#پ_ت
#قسمت_هشتم
یه کار دیگه برای درس خوندن،
این بود که با محمدتقی میرفتیم بیرون از خونه🌳🌲
و جای خلوتی پیدا میکردم،
پسرم با لودرش و خاکها مشغول میشد و من کارامو انجام میدادم.😏
این کار بعد دو تایی شدنشون خیلی جواب نمیداد.
چون دعواشون میشد.
البته الان که هر دو بالای سه سال شدن، بازم جواب میده.
(پسرای من بیرون از خونه خوب مشغول میشن، ولی تو خونه همهش دعواشون میشه😝)
مدیریت دو تا بچه، سختیهای خودشو داشت.
مثلا وقتی روحالله میخوابید😴
با محمدتقی بازی میکردم🧩🎨
وسط بازی کتابم رو هم میخوندم📕
یا تلویزیون📺 محمدتقی رو فقط برای زمانهای خواب روحالله نگه میداشتم
که بازهی خلوت خودم باشه😌
و بتونم کارهای دیگهمو انجام بدم،
یا حتی بخوابم!
وسط روز، خیلی خسته😒 میشدم و نیاز به استراحت داشتم.
همسرم صبح زود میرفتن و دیر میاومدن⏰
از طرفی محمدتقی هم روزها نمیخوابید😨
برای همین، گاهی از کارتون استفاده میکردم که بتونم بخوابم😴
یه مسئلهی دیگه کتاب خوندن📖 بود...
من آدم تلویزیونی، یا اهل فضای مجازی نیستم.
هر وقت خالیای که داشته باشم، با کتاب پر میکنم📚
شاید باورتون نشه،
ولی حجم مطالعهی من بعد مادر شدن، خیلی بیشتر از زمان دانشجویی🎓 شد!!
کتابهایی رو که هیچوقت نتونسته بودم بخونم، با بچهها خوندم📖😃
علاوه بر درسهای حوزه و دانشگاه، کتابهای مختلفی مطالعه میکنم.
نکته کلیدی کتاب خوندن من، اینه که روی خراب شدن کتابهام، حساس نیستم.
برای همین با خیال راحت پیش بچهها کتاب📚 میارم.
من کتابهای پاره و خطخطی خیلی دارم😁
کتابهای تکهتکه دارم.
وقتی میخوام کتاب بخونم، کتابهای دیگه هم برای پسرم میارم تا با اونها مشغول بشه،
اما گاهی میخواد که به کتاب من دست بزنه😁
گاهی کتاب رو ورقه میکنم و میچسبونم به دیوار تا بخونم😜
یا بچه روی کتابم نقاشی میکشه، و من همزمان میخونم!📖✏️
برام مهمه که تو اون لحظه، کتابو بخونم😏
اینکه چه بلایی سر کتابم مییاد، خیلی مهم نیست😅
کتاب همیشه روی اپن آشپزخونهست📖
و این روی بچهها هم تاثیر خوبی داره.
به جای اینکه گوشیای📱 بشن، کتابی📚 میشن😁
من فکر میکنم همونطور که باید پیش بچهها نماز خوند، تا یاد بگیرن، باید پیششون کتابم آورد، تا کتابخون بشن.
گاهی هم لازم میشه شبها بیدار بمونم.🌙
مخصوصا اگه با لپتاپ💻، یا قلم و کاغذ📝 کار داشته باشم.
#پ_ت
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_نهم
وقتی که روحالله ۱.۵ ساله شد، تصمیم گرفتم برم دانشگاه🎓
(علتشو تو قسمتهای بعد میگم)
میخواستم یکی از گرایشهای فیزیک رو ادامه بدم.
داشتم برای کنکور ارشد میخوندم که محمدمهدی رو باردار💕 شدم.
ولی خب، این مسالهای برام ایجاد نکرد😏
کنکورم رو دادم😁📝
و در دانشگاه خاتم، پذیرفته شدم.
دانشگاه، غیرانتفاعی بود.
دانشجوهاشو👩🏻🎓 به عنوان دستیار پژوهشی، بورسیه میکرد و شبیه دانشگاههای خارجی، یه کمک هزینهی تحصیلی💸 میداد.
ما هم در ازای اون، باید ماهی ۴۰ ساعت⏰ در مجموع برای کلاس و پژوهش، وقت میذاشتیم.
ترم اولم، از شش ماهگی محمدمهدی👶🏻 شروع شد.
هفتهای سه روز، از صبح تا ظهر، و ظهر تا عصر، کلاس داشتم.
بر خلاف ترم دوم (که فقط ۱.۵ روز دانشگاه میرفتم که اونم تا عصر طول نمیکشید) نسبتا ترم سنگینی بود.
حدود یه ماه از ترم اول رو، مادرشوهرم👵🏻 از شهرستان اومده بودن و بچهها رو نگه میداشتن👦🏻🧑🏻👶🏻
و من برای مهدی شیر میذاشتم و میرفتم دانشگاه
یه ماهشم دوتا بزرگترا رو میذاشتم مهد، و کوچیکتر رو خواهرم میاومدن تو نمازخونهی دانشگاه نگه میداشتن. و من وسط کلاسها میرفتم و بهش شیر میدادم💕
حدودا ۴ بار هم در طول ترم مهدی رو با خودم بردم سر کلاس👨🏻🏫
عقب کلاس مینشستم و درس استاد رو گوش میدادم.
خیلی مطلوب نبود، ولی گاهی مجبور میشدم.
مابقی اوقات هم، تا الان، از مهد استفاده میکردیم🏩
صبح تا ظهر و در مواقعی تا عصر، بچهها تو مهد بودن،
و بعد خواهرم میرفت و اونا رو میبردن خونه🧕🏻
در مورد مهد بچهها هم بگم که مهد بیرونی نبود.
با دوستان یه مکانی رو گیر آورده بودیم و بچههامونو میذاشتیم😃
مامان بابای همهی بچهها رو میشناختم
و مربیها همه مورد اعتماد بودن👌🏻🙂
مربی محمدمهدی که، مثل یه مامانبزرگ👵🏻 ازش مراقبت میکرد،
و اینطوری نبود که چند تا بچه جمع شدن، باید نگهشون دارم...
واقعا شکر خدا، اون مهد یه رزقی بود که به صورت ویژه برامون پیش اومد🤲🏻
کلا میشه به این روش فکر کرد که اگه چند تا خانم میخوان با همدیگه درس🖋📔 بخونن،
یه محیطی رو پیدا کنن،
یا خونهی یکیشونو به صورت گردشی استفاده کنن،
با یکی دو تا مربی خوب🧕🏻
و چند تا از بچهها رو بذارن پیش مربی تا ازشون مراقبت کنه،
و خودشون برن.
هزینهشم اینطوری پایین تره💸
اگه بشه یه مربی مورد اعتماد🤔 پیدا کرد، این مدل خیلی بهتر از مهدهای بیرونه.
بچهها هم همبازی پیدا میکنن...🤗
#پ_ت
#قسمت_نهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_دهم
مادری خیلی قشنگه💖
ولی دلیل نیست که سخت نباشه😥
وقتی بچهی سومم به دنیا اومد،
کولیک شدید داشت و من نمیتونستم برای دوتای دیگه وقت بذارم😣
تقریبا هیچ برنامهای برای بچههام نداشتم، جز تلویزیون😓
این، هم اونا رو ناراحت میکرد هم خودمو😟
قبلا باهاشون بازی میکردم⚽
نقاشی میکشیدم...🎨
یه مدت با بچهها ورزش میکردیم، گرگم به هوا بازی میکردیم و تو خونه میدویدیم🏃♀️
ولی حالا هیچی.
حالم خیلی بد بود...😣😩
داشتم شرایط سختی رو تحمل میکردم.
شرایطی که ممکن بود برای هر مادری پیش بیاد...
هر مادری ممکنه گاهی حالش بد باشه،
آدمها همیشه با بچهها خوب و خوشحال نیستن.
گاهی یکی از بچهها اینقدر مریضه، که نمیتونی به اون یکی توجه کنی.
اگه شب تا صبح یکیشو پاشویه کردی، صبح دیگه نا نداری😵
یا اگه بچهت جیغ میزده😩 و این شرایط یکی دو ماه تکرار شده
نمیشه گفت این فرد الان مادر بدیه.
شرایط الان سخته،
و البته ارزش مادری هم به خاطر همین سختیهاشه.
همهی مادرها روزهای خوب و بد دارن.
آدم با بچهش عصبانی هم میشه.
مخصوصا اگه چندتا باشن و حقوق یکی، توسط اون یکی خدشهدار بشه🥺
من یه روزهای خیلی ایدهآلی دارم که برای بچههام خیلی وقت گذاشتم😌
بهترین بازیها رو کردیم، کاردستی درست کردیم،
و یک روزهایی هم انقدر اذیتم کردن که صادقانه بگم از مادری بدم اومده😭
حالا که چند تا بچه دارم،
متوجه شدم چند تا چیز، برای من خیلی ضروریه👌🏻
یکی اینکه بتونم برای خودم یه وقتی رو بدون بچه باز کنم.
خوبه این فرهنگ بین مامانا و خانوادهها جا بیفته که مادر بتونه گاهی از بچهش جدا باشه🧕🏻
برای اینکه بتونه حتی خودشو پیدا کنه.
و یکی اینکه مادر، بدون بچهش با همسرش باشه🧕🏻🧔🏻
نیاز آدمها با هم متفاوته.
و حتی نیاز یه نفر در طول زمان
ولی اگه کسی این نیاز رو حس میکنه😣 باید بهش توجه کنه...
خودم میتونم بگم تا وقتی بچه سومم به دنیا نیومده بود، این نیاز رو نداشتم.
پسر اولمو، تقریبا هیچوقت از خودم دور نمیکردم😌
نه تنها نیاز نداشتم،
که حتی همسرم یکبار پیشنهاد دادن که بچهها رو یک هفته بفرستیم جایی،
و من اینقدر حالم بد شد😨 که همسرم از پیشنهادشون پشیمون شدن👋🏻
ولی وقتی مهدیمون به دنیا اومد،
این من بودم که این پیشنهاد رو دادم...😁
و دوتای اولی رو یکی دو هفتهای فرستادیم شیراز، پیش مادرشوهرم،
و من فرصت کردم خودمو پیدا کنم...
#پ_ت
#قسمت_دهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_یازدهم
ممکنه خیلیها، اصلا این حس رو نداشته باشن،
ولی بعضیا هم هستن که، اذیتن از اینکه نمیتونن ساعاتی رو با خودشون، یا با همسرشون تنها باشن...🤷🏻♀️
اشکالی نداره اگه کسی این احساس رو داره...
نباید به خودش برچسب بزنه که من مادر خوبی نیستم😰
بلکه باید فکر کنه، تا راهی برای پاسخ به نیازش پیدا کنه...
مخصوصا اگه کسی میخواد چند تا بچه داشته باشه باید حواسش باشه...
خودم این نیاز رو بعد محمدمهدی حس کردم😥
افراد با هم متفاوتن...
من حتی آدمی رو دیدم که به جایی رسید که شش ماه بچهش رو فقط از دور میدید😱
بچهش کولیکی بود،
و وقتی چهار ماهش شد، دیگه حالش بد شد😵
اون آدم اگه متوجه میشد و روزی یک ساعت از بچهش جدا میشد، احتمالا به اینجا نمیرسید😓
ممکنه بعضیا، شوهرشون🧔🏻 این نیاز رو داشته باشه... نمیشه به پدر بیتوجه بود.
کسیو میشناسم از بچهش متنفر بود😣 به خاطر اینکه میگفت همسرم دیگه با من نیست...
من خودم از اوناییم که هیچ فامیلی تو تهران ندارم😓
و شده این شرایط برام خیلی دردناک بشه...
باید این مسئله رو بهش فکر کرد.
👈🏻مثلا تو بعضی کشورها NGO هایی دارن که پیرمرد پیرزن های👵🏻👴🏻 بیکار، بچهها رو یکی دو ساعت رایگان نگه میدارن👌🏻
👈🏻یا مثلا مهدکودکهاشون، یه ساعاتی از ماه رایگانه.
👈🏻یا پرستارهایی👩🏻🦱 هستن که پول میگیرن و ساعتی بچهها رو نگه میدارن...
یعنی بهش فکر کردن
و ما هم باید فکر کنیم🤔
مثلا خودم، از وقتایی که میریم شهرستان، برای بیرون رفتن با همسرم، استفاده میکنم.
یا اگه فرهنگش جا بیفته،
چه اشکالی داره من بچهی👶🏻 یکی از دوستامو نگه دارم،
و اون با شوهرش بره بیرون؟😌
متقابلا اون هم یک روزی برای من این کار رو میکنه🙂
الان دوست نزدیک اینطوری ندارم🤷🏻♀️
ولی یه مدتی برای کلاس رفتن، یکی از دوستام این کار رو برای من میکرد😍
مهدکودک نداشتم و کلاس خیلی مهمی بود که باید میرفتم و استاد گفت با بچه نمیتونی بیای😔
و من نرفتم کلاسو😣
دوستم شنید و گفت بچههات رو بیار اینجا...😀
دوتا بچه رو میذاشتم پیش سه تا بچهی اون و میرفتم کلاس.
مهدکودک رو خیلی دوست ندارم ولی از این نظر که این بازه رو برای مادر فراهم میکنه، خوبه🤔
که بتونه کارایی که دوست داره بکنه
و برای بخشهای دیگهی زندگی، انرژی بگیره✨
و بتونه این مسیر رو تداوم بده و مادر پویایی باشه😏
و حتی بچهها رو بهتر دوست داشته باشه❤
و اونا رو مانعی برای خودش نبینه🌟
#پ_ت
#قسمت_یازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_دوازدهم
بچهها🧒🏻، نیاز دارن وقت جداگانهای، با مادر یا پدر داشته باشن.
مثلا بچهی دوم، یه نیازهایی داره...
نیاز به دیده شدن، شنیده شدن...💕
که بچهی اول👦🏻 و حتی سوم👶🏻 اون رو تحتالشعاع قرار میدن.😕
👈🏻 میام براش کتاب📖 بخونم،
کوچیکه👶🏻 میاد کتاب رو از دستم میگیره.
👈🏻 یا میام باهاش حرف بزنم🗣
بچهی بزرگترم که بهتر از اون صحبت میکنه و زودتر فکر میکنه، میپره و میگه و کلا اعتماد به نفس این بچه نابود میشه🤷🏻♀️
لازمه که بچهی اول و سوم رو یک جایی، با پدر🧔🏻، با عمه👩🏻🦱 یا مهد و... مشغول کنم،
و با بچهی دومم تنها باشم.
یعنی مثلا شده که من دو تا بچهی دیگه رو گذاشتم مهد،
و با وسطی رفتیم بیرون...👩👦
حالا یه کم بزرگتر بشن میشه گفت که بشین کارتون📺 ببین من با این پسرم میرم توی اتاق.
این هم مسئلهی دومی بود که متوجه ضرورتش توی زندگیم شدم👌🏻
(در کنار وقت خالی گذاشتن برای خودم🧕🏻، یا با همسرم🧔🏻)
که البته خیلی هم طول کشید تا متوجهش بشم.
یعنی یه مدت بود احساس میکردم سررشتهی کار بچهها و خانواده، از دستم در رفته،
و نمیدونستم مشکل از کجاست...🤔
خیلی طول کشید تا کشف کنم علتشو💡
وقتی بچهها بیشتر میشن، یه سختیهایی داره.
مخصوصا وقتی یکیشون زیر یه ساله👶🏻
ولی حالا که سومی هم یه سالش شده، همبازیهای خوبی برای هم شدن👬
مخصوصا دوتای آخری که فاصلهی کمتری هم دارن😉
از طرفی، توی تعامل باهم چیزای خوبی دارن یاد میگیرن.😏
یعنی واقعا دارن زندگی میکنن✨
عوض این که همهش بخوان کارتون ببینن.
هر بچهای شلوغ کاریهای خودشو داره
ولی خیلی از اینا هم، با هم، همپوشانی دارن👌🏻
و باعث میشه یه ساعاتی، دوباره وقتم آزادتر بشه.😌
وقتی بچهها ۳ تان، شیرینیای ویژه خودشو داره😍
ولی اصل هدفم از اینکه دوست دارم بچههای بیشتری داشته باشم، اینه که این کار، کار ارزشمندیه🙂
کار مادری کردن و کار تربیت انسانهایی که میدونم کشورم بهشون نیاز داره.
یعنی این کار یه ارزش افزودهی خیلی بالایی ایجاد میکنه که هرکار دیگهای بکنم جای اینو پر نمیکنه.👋🏻
درواقع یکی از بهترین کارایی که میتونستم انجام بدم رو، دارم انجام می دم،😍
و اینا برام خیلی انگیزه بخشه.😉
#پ_ت
#قسمت_دوازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_سیزدهم
من یه کارایی رو همیشه دوست داشتم انجام بدم و هیچ وقت نتونسته بودم...😒😓
و این طولانی شد😫
و باعث شد حالم بد بشه😞
و لازم دیدم برای اینکه بتونم مادر پویایی باشم💖 اونها رو جدی بگیرم✨
علت این که تصمیم گرفتم برم دانشگاه، همین نیازم بود👌🏻
اون اول با اینکه میتونستم بلافاصله بعد کارشناسی بدون کنکور، ارشد رو ادامه بدم👩🏻🏫، ولی انصراف دادم.
علت اصلیشم بچهدار👶🏻 شدنم بود.
الان هم اصلا ناراحت نیستم که این کارو کردم😉
اون موقع اون نیازو داشتم👌🏻
ولی الان نیازم متفاوته😌
الان دانشگاه رفتن، اون بازهایه که احساس میکنم حالم خوب میشه.
و انرژی میگیرم برای بچهداریم.💖
من برای خودم راه حل دانشگاه رو پیدا کردم، با توجه به شرایط دور و برم😌
واقعا همهی شرایط👌🏻
حال خودم، شرایط خانوادگیم، شرایط اقتصادی و فرهنگی.
همهشون تاثیر داشتن🧐
و برای همین، برای بقیه نه توصیه میکنم نه رد😶
لازمه هرکی برای خودش، راه حلشو پیدا کنه📋
البته دلایل دیگه ای هم برای این انتخابم داشتم.
مثلا این که فکر میکنم در تربیت طولانی مدت بچهها👶🏻 موثره🤔
یعنی بچهها از مادری که آگاه، اهل علم و به روز باشه، بیشتر الگو و اثر میگیرن.
الان در این روزها، من به جز دانشگاه کارهای دیگهای هم انجام میدم.
انگار بچهها که بیشتر میشن، به برکت حضورشون، منم میتونم فعالیتهامو بیشتر کنم😅
👈🏻 یک کلاس برای تدریس، توی حوزه، برداشتم.👩🏻🏫
👈🏻 یه کار پژوهشی، در مورد فلسفه و تاریخ و ادبیات، هم با یه استادی (که تو #قسمت_شش توضیح دادم)، انجام میدم...📚
و حتی کلاس ورزشی که هیچ وقت نمیرفتم، بعد بچه سومم، شروع کردم🏃🏻♀️😂
(کلاس پیلاتس، که بچهها رو هم با خودم میبردم.
جایی نزدیک دانشگاه شریفه. یه مربی دارن که میاد و بچهها👶🏻 رو ساعتی نگه میداره. هروقت هم بچهها بخوان میتونن بیان پیش مادر)
و البته قطعا که مهمترین کارم مادریه.
ولی همهی این کارهای دیگه هم بهم خیلی انرژی میدن.
(در مورد ورزش، یه مدت هم، توی تابستون (بعد دورهی کولیکهای محمدمهدی😣) کلاس میرفتم
و همسرم🧔🏻 بچهها رو نگه میداشتن،
البته آسون نبود اینکه همسرم راضی بشن بچهها رو نگه دارن😄
یعنی دیدن که دیگه به حالت اضطرار رسیدم😰 و یه جورایی دیگه نمیکشم،
و لازمه حتما این کلاس رو برم تا حالم بهتر بشه، و بعد راضی شدن)
پ.ن: برای درس خوندن توی خونه هم، مفصلا توضیح دادم که چیکار میکردم و میکنم📖
(#قسمت_هفتم و #قسمت_هشتم)😉
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سیزدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_چهاردهم
در مورد کارهای خونه هم بگم🧽🧹🧺
تو خونهی ما، از صبح که همسرم میرن، بچهها تقریبا آزادن ریخت و پاشاشونو بکنن،
و نزدیکای اومدن همسرم🧔🏻 با همدیگه، یا خودم به تنهایی👩🏻 خونه رو جمع میکنیم.
البته کلا هم خیلی شیک و پیک نیستیم😁
و تقریبا به جز ضروریات، چیز اضافی تو خونه نداریم.
معمولا خونهی من، خیلی مرتب محسوب نمیشه🤨
یعنی ایدهآلهام برای یه خونه تمیز، با بعضیا تفاوت داره.😬
مثلا دیوارامون نقاشی🎨🖌️ و لک داره، و فرشامو مجبورم سالی یه بار، دوبار بشورم.
اما برای داشتن خونهی نسبتا مرتب، متوجه شدم رعایت بعضی نکات، خیلی مفیده.
یکی اینکه خود من نریزم😏
و وقتی یه چیزی رو برمیدارم، سر جاش بذارم👉🏻
این قاعده ی طلائیه✨ که مامانم خدابیامرز همش میگفت.
دیگه اینکه موقع انتخاب وسایل، فکر میکنیم واقعا یه چیزی رو بخریم یا نه🤔
و اگه داریم میخریم چه رنگ و جنسی بخریم که هم قشنگ باشه هم زود کثیف نشه🧐
وسایلی انتخاب میکنم که تمیز کردنش راحت باشه👌🏻
و البته برای اینکه حرص نخورم، وسایل گرون و لوکس🏺 نمیخرم،
که اگه بچهم یه خرابکاری کرد، انقدر عصبانی😡 نشم که به روح بچه لطمه بزنم.🥺
موقع خرید جهیزیه، دوست نداشتم خونم تجملاتی باشه و چیزایی که لازم ندارمو بخرم،
ولی اخیرا به این نتیجه رسیدم که اگه بچهها رو میز غذا خوری غذا🍽 بخورن، تمیز کردنش برام راحت تره😏،
و غذا رو تو کل خونه پخش نمیکنن.
برای همین یه میز و چندتا صندلی، از جنس فایبرگلاس خریدیم که بتونم راحت تمیزشون کنم🧽
یه سری ترفندایی هم که برای تمیز نگه داشتن خونه، توی اینترنت دیدم، نکات ساده و سریعی داشت که خیلی برام مفید بود👌🏻
هرچند به نظر من مداومت در رعایت این نکتههای ساده، ارادهی بالایی میخواد که بعد بچهدار شدن آدم اگه بخواد خونهش مرتب بمونه، مجبور میشه این اراده رو در خودش ایجاد کنه😁
من برای اینکه بتونم با چندتا بچه کارهای خونهمو بکنم🧹،
درسمو بخونم📚
و به علایقم برسم،
خیلی چیزا یاد گرفتم.
مثل مدیریت زمان⏰
یا اینکه تو زمان واحد، چندتا کار بکنم😌
اینکه غفلت نکنم، وگرنه پشیمون میشم😥
(مثلا اگه یه لحظه تنبلی کنم و یادم بره به بچهها بگم اول زیرانداز بندازید، بعد کاردستی🎊🎨 درست کنید، فرش داغون میشه)
و اینکه اگه ول کنم و بگم حالا بعدا جمع میکنم😕، بعد یکی دو ساعت خونهم منفجر شده.
نکتهی کلیدی همین استمرار در مراقبته👌🏻
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهاردهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_پانزدهم
معمولا هجمههای فرهنگی روی کسی که میخواد چند تا بچه👶🏻 داشته باشه، زیاده
مثلا من وقتی میگفتم بچه زیاد میخوام، فامیل مسخرهم میکردن😕
میگفتن تو میخوای بچههاتو تو کدوم ماشینی🚘 سوار کنی؟!
یا اونایی که دلشون میسوزه، میگن خب خرج💰 اینهمه بچه رو از کجا میخواید بیارید؟🧐
و واقعا هم خرج اینهمه بچه رو دادن سخته؛🤷🏻♀️
ولی این رو هم میبینم که هرکدوم از بچههامون👶🏻 که تو زندگیمون پا گذاشتن، یه سری برکتهای مادی و معنوی برامون رقم زدن که اگه اونا نبودن مطمئنم خیلی از اتفاقات خوب هم نمیافتاد😉
اکثر افراد قبل اینکه با مسئلهی چندفرزندی مواجه بشن،
نسبت بهش گارد دارن❌
اما وقتی بچهی جدید به دنیا میاد، نسبتشون کاملا متفاوت میشه😉
مثلا ما وقتی بچهی سوممون تو راه بود، از برخورد خانوادهها خیلی میترسیدیم😥
و خیلی دیر بهشون اطلاع دادیم🙈
اولش میگفتن شما خیلی عوامانه دارین فکر میکنید😕
و اصلا به فکر خودتون نیستید🙄
خرج💸 این همه بچه رو چه میکنید و...
ولی بعدش، وقتی که تو یه سالگی محمدمهدی رفته بودیم شهرستان، مادرشوهرم میگفتن بچه خیلی شیرینه😍
وقتی شما میاید پیش ما، ما افتخار میکنیم.
من الان خیلی افسوس😣 می خورم که دوتا بچه بیشتر ندارم. کاش بیشتر بچه آورده بودم. بچهها شیرینی زندگی آدمن، تو آینده و...
این حرف رو فقط مادرشوهرم نمیزدن...
خیلیا این حرف رو به من میگن.
حتی تو سختیها بهم دلداری میدن که الان سختیاشو میکشی، بعدا انشاءالله بهشون افتخار میکنی😍❤️
اون نگرانی که ماها معمولا تو پذیرش بچهی بیشتر داریم، به نظر من مثل خیلی از کارای این دنیاست که آدم وقتی انجام میده میبینه کار سخت و پیچیدهای نبود😀
آدم قبل اینکه ازدواج بکنه فکر میکنه اگه ازدواج بکنه چی میشه!
یا مثلا قبل اینکه بچهش به دنیا بیاد، فکر میکنه اگه مامان بشه یا بابا بشه خیلی قراره شرایط متفاوت بشه🤔
ولی بعد یه مدت که آدم وارد مرحلهی جدید زندگیش میشه، میبینه که تقریبا همه چیز همونیه که قبلا بوده😄
زندگی داره روال عادیشو میره👌🏻
دربارهی اومدن بچههای جدید هم همینه.
بچه وقتی میاد همه چیزش جور میشه. مادی و معنوی و...
روزیش رو واقعا خدا می رسونه🤲🏻
فقط ما هم باید سعی کنیم به تربیتشون بیشتر اهمیت بدیم، براشون برنامه داشته باشیم و برنامهریزیهای مالی هم داشته باشیم، تا اون جایی که میتونیم و...
خلاصه از هجمههای فرهنگی نباید ترسید😊
یعنی به نظرم بهتره خیلی بهش فکر نکنیم که اگه بچههای بعدی بیان، چی میشه و مردم چی میگن و...
وقتی بچهی جدید به دنیا بیاد، خانوادهها خیلی راحت باهاش کنار میان😉
مخصوصا که محبت اون بچه هم میافته تو دلشون😍
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پانزدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_ت
#قسمت_پایانی
برخورد آدما توی دانشگاه با من، به عنوان دانشجو و مادر سه فرزند👶🏻، هم جالبه.
چند بار شده بود که بچهها رو با خودم بردم دانشگاه👩🏻🏫 و برای کادر دانشگاه، خیلی جذاب بود.
بعضیا خیلی سنگین نگاه میکردن🤨
انقدر سنگین که من یه بار ناراحت شدم🙁 اومدم تو ماشین به همسرم گفتم سختمه😨
دیگه با بچه نمیام دانشگاه🙄
آقامونم از دستشون عصبانی شدن😠 و گفتن اینا متوجه نیستن که تو داری بزرگترین کارو برای این کشور میکنی.
چند سال دیگه اینجا هیچ نیروی کاری وجود نداره🧐
حقوق بازنشستگی💵 شونو کی میخواد بده؟!
و ...
اینطور برخوردا هم بود، ولی معمولا برخورد آدمها وقتی میبینن من یه خانمی هستم که سه تا بچهی قد و نیم قد دارمو فعالیتم رو هم دارم، خیلی جالبه🙂
مثلا یکی از استادامون👩🏻🏫 یه خانم مجردی بود که تو مصاحبه منو دیده بود، گفت من از دور تو رو دیدم، افتخار کردم به این که یه خانمی🧕🏻 هستی که داری هم درس میخونی هم سه تا بچه رو مدیریت میکنی👌🏻
یا استادی که منو تو مصاحبه پذیرفت، خیلی با سعهی صدر برخورد کرد😌 و گفت وقتی شما میگی با سه تا بچه میرسونی، من به حرفت اعتماد میکنم❣️ و بهت این فرصت رو میدم که بیای اینجا درس بخونی و از این بورسیه استفاده کنی🤗
البته مدیر دانشگاهمون، که یه خانم🧕🏻 هفتاد سالهای هستن (اتفاقا ایشون هم مجردن) گفتن من به احترام استادت که نظرشو قبول دارم، تو رو میپذیرم😏
وگرنه فکر میکنم کسی که سه تا بچه داره نمیرسه دیگه درس بخونه😑
وقتی که ترم یکمون تموم شد و من تقریبا جزء شاگردای ممتاز😊 اون دوره بودم، خودش با تعجب میگفت که برام خیلی جالبه این مسئله😦🤨😌
یه بارم یکی از استادا منو برده بود تو اتاقش، و میگفت تو چهجوری میرسی؟ خواهر من با دو تا بچه نمیرسه🤔
البته کلا برخوردی که با مادرهای چندفرزندی تو دانشگاه می شه، با برخوردی که تو حوزه میشد خیلی فرق داره.
تو حوزه، آدم افتخار میکنه که سه تا بچه داره😊
ولی این که تو دانشگاهم👩🏻🏫 فرد بتونه افتخار بکنه که سه تا یا بیشتر بچه👶🏻 داره، واقعا به سعهی صدر خودش و اینکه خودش چهجوری داره به مسئله نگاه میکنه ربط پیدا میکنه🧐
وقتایی که خودم تو این مسیری که میرم، محکمم، بقیه هم بد نگاه نمیکنن به ماجرا🙂
ولی وقتی نتونم خودمو جمع و جور کنم و مثلا ابراز ناراحتی کنم و ناله کنم، اونا هم چندتا میذارن روش بهم جواب میدن😅😅
پ.ن: و این بود داستان زندگی ما، تا اینجای کار😊
#پ_ت
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#سبک_مادری
قبل از بچهدار شدن میدیدم خیلیا از #غذا_نخوردن😉 بچههاشون شاکین...😩
برای اینکه به این سرانجام دچار نشم رفتم سراغ کسایی که این مشکل رو نداشتن تا ببینم علت این پیروزیشون چیه😂
نکتهی کنکوری اینکه ظاهرا #غذا_خوردن درصدی ژنتیکیه و شاید به عوامل دیگهای هم بستگی داشته باشه و صد درصدی نیست😶
و اما
سیاست ما در #غذا خوردن نینیها👶🏻👦🏻از همون اول خودکفایی💪🏻 و عدم اجبار بود...
یعنی مطلقا با قاشق🥄 دنبالشون راه نمیافتیم.
هر وقت هم بهشون غذا میدیم و حس میکنیم تمایل ندارن سریع میپرسیم میل داری یا سیر شدی؟😋
بچهها از ۸ و ۹ ماهگی قاشق🥄 دست میگیرن و با غذا بازی میکنن و ما هم قاطی بازی بهشون غذا میدیم...😉
و نهایتا تا یکسالگی خودشون با دست🖐🏻 و قاشق🥄 غذاشونو میخورن😋...
البته که صحنهی حاصله، بعد از غذا بیشتر شبیه صحنه جنگه...🤺
تلویزیون📺، آهنگ🔊، کارتون و... هم برای ترغیب به غذا خوردن نداریم🚫
نکتهی بعد اینکه بچهها وقتی بیشتر باشن یا با هم سنهای خودشون باشن بهتر و راحتتر غذا میخورن👦🏻👧🏻
مثلا در مورد ما، پسرم معمولا بیشتر از دختری نق میزنه😖🤨
و هر وقت که داره سر غذا بهانه میگیره😒 خواهری👧🏻 بدو بدو🏃🏻♀️ مال خودش و داداشی👦🏻 رو خورده و رفته😄
در نتیجه بعد از چندبار تجربه مال باختگی فهمیده که غذاشو🍛 سفت بچسبه تا سرش بیکلاه🎩 نمونه.
با همهی اینکارها باز هم یه وقتهایی یه چالشهایی هست برای غذا خوردن🧐
مثلا یه کم که سیر میشن غذا تبدیل میشه به یه اسباببازی لذت بخش...😶
غذا رو با کفگیر میریزن تو قابلمه،
با قاشق میریزن تو لیوان،🥛
از این ظرف به اون ظرف،🥣
با دست خوردن و...
و وقتی که نسبتا سیر شدن، دیگه زحمت غذا خوردن رو نمیکشن😒
منم که میترسم تا غذا رو جمع کنم، یادشون بیفته سیر نشدن،😱
مجبورم این وسط مسطا کمکم بهشون غذا بدم.
حالا چطوری؟!🤔
با ترفند لقمه های هواپیمایی✈️
قطاری🚂
موتوری🛵
گیلی گیلی (هلیکوپتر🚁)
👈🏻برای پسری👦🏻
لقمههای هاپَ هاپَ (همون هاپوی🐶🐕 خودمون)
و بعبع🐑
👈🏻برای دختری👧🏻
+ هواپیما اومد✈️
+ ئه ئه هواپیما رو خوردی😶؟! چرا😮
_غشغش خندهی پسرک😆
یا یه وقتایی علی آقا میافته رو دندهی لجبازی و با اینکه خیلی گشنشه نمیخوره...😕
قاشق رو پر میکنم و میدم دستش و میگم ببر بده خواهری بخوره...😄
چشماش برق شیطنت میزنه و خودش میخوره و منم حتما باید اضافه کنم:
+ واااای.... چرا خوردی؟!
و این داستان انقدر ادامه پیدا میکنه که آقا لقمه رو ببره بده به خواهرش... اینجاست که میفهمیم دیگه واقعا سیر شده😉
برای من مهم بود که حسادت و رقابت تحریک نشه👌🏻
من نمیگم اگر نخوری میدم خواهری بخوره ها🤨
بلکه ازش توی غذا دادن به خواهرش کمک میگیرم...🙏🏻
و بعدش حس میکنم همبستگی و محبتشون بیشتر هم شده😍
در نهایت بعضی وقتا هم گل دخترمون از دست من غذا نمیخوره و من نمیفهمم چرا...😕
اینجور وقتا علی آقا لقمه میذاره دهن خواهرش و خواهری هم لقمه میده به داداشی و اینجوری راحتتر میخورن😍
گاهی هم علی آقا نقش آقای پستچی رو بازی میکنه و میاد محموله📦 (لقمهی خواهری) و دستمزد💴 (لقمهی خودش😉) رو تحویل میگیره و محموله رو به مقصد میرسونه😂
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
بعد از یه مدت طولانی که کلاسهای مجازی داشتم😄
این ترم بالاخره یک روز در هفته کلاس حضوری برداشتم که خیلی حسم نسبت بهش مثبت بود😊
به ۳ جلسه نکشید که قصهی کرونا پیش اومد و اون یک روز هم، آنلاین شد😕👩🏻💻
با وجود همهی تمایلم به ارتباط مستقیم با همکلاسیها و ناکام موندن در این زمینه، در نهایت حس بهتری پیدا کردم😇
👈🏻 اولین علتش مساوی بودن شرایط تحصیل بین مامانها و بقیه بود😅
👈🏻 دوم اینکه
وقتی کلاسا حضوری بود زهرا👧🏻 رو با خودم میبردم و اونجا وسایل بازی و مربی داشت،
اما چون زهرا توی سن وابستگی بود، در کنار مامان بودن رو به سرسره و استخر🏊🏻♂️ توپ🥎 ترجیح میداد🙃
(و من به دلایل قابل قبولی، ترجیح دادم همین ترم این دروس حضوری رو شروع کنم)
بنابراین عمدتا زمانی که زهرا خواب😴 بود میتونستم از کلاسا استفاده کنم!
وقتی کلاسا آنلاین شد با توجه به اینکه یکسره از صبح تا عصر بود،
با همسرم🧔🏻 چاره رو در این دیدیم که برنامهی هفتگی رفتن به خونه مامان👵🏻 باباهامون👴🏻 رو بذاریم شبی که من فرداش کلاس دارم🤠
شب خونهشون بخوابیم که فرداش زهرا تا بیدار شه و یه کم پیش خانوادهها باشه، منم سر کلاسم حاضر بشم 👩🏻💻👴🏻👵🏻👧🏻
و اینطوری من خیلی بیشتر از اون چند جلسهی حضوری، از کلاسام استفاده بردم خداروشکر🙏🏻
ترم بعد هم اگر کلاسا حضوری بشه، زهرا دیگه بزرگتر شده و احتمالا اتاق بازی🤸🏻♀️ رو به مامان ترجیح میده😁
پس من اگه بخوام یه جمله با کرونا، درس، من و خدا بسازم اینطوری میگم:
❤️خدا برام مثل همیشه بهترین رو رقم زد، کرونا باعث شد من از درسم عقب نمونم و بچهم آسیب نبینه، چون خودش از نیت درس خوندنم خبر داره که تلاش میکنم برای خدا باشه.❤️
این تجربه رو دوست داشتم بنویسم به خاطر حرف زدن در مورد ۲ تا ترس:
یکی اینکه ترس دارم از اینکه از کسی کمک بگیرم که نکنه یه وقت مردم بگن مگه مجبوری با بچه درس بخونی؟😐
سعی میکنم رو پای خودم بایستم و بدون توقع کمک از دیگران، کارامو انجام بدم🧕🏻
اما بعد از اصرارهای پدر و مادرها برای کمک، دیدم زیادی دارم سخت میگیرم به خودم😁
یه ترس دیگه هم این بود که آدمها نگن تو شرایط خاص داری!😕
مادر و پدرت کنارتن👵🏻👴🏻
پس حق نداری حرفی بزنی از درس خوندن با بچه😕
اما یه وقت حس کردم این فکر غلطه و کفران نعمته،
من باید بگم انشاءالله همیشه سایهشون بالای سرم باشه و کمک حالم باشن🙂🙏🏻
خب من این شرایط رو دارم و شاکرم و ازش بهره میبرم.
صد تا شرایط دیگه هم هست که بقیه دارن و من ندارم...
#ف_جباری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯
انگار تمام شب رو داشتم فکر میکردم و نخوابیدم😞
کارامو شروع میکنم و باز افکارم رو مرور میکنم:
💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔
یه جستجو در کتابام📚
گشتی در #مادران_شریف...
محمدم👶🏻 رو میخوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟
طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫
شاید توجهم بهش کم شده👩👦💗
باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔
تحقیق در مورد محل زندگی آیندهمون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و...
برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامهم ردیفشون میکنم📝
اوووه زیادن🤕
نگاهم میافته به وقت دکتر امروز،🕒
باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰
نگاهی به ساعت میکنم،
#وقت_بیداری بچههاست،
سبزی رو از فریزر میذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...❄️
کاش سبزی تازه داشتم🌿
آخه این خاصیت داره؟!😔
صبحانه رو آماده میکنم...🍳🍞☕️
قبل بیداری بچهها، کتابامو میذارم کمد📚
با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف میاوفته!😲
"الان این اخم واسه چیه؟!🤨
ناراحتی؟!
نگرانی؟!
ناراضی؟!
نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏
البته هیچ کاره هم نیستی!😉
همیشه که سبزیهات یخزده نبوده!
به مشکلاتت و راه حلها فکر کن،
#تحقیق کن، 🔎
براشون وقت بذار، ⏳
این راه نشد یه راه دیگه،
یکی دیگه،
#مقاوم باش💪🏻
اگه نشد دوباره تلاش کن!
ولی چرا با ناراحتی؟!🤔
نتیجه که دست تو نیست، هست؟
👈🏻مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"👉🏻
ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓
حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن👌🏻😊
میگن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍
تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️
اخمهام رو باز میکنم و لبخند میزنم... آینه درست میگفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃
نازگلا! مهربونا! دردونه ها!👶🏻🧒🏻👦🏻 بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍
صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچهها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#توکل
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_سلیمانی
#سبک_مادری
در کمد رو باز کردم آرد بردارم که حلوا درست کنم😋
- ئه اینجا جاشون گرم بوده حشره🐛 زده
آردها رو توی چند تا ظرف ریختم که بذارمشون تو بالکن.
زهرا سادات:
- مامان! خمیر بازی، خمیر بازی😍
-- باشه مامان جان درست میکنم.
یه کم آرد و آب و یه ورز کوچولو.
-- بفرما
محمدحسین داشت گریه میکرد😭
نزدیک اذان ظهر بود.
با خودم گفتم بخوابونمش که نمازمو اول وقت بخونم😌
موقع خوابوندنِ محمدحسین صدای زهرا سادات نمیاومد!😯
گفتم به احتمال زیاد یا داره خمیر بازی میکنه یا سر کشوی لباسه👚😕
با صدای پیامک✉️ متوجه شدم بیست دقیقهای کنار محمدحسین خوابم برده😴
چشمم افتاد به زهرا سادات👩🏻 که با جورابهای🧦 من برای خودش دستکش درست کرده بود!😕
و اما.... وااای دستکشا آردیه😮😮
آااخ یادم رفته ظرفهای آرد رو بذارم تو بالکن!😫
محمدحسین خواب بود😴
و نمیتونستم از اعماق وجودم ابراز احساسات کنم!😰
از کنارش بلند شدم و به صحنهی جرم نزدیک😶
دیدم زهرا سادات سه تا 🍚 از پنج تا ظرف آرد رو خالی کرده روی فرش و همه رو با هم قاطی کرده!😲
یه روسری و ملحفه و چند تا جوراب هم آورده داخلشون پهن کرده!😨
نگاهش کردم😶
با یه لبخند ملیح و چشمای منتظر عکسالعمل من، ایستاده بود!😥😌
-- مامان چرا این کارو کردی؟ حیفه! ببین فرشمون آردی شده!😩
سعی کردم خودمو از صحنه دور کنم تا خشمم در تارهای صوتیم بروز پیدا نکنه!😖
وضو گرفتم و ایستادم به نماز!📿
چه نمازی!
فکرم همش درگیر تمیز کردن فرش و در و دیوار بود... که صدای محمدحسین هم پیچید توی گوشم👶🏻
ظاهرا بیدار شده و وارد عملیات☠ زهرا سادات برای نابودی ته ماندهی اعصاب من شده بود!😑😡😵
نمازم تموم شد.
پشت سرم رو نگاه کردم👀
محمدحسین شبیه گرگِ قصهی شنگول و منگول شده بود🐺
زهرا سادات دستشو میزد تو آردها و پخش میکرد روی صورت محمدحسین و میریخت روی سرش😯😬
-- وااای مامان😡 بریم حموم دیگه، خونه خیلی کثیف شد! خیلی ناراحت شدم😒😢
محمدحسین رو گذاشتم توی تاب، تا رد پای آردیش خونه رو پر نکنه😅
زهرا سادات هم فرستادم تو حموم و سریع🏃🏻♀️مشغول تمیز کاری شدم.
پ.ن۱: با همین واکنش من، به مرور کار خوب و بد رو یاد میگیره! انشاءالله😅
پ.ن۲: اگر به اندازهی سی ثانیه وقت گذاشته بودم و کار آردها رو به سرانجام میرسوندم، لازم نبود یک ساعت وقت بذارم و تمیزکاری کنم😏
پ.ن۳: بعد از این ماجرا فهمیدم آردبازی گزینهی خوبیه برای سرگرم کردنشون به مدت نسبتا طولانیه، ولی با مقدار محدود آرد، یه زیرانداز و نظارت مامان!😌😍
#ر_سلیمانی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
- وای بچهها، هوا خوب شده، بریم تو حیاط بازی کنیم؟!😍😃
-🏃🏻♂️🏃🏻♂️👦🏻👶🏻هورااا برییییم.😃
- محمد! مواظب داداش باش، خیسش نکنی ها! من میرم خونه رو مرتب کنم.
حسابی سرشون گرم بود و منم از فرصت استفاده میکردم.😊
دیدم رفتن سراغ شلنگ آب.🌊💧
- محمد داداشو خیس نکنی ها! آب سرده، باد هم میاد، سرما میخوره!
-- نه مامان، میخوایم گل بازی کنیم.😍😜
و دقایقی بعد که با این صحنه مواجه شدم😦
- محمد؟!! چیکار کردی داداشو؟!😮
-- حمامش کردم، اینا مثلا کفه، مالیدم به داداش😆😅
من😒😐😁
ته دلم خوشحال بودم که تو این خونه بچهها میتونن راحت بازی کنن😍
تماس تصویری گرفتم که مامان جون رو تو شادی بچهها شریک کنم مثلا!😅
- سلام مامان جون
-- سلا...😲😱😣😑😖😩
پ.ن۱: رسول خدا فرمودند: من بچهها را به پنج دلیل دوست دارم: ... دوم آنکه در خاک میغلطند! ...
پ.ن۲: روزی رسول خدا به همراه اصحاب از جایی رد میشدند که دیدند کودکان با خاک بازی میکنند. یکی از اصحاب میخواست مانع کودکان شود، حضرت اجازه ندادند و فرمودند: «خاک، بهار کودکان است.»
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#خاک_بازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
طبق معمول بخش مخوف سفر برای من، طی مسیر طولانی تهران-مشهد بود با بچهها😅😆
مسیری طولانی که هربار یه صبح تا شب زمان میبره.
ولی طبق تجربهم، سختترین بخشش سرگرم کردن بچهها تو ماشینه😅
تا حدی به خاطر همین ترسم از سفر با دوتا بچهی کوچیک، از عید پارسال تا الان دیگه مشهد نیومده بودیم (هم زیارت و هم خونهی مامانم اینا)
البته عوامل دیگهای (از جمله سرشلوغی همسر گرامی😆) هم دخیل بود در این بیسعادتی ما😄
ولی دیگه دیدیم نمیشه🤗
دل رو به دریا زدیم و تصمیم گرفتیم بیایم مشهد 🕌
قرار بود بچهها توی صندلی ماشینهاشون عقب بشینن و منم تنهایی جلو بشینم😅
مقدار زیادی اسباببازی و خوراکیهای مجاز و غیرمجاز (😅😆 هله هوله جات صنعتی!) هم برداشتیم که توی راه بدیم بهشون سرگرم بشن.
هر یکی دوساعت یه بار هم میایستادیم قدم میزدیم که بچهها خسته نشن و حوصلهشون سر نره.
اما مسیرمون با بچهها چطور گذشت؟😁
عباس دو سال و هفت ماههم، خیلی خوب باهامون همکاری کرد👌🏻
کل مسیر توی صندلیش بود. خوارکی میخورد یا اطراف رو نگاه میکرد یا با فرفرهش بازی میکرد😁
دو سه ساعتی هم خوابید همونجا،
بهونه هم نگرفت تقریبا😍😍
حتی گاهی سعی میکرد به خواهرش خوراکی و اسباببازی بده تا آرومش کنه😚
اما فاطمهی ۱۳ ماههم👧🏻
نصف مواقع غر میزد و میخواست بیاد جلو بغلم بشینه😅
البته شایدم بیشتر دوست داشت با دکمههای ضبط و کولر ماشین و دنده و در داشبورد و... بازی کنه😂
خلاصه فکر میکنم حدودا ۳۰ درصد اوقات فاطمه روی صندلی جلو بغلم بود.
(چون صندلی عقب پر بود، خودم نمیتونستم عقب بشینم)
👈🏻 هم خطرناک بود (در صورت تصادف احتمالی😱)
👈🏻 هم حواس باباشو پرت میکرد😅
یه بارم سعی کردیم به گریههاش توجه نکنیم بلکه بیخیال بشه و بشینه سر جاش
ولی بعد یه ربع گریهی مداوم تسلیم شدیم آوردیمش جلو😯😢
البته در مجموع خداروشکر سفر خوب و راحتی بود،
یعنی نسبت به چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر و راحتتر بود😇
ولی خب واقعا برامون سوال شد که کار صحیح چیه توی این مواقع؟!
بذاریم گریه کنه و امنیت بچه رو به روحیهی بچه ترجیح بدیم؟
یا با دلش راه بیایم و اگر آروم نشد هیچ جوری، امنیت رو بیخیال بشیم برای دقایقی؟😅😆
شما اینجور وقتا چیکار میکنید؟
چطوری بچهها رو عادت میدید که توی جاده و سفر، حتما توی صندلی خودشون باشن؟
پ.ن: نائبالزیاره همهی دوستان هستیم توی حرم. انشاءالله قسمت و روزی همهتون بشه به زودی بیاید.
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif