#ه_محمدی
شروع کردم به شستن ظرفا🧽
وای خدا، بازم جاقاشقی🥄، تا خرخره، پره😩
از وقتی محمد قاشقهای تو کشو رو در کسری از ثانیه، بهسان زلزلهی هشت ریشتری🏚، به هم میریخت،
انگیزهای برای مرتب کردنشون، نداشتم. 😭
قاشقهایی هم که میشستم، به زور و روهم و روهم، توی جاقاشقی میچپوندم😣 تا ببینیم چی میشه....🤷🏻♀️
اما ایندفعه حالم خوب بود و تصمیم گرفتم قاشقهای تو کشو رو مرتب کنم...😌
محمد مثل همیشه کنارم بود و داشت کابینت رو برانداز میکرد و تصمیم میگرفت کدوم بخششو، خالی کنه.😏🤨😎
که یهدفعه یه بازی جدید به ذهنم رسید.✨
محمدو صدا کردم و کارو سپردم دستش😌
مامانی نگاه کن
قاشقای بزرگ اینجا...
قاشق کوچیکا اینجا...
چنگالا هم اینجا...
اولش خیلی حرفهای نبود.
قاشقها دست و پاشونو دراز میکردن تو خونه همسایه😆
یا مهمون خونه بقیه میشدن😅
ولی با کمک مامانی، بالاخره به خوبی مرتب شد.👌🏻
وای که چقد کیف داشت😍
هم برای محمد👦🏻
هم برا من😏
امیدوار بودم بعد اون، اوضاع زلزله اومدن بین قاشقها بهتر بشه🙏🏻
و همینطورم شد.👌🏻
تو این مدت، فقط یه بار انتحاری زد؛
منم بلافاصله براش پروژهی جدید تعریف کردم.😁
بعد اون، هر وقت میخواستم جاقاشقی رو خالی کنم، این کارو به محمد میسپردم.😎
اونم چه ذوقی میکرد.😍
شصت و پنج بار بعد اینکه کارش تموم میشد، صدام میکرد و هنر خودشو نشونم میداد.😂
حالا دیگه جوریه که وسط ظرف شستنهام، تا دو تا قاشق میشورم و تو جاقاشقی میذارم، با اصرار همونطور خیس خیس💦 برمیداره که بذاره سر جاشون تو کشو.😅
بگذریم که از وقتی با قاشقا دوست شده، بیشتر از قبل هم، حالشونو میپرسه، و برای یه وعده غذا، ۴ تاشونو به سینک میفرسته...😅😂
#ه_محمدی
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_قربانی
این روزها آقا پسری داره قد میکشه👦🏻
یاد گرفته روی نوک پاهاش بلند بشه و نوک انگشتهای دستشو برسونه به سینک و اپن! 🙃
دیشب در یه اقدام خیلی جسورانه لیوان آبش رو که البته شیشهای هم بود برد و گذاشت نزدیک سینک!
با فاصلهی میلی متری از لبهی کابینت که میتونست تو یه حرکت بیفته و تمام... 😱
فوری بابایی بلند شد که لیوان رو بگیره و من خوشحال شدم که گل پسرم👦🏻 داره کارهای خودشو انجام میده☺️
با خودم گفتم پسرم چقدر دوست داره کمک کنه ولی نمیتونه!
یه لحظه خودمو جای پسر یه سالهم گذاشتم،
با اون قد و توان و زبان الکن و دنیای کوچیک خودش...
چی میفهمه از دنیای ما؟
و چیکار میتونه بکنه با اون توان و فهم کمش، که میخواد کمک ما باشه؟🤔
شاید از دید ما اگه هیچ کاری نکنه و بشینه یه جا بهترین کمکه!😏
ولی وقتی میرم تو نقش پسرم، دوست دارم هر کاری بکنم و فکر هم میکنم درسته و کمک کردم!😏
مثلا؛
👈🏻وقتی مثل مامان غذاهای تو بشقاب رو انقد هم میزنم که میریزه بیرون🍛
👈🏻یا وقتی شعله گاز رو براش کم و زیاد میکنم، خاموش میشه یا زیاد میشه و غذا میسوزه🍘
👈🏻یا وقتی مثل بابا پیچگوشتی رو برمیدارم و میزنم به اسباب بازیم 🔨 که کار کنه ولی میشکنه!
و...
دوباره که تو نقش خودم قرار میگیرم، میبینم که ما آدم بزرگا نسبت به بچهها چقد توانمندیم،
چقدر میفهمیم و اشراف داریم به محیط پیرامونمون،
انگار کلا دنیامون متفاوته🙂
ولی کوچولوهامون یه دید از پائین، کوچیک و محدود دارن و یه فهم خیلی محدودتر نسبت به دنیای پیرامونشون.
به همین نسبت، فهم ما هم کوچیک و محدوده نسبت به حقیقت عالم🤔
و البته در تلاشیم با همین فهم محدود و ناقصمون یه کمکی بکنیم و اثر مثبتی به جا بذاریم😉
درحالیکه اگه یه کم رشد کنیم و از حقیقت عالم چیزهایی بفهمیم، شاید به این فهم ناقص و این تلاشهای الانمون بخندیم😁
(کاش خدا فهم و درک و روحمون رو وسعت و عمق ببخشه تا واقعا مثل آدم بزرگهای حقیقی عالم رفتار کنیم😊)
#ف_قربانی
#سبک_مادری
#عارفانه_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
خونهسازی🏠 جز بازیهاییه که محمد و علی هنوز نمیتونن همزمان مشغولش بشن.
چون علی فقط خرابکاری میکنه و محمد هم شاکی میشه😁
محمد میره تو اتاق و درو میبنده،
من باید علی رو تنهایی سرگرم کنم تا محمد از خونه بازی سیر بشه😋
بعضاً تا یک ساعت طول میکشه😵
و تو این مدت من به فواید محمد بیشتر پی میبرم😆
چند روز پیش علی بیخیال داداش نشد و رفت نشست پشت در و گریهی اساسی😭😭😭
نه محمد راضی میشد که علی رو راه بده،
و نه علی با چیز دیگهای گول میخورد!😕
منم که دیدم تلاشم بی فایدست، بیخیال شدم تا خودشون خسته بشن!
فقط گوشی📱 رو برداشتم تا عکس و فیلم بگیرم و سندی باشه برای سختیهایی که میکشم😅😅😆
یه مدت گذشت که دیدم علی شیشهشو برداشته و میزنه به در و داداش رو صدا میکنه.
فهمیدم میخواد با شیشه داداشو راضی کنه و بره تو.😎
راهکارش جواب داد،👌🏻
محمد شاد و راضی شیشه رو گرفت و علی رو به بازیش راه داد.😆😍😄😀
از تدبیر علی به وجد اومدم،
داشتم از داشتن دو👬 تا وروجک که دارن با هم بزرگ میشن و تعامل با هم رو به خوبی یاد میگیرن، لذت میبردم...
که شیشهی محمد تموم شد😐
-ماااااماااان😠 بیاااا علی رو ببررررررر بییییییرووون😤
من😕😩😶
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
ئه! خوش به حالتون چه حیاط باصفایی دارید😍 کاش ما هم داشتیم...
معمولا اولین واکنش افراد وقتی حیاط مارو میبینن (چه حضوری چه توی فضای مجازی) همینه😅
منم جوابم اینه که قابل نداره😆
مال خودمون نیست...
انشالله قسمت شما و ما بشه خونه حیاطدار بخریم😅
خونهی ما الحمدلله حیاط داره
و مخصوصا الان که فاطمه هم راه افتاده و آب و هوا خوبه، خیلی به دردمون میخوره حیاط👌🏻
چون بچهها دوتایی میرن توی حیاط بازی میکنن،
خاک بازی
بدو بدو🏃🏻♀️
توپ بازی🥎
سه چرخه بازی
ذغال بازی
و هر بازی ممکن دیگهای😂
البته اینا همهش نیمهی پر لیوانه😁
چیزی که معمولا توی نگاه اول، همه به چشمشون میاد همین نیمهی پره😉
اما نیمهی خالی لیوان!
مهمترینش اینه که خونه مال خودمون نیست...
مال پدرشوهرمه و لطف کردن اجازه دادن ما یه مدت اینجا زندگی کنیم بدون اجاره😅
یعنی در حال حاضر ما پساندازی واسه رهن خونه یا خرید خونه و... نداریم😆
اما دربارهی خود خونه،
قدیمی سازه.
یعنی خونهایه که سه نسل (پدرشوهرم. شوهرم و بچه هامون) توش به دنیا اومدن😁
حموم و سرویس بهداشتی توی حیاطه و استفاده ازش توی فصلهای سرد واسه بچهها مخصوصا تو دوره نوزادیشون خیلی سخته😢😢
مثلا چون نوزادی عباس توی پاییز و زمستون بود، با تشت توی اتاق حمومش میکردیم با اعمال شاقه😐😐
اتاقها هم به سبک قدیمی اندرونی و بیرونیه😆
یعنی هالمون کوچیکه و به جاش اتاق پشتیمون بزرگتره،
اینم گاهی واسه مهمونداری کارو سخت میکنه😅
کلا هم چون در و پنجرهها زیادن و خونه ویلاییه، تو فصل سرد خیلی سرد میشه و یخ میزنیم با وجود دوتا بخاری😂
البته الحمدلله من خیلی راضیم🙏🏻
و برای پدرشوهرم اینا هم همیشه دعا میکنم😇
ولی شاید اگر افرادی که تو نگاه اول میگن خوش به حالتون حیاط دارید،
این بخشای خالی لیوان رو هم بدونن کمتر دلشون بخواد چنین خونهای رو😁
زندگیهای همهی ما، پر از همین نیمههای پر و خالیه،
معمولا دیگرانی که از بیرون نگاه میکنن، قشنگیهای زندگیمون رو میبینن و میگن خوش به حالتون😀
و خودمون هم معمولا همهش سختیا رو میبینیم و غصه میخوریم و از قشنگیای زندگیمون لذت نمیبریم.😢
تا حالا به نیمهی پر زندگیمون چقدر فکر کردیم؟
چیزایی که مختص زندگی خود ماست و فرصتهایی برامون فراهم میکنه که شاید دیگران آرزوش رو داشته باشن...
اگر دوست داشتید دربارهی نیمههای پر و خالی لیوان زندگیتون تون باهامون صحبت کنید😊
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ص_جمالی
.
نیمهی ماه رمضون سال گذشته همسرم🧔🏻 تصمیم گرفتن بچهها رو برای جشن میلاد 🎉، با خودشون ببرن هیئت😍.
.چون هیئت اون شب ویژه ی آقایون👥 بود، من و پسر کوچیکه که سه ماهه👶 بود باید می موندیم خونه.🤷♀
ولی من از این تصمیم استقبال کردم😁😍
و فوری راهیشون کردم...🏃🏻♂️
.
رفت و برگشت حدود دو ساعتی طول کشید...🕑
دو ساعت پربرکت که ثمرات خوبی داشت. 🙏🏻
.
پسرکم رو که خوابوندم😴 تونستم به کارهام برسم👌🏻
و حتی کمی استراحت کنم😃
بچهها هم وقتی برگشتن بسیار راضی و خوشحال بودن😍
.
👈🏻دیدن جمعیت زیادی که همزمان دست میزدن،👏🏻
👈🏻شکلاتهایی🍬 که از دور به سمتشون پرتاب میشده،
👈🏻هندونهای🍉 که برای گرفتنش تو صف وایستاده بودن🚶🏻♂️🚶♂️🚶🏼♂️
همه براشون خیلی جذاب بود.👌🏻
.
اما شوق عجیبی تو چهرهی محمدحسن موج می زد.😍
با شور خاصی گفت: همهش اسم منو صدا میزدن و شروع کرد به خوندن:
حسن حسن حسن حسن
.
.
اون شب به برکت میلاد امام حسن (علیهالسلام)، شد یه نقطهی عطف تو زندگی محمدحسن👦🏻
.
در حد فهم کودک ۴ ساله در مورد امام حسن (علیهالسلام) براش صحبت کردم.
از مهربانی🧡 و بخشندگیشون💛 گفتم.
.
.
این علاقهی محمدحسن به اسمش و اینکه همنام امام معصومه،
انقدر براش مهم شده بود که از اون شب رضایت امام حسن (علیهالسلام) شد یه معیار دیگه رفتاری و اخلاقیش...👌🏻❤️
.
تا جایی که این همذات پنداری و شوقش به اسمش،
تو ولادت و شهادت امام حسن عسکری (علیهالسلام) هم براش جلوه داشت .🙂
.
.
تا اون زمان به عمق روایاتی که توصیه کرده بودن فرزندان👶🏻 خود رو به نام معصومین نامگذاری کنیم پی نبرده بودم🤔
.
چند شب پیش محمدحسن کمی بهانهگیر شده بود😯
یادم افتاد که بگم تولد امام حسن (علیهالسلام) نزدیکه و میتونیم همه باهم کیک درست کنیم😍
.
و دوباره برق نگاهش👀 رو دیدم...😁❤️
#ص_جمالی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_اول
تو خانوادهی ۶ نفرهی تبریزی متولد شدم،
هفتمین عضو😃
و البته اولین دختر👩🏻
۳ سال بعد هم خواهر عزیزم به دنیا اومد👩🏻 که شد همدم همیشگی من👭
خونهمون از اون خونههای قدیمی و با صفای حیاطدار بود، با چند تا اتاق🏘️
بزرگ نبود، ولی پر از گرمی، نشاط و خاطرات شیرین بود.😊
فاصله سنی بین من و داداشهام👬👬 زیاد بود، ولی با هم خیلی خوب بودیم.😍
یه موقعهایی کارهایی برام انجام میدادن که در واقع همیشه باباها انجام میدادن.😁
در این حد که امروز ببریم این کلاس👩🏻🏫
حالا برو دنبالش از کلاس بیار،
امشب باید ببرمش رصد!!🔭
یا برام یه چیزی میخریدن،
و به درسهام میرسیدن.📚
یعنی انقدر که داداشام درگیر میشدن، بابام درگیر نمیشدن😂
البته دعوا هم میکردیما🤦🏻♀️
مخصوصا با داداش آخریم😁
که البته با همون داداش هم، بیشتر از همه صمیمی بودم.
(اصلا به نظر من، یکی از نشانههای صمیمیت، دعواست😁)
مامانم میگفتن بزرگ کردن تو و خواهرت👭 خیلی سخت نبود👌🏻
چون همین طوری بین بچهها داشتین بزرگ میشدین😁
بعدا که داداشهام ازدواج کردن،
هر شب جمعه با کلی بچه میاومدن خونهمون و دور هم جمع میشدیم🤩
خدا رو شکر روزهای خوبی بود...😊
از بچگی دغدغههای علمی زیادی داشتم.📚
یادمه وقتی کلاس چهارم بودم، یه بار معلممون👩🏻🏫 پرسید میخواین چی بخونین؟
من گفتم:
🔸یه دکترای ریاضی📏
🔸یه دکترای جغرافی⛰️
🔸یه دکترای علوم🔬
😆
اون موقع فکر میکردم دکترا بگیری، دیگه آخرشه😁
راهنمایی رو تو مدرسهی نمونه دولتی بودم.
از همون موقع خیلی جدی تصمیم گرفتم که در آینده هم حوزه بخونم هم دانشگاه.😇
حتی سوالاتم رو مینوشتم📝 تا وقتی حوزه یا دانشگاه رفتم، حلشون کنم😁
دبیرستان، وارد مدرسهی فرزانگان تبریز شدم.
تو فضای مدرسه، با المپیاد آشنا شدم.🤓
از بین المپیادهای مختلفی که میخوندم، نجوم رو بهطور حرفهای ادامه دادم👌🏻
قصد داشتم اگه طلا🥇 آوردم، بیوتکنولوژی بخونم.🧫
چون پژوهشی تحقیقاتی و بین رشتهای بود🤩
دوست داشتم از قید رشتهها خارج بشم و همه چیز رو با هم بخونم و بدونم.🤓
مراحل یک و دو المپیاد رو قبول شدم✅
و نهایتا در دورهی سه ماههی تهران، نقره آوردم.🥈😊
به خاطر المپیاد نجوم، به فیزیک خیلی علاقهمند شده بودم🤩
و سال کنکور تصمیم گرفتم توی دانشگاه، فیزیک رو ادامه بدم.📚
پ.ن:
در سالهای بعد، من و همسرم، همراه جمعی از دوستان المپیادی، مدالهامون رو به مقام معظم رهبری تقدیم کردیم.
#پ_ت
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif