ؟ عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت شود، در اين مساله هنوز در دلم است. مى گويد: به او گفتم واى بر تو شهادت بده به حق قبل از اينكه گردنت را بزنند. ابوسفيان شهادت داد. 🍁🍁🍁🍁🍁 در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى عباس و او را در دره نگه دار، تا لشكر خدا از روى او بگذرد، و او قدرت خداى تعالى را ، من او را نزديك كوه، نقطه دره نگه داشتم، لشكريان اسلام قبيله رد مى شدند و او مى پرسيد: اينها كيانند؟ و من پاسخ مى دادم، و مى گفتم مثلا اين قبيله است، اين است، اين فلان است، تا در آخر خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در كتيبه از و عبور كرد، در حالى كه نفرات كتيبه آنچنان آهن شده بودند كه جز چشم از ايشان پيدا نبود، ابوسفيان پرسيد اينها كيانند: اى اباالفضل؟ گفتم اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه با مهاجرين و انصار در است. ابوسفيان گفت: اى اباالفضل برادرزاده ات عظيم شده، گفتم واى بر تو سلطنت و پادشاهى نيست. بلكه است، گفت: بله حالا كه چنين است.