#ف_جباری
چند وقته نسبت به خودم حس تازه به دوران رسیدگی دارم! 🙄
یه مامان اولی جوگیر که فکر میکنه با مطالعات تربیتی که داشته میتونه علامه دهر رو تربیت کنه و تحویل اجتماع بده😒
یه مامان اولی کم ظرفیت که همهش با لحن بدی ایراد میگیره از مادربزرگ پدربزرگا👵👴 و فکر میکنه الانه که مامانبزرگ بچهش رو به جای علامه دهر علامه شهر بکنه!😬
-اَه مامان چرا شکلات دادین بهش؟ الان ذائقهش عوض میشه😐
-چرا بهش میوه دادین؟ الان سیر میشه دیگه غذا نمیخوره😶
-تا گریه میکنه به حرفش گوش میدین حالا دیگه فکر میکنه هر کاری رو میتونه با گریه پیش ببره😖
-چرا با بازی بهش غذا میدین؟ چرا انقدر هر لحظه در مورد غذا خوردنش حرف میزنین و حساسش میکنین؟ بچه باید بفهمه غذا خوردن یه امر طبیعیه و خودش باید بخوره غذاشو تا سیر بشه😑
-چرا بهش گفتین بالای چشمش ابروعه؟ شما مگه نمیدونین بچهم تا ۷ سال امیره؟😤
خدایی خیلیاشم حقه...🤔
اما امون از وقتی که نتونی مثه یه دختر خوب بگی مامانِ عزیزم پدرِ گلم بیاین بشینین براتون چایی بریزم ☕ میخوام دو کلوم باهاتون حرف بزنم:
-راستش میدونین که روایت داریم که بچه تا ۷ سال امیره...😊 برای همینم ما دوست داریم عزتش پامال نشه و محترم باشه
-واقعیت اینه که هرچقدر در مورد غذا خوردن بچه بیشتر حساسیت نشون بدیم کار سخت تر میشه...🙂
امان از اون وقت...
که برای من شده هر وقتی که میریم خونه خانوادهها😓
عجیب تر اینجاست؛
که وسط این همه مطالعات گهربار و علامه تربیت کن این شعار رو هم داشته باشی که "بچه مگه چند ساعت در هفته در ارتباط با مادربزرگ پدربزرگه که بخوایم انقدر حساس باشیم؟ چی توی تربیت بچه مهم تر از رفتارهای پدر و مادر با هم دیگه، با بچه و با دیگرانه؟
ته تهش چند ساعت در هفته بچه خارج از چارچوب من رفتار میکنه و بعد از چند وقت میفهمه قانون خونه خودمون با خونه مامانبزرگا فرق داره."
اما فقط شعار!😪
پس حالا که اهل عمل نیستم بهتره یکم دلمو قلقلک بدم!
من وقتی مادر شدم یه کوچولو مادر و پدر و جایگاهشون رو درک کردم؛😪
فهمیدم اول از همه تمام وجودم رو مدیونشونم...
حالا حس میکنم لازمه زودتر مادربزرگ بشم تا حس مامانبزرگ بابابزرگارو هم یه کم درک کنم.😂
خلاصه هر چی خواستم منطقی به خودم بفهمونم نشد،
حالا فعلا دارم روزی چند بار تکرار میکنم "همه تزهای تربیتی رو بذار دم کوزه آبشو بخور اگه به خاطر تربیت بچهت دل مامان و بابات رو میشکوندی..."🏺💔
#ف_جباری
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
بعد مدتها فرصتی شد دوباره توی #دفتر_خاطراتم گشتی بزنم.
📽 امروز دومین انجیر درخت کوچولوی حیاط هم رسید! تقسیم کردم هر چهار تامون خوردیم😂
پرتقالها🍊 هم کمکم دارن درشت میشن☺️
درخت انگور🍇 هم خیلی پر برگ و قشنگ شده🍀
میشه دقایقی زیرسایهش با بچهها بازی کرد😍
تازه چندباری کرم ابریشم هم پیدا کردیم😃
گلدونهای اقاقیا، شمعدونی، بنجامین و...خیلی حیاطمونو قشنگ و خواستنیتر کردن🤩 چقدر بچهها آبیاری گلدونها و درختها رو دوست دارن🥰
❇️ یادم میاد... که چقدر تو پاییز جمع کردن هر روزه برگهای پاییزی🍁🍂 از حیاط سخت و اذیت کننده بود😫
هرس کردنها رو که دیگه نگو!✂️🌿
شست و شوی حیاط💦
و باز کثیفی زود به زود روفرشیها و فرشها😕
گاه و بیگاه تشریف فرمایی مهمانان ناخوانده از موجودات درختی🐞🐝🦋
میشد تو یه #خونه_آپارتمانی کوچولو بیدردسر یه زندگی معمولی داشته باشیم🤨🤔
ولی نه! خدایی ارزششو داشت👌🏻😉
📽 جدیدا یکی از #سرگرمیهای رضا و طاها اینه که تو حیاط دنبال مرغ و خروسها بکنن🏃🏻♂️🐓
(گاهی هم برعکس میشه البته!😁)
زردهی تخم مرغهامون مثل توپ پینگپنگه! اونم نارنجی!👌🏻
راستی بزرگ شدن جوجهها🐣 درکنار قد کشیدن بچهها چقدر جذابه☺️
کشف مرغ یا خروس بودنشون،🐔🐓
غذا دادن😋
کشف و جمع آوری تخم🥚 جدید در قفس!
و کلی تجربه شیرین و به یادماندنی دیگه، برای بچهها خیلی جالبه😍
روزی که با صدای عجیب نخراشیدهای از خواب بیدار شدیم و فهمیدیم یکیشون خروسه😂 برای همهمون خیلی #به_یاد_موندنی شد!😉
❇️ یادم میاد... لونه ساختن، تمیز کردن حیاط و لونه!
گرفتن هرروزهی برگهای کاهو و...🥦☘ از میوه فروشی سرچهارراه، غذا دادنهای سروقت، درمان بیماریشون، حل مشکلاتی مثل تغییر رنگ تخمها و...
میشد حالا بدون مرغ و خروس یه زندگی بیدردسر هم داشت🤔🧐
ولی نه! خدایی ارزششو داشت👌🏻😌
📽طاها🧒🏻 پاهای کوچولوشو کنار پاهای نینی محمد👶🏻 دراز میکنه و با تعجب به رضا👦🏻 میگه: «نیگا! چجد پاهاش چوچولوئه«!
چقدر هیجانانگیزه که وقتی از خواب پا میشن، سریع میان سراغ #همبازی جدیدشون و براش عروسک تکون میدن😁
چقدر خوبه که موقع دلخوریها و ناراحتیهای بیارزش دنیایی، با دیدن بچگیهای پاک این سه تا فرشته آسمونی به خودم میام!😄
❇️یادم میاد...
و
یادم نمیره که!
داشتن این سه تا فرشته،
مراقبت و رسیدگی به جسم و روحشون،
در کنار مراقبت از خودم🧕🏻 و همسرم👨🏻،
به موازات #دانشجویی👩🏻🎓 و گاه #کار_پاره_وقت،
سختیهایی داشت و داره
خب میشد یه زندگی کم دردسر داشت!
میشد به #زندگی_کم_مشغله، #تک_بعدی و مرحله به مرحله عادت میکردیم!🤔
ولی نههههه😃
ارزششو داشت و داره👌😊
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#سختی_های_خوب
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینی_وند
*️⃣ اگه چهار سال پیش که تا سه ماه بعد تولدت تا صبح کشیک میدادی🕴️
و منم استند بای شما بودم (البته با روحی آشفته و کلافه😫😴)
یکی بود و میاومد بهم میگفت تو چهار سالگی، ساعت ده شب نهایتا میخوابی قطعا باورم نمیشد...😨
*️⃣ اگه توی یکسال و نیمهگی👶🏻 که راحت دستشویی 🚽 هم نمیتونستم برم، ازبس بهم چسبیده بودی، ازآینده برام خبر میآوردند...
که تو چهارسالگیت، من میتونم تو زمان بیداری تو چند دقیقهای بخوابم، ابدا تو کتم نمیرفت😄
*️⃣ اگه تو دو و سه سالگی و لجبازیهات و دراز کشیدن کف مسیر🛏️ نجف-کربلا و وادیالسلام و بانک قم و...🤦🏻♀️
بهم میگفتند تو چهار سالگی اینقدر راحت بابت رفتارهای اشتباهت و حتی کارای سهویت عذرخواهی میکنی، همون موقع تو اوج لجبازیهات با هم راحتتر کنار میاومدیم😍
*️⃣ یا وقت آموزش دستشوییت، باور میکردم هیچ بچهای تا آخر عمر پوشک نمیبنده و آخرش دیر یا زود یاد میگیره به وقتش بره دستشویی،😅
اون همه خون نجس خودمو کثیف نمیکردم🤷🏻♀️
(چیه؟! خون همه نجسه دیگه😜😀)
اما باید باور کنم که چالشها موندنی نیستن و اگر همون وقتا ایمان میآوردم به زودگذر بودنشون، 🚄
قطعا صبر و آرامشم بیشتر بود، چون چالشهای ما با شما🧒🏻👧🏻 تموم شدنی نیستن... اما نکتهی طلاییش همین گذرا بودنشه😉
کاش قبل اومدنت یاد میگرفتیم:
چطور میشه دنیا رو از دید یه کودک دید👀
و از پس گریه😭 و لجبازیش نیازهاشو فهمید👌🏻
و اوضاع رو سامون داد🤗
تا اینقدر با آزمون و خطا، روزهای قشنگمون رو سخت و تلخ نمیکردیم.
#ز_زینی_وند
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#معرفی یه دوره ی خوب و مفید برای مامان ها و علاقه مندان به مباحث تربیتی
لینک کانال دوره مجازی مبانی رشد و تربیت اسلامی:
@mabaniroshd
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچهها🧒🏻👦🏻 رو بذاریم خونه یکی از مامان جونها👵🏻 و کارهای تلانبار شده رو انجام بدیم😁
از قضا خانوادهی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻♀️
فرصت خوبی بود، چون میشد بچهها رو بذاریم خونهی مامان خودم🧕🏻 و خودمون بریم خونهی مادرِهمسر🧔🏻😉
از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و میتونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛
میخوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونهی مامان جون😍😅»
یه جوری با هیجان و صدای بلند میگفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که میگفت: «دیگه نمیتونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی میخوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛»
محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که میخواد جایزه بگیره😆😂
روز موعود فرا رسید و بچهها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون🧕🏻🧔🏻😍
من امتحان داشتم و همسر مقالهی چند ماه عقب افتادهش رو باید تنظیم میکرد📚
وقت برای این حجم کار کم بود،⏳
اما مثل دوندههایی🏃🏻♂️ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون میبندن و موقع مسابقه باز میکنن، بودیم😅😂
باور نمیکردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپتاپم!
و کسی نمیگه:
-👦🏻ماماااااان بیا علی رو بردار!
-👦🏻مامان منم میخوام فیلم ببینم تو لپتاپ!
-👶🏻ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼
بچهها هم با مامان جون و باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکلهای بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزهشون کاملا راضی بودن.😂😍
پن۱: ما همشهری خانوادههامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون.
اما تجربهی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایهمون هم امتحان کنم.
خوشبختانه علی👦🏻 به خاطر حضور داداشِ علی خیلی راحت از من جدا میشه.
پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانوادهی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲
نزدیک ده ساعت! آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅
از وقتی محمد آقامون حرف میزنه، دیگ ما فرصت نمیکردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅
پن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر میگذره.😭😭
قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک میکنن؟!😄
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#تجدید_قوا
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
اوایل بچهداری، ایدهآلم برای زمان از پوشک گرفتن بچه قبل دوسالگی بود.😅
چندتا مطلبم خونده بودم درباره روشهای زود عادت دادن بچهها به دستشویی.🚽😆
حتی یادمه توی گروهی بحث بود که بهترین زمان برای از پوشک گرفتن کیه؟
و من تازه مامان شده🤱🏻 با اعتماد به نفس میگفتم هرچی زودتر بهتر.😂
گذشت تا اینکه دیروز با شنیدن حرفای یه بنده خدایی به یاد ایدهآلهام افتادم!
- ئه! پسرت👦🏻 داره سه سالش میشه (۲ سال و ۷ ماه😑) هنوز براش پوشک میبندی؟
فلانی پسرش هنوز دو سالش نشده، دیگه کامل یاد گرفته، حتی شبا هم براش پوشک نمیبنده.😏
دیر شده...دیگه زودتر باید به فکر باشی🤔 و...
یه لحظه حس کردم:
عجب!
من چه مامان بیمسئولیت و ناتوانی هستم که نتونستم مثل فلانی بچهمو زیر دو سال از پوشک بگیرم.😕
بعد با خودم گفتم:
خب من خودم انتخاب کردم و دوست داشتم بچهی دومم زودتر بیاد تا همبازی عباس بشه.🤗
۱۸ ماهگی عباس، فاطمه به دنیا اومد.
با نوزاد کوچیک سخت بود پروژهی از پوشک گرفتن.🤷🏻♀️
و نمیخواستم به خودم و عباس سختی بدم.
بعدشم به خاطر سرمای هوا و اینکه دستشوییمون توی حیاط بود، عملا ممکن نبود برامون.🙂
فاطمه👧🏻 هم به سن وابستگی رسیده بود و تا منو نمیدید، از گریه خودشو هلاک میکرد.
تعطیلات عیدم من🧕🏻 و باباشون🧔🏻 نیاز به استراحت و تفریحات سالم خونگی داشتیم و خودمون از نظر روحی آمادگیش رو نداشتیم.
بعدش توی ماه رمضون با ضعف😫 ناشی از روزه، همین که به کارای ضروری روزمرهمون میرسیدم خداروشکر میکردم.😄
بعدشم که اومدیم خونهی مامانم اینا مشهد و توی سفر نمیشد این پروژه رو داشته باشیم.
حالا انشاءالله وقتی برگردیم تهران قصد دارم پروژه رو شروع کنم.😆
خلاصه؛
از نظر خودم شرایطم برای از پوشک گرفتن تا الان مساعد نبوده و دلایلم برای خودم موجه بود.
یعنی با اینکه دوست داشتم قبل دوسال از پوشک بگیرم پسرمو، ولی نتونستم و ناراحتم نیستم.
اما از حرف اون بنده خدا و مقایسهی من و بچهم با فلانی که زود از پوشک گرفته، ناراحت شدم.🙁
البته سکوت کردم و بحثو ادامه ندادم.
فقط اینجور وقتا میفهمم چقدر این حرفا برای مادر مورد نظر میتونه اذیتکننده باشه
و یاد میگیرم که خودم همچین حرفایی به بقیه مادرا نزنم.
پ.ن: شما با چه روشی بچههاتونو از پوشک میگیرید؟
توصیهای، نکته کنکوری، چیزی دارید برام؟
میخوام از شنبهی دیگه شروع کنم😂
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
قرار بود بریم باغ عموصمد🌳
مامان بزرگم👵🏻 ۷ تا بچه داره و هر ۷ تا پیششن.
هر چند وقت یه بار، جمع میشن و میرن باغ عموجان و یه شام دورهمی میخورن.
مامان بزرگم به لطف خدا، هیچ وقت تنها نیست، حتی یه ساعت... همیشه یکی پیشش هست🤗
قرار بود اون روزم همه دورهمی، بریم باغ عمو،
عمو فقط یه پسر ۹ ساله داره👦🏻
از در که وارد شدیم، محمد تا جمعیت رو دید، ترسید و برگشت...
میگفت بیا سوار ماشین🚙 شیم بریم...
تلاش ما برای راضی کردن محمد بیفایده بود...
من رفتم بین جمعیت و گرم خوش و بش و چاق سلامتی با فامیل شدم.
و باباش🧔🏻 همون دم در، مشغولش کرد تا ترسش ریخته بشه...
مهدی، پسرِ عمو، اومد دم در...
و من دیگه نفهمیدم چی شد...🤷🏻♀️
تا اینکه دیدم محمد👦🏻 داره وسط بچهها بازی میکنه...
بله....
مهدی، پسر عموجان خوب بلد بود چجوری بیارتش توی باغ...😉
بچه برای بچه، گاهی از پدر و مادر کارسازتره...👌🏻
محمد بهش میگفت داداشی👬
مهدی دست محمد رو میگرفت و میبرد دور باغ🌳
بزرگترا دور هم آتیش🔥 درست کرده بودن...
و مهدی و بقیه بچهها، اون ورتر یه آتیش کوچیک، البته با نظارت همسرم...😉
مامان بزرگم👵🏻 وسط زیلو نشسته بود و بچهها و نوهها و تنها نتیجهشو تماشا میکرد...🤗
شنیدم که عموجان به زن عمو میگفت ببین مهدی چه جوری محمد رو مثل چشماش👀 نگه میداره...🥰
یه بچه بیاریم طفلی تنهاست...🙃
#ه_محمدی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif