eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
158 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
سال ۸۸ کنکور دادم و علوم کامپیوتر شریف قبول شدم. بعد ورود به دانشگاه با استفاده از سهمیه المپیاد، به فیزیک تغییر رشته دادم.😊 وقتی وارد دانشگاه شدم، اصلا قصد نداشتم ازدواج کنم🙄 بدون شوخی، واقعا دوست نداشتم😅 هر کی زنگ می‌زد، من اصلا نمی‌پرسیدم کیه؟!😑 مامانمم می‌دید من آماده نیستم، اصراری نمی‌کرد.😌 ولی در عوض، کلی سوال و شبهه و دغدغه‌ی دینی⁉️ داشتم. تو خوابگاه، با بچه‌هایی که از مدرسه‌ی فرزانگان تبریز اومده بودیم، هم‌اتاقی شدم. گاهی تو اتاق، بحث‌هایی پیش می‌اومد... مثلا دوستم می‌گفت من وقتی ساز می‌زنم، بیشتر معنویت دارم، تا وقتی نماز می‌خونم.😧 یا یکیشون دعاها رو زیر سوال می‌برد و می‌گفت دعا خیلی خودخواهیه.😨 تو همه‌ی خوبی‌ها رو می‌خوای، اگر هم خدا رو عبادت می‌کنی فقط به خاطر خودته⁦👊🏻⁩ و نقد می‌کرد که تهش هم خودخواهیه...😥 و همه‌ی این‌ها بحران‌های جدی برای من بودن؛🤯 برای حل اون‌ها و سوالات بسیار دیگه، به کتاب‌های مختلف و صوت‌های اساتید رو آوردم⁦👌🏻⁩ از کتاب‌های شهید مطهری و صوت‌های حاج‌آقا پناهیان بگیر، تا تفسیرالمیزان و کتاب‌های آیت‌الله جوادی آملی دوستام بعدا نمی‌اومدن جواب‌های منو بشنون، ولی خودم چون برام سوال شده بود، می‌خوندم؛📖 و این برام خیلی ثمره داشت.😍 گاهی پیش می‌اومد حال روحیم از این سوالات خیلی خراب می‌شد😣 و هیئت دانشگاه حالمو خیلی خوب می‌کرد.😌 بستری بود که خیلی چیزها رو به یادم می‌آورد...⁦👌🏻⁩ بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم، انقدر که من از اون هیئت‌ها دارم، شاید از جای دیگه ندارم. اونجا خیلی زود با دوستای جدیدی آشنا شدم.😃 با دوستی با اون‌ها، وارد فعالیت‌های فرهنگی دانشگاه شدم. در مور مسائل مختلف، مطالعه و بحث می‌کردیم.📚 یکی از موضوعات بحث‌ها، ازدواج بود💕 با همدیگه، کتاب‌های آقای بانکی پور و مطلع عشق رو می‌خوندیم، و بحث می‌کردیم که رشد ما در ازدواجه...✨ وظیفه‌ی ما اینه و...💡 این مطالعات و بحث‌ها کم‌کم نظرم رو در مورد ازدواج تغییر داد🤔 مثلا یه حدیثی بود که یه خانم میاد پیش امام باقر(ع)، می‌گه من برای کسب فضیلت، نمی‌خوام ازدواج کنم.😇 ایشون می‌گن، اگه ترک ازدواج فضیلتی داشت، حضرت فاطمه(س) به اون سزاوارتر بود.😌 همچین چیزایی زاویه‌ی دیدمو خیلی عوض کرد😃 یا حدیثی که نصف دین آدم با ازدواج تکمیل می‌شه🤩 یا ثواب‌هایی که برای مادری گفته می‌شد...😍 دیگه به جایی رسیدم که دیدم رشد من تو ازدواجه😌 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
همسرم جزء گزینه‌های اولی بود که اومدن. به جز مامانم، بقیه فامیل با ازدواجم همراه نبودن. می‌گفتن اگه ازدواج کنی برای کسب علمت خوب نیست😕 جلوی تو رو برای موفقیت‌های علمی و شغلی می‌گیره... هنوز زوده... ولی من دیگه تصمیممو گرفته بودم.😏 معیارهامون برای ازدواج، سخت‌گیرانه نبود.☺️ همسرم خیلی از شرایط معمول رو نداشتن (مثل شرایط اقتصادی 💸) و از یه شهر دیگه (شیراز) بودن. اما به خاطر داشتن معیارهای اخلاقی و ایمانی، جواب مثبت رو گرفتن.😊 در تیر ماه ۹۱ خیلی ساده ازدواج کردیم😁 با یه مراسم عقد کوچیک توی خونه.🥨🍎🍇 خرید ازدواجمون، خرید خیلی سبکی بود. در حد دو تا حلقه💍 و یه سری ضروریات عادی هنوزم که هنوزه سرویس طلا نخریدم.😁 اولش که ازدواج کردیم، همسرم گفتن که تا یه سال توانایی اجاره کردن خونه🏠 رو ندارم. ما هم مشکلی نداشتیم😁 ولی بعدا شرایط سخت شد.😣 هر دو خوابگاهی و دور از خانواده‌ها بودیم، شرایط خیلی سختی رو تحمل می‌کردیم.😩 و خدا در همین شرایط، درهای رحمتش رو به رومون باز کرد.😇😃 اول دهه‌ی محرم بود که همینجوری رفتیم خونه قیمت کردیم. همسرم گفتن کاش می‌شد یه پولی گیرم می‌اومد. بعد یهو واقعا گیرمون اومد😁 و ما آخر دهه‌ی محرم، یه خونه قرارداد بستیم😍 (تو آذر ماه، شش ماه بعد از عقد) آخر محرم رفتیم تبریز خونه‌ی مامانم اینا. خیلی معمولی به مامانم گفتم که مامان ما یه خونه اجاره کردیم؛ یه چند تا تیکه از خونه بده من ببرم😁 مامانم خیلی شوکه شدن.😳😰😍 بنده خدا یه هفته‌ای جهاز رو فراهم کردن؛😉 در حد ضروریات زندگی مثل: یخچال، گاز، قابلمه، فرش و این‌چیزا... اون سال که همه‌ی این اتفاق‌ها داشت می‌افتاد، من مسئول یکی از گروه‌های دانشگاه هم بودم؛ برای همین، نتونستم تو خرید جهاز کمک کنم.😟 همه‌ی این مراحل کمتر از یک ماه طول کشید. زندگی متاهلیمون شروع شد😀 با کلی قرض😅😁 ولی با این حال، مانعی برای بچه‌دار شدن نمی‌دیدیم⁦🤷🏻‍♀️⁩ دو ماه بعد باردار شدم. وقتی مادرم خبرشو شنیدن، خیلی خوشحال شدن.😃 بنده خدا، به خاطر شناختی که از گذشته‌ی من داشتن، امیدی نداشتن به این زودی‌ها بچه‌ی منو ببینن😅😂 سال اخر کارشناسی بودم📚 باید برای کنکور ارشد تصمیم می‌گرفتم.🤔 به دو دلیل برای کنکور نخوندم: ⁦♦️⁩یکی اینکه می‌خواستم برم حوزه😌 ⁦♦️⁩و دوم اینکه معدلم بالا بود و مطمئن بودم کردیت می‌شم و شدم!😅 اما طبق تصمیمم برای تحصیل در حوزه ثبت‌نام کردم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
برای مصاحبه‌ی حوزه رفتم. همه چیز داشت عادی پیش می‌رفت که یهو گفتم باردارم!😬 شوکه شدن😳 گفتن مطمئنی می‌خوای بیای؟😦 قرار بود پسرمون اواخر آذر به دنیا بیاد. می‌گفتن نمی‌تونی با بچه‌ی ۲۰ روزه، پایان‌ترم‌هات رو بدی. 👶🏻➕📚➕📝=😱🤯😵 کم مونده بود از مصاحبه رد بشم ولی دست خدا یارم بود. اون موقع، خونه‌مون حدودا یک ساعت با حوزه فاصله داشت.⏰ باید صبح خیلی زود راه می‌افتادم تا می‌تونستم مترو سوار بشم🚇 وگرنه مجبور بودم کلاس اول رو نرم تا مترو کمی خلوت بشه😭 کمی بعد، منزلمون منتقل شد به واوان (از شهرهای تو مسیر اتوبان تهران-قم😃) از خونه‌مون تا مشکات ۲ ساعت با مترو و وسایل نقلیه‌ی عمومی راه بود.🚇🚌🚕 اما خدا رو شکر کلاس‌هامو تقریبا تا آخرهاش رفتم.😀 برای زایمان، تصمیم داشتم برم تبریز. برا همین دکترم گفت که دیگه نباید کلاس بری.☝️🏻 رفتم پیش مدیرمون، گفتم: -خونه‌مون دوره، نزدیک زایمانمه👶🏻⁩ می‌خوام برم تبریز🚙 -- خونه‌تون کجاست؟! - واوان🤗 -- اگه می‌دونستم قراره اونجا باشی اصلا تو رو نمی‌پذیرفتم!😅 عکس‌العملشون خیلی شیک بود😎 محمدتقی ۵ دی بدنیا اومد👼🏻 و ۱۳ دی امتحاناتمون شروع شد.😅 حالا داشتم با بچه‌ی زیر ۱۰ روز می‌رفتم سر جلسه امتحان😁 محمدتقی رو هم با خودم میبردم سر جلسه. مادرشوهرم می‌اومدن خونه‌مون، بچه رو نگه می‌داشتن🤱🏻 و من یه‌کم درس می‌خوندم📖 بعدش از خستگی پس از زایمان، خوابم می‌برد😴 دوباره یه‌کم درس می‌خوندم، دوباره خواب... مادرشوهرم به شوخی می‌گفتن فکر نکنم تو قبول شی! بیشتر خوابی تا اینکه درس بخونی!😴 به لطف خدا، همه‌ی امتحان‌هامو دادم و معدلمم خوب شد.😊 فک کنم نفر ۳ یا ۴ شدم.😁 اگه بچه نداشتم هم، احتمالا همین می‌شدم🤣 واقعا برکت رو حس می‌کردم...🌺 ترم بعد حوزه رو غیر حضوری کردم. صوت گوش می‌کردم و امتحان‌های هفتگی رو تو خونه می‌دادم.💻 ولی امتحان‌های میان‌ترم و پایان‌ترم رو حضوری می‌رفتم.📝 از ترم ۳، وقتی که پسرم ۹ ماهش شد، نیمه حضوری رفتم😉 و این روند تا آخر دوره پنج ساله‌ی حوزه، ادامه داشت😀 یک یا دو روز در هفته می‌رفتم😊 و بقیه روزها، غیرحضوری درس رو گوش می‌دادم🎵 اوایلی که محمدتقی کوچیک بود، توی حوزه، تو یه اتاق، کنار کلاس می‌نشستم☺️ گاهی هم اگه استاد مشکل نداشت، می‌بردمش سر کلاس👩🏻‍🏫⁩ با اسباب بازی🧸 مشغولش می‌کردم، یا بغلش می‌گرفتم و می‌خوابوندمش‌. یک مدت هم با مادرای دیگه، پیگیری کردیم و تو یه کلاس مجزا، می‌نشستیم و صوت استاد، از بلندگو پخش می‌شد🔈 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پسرم کمی بزرگتر شده بود و می‌ذاشتمش مهد حوزه😌 البته یه مدت قبول نمی‌کرد تو مهد بمونه.⁦🤷🏻‍♀️⁩ من مدت طولانی اونجا می‌نشستم تا خیالش راحت بشه که هستم.😍 تو اون مدت هم صوت‌های کلاسی گوش می‌دادم🎵 یا یه کار مفید دیگه می‌کردم... با این حال دوستام مسخره می‌کردن و می‌گفتن: تو این همه راه (از واوان) میای اینجا، بعد می‌ری تو مهدکودک می‌شینی؟!⁦🤦🏻‍♀️⁩ اوضاع خیلی ایده آل نبود.⁦🤷🏻‍♀️⁩ طبیعتا وقتی سر کلاس می‌رفتم، کیفیت یادگیریم بهتر بود.⁦👌🏻⁩ اینو استادم هم می‌گفت، که وقتی میای کلاس، کیفیتت با وقتی که نیستی و امتحان📝 می‌دی، خیلی فرق داره. ولی خب هزینه‌ای بود که پذیرفته بودم... و گذشت خداروشکر.😌 رفت و آمدم سختی‌های خودشو داشت. روزهایی که کلاس می‌رفتم، ۵:۳۰ صبح (که زمستونا، واقعا شبه!!)، با محمدتقی مترو🚄 سوار می‌شدم تا ۷:۳۰ سر کلاس باشم. یه موقع‌هایی بچه می‌زد زیر گریه😥 یه وقت‌هایی مریضی پیش می‌اومد🤒 آدم‌ها من رو می‌دیدن، می‌گفتن چته الان، با این بچه تو این سرما اومدی مترو!🤨 اون موقع همسرمم طلبه بودن؛ اما مسیر حوزه‌هامون، کاملا متفاوت بود.➡️⬅️ با این حال، باز هم تا جایی که می‌شد، خودشون ما رو می‌رسوندن🚗 و این معادل ۲ ساعت و خرده‌ای در راه بودن، بود.😨 (یک ساعت و خرده‌ای طول می‌کشید تا با ماشین به حوزه برسیم... بعد همون مسیرو باید برمی‌گشتن🤭) تا ۳ سالگی محمدتقی رفت و آمدمون این‌طوری بود. البته اون اواخر باردار هم بودم⁦🤰🏻⁩😅😍 روح‌الله مون ۱۲ بهمن ۹۵ به دنیا اومد⁦👶🏻⁩😍 و تا ۴ بهمن، که آخرین امتحانمون📝 بود، با مترو🚇 می‌رفتم. ولی دیگه بعد از اون، با مترو نمی‌شد.😕 اون موقع هنوز اسنپ اینا راه نیفتاده بود و مجبور بودم با آژانس برم... یا همسرم ما رو می‌بردن.🚗 برای برگشت هم گاهی می‌رفتم خونه یکی از دوستانی که ماشین داشت🚗 و خونه‌شون نزدیک ما بود... و همسرم ساعت ۷-۸ شب می‌اومدن دنبالمون.😌 بعد روح الله هم حوزه رو به صورت نیمه حضوری ادامه دادم. یک روز در هفته، حضوری و بقیه غیرحضوری خداروشکر تا آخرش، اون یک روز حضوریم قطع نشد.😊 معمولا محمدتقی رو می‌ذاشتم مهد⁦🤸🏻‍♂️⁩، و روح‌الله رو با خودم می‌بردم سر کلاس⁦👩🏻‍🏫⁩ گاهی خود محمدتقی هم دوست داشت بیاد تو کلاس. اون ساعت، کنارم نقاشی می‌کشید،🎨 یا به عنوان تنها ساعت در هفته، اجازه داشت با تبلت📱 بازی‌های متناسب با سنش انجام بده. حدودا یک سال و نیم دیگه، به همین شکل خوندم تا ۵ سال حوزه تموم شد.😇 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
بعد از به دنیا اومدن روح‌الله، درس‌های مشکاتم سبک‌تر از قبل شد، ولی دو تا کار دیگه رو به صورت جدی‌تر شروع کردم. ⁦👈🏻⁩ یکیش کار پژوهشی و مطالعاتی تو حوزه دانشجویی شریف بود📕 ⁦👈🏻⁩ یکیم، یه کار مطالعاتی تاریخی با یه استادی، که می‌رفتیم خونه‌شون📚 این کارم حجم مطالعاتی زیادی داشت. یعنی حدودا هفته‌ای ۱۵ یا ۲٠ ساعت مطالعه داشتیم📚 مطالعه‌هامونو تو خونه می‌کردیم📖 و هفته‌ای حدودا ۲ ساعت تو خونه‌ی استاد، کار تاریخی ادبیاتی همراهشون انجام می‌دادیم👓 بچه‌ها رو هم با خودم می‌بردم. اونا بازی می‌کردن⚽🧩 تلویزیون می‌دیدن📺 گاهی دعوا می‌کردن😁 و خوراکی‌هایی که استاد می‌دادن یا خودم می‌بردمو می‌خوردن🍞🍎🍌🥞 و ما توی کلاس شرکت می‌کردیم...⁦👩🏻‍🏫⁩ این کارمو خداروشکر، تا الان هم ادامه دادم☺️ اون موقع یه اتفاق دیگه‌ای هم افتاد که شرایط روحی من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد... من توی تهران بودم و داشتم زندگی خودم و خانوادمو جلو می‌بردم، ولی یه نگرانی بزرگ، آرامش رو از من گرفته بود😣😥 مادرم چند سالی بود مریضی سختی داشتن و در بستر بیماری افتاده بودن...😢😢 من دور از مادرم بودم و اصلا قرار و آرامش نداشتم😥 اما وجود داداش‌ها و خواهر و خاله‌ها و دایی‌هام، که شب و روز پیش مامانم بودن، قدری خیالمو راحت می‌کرد.💖 با اینکه فکر و ذکرم پیش مادرم بود، ولی می‌دونستم که مادرم تنها نیست...💚 داداش‌هام، دکترش رو می‌بردن⁦👩🏻‍⚕️⁩ و خواهرم و خاله‌هام، مراقبت‌هاش رو انجام می‌دادن...⁦🧕🏻⁩ و این قوت قلب من بود...❣️ یکی از دلایلی که من تونستم تو تهران خودم و خانوادم⁦🧔🏻⁩⁦👦🏻⁩⁦👶🏻⁩ رو حفظ کنم، و حتی درسمو ادامه بدم، وجود اون‌ها در تبریز، پیش مامانم بود... ولی متاسفانه مادرم، کسی که در کل زندگیم یاور و پشتیبانم بود، در مهر سال ۹۶، داغ فراقشون رو بر دل ما گذاشتن...😭 بعد مادرم، وجود خواهرم، مایه تسکین قلبم بود💗 وابستگی عاطفی و روحی بینمون خیلی زیاد شد.💜 سعی کردیم جای مادر رو برای هم پر کنیم.💟 واقعا دلگرمی زندگیم شد. همیشه بهش می‌گم خدا بیامرزه مادرمون رو، که تو رو برای ما آورد.⁦🤲🏻⁩ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
حالا چه‌جوری با بچه‌ها تو خونه درس می‌خوندم؟🤔 یک نکته طلایی💡 این بود که سعی می‌کردم از وقت‌های کمم استفاده کنم👌🏻⁩ این رو یکی از استادهام بهم یاد داد✨ عمل کردن بهش سخته اما اگه اتفاق بیفته خیلیه👌🏻⁩⁦ مثلا قاشق آشپزی🥄 توی دستم بود، و هندزفری تو گوشم و محمدتقی داشت بازی می‌کرد🧩⚽ وقت‌هایی که حواسش نبود، پنج ⁦ دقیقه صوت گوش می‌دادم.⁦ واقعا پنج دقیقه!😳⁦ بعضی وقت‌ها نیم‌ساعت هم می‌شد، یا محمدتقی رو که می‌خوابوندم😴 یکی دوساعت گوش می‌دادم🎵 ولی اون پنج دقیقه‌ها⌚ تاثیرش بالا بود. تمرکز روی اون پنج دقیقه‌ها، وسط کارها و با بچه هم، مهارتی بود که به مرور کسب می‌شد.👌🏻⁩ خیلی از درس‌های مشکاتم رو، همین جوری خوندم😀 حتی به همین روش، دوره‌های جدی تفسیر، تربیت کودک و... رو صوتی گوش دادم!⁦💪🏻⁩ قبل از بچه‌دار شدن، هیچ صوت یا کتابی نمی‌خوندم، مگر اینکه حتما نت بر بردارم،📝 ولی الان می‌بینم اگه بخوام این ایده‌آل‌گراییم رو حفظ کنم، هیچ کار دیگه‌ای نمی‌تونم بکنم🤷🏻‍♀️⁩ و دارم تلاش می‌کنم که با شنیدن، دیگه یادم بمونه😌 یه کاری هم که ‌‌انجام می‌دادم و خیلی خوب بود،⁦👌🏻⁩ این بود که گاهی می‌رفتم خونه‌ی دوستان بچه‌دار دیگه‌م👶🏻⁩⁦🧕 یا اونا می‌اومدن خونه‌‌ی ما🏠 و در حالیکه بچه‌ها با هم مشغول بودن⁦🤸🏻‍♂️⁩ ما با هم درس می‌خوندیم📖 مشغول شدنشون خیلی ایده‌آل نبود، یه ربع بازی می‌کردن🧸 و یک ساعت دعوا🤼 ولی از این حالت که نه مباحثه‌ای داشته باشی و نه سر کلاس بری بهتر بود😃 تجربه‌ی خوبی هم بود🤗 برای دوستیمون😍 بحث کردنمون🗣 و تمرکز روی بحث، با بچه‌مون📗⁦😌⁦👶🏻 البته این کار بیشتر از دو تا دوست، جواب نداد. از دو سه ماهگی محمد تقی این کارو شروع کردم. چند ماه اولش که، رو زمین بود و کاری نمی‌کرد😴 بعدش، کم‌کم با بچه‌ی دوستم مشغول شد⁦👶🏻⁩ خیلی ایده‌آل نبود ولی بدم نبود. بعدتر که دیگه ۲ ۳ سالش شد، خیلی خوش می‌گذشت بهشون😍 مخصوصا که پسرم همبازی دیگه‌ای نداشت و عشقش این بود بریم خونه‌ی دوست اصلیم🤩 اون موقع هنوز مهد و این‌ها هم نمی‌بردمش و وقتی می‌رفتیم خیلی خوشحال می‌شد😃 برای خودم هم که فامیل دیگه‌ای تو تهران نداشتم، رفتن پیش دوستانم یا اومدن اون‌ها به خونه‌ی ما خیلی حس خوبی داشت😏 خونه‌هامون نزدیک نبود و با ماشین حداقل یک ساعت تو راه بودیم🚗 ولی اینا رو دیگه هماهنگ می‌کردم و با همسرم می‌رفتیم😁 صبح ما رو می‌رسوندن و شب می‌اومدن دنبالمون🌃 بعدا که تاکسی های اینترنتی راه افتادن، دیگه کارها خیلی راحت‌تر شد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif