eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سر آوردم گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم من آن حُرّم کز اول خویش را سد رهت کردم تو را در این زمین بین هزاران لشگر آوردم به جای دسته گل با دست خالی آمدم اما دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم نشد تا از فرات آب آورم از بهر اطفالت ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم غبارم کن، به بادم ده مرا، دور سرت گردان فدایم کن که در میدان ایثارت سر آوردم گرفته جان به کف در محضرت، فرزند دلبندم قبولش کن که قربانی برای اصغر آوردم سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد زبان عذرخواهی بر علیّ اکبر آوردم همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی به خود بالیدم و مانند فطرس پر برآوردم بده اذنم که خم گردم، ببوسم دست عبّاست که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بُوَد میثم که سر بر آستان عترت پیغمبر آوردم
ای علی و فاطمه را نور عین چشم الهی نگهم کن حسین حرّ گرفتار ز راه آمده در پی یک نیم نگاه آمده نار بُدم نور صدا زد مـرا چشم تو از دور صدا زد مرا ای دل من بسته به زنجیر تو حرّ شده سینهْ سپر تیر تو تا کرمِ فاطمه دستم گرفت عشق ز راه آمد و هستم گرفت دوش مرا زد شرر از سینه جوش العطشِ طفل تو آمد به گوش چشم که بر آب روان دوختم سوختم و سوختم و سوختم جان و تنم در تب و در تاب شد چون دل دریا جگرم آب شد ای پسر فاطمه تا زنده‌ام زار و سرافکنده و شرمنده‌ام استاد حاج غلامرضا سازگار
گرچه خارم ای گل زهرا تو دستم را بگیر من که افتادم زغم ازپا تو دستم را بگیر من به امید نگاه رحمت تو آمدم قطرۀ ناچیزم ای دریا تو دستم را بگیر چکمه های خویش را برگردنم آویختم کن نظر یک لحظه حالم را تو دستم را بگیر سربه خاک آستانت می گذارم یاحسین برنمی دارم سراز اینجا تو دستم را بگیر گر رهت رابستم وقلب تورا بشکسته ام آمدم شرمنده ای مولا تو دستم را بگیر دستگیری اززپا افتادگان کارشماست من کنون افتاده ام ازپا تو دستم را بگیر گرنگیری دست این افتاده را ای وای من هست اینک روز واویلا تو دستم را بگیر من امیری را رها کردم که گردم بنده ات بی کس وتنهایم وتنها تو دستم را بگیر ای که فطرس راتوبخشیدی نجات ازبندغم من گرفتارم دراین صحرا تو دستم را بگیر مُحرم این کعبۀ ایمان وعزّت گشته ام شسته ام دست ازهمه دنیاتودستم را بگیر نیست جزتو بهر من امروز مصباح الهدا ای چراغ روشن فردا تو دستم را بگیر بهترین ره تا خدا رفتن ره مهرشماست ای حبیب ربی الاعلی تو دستم را بگیر دوست دارم تاکنم جان را نثار راه تو درفضای گرم عاشورا تو دستم را بگیر عبد تو شدحُر وفائی تاکه عبد حُر شود جان حُر ای مهربان مولا تو دستم را بگیر سیدهاشم وفایی
ای حر تو از این پیش‌تر بودی حسینی  حتی تو در صلب پدر بودی حسینی  دیشب دعا کردم که پیش ما بیایی  آخر تو نه حر یزیدی حر مایی  پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم  در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر ما بر گنه‌کاران در رحمت گشودیم روزی که تو با ما نبودی، با تو بودیم  با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم   تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم  با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن خون گلویت را نثار خاک ما کن  هرچند بد کردی،خریدارت منم من  در این جهان و آن جهان یارت منم من تو خار، نه! تو شاخۀ یاس من استی  تو حر عاصی نه! تو عباس من استی  تو جان‌نثار عترت پیغمبر استی در چشم من دیگر علیِِِِِِِِِِِّ اکبر استی  امروز، دیگر ما تو هستیم و تو مایی  تنها نه در مایی در آغوش خدایی  گفتم: برو! مادر بگرید در عزایت مادر نه! من می‌گریم امروز از برایت  وصف تو را باید کنار پیکرت گفت آری تو حری همچنان که مادرت گفت استاد حاج غلامرضا سازگار
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم آیینه ام کن تا که حیران تو باشم آزاده ام اما گرفتار تو هستم خارم که خواهم در گلستان تو باشم من سر به زیر و سر شکسته امده ام تا سر بلند لطف و احسان تو باشم دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیدم فقط باید پریشان تو باشم ایمان چشمانت مرا بیدار کرده باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟ بر گیسوانم گرد پیری هست ام من آمدم طفل دبستان تو باشم دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز با ارزشم چون جنس دکان تو باشم دیروز تحت امر شیطان بودم امروز از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار امروز می خواهم که اصلان تو باشم هرچه شما فرمایی اما دوست دارم تا در منای عشق قربان تو باشم شادم نمودی که قبولم کردی آقا من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم محسن عرب خالقی
ترک کرده لشگر کفر یزید نابکار آمده نزد حسینش سربزیر واشکبار یا حسین فاطمه حر پشیمان آمده آنکه بسته راه را برتو در این دشت ودیار قلب زینب را شکستم وای برمن وای وای تو خطاپوشی کن از جرم وگناهم در گذار شرمسارم در قیامت من زروی مادرت تو شفاعت کن مرا در پیش مادر، شهریار دوست دارم بهر تو جانانه جانبازی کنم پا رکابت جان دهم، اینگونه گردم رستگار رفت میدان پیشمرگ شاه مظلومان شود عاشقانه جانفشانی کرد در آن کارزار شدشهید ورفت مولایش به بالای سرش پاک کرد خون از رخ آزاد مرد جان نثار گفت ای حر نام تو زیبنده ات باشد کنون هم به دنیا وبه عقبی هست بر تو ماندگار شعر:اسماعیل تقوایی
باسلام خدمت عزیزان توجه بفرمایید جهت پیدا کردن اشعار و سینه زنی ها و شب های مورد نظر خود بر روی هشتک ها بزنید👇👇👇 همچنین اشعار و سینه زنی های سال قبل هم در کانال موجود میباشد با جستجو کردن( ها) امکان دسترسی به آنها فراهم است.
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست این کدورت‌ها زلال روشنت را برده‌اند بعد از این آیینه‌منظر شو که چندان دیر نیست می‌وزد آمین هنوز از خیمه‌های بی‌کسی زیر باران دعا تر شو که چندان دیر نیست فرصتی تا هست باقی، در فضای خیمه‌ها بال خود وا کن، کبوتر شو که چندان دیر نیست آخرین «لبّیک» را باید در این میدان سرود شعرِ خون را بیت آخر شو که چندان دیر نیست... برگ‌ریزان است و پاییزان، در این فصل عطش مثل نخلی سایه‌پرور شو که چندان دیر نیست... مرد میدان خطر را از خطر کردن چه باک؟ دل به دریا زن، دلاور شو که چندان دیر نیست جان خود را می‌دهی و جان عالم می‌شوی با همه هستی برابر شو که چندان دیر نیست می‌توان غرّید مثل رعد و تندر آفرید نعرۀ الله‌اکبر شو که چندان دیر نیست... می‌زند لبخند بر رویت امام عاشقان کای دلاور! حرِّ دیگر شو که چندان دیر نیست
من آن حرم که حریّت عطا کرده است مولایم مخوانیدم دگـر حــرّ یزیـدی، حــر زهرایم   اگر چـه ذره ام، در دامـن پـرمهـر خورشیدم اگرچـه قطـره بودم، وصـلِ دریا کرد دریایم   اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم   اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـه ی آن قد و بالایم   ز چشمم اشک خجلت بود جاری، بخت را نازم که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم   تمنایم فقط ایـن است از ریحـانه ی زهرا که با خون جبینم آبرو بخشد بـه سیمـایم   صـدای گریـه ی اصغـر ز قحـط آب، آبـم کرد لـب خشکیده ی عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم   چه بی رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم ترک خورده است از هرم عطش لب های آقایم   تماشایی ست لبخندم اگر بـا چشم خود بینم کـه مولایـم کنـد بـا پیکـر خـونین تماشایم   بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم من آن پروانه ای هستم کز آتش نیست پروایم   ز خجلت خواست تا از تن شود روحم برون «میثم!» حسین بـن علـی بـا یـک تبسـم کـرد احیایم  
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟ عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم.. خدا می‌خواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم فرات اشک می‌جوشد ز چشم سر به زیر من که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم اگر فرمان دهی، حُرّ پیش‌مرگ اصغرت گردد کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم آئینه‌ام کن تا که حیران تو باشم آزاده‌ام امّا گرفتار تو هستم خارم که خواهم در گلستان تو باشم  من سر به زیر و سرشکسته آمدم باز  تا سربلند لطف و احسان تو باشم  دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیدم فقط باید پریشان تو باشم  ایمان چشمانت مرا بیدار کرده باید چه گویم؛ تا مسلمان تو باشم؟   بر گیسوانم گرد پیری هست امّا من آمدم طفل دبستان تو باشم دیروز کمتر از پشیزی بودم؛ امروز باارزشم؛ چون جنس دکان تو باشم  دیروز تحت امر شیطان بودم؛ امروز  از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم  دیروز یک گرگِ بیابانگرد و بی عار  امروز می خواهم که اصلان تو باشم  هر چه شما فرمایی؛ امّا دوست دارم  تا در مِنای عشق، قربان تو باشم  شادم نمودی که قبولم کردی آقا  من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم  خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه  چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خوانِ تو باشم؟  
  قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد همه دیدیم کسی سمت حرم می آید تا مگر در دل دریای جنون، در باشد   «پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست» باید این بغض پریشان زمان، حر باشد بعد از آن توبه از شرم پریشان، باید کاخها در نظرت پاره ای آجر باشد شام دشنام شود؛ باک نداری ای مرد سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد شادمان باش؛ حسین از تو رضایت دارد حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حرّ بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد
اگر بر آستان خوانی مرا؛ خاک دَرَت گردم و گر از در برانی؛ خاک پای لشکرت کردم به درگاهت غبارآسا نشستم؛ بر نمی خیزم و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِرد سرت گردم علی شیر خدا، باب تو، شیر خود به قاتل داد تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می سوزد بده پروانه تا پروانه وش؛ خاکسترت گردم ببین از کرده ی خود سر به زیرم؛ سربلندم کن مرا رخصت بده تا پیشمرگِ اکبرت گردم اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن  سرم گیرم به دست و باز بر گِرد سرت گردم به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم
حُرمت گذاشت هر که به زهرا(س) بزرگ شد اندازهء تمام دو دنیا بزرگ شد در وادی حسین(ع) هرآنکه قدم گذاشت قطره ولی به وسعت دریا بزرگ شد مجنون خلوص داشت اگر ماندگار ماند مجنون بزرگ شد که لیلا بزرگ شد اینجا ادب مسیر رسیدن به قُلّه هاست سَر خَم نمود حضرت حُر تا بزرگ شد او سجده کرد و قبلهء خود را عوض نمود تیره نماند و چون شب یلدا بزرگ شد آغوش وا نمود و پذیرفت توبه را در پیش خلق بیشتر آقا بزرگ شد حُرّ پیر وادی همهء اهل توبه است بر اهل توبه مُرشد و بابا بزرگ شد آزاده بود و رفت و به آزاده ها رسید با یک نگاهِ بهتر از امضا بزرگ شد ترسید اگر چه اهل حرم از اُبُهتش کوچک شد و به اذن مسیحا بزرگ شد امّا نبود تا که ببیند که کربلا داغش برای زینب کبری بزرگ شد گر چه سرش شکست ولی سر جُدا نشد نیزه فرو که رفت گلوها بزرگ شد در بین آن همه سرِ بر نیزه روضهء نیزه به گوش رفتن سقّا بزرگ شد مجتبی صمدی شهاب
بند اول: منم حسین دیده ی از دنیا بریده منو نگاه مادرت زهرا خریده/عزیز زهرا من رو سیاهم و / ای خاک بر سرم آقا غلط کردم که راه بستم روی حرم منو ببخش حسین/ به جون مادرت شفاعتم کن که منو ببخشه خواهرت من روسیاه از/ اشک سکینه ام شرمنده ی تو و/ ماه مدینه ام بند دوم: دلم برای کربلا شده یه ذره دلم برا پایینِ پا شده یه ذره/غریب مادر شبای جمعه ی/ کرببلا حرم تشنه ی روضه ی غم غریب مادرم بنی قتلوک/ غریب کشتنت با نیزه و چوب و عصا/ عجیب کشتنت میچکه خون از /گلوی نیزه ها سرت رو میزنن/ به روی نیزه ها
آزاده ی کربلا / حر بن یزید ریاحی / نوحه ------------ از خزان می رسد بوی عطر و بهار آمده حر کند جان خود را نثار آمده تا شود جانفدا یا حسین یا حسین یا حسین ..... مرد آزاده ای دل رهانَد ز بند آمده سر بزیر تا شود سر بلند شد رها نزد تو از خطا یا حسین یا حسین یا حسین ..... مرد میدان غم آمده بی قرار شعله زد بر دلش جذبه ی روی یار شامل حال او شد عطا یا حسین یا حسین یا حسین ..... کس ندارد چو او این چنین سرنوشت از جحیم آمد و می رود در بهشت او گرفته مدال از شما یا حسین یا حسین یا حسین ..... عبد مولا که شد با رخ لاله گون بندگی کرده او در دل خاک و خون گفتا از من دلت شد رضا یا حسین یا حسین یا حسین ..... ** محمود تاری «یاسر» ٠١ /۵ /١٠
فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی دُر باشی و حر باشی و مرد آفرین باشی از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری باید بگویم هر چه داری از ادب داری چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد با یک نظر فرمانده کل سپاهت کرد معنی حر کربلا این طور شد ساده هر کس که زهرا شد خریدارش، شد آزاده نعلین را در کربلا انداختی بر دوش یعنی به فرمانت شدم آقا سرا پا گوش سرباز اربابی و حکم آمد از آن بالا فرماندهی لشکر صدیقه کبرا تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی روز نخستین راه را روی خودت بستی روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد روز دهم تاثیر کرد و سینه چاکت کرد پیوستنت تاریخ را یک دفعه برگرداند بیش از همه این بازگشتن شمر را سوزاند یک بار با برگشتنت یک بار با جنگت یعنی دو دفعه شمر افتاده ست در چنگت فرمانده محض سپاه توبه کارانی از این جهت درد مرا هم خوب می دانی یک آیت از مجموع اعجاز حسینی تو چون اولین سردارِ سرباز حسینی تو در کربلا از این جهت مثل علی هستی که بر سر خود دستمال زرد را بستی آن دستمالی که حسین از مادرش دارد حر مثل سربندی همان را بر سرش دارد پیداست بر انگشتر کرب و بلا درّی زهرا خریدار تو شد ازاین جهت حرّی یعنی گریز روضه حر می شود کوچه یعنی از آن نامردها پُر می شود کوچه مهدی رحیمی
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی که گفته کشتی نوحی، تو مهربان تر از اویی که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی منم خسوف سیاهی که روی برگ دل تو غبار غصه کشیدم و مثل ماه گرفتی من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت که از دل نگرانم مجال آه گرفتی رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی قاسم صرافان
ای حر تو از این پیش‌تر بودی حسینی حتـی تـو در صلب پدر بودی حسینی دیشب دعـا کـردم کـه پیش ما بیایی آخـر تـو نـه حـر یزیــدی حـر مـایی پیش از ولادت مـا دلت را برده بودیم بر تـو بشـارت از بهـشت آورده بودیم در کوثر رحمت شنـاور گشتی ای حر زهرا دعایت کـرد تـا برگشتی ای حر ما بـر گنه‌کـاران در رحـمت گشودیم روزی که تو با ما نبودی، بـا تـو بودیم با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم تو دوستی، ما دشمـن خود را نراندیم با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن خـون گلـویت را نثـار خـاک مـا کن هرچند بـد کردی، خریدارت منم من در این جهان و آن جهان یارت منم من تو خار، نه! تو شاخـۀ یـاس من استی تو حـر عاصـی نه! تو عباس من استی تـو جـان‌نثـار عتـرت پیغمبــر استی در چشم مـن دیگـر علـیِِِِِِِِِِِّ اکبر استی امروز، دیگر مـا تـو هستیم و تـو مایی تنهـا نـه در مایـی در آغـوش خدایی گفتم: بـرو! مادر بگریــد در عــزایت مـادر نه! من می‌گریم امـروز از برایت وصف تـو را بایـد کنـار پیکـرت گفت آری تو حری همچنان که مادرت گفت غلامرضا سازگار
اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم دل و جانم ز تاب شرم هم چون شمع می سوزد بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم ببین از کرده خود سر به زیرم سر بلندم کن مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم استاد حاج علی انسانی
گفت سیر نار و دوزخ می کنم عارفانه طی برزخ می کنم یک طرف پیغمبر و یک سو یزید ادخلوها جفت با هل من مزید پس دو دست خود ز غم بر سر گرفت فطرتش هم تیر و قرآن بر گرفت گفت ای دادار غفّارالذنوب کاشف الاسرار و ستّار العیوب گر دل خاصان تو بشکسته ام باز دل بر عفو عامت بسته ام و آنکه آمد تا به نزدیک خیام گفت از حرّ مرشد دین را سلام توبه کردم لیک توّابم تویی عفو خواهم لیک وهّابم تویی مهر تو فرعون را موسی کند جذبه ات دجال را عیسی کند گر بخوانی خیمه بر گردون زنم ور برانی غوطه ها در خون زنم شاه گفت اهلاً و سهلا مرحبا ای دو کونت بنده ی بند قبا گر تو ببریدی ره ظاهر ز ما ما ره باطن نبردیم از شما بحر کی در انتقام از قطره شد مهر کی در انکسار از ذرّه شد گر ز تو نسبت به ما سر زد خطا آن خطا این جا بدل شد بر عطا حر چو الطاف شه اندر خویش دید عشق وا پس مانده را در پیش دید گفت چون اوّل من آزردم تو را اذن ده تا گردمت اوّل فدا بود او را نیمه جانی کز امام دید بر بالبن خود جانی تمام زیر لب خندان سوی جنات رفت از صفت بگسسته سوی ذات رفت سید حسن حسینی
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم آیینه ام کن تا که حیران تو باشم آزاده ام امّا گرفتار تو هستم خارم که خواهم در گلستان تو باشم من سر به زیر و سر شکسته آمدم باز تا سر بلند لطف و احسان تو باشم دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیدم فقط باید پریشان تو باشم ایمان چشمانت مرا بیدار کرده باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟ بر گیسوانم گرد پیری هست امّا - من آمدم طفل دبستان تو باشم دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز - با ارزشم چون جنس دکان تو باشم دیروز تحت امر شیطان بودم امروز از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار امروز می خواهم که اصلان تو باشم هر چه شما فرمایی امّا دوست دارم - تا در منای عشق، قربان تو باشم شادم نمودی که قبولم کردی آقا من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم خواهم که خاک پایتان باشم نه این که - چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم محسن عرب خالقی
🍃🏴 تا نگاهت کرد، یک دل نه! که صد دل باختی گرچه بستی راه را؛ مغرور گرچه تاختی حرمتِ زهرا(س)‌ برایت بود سنگین آنچنان قیمتی کردی خودت را؛ جان و دل پرداختی از سیاهی ها به سمت نورِ مطلق آمدی کفش هایت را به دور گردنت انداختی آمدی جبران کنی هر اشتباهِ رفته را حر شدی و با ادب کارِ خودت را ساختی گفت "إرفَع رأسَکَ" فوراً حسین بن علی(ع) حیف از عمری که اربابِ مرا نشناختی سر بریدی لحظهٔ توبه؛ یزیدِ نفْس را اینچنین بین شهیدان رفته؛ سر افراختی شد میانِ خاک و خون عاقبتَت ختم ِ به خیر آمد آقایی که بر آقایی اش دل باختی!
تا نگاهت کرد، یک دل نه! که صد دل باختی گرچه بستی راه را؛ مغرور گرچه تاختی حرمتِ زهرا(س)‌ برایت بود سنگین آنچنان قیمتی کردی خودت را؛ جان و دل پرداختی از سیاهی ها به سمت نورِ مطلق آمدی کفش هایت را به دور گردنت انداختی آمدی جبران کنی هر اشتباهِ رفته را حر شدی و با ادب کارِ خودت را ساختی گفت "إرفَع رأسَکَ" فوراً حسین بن علی(ع) حیف از عمری که اربابِ مرا نشناختی سر بریدی لحظهٔ توبه؛ یزیدِ نفْس را اینچنین بین شهیدان رفته؛ سر افراختی شد میانِ خاک و خون عاقبتَت ختم ِ به خیر آمد آقایی که بر آقایی اش دل باختی!
حُرَّم و شرمنده از روی شه کرب و بلا یا ابا صالح بیا من شکستم قلب زینب دختر خیر النساء یا ابا صالح بیا من همانم که دل زینب شکستم یا حسین رو سیاهم یا حسین وای بر من گر نبخشی تو گناهم یا حسین رو سیاهم یا حسین ای حر تو دگر یار وفادار حسینی گرفتار حسینی هم یاور زهرایی و هم یار حسینی گرفتار حسینی آمدم بر درگهت ای پادشاه عالمین حر به قربانت حسین حق زینب کن حلالم ای مرا نور دو عین حر به قربانت حسین حرم اما عاقبت بر درگهت گشتم اسیر یا حسین دستم بگیر پیش پای زینبت جان می سپارم ای امیر یا حسین دستم بگیر حر شبگردم که باشد کربلا بر من غدیر یا حسین دستم بگیر آمدم بیعت کنم ای خاک پایت دستگیر یا حسین دستم بگیر یا حسین حر پشیمانم و هم رو سیهم تو ببخشا گنهم بده اذنی که شود دامن تو قتلگهم تو ببخشا گنهم حرم و در این بیابان بی پناهم یا حسین روسیاهم یا حسین جان زهرا بگذر از جرم و گناهم یا حسین روسیاهم یا حسین جان حر گردد فدایت زاده ی شیر حنین جان فدایت یا حسین حق زینب کن حلالم ای مرا نور دو عین جان فدایت یا حسین من گنه کارم ولی کردی نگاهم یا حسین رو سیاهم یا حسین راه تو بستم ولی دادی پناهم یا حسین رو سیاهم یا حسین دست کوتاهِ زمین خورده به مهتاب رسید تشنه بر آب رسید حر جا مانده به مهمانی ارباب رسید تشنه بر آب رسید یوسف فاطمه من حر گنهکار تو ام من پشیمان آمدم از دو عالم شده آزاد و گرفتار تو ام من پشیمان آمدم من کی‌ ام حر پشیمان و شما مولا حسین توبه کردم یا حسین باز امشب آمدم پیمان ببندم با حسین توبه کردم یا حسین حر آزادم که در بند غمت گشتم اسیر یا حسین نعم الامیر دست خالی آمدم یا سیدی دستم بگیر یا حسین نعم الامیر حر نادم آمده چکمه به گردن سر به زیر من پشیمانم حسین جان زهرا مادرت اینبار دستم را بگیر من پشیمانم حسین يابن زهرا من پشيمانم از اين جرم عظيم يا كريم ابن الكريم توبه كردم آمدم سمت صراط مستقيم يا كريم ابن الكريم حرم اما به خدا بنده ی احسان تو ام تحت فرمان تو ام لک لبیک از امروز مسلمان تو ام تحت فرمان توام ای گدا امشب بیا بزم محبت را ببین دین همین است و همین با حسین‌ بن علی حر عاقبت شد همنشین دین همین است و همین حر نام آور منم ره بر تو بستم یا حسین کن قبولم یا حسین قلب زینب را در این صحرا شکستم یا حسین کن قبولم یا حسین