eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.3هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
167 ویدیو
29 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
(مامان سه فرزند ۷ ساله، ۴ ساله و ۶ ماهه) کار کردن با بچه‌ی کوچیک، بالاخره بهره‌وری رو پایین میاره و تو خونه هم باید وقت بذاری. یه موقع‌هایی می‌شد که فرزند دومم، دوست نداشت مهد باشه و من میاوردمش پیش خودم و کار رو تعطیل می‌کردم. یا اگه جلسه‌ای بود و مجبور بودم باشم، در کنارش سعی می‌کردم یه جوری سرگرمش کنم؛ با خوراکی، نقاشی کشیدن، یا بعضا گوشی (خیلی کم گوشی می‌دادم.)🎨📱 اسفند ۹۸ خدا رو شکر فرزند سومم به دنیا اومد.😍 بعد از اون کرونا هم اومده بود و من مدتی تو مرخصی زایمان بودم. تو بارداری، خوشحال بودم که بعد از سومی هم انشاالله می‌تونم کارم رو ادامه بدم، با توجه به اینکه مدرسه و مهد رو دارم. ولی کرونا اومد و مدرسه و مهد تعطیل شد.🙄 من باید نصف نشانه‌های الفبا رو که مونده بود، به بچه بزرگم یاد می‌دادم و ازش امتحان می‌گرفتم.😣 از طرفی چون بچه‌ها دائم خونه بودن، حوصله‌شون سر می‌رفت و نمی‌شد خونه‌ی دوست و... برن و خودمم به خاطر بچه‌ی کوچیک، نمی‌تونستم جایی ببرم. ولی خدا رو شکر می‌کنم که بچه‌ی جدید براشون سرگرمی شد و راحت‌تر با این شرایط کنار اومدن. علاوه بر اون، مامانم هم، خدا حفظشون کنه، هستن و تا سه ماهگی بچه، با هم زندگی کردیم. یعنی یا با هم تهران بودیم، یا با هم شهرستان. دوری از همسر سخت بود ولی هیچ تصمیم دیگه‌ای نمی‌شد گرفت. چون بچه‌ها فدا می‌شدن. با وجود مادرم، گاهی کوچیک‌ترین بچه رو می‌ذاشتم پیشش و بزرگترا رو می‌بردم بیرون. تهش واقعا فکر می‌کنم خدا تو هر شرایطی، اگه آدم سعیشو بکنه، یه راه نجاتی باز می‌کنه. این خلاصه‌ای بود که تو این سال‌های زندگی بهش رسیدم.  چند ماه که گذشت، کم‌کم کارها با شرایط کرونا شکل دیگه‌ای گرفت. بچه‌ها بیشتر عادت کردند که باید ماسک بزنن و من با این شرایط، ولی نه مثل سابق، هم‌چنان دارم کار رو ادامه میدم؛ هرچند که سختی‌ها و فراز و نشیب‌های خودش رو داره.💪🏻 یادمه یه بار یکی از اساتیدم می‌گفتن وقتی آدم داره تو یه راهی میره، جلوش کلی موانع مختلف و راه‌های اشتباه و سرعتگیر هست. اونی صبوره که با وجود همه اینها به رفتن ادامه میده و مسیر انحرافی هم اگه رفت، برمیگرده؛ نه اینکه وایسته یا کلا یه راه دیگه با یه مقصد دیگه رو بره. بعد از صحبت ایشون، من همیشه یه تصویری از این صحنه تو ذهنم دارم و تو مشکلات زندگی، خودم رو جای‌گذاری می کنم و از دور به این صحنه و به قبل و بعدش، نگاه می کنم. این نگاه خیلی بهم کمک می‌کنه که توجه کنم این سختی‌ها گذراست... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه سال و ده ماهه و یک سال و نه ماهه) سال ۹۳ همسرم می‌خواستن برن پیاده‌روی اربعین، پیش فرض من این بود که کار سختیه و من از پسش برنمیام و نمی‌تونم برم! دنبال پاسپورت هم نرفتم! دو روز قبل رفتنشون، کم‌کم داشت دلم می‌گرفت... خبر می‌رسید که همه بدون پاسپورت دارن میرن عراق! وسوسه شدیم! راستش هم از پیاده‌روی طولانی ترس داشتم و هم از عراق درگیر داعش! و هم از سفر بدون پاسپورت! از اون رزق‌های من حیث لایحتسب بود! رفتنی شدیم بالاخره! از لحظه‌ای که از ایران خارج شدیم، اضطراب و غم عجیبی ریخت تو دلم! تنها چیزی که با فکر کردن بهش آروم می‌شدم این بود که گفته بودن امنیت زائران اربعین امام حسین رو تامین می‌کنیم... وقتی برگشتیم خیالم راحت بود که بعد از این تا وقتی زنده‌ام هر سال اربعین میرم کربلا... اصلا مگه میشه کسی که تجربه این سفر خارق‌العاده رو داشته، اربعینی بیاد و تو خونه باشه و نمیره!؟ گذشت... سال بعد اربعین اومد و من تو خونه بودم... و نمردم!!! نمی‌تونم بگم چون محمد آقامون تو راه بود نتونستم برم پیاده‌روی! تنها دلیلش این بود که رزقم نبود ... و گرنه فرقی نداره با بچه یا بی‌بچه بطلبن راهی میشی... با پاسپورت یا بی‌پاسپورت! با کرونا یا بی‌کرونا... با جسم خاکی... یا با دل بی‌قرار و سلام از راه دور... خدایا امسال رزق هممون قرار بده.🙏 ... ... پ.ن: فردا ساعت ۱۰ صبح قراره همه توی همه جای کشور زیارت اربعین بخونیم... و بگیم ... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
به یاد موندنی ترین خاطره ای که از اربعین دارید رو برامون بفرستید... به این آیدی: @moh255 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
به یاد موندنی ترین خاطره ای که از اربعین دارید رو برامون بفرستید... به این آیدی: @moh255 🍀🍀🍀 کانال
تعدادی از خاطرات اربعین شما عزیزان ❇️ شب عاشورا، دودل بودم که پیاده‌روی اربعینو بخوام یا نه. از خدا بچه می‌خواستیم و از طرفی نمی‌تونستم از کربلا هم بگذرم... خیلی وسط گریه‌ها و روضه‌ها فکر کردم... یهو به دلم برات شد که مگه از امام حسین علیه‌السلام برنمیاد که هر دو رو بهت بدن؟! این شد که پیش خودم و خدای خودم قرار گذاشتم که اگه خدا بهمون بچه داد، حتما اربعین رو برم! صبح روزی که عازم بودیم، فهمیدم باردارم... تمام راه تا فرودگاه رو گریه کردم... خبر اولین نوه خانواده‌مونو توی یکی از موکب‌های نجف به مادر و پدرم دادم! سفر عجیبی بود. چنان پذیرایی ازم شد که انگار رو ابرا بودم... قدم قدم که برداشتم با دخترم حرف می‌زدم ... امسالم از شوهرم قول گرفته بودم من و بچه یک‌ساله‌مو ببره، که حسرتش رو دلم موند...😭 ❇️ فشار جمعیت حال مادرشوهرم رو بد کرده بود... به سمت خادم‌ها رفتم و به سختی گفتم که فشار خون مادرشوهرم رو بگیرین... قبول کردن و وارد مکان مخصوص خادم‌ها شدیم؛ جایی که هیچ زائری حق حضور تو اونجا رو نداشت... دقیقا رو به روی ضریح... تا خادما، فشار مادرشوهرم رو بگیرن، من کلی نماز خوندم. برا همه... خودم... خواهر مرحومم... واقعا لحظه قشنگی بود 😍😍 مثل رویا بود برام... ❇️ عصر اربعین، بعد از زیارت، می‌خواستیم برگردیم مرز... از کاروان جدا شده بودیم و هیچ ماشینی گیرمون نمی‌اومد... منو خواهرم به شدت نگران بودیم... بعد از ساعت‌ها سردرگمی، به یکی از همراهامون گفتم: برید با اون آقایی که وانت داره حرف بزنید، شاید ما رو ببره نجف... و ایشون با کلی ارادت و احترام ما رو سوار کردن و رسوندن نجف و تا گاراژ نجف هم برامون ماشین گرفتن و فقط گفتن: مشهد...دعا... و من خوشحال بودم که حامل سلام برادرانم به امام رئوف (ع) خواهم بود... وقتی رسیدیم مهران، شب از نیمه گذشته بود و اتوبوس کاروان ما حرکت کرده بود... خواهرم دیگه برید و تا تونست گریه کرد😭 هوا سرد بود و ما روی یه چفیه نشسته بودیم... صدای اذان صبح بلند شد... بعد نماز اشکم چکید و به آقا گفتم منو شرمنده خواهرم نکنید... اتوبوسی پیدا شد و صاحب اتوبوس با شاگردش تا آخر سفر روی پله‌ها نشستن و ما رو جای خودشون نشوندن. کرایه نگرفتن و ناهار و خوراکی‌های دیگه‌ رو هم با ما رایگان حساب کردن... تمام این سفر معنوی با لحظه لحظه اتفاقاتش، برای ما درس و خاطره بود... گرچه دوریم... به یاد تو سخن می‌گوییم... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام به همه‌ی اعضای عزیز خانواده‌ی مادران شریف ایران زمین😍 حالتون خوبه؟ تولد یک‌سالگی‌مون مباااارک😇 و یه تبریک ویژه هم می‌گیم به اونایی که از همون روزای اول (مهر پارسال) کنارمون بودن😁 (کیا بودن؟ دستا بالا) به این بهونه می‌خوایم یه خورده بیشتر از خودمون بگیم، بعدش شماهم تو کامنتا از خودتون برامون بگید😇 ما یه تعداد مامان فارغ‌التحصیل دانشگاه شریف هستیم.😁 بعد مامان شدن مثل بقیه مامانا یه مدت حالمون خوب نبود از اینکه نمی‌تونیم به کارای مورد علاقه‌مون برسیم و رشد کنیم و فعال باشیم.😞 توی گروه دوستانه‌ای که داشتیم دنبال این بودیم که چطور می‌شه کنار بچه داری، به کارای دیگه هم برسیم؟ از تجربیات دوستامون و مامان‌های باتجربه استفاده می‌کردیم.👌🏻 دنبال مامانایی بودیم که کنار مادری، فعالیت‌های دیگه‌ای داشتن. فعالیت‌هایی طبق  شرایط، علاقه و نقشی که داشتن. ادامه‌ی تحصیل، مطالعه، فعالیت اجتماعی و فرهنگی، کارهای هنری، اشتغال، کارآفرینی و ... کم‌کم به نتایج خوبی رسیدیم... دیدیم این آرزو دست یافتنیه😄 چون یه سری تونستن پس ماهم می‌تونیم. و تونستیم😇 بعدش تصمیم گرفتیم تجربیات این مامانا رو به بقیه مامانا بگیم. و این حال خوب رو برای همه‌ی مامانا رقم بزنیم😍 حالا بعد این یه سال ما یه خونواده‌ی حدود 10 هزارتایی هستیم توی پیج و کانال‌هامون (بله و ایتا و سروش) تو این مدت هم خیلی چیزا از شما خونواده‌ی عزیزمون یاد گرفتیم. و خیلی بیشتر از قبل حال خوب و انگیزه داریم به خاطر بودن کنار شما.🌹 و اما اینکه ما دقیقا کی هستیم و این پیج توسط چه کسانی اداره می‌شه: اول کار ما یه تیم ۶ نفره بودیم. بعدش کم‌کم دوستای دیگه‌ای پیدا کردیم و خیلیا توی این مسیر بهمون کمک کردن.💚 الان تیم اصلی‌مون اینه: 🔸 پروانه شکوری متولد ۷۲/ کارشناسی شیمی. مامان عباس و فاطمه/ مسئول گروه 🔸پگاه بهروزی متولد ۷۲/ ورودی ۹۱ کارشناسی ریاضی. مامان محمد و علی/  اونیه که دایرکت‌ها رو جواب می‌ده (البته فعلا گوشیشون خرابه و بقیه جواب می‌دن😅) 🔸طاهره اکبری متولد ۷۱/ کارشناسی هوافضا. مامان رضا و طه و محمد/ مسئول پست‌های تک قسمتی مهمون‌ها (سبک مادری)👌🏻 🔸فاطمه جباری متولد ۷۳/ کارشناسی فیزیک. مامان زهرا و حیدر (توراهی)/ اونیه که کامنت‌ها رو جواب می‌ده✋🏻 🔸هاجر محمدی متولد ۷۲/ کارشناسی برق. مامان محمد/ مسئول پست‌های چندقسمتی (تجربیات تخصصی) مهمون‌ها👌🏻 🔸پریسا عارفی متولد ۷۳/ ورودی ۹۲ کارشناسی مواد و دانشجوی روانشناسی/ مامان فاطمه (توراهی)/ مسئول خوشگل سازی و کارای رسانه‌ای پیج😉 🔸 الهام باغانی متولد ۷۱/ ارشد مهندسی شیمی. مامان علی و رضا/ مسئول ترجمه و زیرنویس کلیپ‌های خارجی‌مون😎 🔸 زهرا منظمی متولد ۷۶/ دانشجوی شیعه‌شناسی. مامان علی و فاطمه/ نویسنده‌ی فعال ساکن هلندمون😁 🔸 اسما توانا متولد ۷۶/ کارشناسی هوافضا. مامان علی اکبر/ مدیر کانال‌های بله و ایتا و سروش. و البته با همراهی تعداد زیادی از مامانا که برامون پست می‌نویسن و خیلی عوامل پشت صحنه‌ی دیگه😘 پ.ن: دوست داشتیم تولدمون رو دورهم و کنار شما جشن بگیریم. اما امان از کرونا😕 به جاش چند روز پیش یه دورهمی دوستانه داشتیم با رعایت پروتکل‌ها😉 البته جای یکی از مامانا و سه تا پسراش خالی بود. چهار تا از بچه‌ها هم غایب بودن و خونه‌ی مامان بزرگاشون مونده بودن.😅 ❤️جاتون کنارمون خیلی خالی بود❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۶ساله، ۴/۵ساله، ۲ساله) یه شوت بلند و... خرده تراش و کاغذ باطله‌ها خوشحال و خندون در هوا رقصیدند و نشستند سرتا پای من و رضا و میز و دفتر و فرش! آخ آخ یه ساعتم نیست اتاق رو جارو زدم تا کلاس برای شروع درس مرتب باشه😤 این بار سومه برای امروز😱 صدای ریسه خنده محمد بلند شد. رضا ریز خنده‌ای کرد و ادامه داد: بااادااامممم☺️ من: باباااا مسلط! باباااا تمرکز!😳 منم مثل رضا خودم رو زدم به اون راه، خرده تراش‌ها رو از روی دفتر و میز و شونه‌هاش فوت کردم، و ادامه دادم... وقتی دیکته تموم شد، اتاق رو فورا ترک کردیم و طاها موند و جارو و دسته گلی که به آب داده بود هر ازگاهی سر زدم بهش که عزیزم اون گوشه هنوز کثیفه! ☺️ خداروشکر از اون به بعد این اتفاق دیگه تکرار نشد و بدون دعوا و قهر و اعصاب خردی ختم به خیر شد. قبلا برنامه‌ی کلاس رضا از بعدازظهر شروع می‌شد و یک ساعت بعد از ناهار شروع می‌کردیم. طاها و محمد پای تخته، و من و رضا توی دفتر و کتاب، و گاهی برعکس، گاهی محمد می‌پرید وسط فیلم، پای تخته و با خط‌کش به رضا درس می‌داد! و توقف فیلم⏸ گاهی طاها بلند داد می‌زد مامااانی محمد بوی بد می‌ده و ⏸ شارژ خیلی زود تموم می‌شد و باز ⏸ بعضی فیلم‌ها که خراب می‌شد از ارسالش منصرف می‌شدم و به خاطر تجدید فیلم اعصاب خودمو بچه رو خرد نمی‌کردم❗️معلم می‌خواد بفهمه ما همراه کلاس درست پیش می‌ریم، از ۶ تا فیلم ۲ تاشم نره آسمون که به زمین نمیاد😉 کم‌کم بی‌حالی و کسالت باعث شد نظم کلاس‌ها بهم بخوره، مامان ساعت کلاسمه😃 - مامانی بذاریم نیم ساعت دیگه یه کم بخوابم؟😢 مامانی نیم ساعت شد حالا بیا😊 - ناهار رو که نتونستم بخورم، بذار یه چیزی بخورم بعد! منو باش این‌جوری می‌خوام ناظم هم باشم😕 خداروشکر جدیدا فیلم‌های کلاس رو صبح می‌فرستن😄 بچه‌ها رو شب‌ها زودتر می‌خوابونم و صبح که انرژی دارم شروع می‌کنم به تدریس و فیلم گرفتن، اون زمان محمد و طاها بیشتر تو کتاب دفترا مشغول نقاشی می‌شن و فیلم‌هامون زیاد تکه پاره نمیشه💪🏻 تکالیف هم می‌مونه برای عصر، البته همونم هنوز نظم خوبی نگرفته، زنگ تفریح‌ها خیلی طولانیه😆 ماه اول الحمدلله به خیر گذشت و به نظر هر چهارتامون رو به رشدیم❗ و در تمام لحظات طاها و محمد و توراهیمون لحظه به لحظه در کنار ما بودند و نذاشتند احساس تنهایی کنیم😄👌🏻 پ.ن۱: هر کاری که با ترس و سخت‌گیری، بهش وارد شدم خیلی سخت پیش رفت! خاطرات خوبی هم نموند😐 پروژه‌ی آموزش مجازی رو با خیال راحت و توکل بر خدا واردش شدم و سختی‌هاش اذیتم نمی‌کنه و چندان به چشم نمیاد، حالا می‌خوام به مددالهی پروژه‌ی شکست خورده‌ی از پوشک گرفتن محمد رو این بار با این نگاه شروع کنم👌🏻 پ.ن۲: این روزها می‌گذره ما می‌مونیم و نتایج و خاطراتی که به دست خودمون ساختیم❗️ان‌شاءالله بهترین نتایج و خاطرات نصیب همه‌ی مادران شریف ایران زمین😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان عزیز😊 بعد از این پست های روزنوشتمون به صورت یک روز در میون منتشر میشه☺ چون میخوایم بخش مصاحبه با مامان های موفق رو گسترش بدیم.👌