eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
81 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شب که نگاهش به سربی بدن افتاد ناله زد ویادش زتن بی کفن افتاد فریاد زدای عمه ببین باب نکویم یکبار دگرگوشۀ چشمش به من افتاد ازنالۀ اوشد همه آفاق پرازغم آتش به سراپردۀ بیت الحزن افتاد وقتی که نگاهش به سر غرقه بخون بود چون مرغک بی بال به پرپر زدن افتاد چون شمع شب افروز شرر داشت دل او پروانه صفت سوخت وازسوختن افتاد دیدند که دُردانۀ سالار شهیدان جان دادزداغ وپدروازسخن افتاد با داغ رقیه دل شب اوشب امّ مصائب یکبار دگر درغم ورنج ومحن افتاد دیگر مگو ازاین غم جان سوز «وفایی» بس کن که شرر بر دل هر مرد وزن افتاد
آخرکمی بخواب چرا گریه می کنی با سینۀ کباب چرا گریه می کنی با ناله نبض توچقدرکُند می زند با بغض درگلو نفست تُند می زند آه ای رقیه، جان من آرام گریه کن آهسته درسکوت دل شام گریه کن با گریه های خویش قیامت بپا مکن با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن ترسم برای گریۀ تو سر بیاورند این جان مانده را زتنت در بیاورند ای وای من که محشرکبری شروع شد بار دگر قیامت عظما شروع شد آرام شو ز گریه وشیون رقیه جان بابا رسیده با سر بی تن رقیه جان روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن ازگریه های خویش به بابا سخن بگو از آنچه دیده ای تو به صحرا سخن بگو یکدم به سیل اشک روانت امان مده رخسارۀ کبود به بابا نشان مده بوسه زدی به لعل لب ازجا بلند شو دیگر بس است دیدن بابا بلندشو عمه چرا صدای تو دیگر نمی رسد غمناله ات به گوش من آخر نمی رسد عطر گلی شنیدی وبیهوش گشته ای حرفی نمی زنی وتوخاموش گشته ای درگوش باب خویش چه گفتی که پر زدی مارا گذاشتی وتو ساز سفر زدی پرپر شدی وطاقت هجران نداشتی بر روی داغ های دلم غم گذاشتی بگذار تا بگریم وکوته سخن کنم این نیمه شب برای تو فکر کفن کنم بردوش اهل بیت سه ساله بلند شد خاموش شد«وفایی» وناله بلند شد
ای شجر قدسی باغ حسین نور دل وچشم وچراغ حسین رقیه ای سلاله ی اهل بیت ملیکه ی سه ساله ی اهل بیت تو سوره ی سه آیه ی حسینی تو افتخار کل عالمینی دختر خورشیدی ومه طلعتی روی زمین تو آسمان شوکتی فطرت تو پاکترین فطرت است جلوه ی تو نور دل عترت است مدح جلالت تو بشنیدنی است صلابت فاطمی ات دیدنی است عطر نفس هات شمیم بهشت از تو وزیده است نسیم بهشت عشق ومحبت زتو سرمایه داشت ابر کرامت به سرت سایه داشت گلشن توحیدی تو دل گشاست دست تو ای رقیه مشکل گشاست بعد پدر چقدر درهم شدی همسفر قافله ی غم شدی حیف که با آن همه قدر ومقام آبله زد پای تو در راه شام دست ستم که غرق شیونت کرد پیرهن کبود برتنت کرد وجود تو شمع صفت آب شد زضرب تازیانه بی تاب شد لرزه فکندی به بنی اُمیه بت شکن شام تویی رقیه ناله ی تو قیامتی به پا کرد خرابه را غرق غم وبلا کرد چو روبرو با سر بابا شدی پُر از پریشانی وغوغا شدی به جان افلاک شرر می زدی بوسه به لب های پدر می زدی تو درخرابه بذر غم کاشتی عجب ضیافتی به پا داشتی دراین جهان که بوی هجران دهد به پاس مهمان چه کسی جان دهد؟ هرکه ز تو معرفت آموخته مثل «وفایی» ازغمت سوخته
بگو به میوه ی اشکم،کجا به بار بیاید چگونه گریه کنم پیش تو به کار بیاید قرار بود که در طول این سفر که خزانم به قصد دیدن من موسم بهار بیاید من انتظار تو را در مسیر شام کشیدم خدا کند که تنم با دلم کنار بیاید امام مفترض الطاعه خلف وعده ندارد قرار ماست که بابا سر قرار بیاید به ذکر جابِرُ الْعَظْمِ الْکَسیر چله گرفتم که کم به پهلو و بازوی من فشار بیاید و من شبیه همیشه به این امید نشستم که ذوالجناح تو همراهِ با سوار بیاید
کردی وداع آخر و حالم خراب شد شوری فتاد در دل وچشمم پرآب شد دیدم که عمه زکف داده صبر خویش بر غربتش ز بعد تو قلبم کباب شد دیدم تمام اهل حرم ناله می زنند بیش از همه دلم نگران رباب شد بغضم شکست و گریه امانم دگر نداد آینده ام به پیش دوچشمم سراب شد دیدم که عمه پشت سرت می دود پدر ماندم چرا به پشت سرت در شتاب شد دیدم شدی پیاده زمرکب به اشک چشم بوسید حنجرت که غمم بی حساب شد گردید باورم که دگر می شوم یتیم امید و عزت من بعد تو چون حباب شد ناز مرا بخر که دختر کوچکتر توام جان و تنم ز رفتن تو در عذاب شد من کوچکم به کوچکی ام غصه شد نصیب باران غصه ها به وجودم شهاب شد بود آرزو مرا که خودت پرورانیم گفتم نرو که خواهش من بی جواب شد حالا که می روی دم آخر مرا ببوس با بوسه ات دعای گلت مستجاب شد باشد قرار گوشه ی ویرانسرای شام بینی ز نوک نیزه به پایم طناب شد اینجا گرفته ای تو مرا روی دامنت آنجا سرت به دامن من انتخاب شد گر آمدی خرابه مرا همرهت ببر بینی که اشک من به رخت چون گلاب شد دانا سرود مرثیه ام را به عشق تو او هم ز ابتلای غمت دل خراب شد رسول دانا
نسیم موی تو را تا کمی تکان می‌داد تمام قافله انگار داشت جان می‌داد تمام قافله از دست شمر می‌نالید شبی که ماهِ مرا دست آسمان می‌داد چه خوب شد که رسیدی تو را بغل کردم چقدر نیزه تو را دست این و آن می‌داد خیال می‌کنم از بس گرسنه‌ام، یا نه؟!... به اشتباه سرت بوی قرص نان می‌داد؟ نشد که روضه بخوانم برای تو بابا زمانه کاش به ما هم کمی زمان می‌داد قرار بود شبی روضه‌ی علی باشد قرار بود، اگر حرمله امان می‌داد چقدر سخت به ما می‌گذشت آن شب که دوباره کعب نی‌اش را به ساربان می‌داد ندیده‌ام که چه شد، عمه هم نگفت به من پدر چرا لب تو بوی خیزران می‌داد؟ ورودی درِ ساعات، تازه فهمیدم ز ترس، عمه چرا هی سری تکان می‌داد...
پدرم شام غریبان تو بودو تو نبودی دخترت زارو پریشان تو بودو تو نبودی خیمه ها شعله ورو آه دل سوخته ی من شاهد پیکر عریان تو بودو تو نبودی لاله ی گوش من و لاله ی خونین دل صحرا از گران باری فقدان تو بودو تو نبودی سرتو بر سر نی بود و تنت در دل گودال سر من در پی دامان تو بودو تو نبودی کاروان خسته و ره پر خطرو ناقه ی عریان عمه دل وا پس طفلان تو بودو تو نبودی کوفی و شامی بیداد گرو طعنه ی بیجا محنت و رنج اسیران تو بودو تو نبودی کنج  ویرانه و طشت و طبق و را س منیرت شام پایانی مهمان تو بودو تو نبودی در شب حادثه ا ی سیدو سالار شهیدان دیده ی عاطفه گریان تو بودو تو نبودی با دل تنگ "فراز" و غزل اشک رقیه گفتمان غم هجران تو بودو تو نبودی فراز مردانی
اصلا حسین جنس تنش فرق میکند ارباب بی کفن کفنش فرق میکند بوسیدنی است قاری قرآن لبش ولی ارباب ما لب و دهنش فرق میکند زینب علم به دوش و ابالفضل غرق خون اردوی عشق مرد و زنش فرق میکند حر و حبیب و عابس بی دل، زهیر و جوْن اصحاب عشق پنج تنش فرق میکند در زیر قبه هیچ نمازی شکسته نیست مهمان کربلا وطنش فرق میکند با عمه گفت دخترک زجر دیده ای این زجر سنگدل زدنش فرق میکند
بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور خرابه گشتم و بیدار بودم وقتی برای چند قدم کودکانه محتاج یاری سرِ دیوار بودم اول که دوری از تو و دوم صبوری از اولش از این سفر بیزار بودم دور از تو و چشم عمو عباس بابا از صبح امروز تا غروب بازار بودم از این همه زحمت که من دادم به عمه دیگر خودم فهمیده ام سربار بودم شاعر:
گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد تاریک بود، چشمم جایی را نمی دید تا دید تنهایم، رسیدو ناگهان زد تا دستهای کوچکم روی سرم بود با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد قدم فقط تا زیر زانویش می آمد از کینه اما تا نفس تا داشت جان زد شاعر:
ما هذا الراس؟به این روز افتاده چرا؟ تو میشناسیش؟عمه ندیدیش تا حالا؟ بنده ی خدا نبوده مادرش به دادش برسه نمونده از محاسنش هیچی دیگه ببین چه کردن با رگای گردنش طفلکی دخترش ببینه چی میگه سوخته دلم واسش اگه چشام میشه خیس این حالت رگ ها کار یکی دو ضربه نیس وای از دل دخترش(فقط دخترش۲) # ما هذا الراس ؟چرا کبوده این همه موی سوختش، آتیشه روی قلبمه بنده خدا مگه کجاها رفته بوده این روزا چرا آخه اینقده بوی نون میده خرده ی چوب برا چیه روی لباش بیچاره خواهرش ببینه جون میده معلومه افتاده گیر یه آدم حریص زخمای رو لب هاش کار یکی دو ضربه نیس وای از دل دخترش (فقط دخترش۲) شاعر:صادق نجم
یا لطیف دیوار ماتم‌ در ندارد احتمالاً این سرگذشت آخر ندارد احتمالاً اندازه‌ی زلف‌ِ در آتش رفته ی من گیسوت خاکستر ندارد احتمالاً بال زمین گیرم به زیر دست و پا رفت یعنی کبوتر پر ندارد احتمالاً تا آمدی پی برده ام هرکس که رفته است بعد از سفر حنجر ندارد احتمالاً دیدم عقیقت را..،به دست ساربان بود... انگشتت انگشتر ندارد احتمالاً از قافله جا ماندنم تقصیر خواب است... امّا سنان باور ندارد احتمالاً آنگونه که سیلی بمن زد زجر..،گفتم این بی حیا دختر ندارد احتمالاً با هلهله ما را تماشا کرد کوفه این شهر کور و کر ندارد احتمالاً جز کوفه و شامات شهر دیگر این‌قَدر پس‌کوچه‌هایش شَر ندارد احتمالاً در شام چادر از سرم دزدید طفلی بازارشان معجر ندارد احتمالاً! روبندِ عمه آستین پاره اش شد پوشیه ای بهتر ندارد احتمالاً تا خیزران از جای خود برخاست..،گفتم کاری به کار سر ندارد احتمالاً ▪️ ▪️ صورت به روی صورت بابا نهاده... تا آخرین دم برندارد احتمالاً
یا لطیف آتش گرفته بال و پرم را..،بیا ببین پروازهای شعله‌ورم را بیا ببین بی سابقه است..،بین طبق پیشم آمدی... احوالِ قلب بی خبرم را بیا ببین عمه!به ساربان که به من گفت:ای یَتیم... از قول من بگو:پدرم را بیا ببین بابای غیرتی خودم! چشم باز کن بی مَحرَمی اهل حرم را بیا ببین دُردانه‌ات گُلِ‌سری از جنس خار بافت قربان زلف تو..،هنرم را بیا ببین از گیسویَم کشید مرا شمر و راه بُرد آشفتگیِ موی سرم را بیا ببین بو بُرده بود فاطمه ام..،بد کِشیده زد ردِّ کبودِ چشم ترم را بیا ببین بی‌خود مرا به بادِ کتک می گرفت زجر تفریح های همسفرم را بیا ببین! زورم به نیزه دار نَچَربید..،پاره شد بابا!حجاب مختصرم را بیا ببین بازار شام دخترکی گوشواره خواست... خونابه‌های دردِسرم را بیا ببین بوسه به خیزران نده لطفاً..،به من بده این گونه‌ها که کرده ورم را بیا ببین
یا لطیف غصه هایت آب کرده آب را گریه آورده سرِ ارباب را ای که هر رُکن وضویت..،زخم بود سجده ات آتش زده محراب را چَنگِ شلّاقی به پایت گیر کرد... شمر دارد می کِشَد قُلّاب را با لگد از بس تو را می زد سنان چشم تو هرگز ندیده خواب را بی جهت از مو بلندت می کند دوست دارد زجر پیچ و تاب را صورت تو نصفِ دستِ اَخْنَس است... خُرد کرد این پُتک،کُلِّ قاب را سنگ خورد..،از نیزه ها افتاد علی حرمله بانی شد این پرتاب را تشت..،چوب خیزران..،تُنگِ شراب مستی آورده است این اسباب را ▪️ در خرابه می رسد بابا به تو عمه دید این لحظه ی نایاب را
یا لطیف دارد این ضرب‌المثل را کُلِّ دنیا می زند قلب دختر ها فقط با عشق بابا می زند گرچه کم وزن است امّا جان ندارد دست من پرده ی روی طبق را عمه بالا می زند چهره‌ی برگشته را تشخیص دادن مشکل است این سرِ سرنیزه خورده به پدرها می زند حسرت یک استراحت در دل من مانده است می روم قدری بخوابم..،شمر با پا می زند بانی سرگرمی هر روزه‌ی زجرم..،پدر بی حیا یا می کِشد موی مرا یا می زند این اواخر دخترت دارد طبابت می کند بازوی دررفته‌ی خود را خودش جا می زند شرط بندی کردن این نیزه داران را ببین... می بَرَد آن کس که با سنگش علی را می زند هدیه دارد میبرد آنرا برای دخترش روسری دخترت را یک نفر تا می زند گوشوارم را که غارت رفته پس خواهم گرفت دختر تو عاقبت دل را به دریا می زند بی اراده یاد چوبِ خیزران افتاده ام هر زمان هرکس که حرفی از معما می زند ▪️ ▪️ آنقَدَر شکل کبودی‌ تنم رُعب‌آور است آن زن غساله وقت غسل من جا می زند
یا لطیف سرمه به چشمای دلبرت زدی چه حنایی به مویِ سرت زدی دیگه ناامید شدم بیای پیشم... چه عجب! سری‌ به دخترت زدی دمِ صبحی وقت بذل رحمته بودنت کنار من یه نعمته این بهم‌ریختگیِ لبت بابا... کار خیزرانِ بی مُرُوَّته قصه ی غصمو می کنم مرور تو رو میدیدم ولی از راهِ دور خودمونیم..،در گوشِ من بگو دامنم بهتره یا کنج تنور اِنقَدَر سختی کشیدم که نگو چیزایی توو کوفه دیدم که نگو پیرمرده به بابات چیا می گفت... حرفای بدی شنیدم که نگو حُرمت قافله پای دین می ریخت چه عرق‌ها عمو از جبین می ریخت حرمله رباب‌ِ تو دق داده بود... پیش چشمش آب‌و رو زمین می ریخت دیگه فک کنم دعام نمیگیره روسری هیشکی برام نمیگیره خیلی تویِ کوچه ها آتیش گرفت سنجاقِ سر به موهام نمیگیره شعله ها چه زخمی به پرم می دوخت دل من شبیه معجرم می سوخت توویِ بازار یهودی ها..،دیدم یکی داشت النگوهامو می فروخت دلمو غم اِنقَدَر فشرده که پاهام اِنقَدَر به خارا خورده که چرا میگن مثه مادرت شدم؟!... گوشوارش رو هیچ کسی نبرده که کاشکی آغوش خودت رو وا کنی منو از این همه غم رها کنی میخوابید بلند می شد..،منو می زد نبودی زجرُ یه کم دعوا کنی دستِ باد گل‌های باغچمونُ بُرد عمه‌امون چه خون‌ِ دل‌ها که نخورد مکافاتی بود توو مجلس یزید صحبت کنیز که شد..،سکینه مُرد
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 💠💠 🔶🔸اللهم عجل لولیک الفرج🔸🔶 حضرت رقیه سلام الله علیها بند🌹 فخر هاشمیات ای جانا رقیه شه بانوی شامات زهرا یا رقیه عالیه/ علّیّه/ بی همتا رقیه اسم تو برام دوای هر چی درده وقتی که میخونم از تو میشم زنده مرد اونیه که میمونه پای عشقت هر کس که شده دشمن تو نامرده سه سالته امّا بزرگ همه ی دنیایی رو دوش عمو جون ابالفضل تو آسمونایی تو تاریخ نوشته رقیه تو خود زهرایی 📿 یا رقیه مدد 📿 بند🌹🌹 راه مستقیمم تا جنّت رقیه یک عمره مقیمم تو روضت رقیه رزقم رو/ میدی تو/ بی منّت رقیه یک لحظه نکن منو از این در محروم جزء خونه ی تو کجا بگیرم آروم؟ چی میشه که با دستای کوچیکت باز امضاء کنی اربعین ما رو خانوم یه گوشه نگاه تو مثل آب رو آتیشه بده اذن که نوکر دوباره پياده راهی شه بابایی‌تر از تو تو دنیا مگه پیدا میشه 📿 یا رقیه مدد 📿 «التماس دعای خیر» 🖋🎼
*بند اول* عشق تنها یک کلام/حیدره والسلام ای فخر شیعه ها/شاه ای عالی مقام... ذکر دلهای آگاه هر لحظه ای و هرگاه اشهد ان حیدر یا علی ولی الله... ///شاه یا حیدر مدد.../// *بند دوم* ای شاه بی بدل/روو لب رزمت مثل از تو گفتن برام/میشه خیر العمل... حبل الله المتینی تک یل رو زمینی کوریه چشم دشمن امیرالمومنینی... ///شاه یا حیدر مدد.../// *بند سوم* ای سلطان کرم/اربابه بی حرم با افتخار میگم/شاه سنه نوکرم... غریب آشنامی همیشه تو باهامی یا حسن جان دمادم ترنم صدامی... ///شاه یا حسن مدد.../// *بند چهارم* ای دخت بوتراب/زینب عالیجناب توو کوفه توی شام/خطبه ت کرد انقلاب... طوفانه هر کلامت خیلی والاست مقامت له کردی دشمناتو بی بی جون زیر گامت... ///یا بنت المرتضی.../// *بند پنجم* عشق بی تو باطله/از تو میخوام صله کربلا میرسم/با شور و هروله... ثارالله ای امیرم ارباب بی نظیرم مادرم توی روضه با گریه داده شیرم... ///شاه ثارالله مدد.../// *بند ششم* حیفه از تو نگم/بر درگاهت سگم رقیه پای تو/من میدم شاهرگم... خوشبوترین گل یاس بانوی عشق و احساس یا رقیه تو هستی زینت دوش عباس... ///یا رقیه مدد.../// مهدی ندرخانی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بند اول: دلش بی کرانه رقیه کنج عرش آشیانِ رقیه قامت سرو اکبر و عباس میشه سایه بان رقیه به روی پر جبرئیل جا داره/ جانم میون چشاش عکس دریا داره/ جانم پسرای ارباب علی هستن پس، دخترش هم ارث از، نام زهرا داره صاف و ساده شبیه آبه مثل ماه تو شبا میتابه توی این شام ظلمت تنها قرص قمر اربابه بند دوم: چشاش گوهر و الماسه گیسوهاش عطر باغ یاسه بهتر از این نمیشه وقتی عموش حضرت عباسه به روی لبش قند و شکّر داره/ جانم دوباره ملک عود و مجمر داره/ جانم سه تا علی داره اباعبدالله، یعنی این‌که رقیه، سه برادر داره تو چشماش نور تردد داره روی لبهاش تشهد داره اربابم توی خونه ش امشب باز جشن تولد داره
بند اول: دلش بی کرانه رقیه کنج عرش آشیانِ رقیه قامت سرو اکبر و عباس میشه سایه بان رقیه به روی پر جبرئیل جا داره/ جانم میون چشاش عکس دریا داره/ جانم پسرای ارباب علی هستن پس، دخترش هم ارث از، نام زهرا داره صاف و ساده شبیه آبه مثل ماه تو شبا میتابه توی این شام ظلمت تنها قرص قمر اربابه بند دوم: چشاش گوهر و الماسه گیسوهاش عطر باغ یاسه بهتر از این نمیشه وقتی عموش حضرت عباسه به روی لبش قند و شکّر داره/ جانم دوباره ملک عود و مجمر داره/ جانم سه تا علی داره اباعبدالله، یعنی این‌که رقیه، سه برادر داره تو چشماش نور تردد داره روی لبهاش تشهد داره اربابم توی خونه ش امشب باز جشن تولد داره
غریبونه کجا احیا گرفتی ما رو با درد و غصهَ ت آشنا کن دعای من کجا با این گناهام... خودت واسه فرج امشب دعا کن دعام کن تا منم بیتاب باشم دعام کن روز و شب واست بسوزم یه عمریه که دس رو دس گذاشتم ببین كه نیستم آماده هنوزم همه‌َش از من بدی اومد سراغت ولى تو خوب باهام رفتار کردی خدا میدونه که امشب آقا جون چقد واسه من استغفار کردی بزن امضا توی تقدیر امسال که از عمق وجودم نوکرت شم شبیه حاج قاسم که نمیشم بذار لاقَل سیاهی لشگرت شم شب قدره حلالم كن آقاجون ندارم هيچ كارى جز گدایی کجا قرآن به سر میگیری امشب مدینه ، یا نجف ، یا کربلایی؟ شب احیا کجا روضه گرفتی کجا داری رو لبهات آه و ناله... شاید امشب ميرى کنج خرابه میخونی روضهء طفل سه ساله رقیه نيمه شب مهمونى داره سر بابارو تو آغوش میگیره رگای حنجر و اونقد میبوسه ميُفته از نفس آخر میمیره
بند اول رفیقام خیلی مرد باشن تا مردنم بمونن رفیقام خیلی مرد باشن برام روضه بخونن رفیقام خیلی مرد باشن یادم کنن تو روضه سوم من بخونن روضه ی خانوم رقیه حتی زیر لحد باهامه... حسین با محبت تر از بابامه ... حسین رفیقی که خوبم رو میخواد ... حسین دست رفاقت به منم داد... حسین ابی عبدالله  حسین جان ...حسین بند دوم رفیقام خیلی مرد باشن بیان سر مزارم رفیقام خیلی مرد باشن یه ساعتن‌ کنارم رفیقام خیلی مرد باشن بگن با غصه و غم چقد جای فلانی خالیه امسال محرم می بارم و شبیه ابرم ... حسین سلام رفیق توی قبرم ... حسین رفیقی که خوبم رو میخواد ... حسین دست رفاقت به منم داد... حسین ابی عبدالله حسین جان ... حسین 📝 : حسین عیدی
بسـوز ای دل بگـو با آه و نـاله   به یاد یک گلستان یاس و لاله اگر کرب و بلا  می خواهی امشب بریز  اشک روان بهر سه ساله فدای شـور  و آوایش شـده پُر آبله پـایش دلش شد تنگ بابایش ولی امشب به پایان این سفر آید دل شب کنج  ویـرانه پـدر آید آه واویلا واویلا واویلا(2) رسیده شام هجـران رقیه ملائک دیـده گریان رقیه بسوزید و بنالید سینه زنها  به لب آمد دگر جان رقیه کجا بـودی بابای من ببینی زخم پـای من خرابه  گشته جای من ببین بابا گـرفته غم گلـویم را چرا با خود نیاوردی عمویم را آه واویلا واویلا واویلا(2) بیا عمـه گلِ خود را  کفن کن     کفن بـا  پاره پاره پیرهن کن رسیده شام هجران عمه زینب  برایم رخت ماتم  را به تن کن همین جا کنج ویرانه تو خاکم کن غریبانه بسوزد شمع و پروانه بسوزید ای یتیمان در عزای من شـده کنج خرابـه کربلای من آه واویلا واویلا واویلا(2)                                                        دختر سلطانم و ویرانسرا شد جای من(2) وای من ای وای من(2) آمده کنج خرابـه نیمه شب بابای من(2) وای من ای وای من(2) یوسف حق پرست اشتهاردی از همه دوستان التماس دعا دارم.
زبانحال عمه سادات با حضرت رقیه (س) بعد این فتح و ظفر، رنج و بلایی سخت است دخترم! بی تو شوم کرببلایی سخت است از تو دل کندن و اینگونه جدایی سخت است بین ویرانه بمانی و نیایی سخت است مضطرم! بین تو و رفتن و ماندن، چه کنم؟ تو که راحت شدی از درد، ولی من چه کنم؟ آنکه بی جنگ، ز خولی و سنان بُرده تویی آنکه از غربت بابای خودش مُرده تویی من علی هستم و زهرای لگد خورده تویی صورتت سوخته، حوری دل آزرده تویی گل رخسار ترا قرمزی لاله نشست تن مجروح ترا آن زن غساله نشست کاش با ما، تو هم از شام سفر می کردی باز هم ناله از آن درد کمر می کردی دختران را ز سر کوچه خبر می کردی معجرت را سر بازار، به سر می کردی چقدر نُقل زبانِ همه زن ها شده ای به غرورِ همه بَرخورده که تنها شده ای ما که رفتیم ولی بر موی ما، چنگ نخورد به سر و صورت ما مُشت هماهنگ نخورد از روی بام، به پیشانی ما سنگ نخورد وقت افتادن سرها، دُهُل جنگ نخورد خاطرات بدم از شام، فقط این ها نیست دیگر آن دخترِ بی چاک و دهان، اینجا نیست آن همه دوری و هجران! چقدر سخت گذشت غم موهای پریشان! چقدر سخت گذشت سکّوی بَرده فروشان! چقدر سخت گذشت تشت و چوب و لب و دندان! چقدر سخت گذشت وقت برگشت، به ما طعنه ی تیزی نزدند بی حیاها به زنی حرف کنیزی نزدند
در عراقی، جهت قبله ی ایران منی از تولد سبب گریه ی چشمان منی من اگر اشک نریزم نفسم می گیرد تو بهشت وسط سینه ی سوزان منی آمدم خوب نگاهم کنی و جان بدهم ببری یا نبری اَم به حرم، جان منی خستگی، تاول پاها... همه اش می ارزد بهترین خاطره در سختی دوران منی روضه تعطیل نشد، خرج گدای تو رسید متوجه شده ام برکت دُکّان منی از همان قبل محرم که تو آواره شدی نگران سفر و حال پریشان منی پای من درد گرفت و نظرت راهم بُرد بسکه تو فکر من و بُردن عصیان منی لب تو خشک شد و خشک نشد آب فرات با همان تشنگی ات، چشمه ی جوشان منی درد خود را به اباالفضل نگفتم به کسی جز تو که معتقدم عشق نیاکان منی ای همه زندگی ام! قبر مرا روشن کن وقت تلقین سبب خنده ی پایان منی ای شه بی سر من، بی سر و سامان تواَم با همین بی سری اَت هم سر و سامان منی زنده زنده جلوی خیمه شهیدت کردند مقتل مستدل شاه خراسان منی روی نیزه بروی یا نروی بالایی ای که سی جزء شدی، مصحف قرآن منی موکبم را زده ام گوشه ی ویرانه حسین! باخبر از غم و آه دل ویران منی دخترت گفت حسین آب شدم، آب بخور تشت زر دور و برت نیست... تو مهمان منی ای که هم بازی اطفال شدی پای درخت خاک و خونی شدی اما روی دامان منی