eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود ای زنان شهر شام این رسم مهمانی نبود سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود پایکوبی در کنار رأس فرزند رسول با نوای ساز آیین مسلمانی نبود ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما ناسزا گفتن سزای صوت قرآنی نبود مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل دستۀ گل غیر آن سرهای نورانی نبود ای زنان شام، آتش بر سر ما ریختید در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود ای زنان شام، گیرم خارجی بودیم ما خارجی هم گوشۀ ویرانه زندانی نبود طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد هیچکس آگاه از آن سرّ پنهانی نبود ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسول کار «میثم» غیر مدح و مرثیه خوانی نبود 🔸شاعر: حاج غلامرضا سازگار
باسلام خدمت مداحان عزیز توجه بفرمایید جهت پیدا کردن اشعار و سینه زنی ها و شب های مورد نظر خود بر روی هشتک ها بزنید👇👇👇
قافله ی خون جگر می رود از شهر شام بار دگر در شرر می رود از شهر شام دیده پُر از اشک و خون داشت ازین ماجرا دختر خیرالبشر می رود از شهر شام کاش که می شد خبر رأس حسینش کجاست از گل خود بی خبر می رود از شهر شام داشت دلی در عزا وقت رسیدن به شام با دل بشکسته تر می رود از شهر شام رأس عزیزانشان نیست به همراهشان قافله بی همسفر می رود از شهر شام دختری از قافله مانده به ویران سرا آه که با چشم تر می رود از شهر شام خون عزایش به دل سوز فراقش به جان چادر ماتم به سر می رود از شهر شام کرب و بلا می رود یا که به یثرب کنون قافله با چشم تر می رود از شهر شام گرچه خزان تر شدند آینه ها زین سفر با گل فتح و ظفر می رود از شهر شام آمده بی بال و پر «یاسر» اگر قافله باز که بی بال و پر می رود از شهر شام ** محمود تاری «یاسر»
باسلام خدمت عزیزان توجه بفرمایید جهت پیدا کردن اشعار و سینه زنی ها و شب های مورد نظر خود بر روی هشتک ها بزنید👇👇👇 همچنین اشعار و سینه زنی های سال قبل هم در کانال موجود میباشد با جستجو کردن( ها) امکان دسترسی به آنها فراهم است.
مطالبات حضرت زینب سلام الله علیها از یزید ملعون هنگام خروج از شام نقل بنموده اَبی مِخنَف چنین بعدِ یک دنیا جفا و ظلم و کین اهل بیت عصمت و شامِ بلا موقعِ رجعت به سوی کربلا گفت پور معاویه،یعنی یزید کِی سیه پوشیدگانِ رو سپید هر چه میخواهید گویید این زمان تا برآورده کنم حاجاتتان گفت زینب بضعه ی خیرالنسا که سه مطلوبِ مهم داریم ما اولاً عمّامه ی جدّم رسول او که بوده جانِ زهرای بتول ثانیاً پیراهنِ آن نورِ عین جامه ی خونین مولایم حسین ثالثاً آن نورِ چشمان ترم معجرِ خاکیِ زهرا مادر زین حدیث غم چنان ابر بهار بر حسین و اهل بیتش خون ببار
رفتیم و ماند نزد شما یادگار ما جان شما و دخترک گلعِذار ما ما با رقیه آمده اکنون که می رویم دیگر رقیه ای نبوَد در کنار ما ای اهل شام تیره شود روزگارتان آن سان که تیره شد ز شما روزگار ما کردید آنچه را که سزاوار ما نبود بی آن که بنگرید به اصل و تبار ما مردانتان به کشتن مردان ما ز کین حاضر شدند با همهء اضطرار ما واکنون زنانتان به ملأ گریه می کنند بر ما زنان غمزده و حال زار ما این چند روزه هم سپری گشت هر چه بود اما خدای داندو قلب فگار ما گشتید یار هم پی آزار ما ، ولی غافل از این که لطف الهی ست یار ما دیدید آن که عاقبت این ماجرا تمام بر ذلت شما شد و بر افتخار ما ما ، در بَرِ یزید ز پا در نیامدیم اما یزید خسته شد از اقتدار ما مقبول ماست شعر «مؤیّد» که روز و شب دم از مرام ما زند و از شعار ما
زبانحال عمه سادات با حضرت رقیه (س) بعد این فتح و ظفر، رنج و بلایی سخت است دخترم! بی تو شوم کرببلایی سخت است از تو دل کندن و اینگونه جدایی سخت است بین ویرانه بمانی و نیایی سخت است مضطرم! بین تو و رفتن و ماندن، چه کنم؟ تو که راحت شدی از درد، ولی من چه کنم؟ آنکه بی جنگ، ز خولی و سنان بُرده تویی آنکه از غربت بابای خودش مُرده تویی من علی هستم و زهرای لگد خورده تویی صورتت سوخته، حوری دل آزرده تویی گل رخسار ترا قرمزی لاله نشست تن مجروح ترا آن زن غساله نشست کاش با ما، تو هم از شام سفر می کردی باز هم ناله از آن درد کمر می کردی دختران را ز سر کوچه خبر می کردی معجرت را سر بازار، به سر می کردی چقدر نُقل زبانِ همه زن ها شده ای به غرورِ همه بَرخورده که تنها شده ای ما که رفتیم ولی بر موی ما، چنگ نخورد به سر و صورت ما مُشت هماهنگ نخورد از روی بام، به پیشانی ما سنگ نخورد وقت افتادن سرها، دُهُل جنگ نخورد خاطرات بدم از شام، فقط این ها نیست دیگر آن دخترِ بی چاک و دهان، اینجا نیست آن همه دوری و هجران! چقدر سخت گذشت غم موهای پریشان! چقدر سخت گذشت سکّوی بَرده فروشان! چقدر سخت گذشت تشت و چوب و لب و دندان! چقدر سخت گذشت وقت برگشت، به ما طعنه ی تیزی نزدند بی حیاها به زنی حرف کنیزی نزدند