eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
3.9هزار دنبال‌کننده
403 عکس
82 ویدیو
715 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
دورِ من‌اند زینب و کلثوم با رُباب شاید که خار از کفِ پایم درآورند
عمه‌ام می‌خواست یاری‌ام کند اما سنان کعب نی زد! گفت: هرکس کار خود را می‌کند...
من ازبس غصه دارم که، میشه صدتا کتابش کرد کدومش رو بگم آخه، نمیشه انتخابش کرد دیدی تنهام و شب‌های خرابه سرد و تاریکه سر تو سرزده اومد، مثه خورشید تابِش کرد تموم آرزوهامو، گذاشتن پیش روم امشب دعا کردم بیای پیشم، خدا هم مستجابش کرد می‌گیرم دستمو بابا، به دور صورت زخمیت هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد اگه چشمام نمی‌بینه، دلیلش دستای زجرِ یه دونه سیلی زد اما، باید صدتا حسابش کرد رو خاک داغ صحرا با، سرانگشتِ پُر از زخمم نوشتم اسمتو اما، سنان با پا خرابش کرد گذشت از من ولی کاشکی، یکی بود یادشون می‌داد نباید دختر شاهو، به‌جز «خانم» خطابش کرد دیگه از هرچی اسبه من، بدم میاد آخه اون روز دیدم که ده تا اسب اومد، گل من رو گلابش کرد می‌سوزونه منو داغِ، تنور خونه‌ی خولی کجا رفت اون محاسن که، علی اصغر خضابش کرد؟! رباب امروز طفلش رو، توی رؤیا بغل کرد و... خیالی شیرشو داد و لالایی خوند و خوابش کرد ✍ سروده گروه ادبی
به‌مناسبت مراسم شیرخوارگان حسینی (اولین جمعه دهه محرم) کاش می‌شد با لالا آرومت کنن یا که بی سرصدا آرومت کنن تو همینجا بمون و هی گریه کن نکنه نیزه‌ها آرومت کنن اخلاق تو و باباتو می‌شناسم ناله‌های آشناتو می‌شناسم نگو این صدای گریه‌ی تو نیست من صدای گریه‌هاتو می‌شناسم خیمه‌خیمه با شتاب رفتم علی هرطرف خونه‌خراب رفتم علی هفت دفعه هاجر دوید، به آب رسید صددفعه دنبال آب رفتم علی راستی خندون شدنت مبارکه مرد میدون شدنت مبارکه گریه کردی و همه کِل کشیدن آخ رَجَزخون شدنت مبارکه از کسی سه شعبه خوردی انگاری بازه چشمات ولی مردی انگاری عجله داشتی برا بزرگ شدن سه تا دندون درآوردی انگاری ی خبر فقط برام بیاد بسه خیلی نه! یه خط برام بیاد بسه حالا که بابات میره پشت خیام بند قنداقت برام بیاد بسه کاش بشه تیر و یه گوشه چال کنم زبون سپاه شام و لال کنم من اگر هم که ببخشم همه رو محاله حرمله رو حلال کنم حالِ من، بی تو دیگه جا نمیاد سر تو پیشم با دعوا نمیاد من دلم خوش بود هنوز نَفَس داری نفساتم دیگه بالا نمیاد اومدم پشت حرم خاکت کنم یه گوشه با قد خم خاکت کنم بابا میگه دیر شده خاک و بریز چه کنم نمی‌تونم خاکت کنم روی دست دلاوری کردی علی مث جدت حیدری کردی علی آبرومو خریدی بین زنا روت سفید، چه محشری کردی علی ✍
مرثیه حضرت رقیه سلام الله علیها باید این شهر بفهمد که تو بابای منی با همین روی پر از خون همه دنیای منی گرچه خونیست لب و موی و دهان و رگ تو تو شبیه منی و تو گل زیبای منی... آنقدر گریه کنم تا که بمیرد دشمن چون بفهمد تو همه هست و تمنای منی تو نیایی هم اگر من زِ عطش میمیرم، تو بیا جان که ببینند تو رویای منی می کُشد دخترکت را به خدا این خِجلَت من پریشانم و تو محو تماشای منی همه شب ناله زدم از غم دوریِ پدر جان فدای تو که لالایی شبهای منی عاقبت با سر خود آمدی و خوشحالم که شب تار گذشته است و..تو فردای منی
31.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من از طناب بدم میاد از اضطراب بدم میاد از اونی که نداد بهم یه ذره آب بدم میاد از آبله بدم میاد از حرمله بدم میاد از قاتل بابام حسین، که سنگ دله بدم میاد - شاعر: ملتمس - مداح: حاج مهدی سلحشور
آن شب که نگاهش به سربی بدن افتاد ناله زد ویادش زتن بی کفن افتاد فریاد زدای عمه ببین باب نکویم یکبار دگرگوشۀ چشمش به من افتاد ازنالۀ اوشد همه آفاق پرازغم آتش به سراپردۀ بیت الحزن افتاد وقتی که نگاهش به سر غرقه بخون بود چون مرغک بی بال به پرپر زدن افتاد چون شمع شب افروز شرر داشت دل او پروانه صفت سوخت وازسوختن افتاد دیدند که دُردانۀ سالار شهیدان جان دادزداغ وپدروازسخن افتاد با داغ رقیه دل شب اوشب امّ مصائب یکبار دگر درغم ورنج ومحن افتاد دیگر مگو ازاین غم جان سوز «وفایی» بس کن که شرر بر دل هر مرد وزن افتاد
آخرکمی بخواب چرا گریه می کنی با سینۀ کباب چرا گریه می کنی با ناله نبض توچقدرکُند می زند با بغض درگلو نفست تُند می زند آه ای رقیه، جان من آرام گریه کن آهسته درسکوت دل شام گریه کن با گریه های خویش قیامت بپا مکن با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن ترسم برای گریۀ تو سر بیاورند این جان مانده را زتنت در بیاورند ای وای من که محشرکبری شروع شد بار دگر قیامت عظما شروع شد آرام شو ز گریه وشیون رقیه جان بابا رسیده با سر بی تن رقیه جان روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن ازگریه های خویش به بابا سخن بگو از آنچه دیده ای تو به صحرا سخن بگو یکدم به سیل اشک روانت امان مده رخسارۀ کبود به بابا نشان مده بوسه زدی به لعل لب ازجا بلند شو دیگر بس است دیدن بابا بلندشو عمه چرا صدای تو دیگر نمی رسد غمناله ات به گوش من آخر نمی رسد عطر گلی شنیدی وبیهوش گشته ای حرفی نمی زنی وتوخاموش گشته ای درگوش باب خویش چه گفتی که پر زدی مارا گذاشتی وتو ساز سفر زدی پرپر شدی وطاقت هجران نداشتی بر روی داغ های دلم غم گذاشتی بگذار تا بگریم وکوته سخن کنم این نیمه شب برای تو فکر کفن کنم بردوش اهل بیت سه ساله بلند شد خاموش شد«وفایی» وناله بلند شد
🔹کوچه‌های کنعانی🔹 بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی اگر قدم بگذاری به چشم بارانی بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگویم از این پریشانی؟ چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟ تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی! نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم قدم قدم من از این کوچه‌های کنعانی نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد نسیم آمده با حال و روز بارانی نسیم آمده با عطر عود و خاکستر نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی بیا که دختر تو نیست ماندنی بی‌تو بیا که کُشت مرا این شب زمستانی!
سلام الله علیها گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند گلایه ی دلِ از غصه آب را ببرند شدند فطرس کوی تو چند قطره ی اشک که از خرابه سلام و جواب را ببرند شنیده ام که سرت می رود به سوی نجف! به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم که از کنار تنت آفتاب را ببرند ببین که از وسط ازدحام این مردم چگونه آیه ی نور و حجاب را ببرند نخواه نیزه و طشت و تنور، این شب ها به جای دامن من این ثواب را ببرند شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم که از کنار سر تو شراب را ببرند بگو که نیزه عباس را علم بکنند که از میان حرم اضطراب را ببرند من از حیات بدون تو دست خواهم شست که از محاسن پاکت خضاب را ببرند .
ای شجر قدسی باغ حسین نور دل وچشم وچراغ حسین رقیه ای سلاله ی اهل بیت ملیکه ی سه ساله ی اهل بیت تو سوره ی سه آیه ی حسینی تو افتخار کل عالمینی دختر خورشیدی ومه طلعتی روی زمین تو آسمان شوکتی فطرت تو پاکترین فطرت است جلوه ی تو نور دل عترت است مدح جلالت تو بشنیدنی است صلابت فاطمی ات دیدنی است عطر نفس هات شمیم بهشت از تو وزیده است نسیم بهشت عشق ومحبت زتو سرمایه داشت ابر کرامت به سرت سایه داشت گلشن توحیدی تو دل گشاست دست تو ای رقیه مشکل گشاست بعد پدر چقدر درهم شدی همسفر قافله ی غم شدی حیف که با آن همه قدر ومقام آبله زد پای تو در راه شام دست ستم که غرق شیونت کرد پیرهن کبود برتنت کرد وجود تو شمع صفت آب شد زضرب تازیانه بی تاب شد لرزه فکندی به بنی اُمیه بت شکن شام تویی رقیه ناله ی تو قیامتی به پا کرد خرابه را غرق غم وبلا کرد چو روبرو با سر بابا شدی پُر از پریشانی وغوغا شدی به جان افلاک شرر می زدی بوسه به لب های پدر می زدی تو درخرابه بذر غم کاشتی عجب ضیافتی به پا داشتی دراین جهان که بوی هجران دهد به پاس مهمان چه کسی جان دهد؟ هرکه ز تو معرفت آموخته مثل «وفایی» ازغمت سوخته
چگونه موی سرت را به خون خضاب ببینم؟ سر تو را وسط مجلس شراب ببینم! بنا نبود بخواهد کسی مرا به کنیزی! بنا نبود که من اینهمه عذاب ببینم چگونه عمه خود را که کوه حجب و حیا بود میان قافله با کمترین حجاب ببینم؟ اگر عموی عزیزم هنوز بود کنارم نمی‌گذاشت که یک ذره اضطراب ببینم منی که یاد گرفتم شبیه فاطمه باشم بگو چگونه به دست علی طناب ببینم؟ چقدر با لب تشنه در آن کویر دویدم نداشت جای تعجب اگر سراب ببینم شنیده‌ام به تو یک قطره آب نیز ندادند برایت آب میارم اگر که آب ببینم گلایه می‌کنم این حق من نبود پدر جان تن بدون سرت را در آفتاب ببینم اگر که زودتر از این تو را به خواب ندیدم برای اینکه نخوابیده‌ام که خواب ببینم دلم برای نشستن به روی پای تو تنگ است دوباره کاش از آن لحظه‌های ناب ببینم خدا کند که دوباره علی اصغرمان را بدون واهمه بر دامن رباب ببینم
نشست غصه خود را کمی مرور کند قرار نیست از این مرحله عبور کند گشود دفتر نقاشی سه برگش را کشید صفحه به صفحه زمان مرگش را کشید مقنعه اش را شبیه آلاله و دشت کرب و بلا را پر از گل لاله کشید چشمه ای اما به جز سراب نبود رباب(س) خیمه به خیمه دوید و آب نبود و رفت صفحه‌ی بعد و ز سینه آه کشید کنار خیمه یتیمان بی پناه کشید کشید خانه خود را کنار بوته خار کشید اسب علی اکبر بدون سوار و رفت صفحه آخر به روی ناقه نشست که صفحه صفحه‌ی دفتر ز رنج ناقه گسست ز ناقه خورد زمین و چقدر زجر کشید چقدر زجر کشید و چقدر زجر کشید به زیر دفتر خود با تمام درد و خطر نوشت قصه خود را برای رأس پدر قلم؟ دو تکه‌ی خار... دوات؟ خون جگر و خاک سرد بیابان برای او دفتر قلم به لیقه زد و با مرور رنج سفر نوشت بوسه سرخی به گونه های پدر نوشت سیلی و طفلی اسیر، درد کشید نوشت از آنچه که در این مسیر درد کشید قلم دوباره به لیقه زد و نوشت یتیم نوشت غیرت و زن‌های در خرابه مقیم به خواب رفت و خودش را بغل گرفت و گریست عذاب رفت و خودش را بغل گرفت و گریست پدر رسید و در آغوش اوست، ختم کلام تمام زندگی اش شد تمام، نقطه تمام
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین سلام الله دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من این درد درمان ندارد،میدانم امکان ندارد زخم سرت را ببندی،با معجر کوچک من غارت گران دل نکندند،از گوش واز گوشواره انگشت وانگشتر تو،انگشتر کوچک من آتش به جان جهان زد،دستی که با خیزران زد یا بر لب خونی تو یا بر سر کوچک من بابا برایم دعا کن،شام مرا کربلا کن یکبار دیگر صدا کن:ای دختر کوچک من! .
( سلام الله علیها ) چشمهای خسته ات را باز دریایی نکن این قدر با اشک رویت را تماشایی نکن هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن عمه مثل ابر طوفان زاست پس با او بگو بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن حنجرت زخم است و داغ اصلا برایت خوب نیست در خرابه با اسیران هم هم اوایی نکن من ،عمو،قاسم،علی اکبر همه پیش توییم در کنار نیزه ها احساس تنهایی نکن دیدن این سر میان طشت پیرت میکند این قدر با بوسه ات از من پذیرایی نکن چشم هایت را ببند و دست بر رویم بکش دخترم!حتی نگاهی هم به بابایی نکن روی دامان تو دارد باز خوابم می برد با زبان بی زبانی قصد لالایی نکن
بگو به میوه ی اشکم،کجا به بار بیاید چگونه گریه کنم پیش تو به کار بیاید قرار بود که در طول این سفر که خزانم به قصد دیدن من موسم بهار بیاید من انتظار تو را در مسیر شام کشیدم خدا کند که تنم با دلم کنار بیاید امام مفترض الطاعه خلف وعده ندارد قرار ماست که بابا سر قرار بیاید به ذکر جابِرُ الْعَظْمِ الْکَسیر چله گرفتم که کم به پهلو و بازوی من فشار بیاید و من شبیه همیشه به این امید نشستم که ذوالجناح تو همراهِ با سوار بیاید
کردی وداع آخر و حالم خراب شد شوری فتاد در دل وچشمم پرآب شد دیدم که عمه زکف داده صبر خویش بر غربتش ز بعد تو قلبم کباب شد دیدم تمام اهل حرم ناله می زنند بیش از همه دلم نگران رباب شد بغضم شکست و گریه امانم دگر نداد آینده ام به پیش دوچشمم سراب شد دیدم که عمه پشت سرت می دود پدر ماندم چرا به پشت سرت در شتاب شد دیدم شدی پیاده زمرکب به اشک چشم بوسید حنجرت که غمم بی حساب شد گردید باورم که دگر می شوم یتیم امید و عزت من بعد تو چون حباب شد ناز مرا بخر که دختر کوچکتر توام جان و تنم ز رفتن تو در عذاب شد من کوچکم به کوچکی ام غصه شد نصیب باران غصه ها به وجودم شهاب شد بود آرزو مرا که خودت پرورانیم گفتم نرو که خواهش من بی جواب شد حالا که می روی دم آخر مرا ببوس با بوسه ات دعای گلت مستجاب شد باشد قرار گوشه ی ویرانسرای شام بینی ز نوک نیزه به پایم طناب شد اینجا گرفته ای تو مرا روی دامنت آنجا سرت به دامن من انتخاب شد گر آمدی خرابه مرا همرهت ببر بینی که اشک من به رخت چون گلاب شد دانا سرود مرثیه ام را به عشق تو او هم ز ابتلای غمت دل خراب شد رسول دانا
در نماز آمد قنوت از حمد امشب زودتر جای یا رب بر لبم گل کرده یا اَب زودتر شسته ام با اشک جارو کرده ام با پلک ها شد خرابه امشب از هر شب مرتب زودتر بوی موی سوخته در اصل کل ماجراست از حواشی میرسی گاهی به مطلب زودتر در  خرابه کارکرد عضو ها تغییر کرد گفت با تو ماجرا را گوش از لب زودتر عکس آب از آفتاب از پیش بابا دخترش دورتر هرقدر باشد می کند تب زودتر آمدی جانم به قربانت ولی قدری بمان آه جانم را بگیر ای مرگ یک شب (دیرتر)
حضرت رقیه سلام الله علیهما چرا رعشه دارد صدایت رقیه؟! چرا شور دارد نوایت رقیه؟! تو یک کوه نوری ، تو یک گنج رنجی که شد خاکِ ویرانه جایت رقیه ! بگریند اگر اهل عالم عجب نیست به اندوهِ بی انتهایت رقیه ! من از خار هم کمترم بس‌که خوارم که او بوسه زد بر دو پایت رقیه ! لگد ، سنگ ، سیلی ، تشر ، تازیانه به غربت شدند آشنایت رقیه ! سحر کرده‌ای شام را با نگاهت چه نوری‌ست در چشم‌هایت رقیه؟! نترس از هیاهوی طوفان سیلی بخواب عمه دارد هوایت رقیه ! پدر با سر آمد به دیدارت ای گل ! میسر شد آخر لقایت رقیه ! یتیمی چه سخت است ، آن‌هم به طفلی الهی بمیرم برایت رقیه ! ابراهیم_سنائی
نسیم موی تو را تا کمی تکان می‌داد تمام قافله انگار داشت جان می‌داد تمام قافله از دست شمر می‌نالید شبی که ماهِ مرا دست آسمان می‌داد چه خوب شد که رسیدی تو را بغل کردم چقدر نیزه تو را دست این و آن می‌داد خیال می‌کنم از بس گرسنه‌ام، یا نه؟!... به اشتباه سرت بوی قرص نان می‌داد؟ نشد که روضه بخوانم برای تو بابا زمانه کاش به ما هم کمی زمان می‌داد قرار بود شبی روضه‌ی علی باشد قرار بود، اگر حرمله امان می‌داد چقدر سخت به ما می‌گذشت آن شب که دوباره کعب نی‌اش را به ساربان می‌داد ندیده‌ام که چه شد، عمه هم نگفت به من پدر چرا لب تو بوی خیزران می‌داد؟ ورودی درِ ساعات، تازه فهمیدم ز ترس، عمه چرا هی سری تکان می‌داد...
به عمه گفت ؛ گمــانـــم پدر نمیداند... به گریه گفت؛ عزیزم! چرا ...خبر دارد! از آنچه بر تو گذشته است کربلا تا شام تنش جدا و سرش هم جدا خبر دارد!
******************** ای سربلندِ من که چنین با سر آمدی با سر برای دیدنِ این دختر آمدی قدری شکسته ای تو ولی سرشکسته نه! ای سر ، تو بر سران دو عالم سرآمدی با نورِ تو قدم به قدم راه رفته ام خورشیدِ من ، کِی از نوکِ نیزه در آمدی؟ ای نازنین کبوترِ من ناز کرده ای در آشیانه از چه بدونِ پر آمدی ای غرقِ نور ، از چه تنوری است صورتت؟ وای از دلم که از دلِ خاکستر آمدی لبریز از غمم ، که لبت خیزرانی است منظورِ قلبِ من چه غمین مَنظَر آمدی قلبِ رباب تنگ رخ شیرخواره است بابا چرا بدونِ علی اصغر آمدی ************************* رضا یزدی اصل
پدرم شام غریبان تو بودو تو نبودی دخترت زارو پریشان تو بودو تو نبودی خیمه ها شعله ورو آه دل سوخته ی من شاهد پیکر عریان تو بودو تو نبودی لاله ی گوش من و لاله ی خونین دل صحرا از گران باری فقدان تو بودو تو نبودی سرتو بر سر نی بود و تنت در دل گودال سر من در پی دامان تو بودو تو نبودی کاروان خسته و ره پر خطرو ناقه ی عریان عمه دل وا پس طفلان تو بودو تو نبودی کوفی و شامی بیداد گرو طعنه ی بیجا محنت و رنج اسیران تو بودو تو نبودی کنج  ویرانه و طشت و طبق و را س منیرت شام پایانی مهمان تو بودو تو نبودی در شب حادثه ا ی سیدو سالار شهیدان دیده ی عاطفه گریان تو بودو تو نبودی با دل تنگ "فراز" و غزل اشک رقیه گفتمان غم هجران تو بودو تو نبودی فراز مردانی
اصلا حسین جنس تنش فرق میکند ارباب بی کفن کفنش فرق میکند بوسیدنی است قاری قرآن لبش ولی ارباب ما لب و دهنش فرق میکند زینب علم به دوش و ابالفضل غرق خون اردوی عشق مرد و زنش فرق میکند حر و حبیب و عابس بی دل، زهیر و جوْن اصحاب عشق پنج تنش فرق میکند در زیر قبه هیچ نمازی شکسته نیست مهمان کربلا وطنش فرق میکند با عمه گفت دخترک زجر دیده ای این زجر سنگدل زدنش فرق میکند
بابا خبرداری که من بیمار بودم ؟ اصلاً خبرداری کمی تب دار بودم ؟ از درد بازوی شکسته هر شبم را دور خرابه گشتم و بیدار بودم وقتی برای چند قدم کودکانه محتاج یاری سرِ دیوار بودم اول که دوری از تو و دوم صبوری از اولش از این سفر بیزار بودم دور از تو و چشم عمو عباس بابا از صبح امروز تا غروب بازار بودم از این همه زحمت که من دادم به عمه دیگر خودم فهمیده ام سربار بودم شاعر: