بسم الله
سلام دوستان عزیز😊
حالتون خوبه؟
امروز قصد داریم یه مقدار بیشتر درباره اهداف و دغدغههای مادران شریف، براتون بگیم.
درباره اینکه ما با چه انگیزه و فکر مشترکی دور هم جمع شدیم و میخوایم به کجا برسیم در آینده؟😇
مرامنامه جمعیت مادران شریف ایران زمین رو بخونید، و اگر باهاش موافق بودید، و دوست داشتید شما هم عضو این جمعیت باشید، اسمتون رو بهمون بگید 😊
انشاءالله بتونیم با کمک همدیگه، در آینده کارهای بزرگی انجام بدیم و به هم کمک کنیم برای رسیدن به اهداف مشترکمون.💪💪
پ.ن :
خیلی مشتاقیم تجربیات و خاطرات شما مامانهای عزیز رو بشنویم، و ازشون استفاده کنیم.
وقتی تعداد تجربیات افراد در شرایط مختلف زیاد بشه، افراد زیادی میتونن ازش استفاده کنن انشاءالله.
لذا از همه شما دعوت میکنیم خاطراتتون رو برای کانال مادران شریف بنویسید، و بفرستید تا با اسم خودتون منتشر کنیم.
اگر قصد دارید برامون بنویسید، در یکی از پیام رسانهای بله، ایتا و سروش، به آیدی زیر پیام بدید تا نکات مربوط به تجربهنگاری رو براتون ارسال کنن.
@hm255
#مادران_شریف
#مرامنامه
#تجربه_نگاری
#تجربه_شما
#عضویت
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_وصالی
#قسمت_اول
من ۲۴ سالمه،
دختری بودم پر هیجان، که حال و هوای شعر و شاعری در سر داشت.😁
شعر تنها قسمت لاینفک زندگی من بود، البته حافظ قرآن هم بودم؛ ولی جز سال کنکور، هیچ وقت درس برام اولویت نداشت.😂
یادش بخیر!
لای کتاب جغرافیا، کتاب لیلی و مجنون رو قایم میکردم، تا شب امتحان، درس مانع شعر خوندنم نشه!!😅😆
سال ۹۳ وارد #دانشگاه امام صادق شدم،
پر از شور و شوق و پر سروصدا!!😁
با اون همه خنده و جوابهای از سر شوخی که تو مصاحبه میدادم، قبولی امام صادق مثل معجزه بود.😆
و حتی رضایت پدرم برای اینکه برم تهران.😅
به خاطر شیطنتهام، تموم بچههای خوابگاه و دانشگاه منو میشناختن.😄
طی فرآیندهای پیچیده، قدرت خدا و جستوجوهای متوالی در جهت پیدا کردن #بچههای_شر_و_شلوغ_خوابگاه، پنج تا دوست شیطونتر از خودم پیدا کردم.
پیدا کردن بچههای شیطون، بین بچههای عاقل و آروم امام صادق، مثل شکستن شاخ غول بود.😆
ولی بالاخره #اکیپ مورد علاقهام جور شد😁😄💪🏻
یادمه ماه رمضونا، تا سحر بیدار میموندیم و با اکیپ دوستام، که معروف بودیم به #اخراجیها😂، سربهسر سرپرست خوابگاه میذاشتیم.🙈
یا زبون روزه، دم افطار تو حیاط با کلی جیغ و داد😁، وسطی بازی میکردیم.😃
برا بچهها فال آب (یه فال مندرآوردی😆) میگرفتم.
یه بار اسممو توی گوشی دوست صمیمیم، همراه اول سیو کردم و بهش پیام دادم صد گیگ اینترنت برنده شدی😂 ، مشخصات بده.
و حدود یه هفته سرکارش گذاشتم.😂
آخ که چه روزایی داشتیم...
یه خلاقیت جالب هم داشتیم، که با اکیپ اخراجیها، #نقاشی میکشیدیم و به بچهها و استادای دانشگاه میفروختیم😊
#بازاریابش هم خودم بودم.😉
با پول #فروش نقاشیها🏞، که اون موقع حدود سه میلیون شد، کلی #شیر_خشک و #پوشک و #شیشهشیر🍼 و #پستونک، برای بچههای نیازمند خریدیم.😇
اسم گروهمون شد art for life،
که کلی توی دانشگاه مطرح شد؛ از بس که نقاشیها، از دعای نینیها👶🏻، بین بچهها و اساتید محبوب بود.😄
حتی بعضی اساتید برای نوههاشون، نقاشی درخواستی سفارش میدادن😁 و به بقیه همکاراشون، ما رو معرفی میکردن.😄
یه بار یکی از استادام، نقاشی خرید و بعدش یه مقدار برگه و کلاسور، برای کمک بهمون داد.😍 و در گوشم گفت: «من میخوام برای گروهتون بستنی بخرم که خستگی از تنتون دربیاد😍»
هنوز که هنوزه مزهی اون #بستنی زیر زبون منه.😍😋🍦
ترم دوم بودم که #ازدواج کردم.😊
هیچکس باورش نمیشد که دختری به اون شیطنت، بتونه نقش همسری رو ایفا کنه😅
#علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_وصالی
#قسمت_دوم
همسرم یه مرد فوقالعاده جدی و اهل کار و مطالعه بود.👓📚💼
با اینکه هر دو متولد ۷۴ بودیم، ولی هرکس که ما رو با هم میدید، چه از لحاظ ظاهری، چه از نظر فکری، ده سال تفاوت سنی احساس میکرد.😅
دنیاهای متفاوت ما دوتا، برای همه جالب بود.
همسرم هم دانشجو بودن🎓
هر دو توی تهران و خوابگاهی.
یه #ازدواج کاملا دانشجویی!🤓🤓
دو هفته یه بار، دو نفری با اتوبوس، همدان میاومدیم، و دوباره برمیگشتیم و کار و درس...
همسرم غرق کار و مطالعه،
و من غرق کلاس آشپزی و #شیطنتهای_خوابگاهی، که بعد ازدواجم بیشتر شد و کمتر نشد.😂
سال آخر دانشگاه بود که عروسی گرفتیم.
تو #جهیزیه، سادهترین چیزها رو خریدیم.
تموم وسایل برقی ایرانی بود.
تلوزیون نخریدم💪🏻، و تلویزیون قدیمی و دست دوم مادرشوهر جان رو آوردیم که اونم سالی یه بار روشن نمیشه.😆
حتی آینه و شمعدون نخریدم؛ چون خونه کوچیک بود و جا نداشتم براش.😏
همسرم چون خیلی درسخونتر بود، و صد البته واحدهای کمتری داشت، همدان موند، و من تنها راهی تهران شدم.😭
سه شنبهها ک میاومدم همدان، برام بهترین روزها بود،
و جمعهها با اشک و گریه سوار اتوبوس میشدم.
با اینکه از دانشجوهای متوسط کلاس بودم، اما عاشق کار #پژوهش و مقاله نوشتن بودم.📃
پروژههای دانشگاه ما، دونفری بود و به شدت سختگیرانه.
با این حال، همراه با یکی از دوستام که عاقلترین عضو اکیپ اخراجیها😆 بود،
#پایاننامه_برتر شدیم.☺️
درسها که تموم شد، تا من اومدم، همسرم رفت سربازی،😭
البته به مدت دو ماه.
من میرفتم خونهی مادرم و باهاشون زندگی میکردم، تا چهارشنبهها همسرم بیاد.
فقط دو روز توی هفته، خونه خودمون بودیم؛ همراه یه همسر که از شدت خستگی ناشی از سربازی فقط خواب بود.😅
بعد سربازی هم یه دوره اجباری درسی شروع شد و دوتایی رفتیم قم؛
و زندگی در شهر قم شروع شد.😊
همراه با غربت و دوری از خانواده،😔
اما شیرین و دو نفره.😍
بعد از کلاسهای همسرم، هر دو سوار پراید خوشرکابمون، بستنیفروشیهای قم رو کشف میکردیم😋🍦
بهمن ماه بود که فهمیدم باردارم و زندگی قشنگتر شد.😍
همسرم بیشتر از همیشه حواسش بهم بود.😇
همزمان، برای #آزمون_ارشد هم درس میخوندم.😀
شش ماهه بودم که رفتم آزمون ارشد دادم و رشتهی روانشناسی تربیتی همدان قبول شدم.🤩
بعد از هفته ۳۴ بارداری اومدیم همدان؛ و من مجبور بودم شبها تنها بمونم تا همسرم برن قم و تهران برای درس ارشد.
بالاخره امیرعلیمون، مهرماه به دنیا اومد.😃👶🏻
#علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_وصالی
#قسمت_پایانی
تا روز بیستم تولد امیرعلی، با همسرم بودم❤️
ولی بعدش قم و تهران رفتنهاشون شروع شد. چند روز قم و تهران بودن و چند روز همدان.
وقتی قرار بود برن قم، یه روز قبلش میرفتیم فروشگاه و کلی خرید میکردیم🛒
و من موندم و کلی #درس و یه #بچه کولیکی...
باید تمام طول روز تو خونه راه میرفتم تا آروم باشه.
به حدی جییغ میزد که گلوش میگرفت😟
حتی وقت نمیکردم غذا بخورم🍛😟
ولی گذشت...😊
الان امیرعلی سه ماهشه👶
کولیکش خوب شده و یه پسر آروم و به شدت خندهرو😄
همچنان پدرش مشغول درس، و من با پسرم خونه تنها.
ولی #با_قدرت ادامه میدیم💪
پسرم با ذوق به #کتابهای توی دستم نگاه میکنه و من تمام مطالب رو بلندبلند براش میخونم📖
تا جایی که با صدای درس خوندن مامانش، پستونک به دهن، خوابش میبره😴
روزهایی که #امتحان دارم، یه شیشه شیر و امیرعلی تو کریر، تحویل مامان داده میشه و بدو بدو میرم سر جلسه امتحان😀
با خیلی از استادا صحبت کردم سر کلاس کمتر برم؛ و خدا خیرشون بده قبول کردن☺️
کلی #فایل_پایاننامه تو گوشیم دارم؛ و وقتی امیرم داره تو بغلم چرت میزنه، مطالعه میکنم و #نکات_خوبشو کپی میکنم😊
#سخنرانیهای_فلسفی هم، که همسرم تو ماشین برای منو امیرعلی میذاره، #جرقههای_پژوهشی جدیدی تو ذهنم ایجاد میکنه💡
کلی بهشون فکر میکنم و #نتایج خودمو تو گوشیم ثبت میکنم✅
یه بار رفتم کتاب فروشی تا یکی از کتابام رو بخرم؛ کتاب ۶۰۰ صفحه، با فونت خییییلی ریز بود با یه قیمت گزاف که من اینجوری شدم😫😶😖
پیدیاف کتاب رو پیدا کردم ک اونم به شدت زیاد بود😟
و من وقت این همه خوندن نداشتم😒
#خلاصهی_کتاب رو پیدا کردم و برای امتحان با گوشیم خوندم و شکر خدا قبول شدم😄
هر چند نمره ام آش دهنسوزی نشد😅
روزهایی ک قراره #کلاس برم، اگه #بابای_پسرم خونه باشه، با بچه، تو ماشین، پشت در دانشگاه، با یه شیشه شیر، منتظر من میشن👶🍼🚗
و اگه نباشه #مامانم مثل همیشه زحمت میکشن و امیرعلی رو نگه میدارن😊
البته وقتی میرسم خونه، قیافه مامان و خواهر کوچیکم، از خستگی اینجوریه😖😫😣
و امیرعلی که پیروز میدان شده، اینجوریه👶
زندگی با تموم روزای سختش داره برای من میگذره😊
و فقط #طعم_عمیق_شیرینی_بچهداری و عشقی که بین منو همسرم هست، برام یادگاری میمونه❤️
برام مهم نیست که پسرم باهوشه یا یه آدم معمولی☺️
تموم سعیام بر اینه که یه مرد #تلاشگر و #کوشا باشه؛ که اینجوری به همهجا خواهد رسید انشاالله❤️
#علوم_تربیتی۹۳_امام_صادق
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_اول
#تجربه_شما
بر مبنای یک قانون نانوشتهی مندرآوردی، فکر میکردم هر دختری وارد دانشگاه شود، به طرفهالعینی، خواستگارها برایش صف می کشند!😁
فکر میکردم احتمالا در همان یکی دو ترم اول، به سختی خواهم افتاد که از بین خواستگاران متعدد، کدام یک را بلهگو شوم.😂
آمّااااا...
سال ۸۴، کارشناسی برق قبول شدم؛
و قسمت نبود زودتر از ۹۱ متاهل بشم.😜
از سال ۹۰، در یکی از دبیرستانهای مشهد، مشغول به کار شده بودم، ولی تابستان ۹۱ که بله رو گفتم، به دلیل شغل همسر، کارم رو رها کردم، و راهی شهرستان شدم.
از همون روزهای اول، با یک چالش بزرگ مواجه شدم به نام #آشپزی🥄🥣
من که زمان مجردی، آشپزی رو، به صورت عملی، از مامانم یاد نگرفته بودم، بدجوری گیر افتاده بودم.🤯
دستم خیلی کند بود؛ طوری که به جای ۱۲ و ۱، حدودای ۳ و ۴، نهار حاضر میشد.⏰🍽
و همون نهارم، نه مزه غذا داشت، نه قیافه غذا🙁
از طرفی همسرم هم به دلیل اینکه چند سال دانشجوی شهرستان بودند، آشپزی بلد بودند، و این ناشی بودن من، بدجوری توی ذوق می زد😣
به هرحال، اون روزهای سخت اول ازدواج، دور از غذای مامانپز، گذشت😅 و من کمکم، از طریق شبکههای اجتماعی و دوستان، دستپختم تغییر کرد و بهتر شد.😄
به خاطر سختیهایی که توی این زمینه کشیدم😅، تصمیم گرفتم به محض اینکه بچههام، یکم از آب و گل دراومدن، یکسری از کارهای خونه رو بسپرم بهشون؛ خصوصا آشپزی.😊
اون زمان، گروهی از دوستان قدیمی داشتیم، که در اون، دستورپخت غذاها و دسرهای مختلف رو با همدیگه به اشتراک میذاشتیم.🍗🍛🍲🍜🥗🥙
من به جز یک گروه خانوادگی، فقط در همین گروه رفقا عضو بودم و از تجربیات دوستان در آشپزی خیلی استفاده میکردم.😊
یکی از دوستان قدیمیم هم، که از دوره راهنمایی میشناختمش، توی همین گروه رفقا عضو بود. ایشون تو دوره راهنمایی، چندان درسخون نبود و من چون شاگرد اول کلاس بودم، چندان تحویلش نمی گرفتم😅
ولی حالا ماشالله از هر انگشتش هنر میریخت.😉
حتی بعضی از دستورهای پخت رو، با توجه به سلیقه و تجربه خودش تغییر داده👩🍳، و نکات و سوالات من رو هم با حوصله پاسخ می داد.😍😌
به خاطر مشکل پزشکی، حدودا چهار سالی طول کشید تا باردار بشم.
در این مدت، سعی کردم علاوه بر آشپزی، چند تا #کار_هنری هم یاد بگیرم. 🌟✨
مثلا اصول اولیه #قلاببافی رو، به صورت مجازی یاد گرفتم.
بعدش، چون زبانم خوبه، از سایتهای خارجی، فیلمهای زبان اصلی آموزش قلاببافی رو دانلود کردم و دیدم.😊
یه بار که برای هدیه دادن به خواهرزادهم🎁، براش یه کیف بافتم، به فکرم رسید شاید بتونم از این طریق درآمد کسب کنم.✅😃
این بود که شروع کردم به #بافت_کیف؛ و فروشش رو سپردم به خانم صاحبخونمون، که توی دبستان کار میکرد.😀
و اینطوری شد که، خانم صاحبخونه، کیفهای قلاببافی منو میفروخت و ماه بعد، پول کیفها👛، و کلاس خصوصی ریاضی که برای پسر و دخترش میگذاشتم📗 رو، از اجارهمون کم می کرد.😄
چند ماهی به این شکل گذشت؛ و من شنیدم که کلاسهای هنری، در سازمان فنی و حرفهای شهرستان محل سکونت ما، به صورت رایگان برگزار میشه.😊
من هم فرصت رو غنیمت شمردم😏 و کلاس #تابلوفرش، ثبت نام کردم.
اولین تابلوفرشی که بافتم، آیه مبارکه و ان یکاد بود. دومی طرح چند گل بود که اون هم الحمدلله تموم شد.❤️
مدتی کلاس #حفظ_قرآن رفتم. تقریبا سه جزء حفظ کردم.😊
یک عالمه کارهای متفرقه دیگه هم انجام دادم؛😃
از جمله شرکت در کلاسهای #حوزه_مجازی_مهندس~طلبه 💻📚
شرکت در کلاس #خیاطی👚👕،
و #تدریس در آموزشگاه زبان انگلیسی📖
#ه_ع
#برق۸۴_سجاد_مشهد
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#تجربه_شما
#قسمت_پایانی
مرداد ماه ۹۶ به لطف خدا، فرزند اولمون سیدعلی، به دنیا اومد.♥
شب عید قربان✨
مادرشوهرم، بسیار محبت کردند و با آغوش باز و روی خوش😊، حدود ده روز پذیرای من و همسرم و سیدعلی بودند.😃
(همیشه مدیونشونم😌)
بهمن۹۷ به لطف خدا، سیدهنرگس جانمون هم دنیا اومد❤️، و ما دوباره ده روزی زحمتشون دادیم.
داشتن دو تا کوچولوی پشت سر هم، برنامه ریزی زندگیم رو، خیلی تغییر داد.
در واقع درست ترش اینه که بگم، برنامه زندگیم رو تنظیم کرد. ✅
به قول مادر همسرم،
هرچی بچه بیشتر داشته باشی، زرنگتر میشی.😃
مثلا من قبل از بچهدار شدن، یکی از آرزوهام این بود که اونقدر پولدار باشیم، که برای کارهای تمیزکاری و نظافت خونه، کارگر بگیریم؛🤩
اتفاقا چند ماه آخری که دخترم رو باردار بودم، این اتفاق افتاد☺️؛
ولی تقریبا یک ماه بعد از زایمان، خودم نخواستم دیگه بیاد.😏
چون احساس میکردم با داشتن کارگر، یک نوع روحیه تنبلی در وجودم رخنه میکنه.🤨🧐
یعنی برای من اینطور بود و البته برای همه اینجوری نیست.
من که خاطره خوبی از محیط دانشگاه و مدل درس خوندن دانشگاه نداشتم، ترجیح دادم به جای ادامه تحصیل به شکل آکادمیک، خودم به مطالعه بپردازم و از صوت ضبط شده اساتید بهره ببرم.😌
خصوصا اینکه بعد از تولد فرزند، آدم بیشتر احساس نیاز میکنه به خودسازی و توسعه فردی😌
موضوعات مختلف مثلا
روانشناسی،
تربیت فرزند،
خودسازی و تزکیه نفس
و... رو با توجه به علایقم، انتخاب و مطالعه میکنم و صوت اساتید رو هم پیرامون هر کدوم، گوش میدم.😊😄
این روزها، من بعد از نماز صبح،
همزمان که با هدفون بیسیم، مباحث تاریخ تحلیلی اسلام استاد پناهیان رو گوش میدم😊، کارهای خونه رو هم انجام میدم😀، نهار رو هم بعضا آماده میکنم🥣.
خیلی از اوقات ساعت ۸ صبح، که بچهها بیدار میشن، نهار هم آمادهست.🥘
از اون روز که یکی از خانومها، توی صفحه مادران شریف، نوشته بود برای بچهها توی مسجد کلاس میذارم، و مامانهاشون بچههای خودمو نگه میدارن، منم به فکر افتادم!💡✨🌟
یکی دو هفته است که هر روز عصر، کلاس روخوانی برای بچههای مسجد نزدیک منزلمون دارم. یک ساعت قبل از نماز مغرب.
هم به بچهها قرآن یاد میدم، هم تو روحیه خودم موثره،😃💪🏻
و هم بچههای خودم از همین سن، با مسجد انس پیدا میکنند، انشاالله. 😄
#ه_ع
#برق۸۴_سجاد_مشهد
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#هجرت
#قسمت_اول
اولین فرزندم ۶ سال و نیم پیش، تو دوران دانشجویی👩🏻🎓، وقتی که هنوز حدود ۱ سال از درسم باقی مونده بود، به دنیا اومد.💕👼🏻
دانشجوی پزشکی بودم و دورهی اینترنی رو توی بیمارستان میگذروندم🏨
۹ ماه اول دوره رو باردار بودم.
و بعد گل دخترم، به دنیا اومد.😍
تا ۷ ماهگی دخترم، #مرخصی گرفتم.🤱🏻
و بعد از اون، دوران سختی شروع شد...😥
روز اول جدایی سختترین روز بود،
برای من و کودکی هفت ماهه، که قبل از این همیشه با من بوده.😥
چه میشد کرد؟!
اینم بخشی از #وظیفهی من بود؛
نه میشد بگیم هیچ زنی پزشک نشه،
و نه بگیم هیچ پزشکی مادر نشه...
فقط باید #جبرانش رو از خدا میخواستم.💖
مگه میشد برای بچه (و خودم) آسیب نداشته باشه؟!😔
ولی مطمئن بودم خدا حتما جبران میکنه.💗
به جای فکر کردن به #مادر_کافی بودن، به #خدای_کافی خودم فکر میکردم...✨
و به جای اینکه نقش خودمو، پررنگ ببینم،
لطف خدام رو میدیدم.✨
خودم و بچه و زندگی و همسر رو سپردم به خود #خدا.🤲🏻
و گفتم خدایا من به خاطر وظیفهی اجتماعی، دارم میرم سراغ این کار،
بی زحمت خودت هوای همهمونو داشته باش.🤲🏻😌❤
و ادامهی اینترنی رو با قوت، شروع کردم.💪🏻
روزها بیمارستان،
و ۷-۶ بار در ماه هم، کشیک شب🌃
دوره رو باید توی سه چهار تا بیمارستان میگذروندم.🏥🏨
یکی دقیقا شرق تهران، یکی غرب، و دوتا مرکز،
از طرفی خونهی خودمونم تهران نبود.🥶
از اونجایی که رفت و آمد خیلی سخت میشد، پدرشوهر و مادر شوهر مهربانم، یه خونه در تهران برای ما، اجاره کردن.🏬😃😃
خودشونم گاهی برای کمک دادن به ما 😊
و نگه داشتن بچه،👶🏻
میاومدن پیش ما.😀
بیشتر اون مدت ۹ ماه رو مهمون ما بودن؛ یعنی در واقع ما مهمون اونا بودیم.😆
خیلی از کارهای خونه و حتی آشپزی اینا رو هم، مادرشوهرم انجام میدادن.🍛🍲
خدا رحمتشون کنه...❤️
وقتی می رفتم بیمارستان، گاهی وقتها مادرشوهرم دخترم رو نگه میداشتن؛ و گاهی با خودم میبردم مهدکودک بیمارستان.👶🏻👩🏻⚕
دخترم تو کریر و خودم مشغول رانندگی،😉
تا ظهر اونجا بودیم و بعد برمیگشتیم خونه.🚗😊
بین کارهای بخش، سریع میرفتم بهش سر میزدم و شیر میدادم.💖
سختتر از ساعات کار روز، کشیکهای شبم بود...🤨
#هجرت
#پزشکی۸۶
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#هجرت
#قسمت_دوم
در ماه، ۶-۷ بار، کشیک شب داشتم.
مهد بیمارستان فقط تا بعد از ظهر باز بود و نمیتونستم دخترم رو شبها، تو بیمارستان نگه دارم.
تا عصر اونجا بود و غروب باباش میومد و میبرد خونه💔
خیلی سخت بود😫
خیلی...😢
حس نبودن یک بخش از وجود💔
البته گاهی اونقدر شدید مشغول کار بیمارها میشدم، که کلا یادم میرفت.
تو بخش اطفال، خیلی سختتر میگذشت؛🥺
دیدن بچههایی اندازه بچه خودت، که باید بستریشون کنی و نگاههای دردناکشونو ببینی😟
تو بخش زنان هم، وقتی که نوزادی متولد میشد، دلم غنج میرفت و حساااابی تنگ میشد برای دخترم!💕💕
تو کشیکها بعضی شبها، پدرش دخترم رو برای شیر خوردن، میآورد بیمارستان، و بعد برمیگردوند🧔🏻👶🏻🚙
اما بیشتر شبها، خودم، در زمان مخصوص استراحت، (که آف بودیم و بقیه همکارام صاف میرفتن تو تختخواب، 🛌 تا خستگی چند ساعت کار رو بیرون کنن)، میاومدم خونه.
یه ساعتی پیشش بودم💕 و شیر میدادم و میبوسیدم😚 و نوازش میکردم و دوباره برمیگشتم.🚙🌃
خونمون به لحاظ جغرافیایی به بیمارستانها اصلا نزدیک نبود، ولی خوش مسیر بود😃
خودم باورم نميشد که تا چه حد این خونه، به سه چهار تا بیمارستان، چه این سر شهر، و چه اون سر شهر نزدیکه!😍
حس معجزه داشتم😄
مخصوصا که با خلوتی نصف شب خیابونا، سریع میرسیدم خونه پیش دخترم،🤗
و برعکس بیمارستان، سرکارم.😊
عوض این همه سختی، برخلاف درسای مهندسی، تکلیف و پروژه نداشتیم،
و البته باید خودمون حسابی میخوندیم و درسامونو مرور میکردیم📚
برا همین، مشغولیتم تو خونه، خوندن رفرنس و جزوه و هندبوکها بود.📖
که البته اکثر مواقع، تو بیمارستان، تو ساعتهایی که وقتم خالی بود، یا زمانهای استراحتم، میخوندم.😌
گاهی هم تو خونه، با سختی زیاد، و در حالیکه بچه داره پاره و مچالهاش میکنه😅
دورهی اینترنی، و درواقع پزشکی عمومی م که تموم شد، طرحم توی مناطق محروم شروع شد.⛺
به مدت۹ ماه،
با دختر دوسالهم،
و در حالیکه طبق برنامه خودم، بعدی رو باردار بودم،
در یکی از روستاهای جنوب کشور.👩⚕️
بدون همسرم😣
تنهای تنها....
روستایی که گاز که نداشت، حتی آب لولهکشی هم نداشت.😲
و تا هکتارها اطراف پانسیونم، مزرعه بود و مزرعه... 🌱🌱😩
داستان اون روزها مفصله.
تصمیم دارم انشاءالله در صفحه شخصی خودم، به مرور، داستان اون روزها رو بذارم...✍️
گذشت و دختر دومم هم، به دنیا اومد.💖
الحمدلله ۹ ماه مرخصی زایمان داشتم و رفتم خونه.🏡
بعدش چیز زیادی از طرحم نموند و به خوبی و سلامت (و البته سختی خاص خودش😅) تمام شد...
پ.ن:
صفحه خانم دکتر در اینستا:
@dr.mother8
در بله:
@hejrat_kon
#هجرت
#پزشکی۸۶
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#هجرت
#قسمت_پایانی
بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه.☺️🏘
برای مدتی طبابت و سرکار رفتن حضوری🥼 رو کنار گذاشتم.
البته سه چهار ماهی، پنجشنبه جمعهها برای دل خودم و افزایش تجربه، کار میکردم.☺️
دوست داشتم چند سالی رو برای بچهها وقت بذارم و روی اونها سرمایه گذاری کنم.😌🥰
۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامهریزی و تصمیم قبلی، پسرم هم به دنیا اومد.👶🏻
اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحتتر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩
دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼♀️
و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرمکننده فرزند قبلی👧🏻 باشم،
هم مشغول رسیدگی به نوزاد.👼🏻
دختر بزرگ پنج سالهم خیلی کمک حال بود،👩🏻
هم تو کارهای دختر دوم؛👧🏻
مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛
سرگرم کردن،🧩
و کاهش حساسیت و حسادت،☺️
هم کارهای نوزاد؛👼🏻
مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖
سرگرم کردنش برای نماز،😚
و خندوندن و بازی کردن🤸
الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن.😎😃
تماشای بازیها و خندههاشون فوقالعاده انرژی بخشه.🥰
#دعوا، گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛
اما همینها رو هم من #تعامل_مثبت میدونم👌🏻
که توش یه سری مهارتهای خاص به دست میاد،
مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو.😄
در این روزها، #مادر سه تا فرشتهم🥰
و در بهشت خونه با اونها وقت میگذرونم.
به علاوه، فعالیتهای اجتماعی منظم هم دارم👌🏻
و البته مرور درسها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمیتونه درس خوندن رو کنار بذاره😅)
و دهها مشاوره مجازی پزشکی در روز.☺️
این چندماه اخیر، آخر هفتهها که همسرم خونه هستن و میتونن بچهها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو میگذرونم.🌱
چند هفتهای هم هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصصی پزشکی) بخونم.📚
البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄
به امسال امیدی ندارم،
انشاءالله سال آینده😃
احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه هم شروع میکنم.👩🏻⚕🏥
ساعتش محدوده و زیاد از بچههام دور نمیشم.😊😍
برای این ساعتها احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم.
با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه.
به گذشتهم که نگاه میکنم، میبینم تا الان طبق برنامهها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻
و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆
زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچهدار شدن بخشی از برنامه من بوده،
درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم.
بگذریم که خودم تا چه حد با بچه ها بزرگ شدم و رشد کردم.🤩
و انشاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍☺️
#هجرت
#پزشکی۸۶
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
قبل از ازدواج همیشه یه خانواده👨👩👧👦 و زندگی پر از #معنویت رو تصور میکردم.😇
اهل نماز جماعت، اهل هیئت ، قرآن روزانه ، مطالعه احکام و...
یه روز به خودم اومدم و دیدم ۲ تا فسقلی وروجک👶🏻👦🏻 داریم که فرصت نفس کشیدنم ازمون گرفتن و زندگیمون بعضی از اونایی که تو تصورمون بود رو نداره...😒
احساس کردیم لازمه که بچههامون با قرآن و... بیشتر انس داشته باشن، که طبیعتا هم باید از ما یاد میگرفتن.😊
این شد که یه قرار ساده گذاشتیم.
برنامه روزانه تلاوت قرآن👌🏻
هرشب سعی میکنیم همه کنار هم بشینیم و ۲ صفحه قرآن در جمع خانواده بخونیم یه صفحه من و یه صفحه آقای پدر😉
حالا به نظرتون در چه حالتی؟😅
آنچه در تصور من هست👈🏻😌
خیلی مرتب و با ادب رو به قبله با رعایت قواعد تجویدی و صوت زیبای ترتیل
و آنچه در واقعیت اتفاق میفته👈🏻😑
در حالی که یکی بغل منه👩👦 یکی بغل آقای همسر👨👧 شروع به تلاوت میکنیم، وسطش تغییر عقیده میدن و هردو میان بغل من، یکی کتاب قرآن رو میکشه که بده من بخونم
اون یکی کتاب دعایی که دادیم دستش رو مچاله میکنه، یهو میبینی کتاب قرآن رو بستن📓 حالا بگرد پیدا کن کجا بودیم.🤦🏻♀
وسط هر صفحه هم باید فرصت بدیم
گل پسر تلاوت کنه😉 (به زبون نینیها یه چیزایی میخونه)
جدیدا دختری هم یاد گرفته و همصدا میشه.😍
آخرش هم صلوات قرآنی میخونیم و به امام زمان سلام میدیم.😊
تازه تلاوت قرآنمون رو هم طعمدار کردیم،😋 بعدش همه با هم لواشک میخوریم😉 البته لواشک خونگی سالم.😝😋
البته اینا قدمهای خیلی کوچیکی در معنوی کردن فضای خونه🏠 است...
پ.ن۱: میشه قرآن رو وقتی خوند که فسقلیها خواب😴 باشن ولی لطفش به اینه که ببینند و بشنوند و در فضا حضور داشته باشند.
پ.ن۲: لواشک خوردن توی خونمون مخصوص بعد تلاوت قرآنه و این باعث شده تجربهی شیرینی🍩🤔 (شایدم ترشی😝) از قرآن خوندن تو ذهن بچهها باشه...😎
هر دفعه با کلی ذوق میان میشینن که قرآن بخونیم.😅
#ز_م
#فقه_و_حقوق۹۴
#دانشگاه_امام_صادق
#سبک_مادری
#تجربه_شما
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مشق شب...
فرداصبح تو راه بندازم خونه همسایهها🤓✌️
#تجربه_شما
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif