#هجرت
#قسمت_پایانی
بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه.☺️🏘
برای مدتی طبابت و سرکار رفتن حضوری🥼 رو کنار گذاشتم.
البته سه چهار ماهی، پنجشنبه جمعهها برای دل خودم و افزایش تجربه، کار میکردم.☺️
دوست داشتم چند سالی رو برای بچهها وقت بذارم و روی اونها سرمایه گذاری کنم.😌🥰
۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامهریزی و تصمیم قبلی، پسرم هم به دنیا اومد.👶🏻
اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحتتر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩
دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼♀️
و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرمکننده فرزند قبلی👧🏻 باشم،
هم مشغول رسیدگی به نوزاد.👼🏻
دختر بزرگ پنج سالهم خیلی کمک حال بود،👩🏻
هم تو کارهای دختر دوم؛👧🏻
مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛
سرگرم کردن،🧩
و کاهش حساسیت و حسادت،☺️
هم کارهای نوزاد؛👼🏻
مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖
سرگرم کردنش برای نماز،😚
و خندوندن و بازی کردن🤸
الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن.😎😃
تماشای بازیها و خندههاشون فوقالعاده انرژی بخشه.🥰
#دعوا، گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛
اما همینها رو هم من #تعامل_مثبت میدونم👌🏻
که توش یه سری مهارتهای خاص به دست میاد،
مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو.😄
در این روزها، #مادر سه تا فرشتهم🥰
و در بهشت خونه با اونها وقت میگذرونم.
به علاوه، فعالیتهای اجتماعی منظم هم دارم👌🏻
و البته مرور درسها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمیتونه درس خوندن رو کنار بذاره😅)
و دهها مشاوره مجازی پزشکی در روز.☺️
این چندماه اخیر، آخر هفتهها که همسرم خونه هستن و میتونن بچهها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو میگذرونم.🌱
چند هفتهای هم هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصصی پزشکی) بخونم.📚
البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄
به امسال امیدی ندارم،
انشاءالله سال آینده😃
احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه هم شروع میکنم.👩🏻⚕🏥
ساعتش محدوده و زیاد از بچههام دور نمیشم.😊😍
برای این ساعتها احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم.
با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه.
به گذشتهم که نگاه میکنم، میبینم تا الان طبق برنامهها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻
و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆
زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچهدار شدن بخشی از برنامه من بوده،
درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم.
بگذریم که خودم تا چه حد با بچه ها بزرگ شدم و رشد کردم.🤩
و انشاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍☺️
#هجرت
#پزشکی۸۶
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
جناب افتاده بودن رو فاز #دعوا و #لجبازی
با کوچکترین حرکتی، برخلاف میل بزرگوار، چنان گریهای میکرد که انگار علیه حکومتش، توطئه کردن😭
داشتم فکر میکردم باید چه واکنشی نشون بدم؟
دعوا کردن و عصبانی شدن که به نظرم درست نمیاومد😟
یا باید محبت میکردم🤔
یا بی توجهی🙄
گفتم پسرم دو سالشه و بذار محبتش کنم🙂
باهاش صحبت کردم، نازش کردم بوسش کردم...😊😚
بالاخره آروم شد😏 و بزی از کوه اومد پایین🐏⛰️
به چند دقیقه نکشید که دوباره شروع شد😫
کوچکترین بهونهای پیدا کرده بود و قلوپ قلوپ اشکی که میریخت زمین😭
صبر خودمم داشت تموم میشد
آخه تقصیر منم نبود.😣
این دفعه گفتم بذار بی توجهی کنم، شاید آدم (شما بخونید آروم) بشه😐
رفتم اتاق و سرم رو گذاشتم رو لحاف تشکای تو کمد دیواری و سعی کردم به گریهها و جیغهای بنفشش بیتوجه باشم😒
یکی دو دقیقهای گذشت و اصلا آروم نشد😥
برگشتم.
فهمیدم براش، بیتوجهی جواب نمیده.
این دفعه من آدم شدم🙂😍
بغلش کردم و سرش رو گذاشتم روی #قلبم...🤱🏻
و صورت به صورتش...
و بوسهای بیصدا و طولانی...💕💖
قلبم آروم آروم شروع کرد براش حرف زدن💗
درد دل کردن...
و اونم با گریه گوش میداد💘
قلبم چی میگفت؟🤔
نمیدونم...
ولی خودمم عجیب #احساس_آرامش داشتم😊😄😍
به دقیقه نکشید که #معجزه خودش رو نشون داد.
خدایا تو این #قلب چی گذاشتی؟
یه دفعه با خنده سرشو برداشت و گفت باشی... اودو..👼🏻
یعنی سرمو گذاشته بودم اونجا👶🏻
باورم نمیشد😀
چه خنده ی دلربایی💘😍
واقعا که #نابترین_شیرینیها، از #دل_سختیها به وجود میاد.
و این شد #رمز_طلایی بین من و محمد.🤩
از اون موقع، هر وقت گریه میکنه، بلافاصله بغلش میکنم و میگم بیا سرتو بذار اینجا😉
و حداکثر تا چند ثانیه، آروم آروم میشه😄💪
پ.ن۱: همون روز فهمیدم علت اصلی بداخلاقی و گریههای پسرم، #نیازهای_فیزیولوژیک بدنش بوده
طفلک هم #گرسنه بوده و هم #خوابش میاومده و به خاطر این بهونهگیر شده بوده
بعد از آروم شدن تاریخیش، بهش بهبه دادم😋 و بعدش آرووووم خوابید😴🤫
پ.ن۲: گاهی هم بچهها از سر سیری لجبازی میکنن.
یعنی گرسنهشون نیست، ولی باز مرغشون یه پا داره🐔
مثل وقتی که محمد گیر داده بود خلال دندون بده بهم😑
دیدم اشکالی نداره و من کوتاه اومدم😊
یکم دیگه بازم خواست.😨
دیدم دیگه داره خلالامونو به فنا میده😅،
با یه صدای #پرهیجان گفتم🤩
وای #مامانیی، دارم سیب زمینی رنده میکنم؛
بدو بیا نگاه کن🤩
و این چنین حواس جناب را پرت نموده و از این مرحله هم عبور میکنیم.😎
#برق۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif