eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
123 ویدیو
25 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
. (مامان ۱۳ساله ( ۷، ۵، ۲) ۱سال و ۸ماهه ۴ماهه) ❌هشدار: قسمت‌های بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. درصورت داشتن سابقه‌ی افسردگی یا هرگونه ناراحتی روحی، از مطالعه‌ی آن اجتناب کنید.❌ متولد ۶۶ هستم. فرزند اول خانواده بودم و بعد از من سه برادر دیگه. تک دختر و کمی هم ناز نازی و عزیز دردونه‌ی بابام (پدرم علاقه‌ی خاصی به دختر داشتن) فکر کنم به خاطر اینه که توی فامیلمون دختر کم داریم و اکثرا تک‌ دخترن. سال ۸۵ توی سن ۱۹ سالگی با یک جوان مومن ازدواج کردم. اون زمان دانشجوی مدیریت بودم و همسرم هم ۲۰ سالشون بود. ایشون هنوز کاری نداشتن و مورد تعجب همه شده بود که چرا با وجود خواستگارهای زیاد، من باهاشون ازدواج کردم. اما برای ما که ایمان مهم‌تر بود، به خاطر ایمان زیادشون قبول کردیم. (اینو بگم که بعدها خدا هم کارشون رو درست کرد، هم ازبرکت بچه‌ها صاحب خونه و ماشین شدیم) در شهرستان زندگی خوبی رو شروع کردیم و سال ۸۷ اولین فرزندم محمدمهدی به دنیا اومد و زندگی ما رو شیرین‌تر کرد. پسرم ۳ ساله‌ش بود که تصمیم گرفتیم براش آبجی یا داداش بیاریم. باردارشدم و وقتی پسرم ۳ سال و ۹ ماه داشت محمدصادق به دنیا اومد... و باز محمدصادق عزیزم ۹ ماه بیشتر نداشت که دوباره فهمیدم باردارم. این‌بار خدا دختری به ما داد که اسمش رو زینب گذاشتیم. رسیدگی به سه تا بچه مخصوصاً دو تا پشت سر هم که حکم دوقلو رو داشتن خیلی سخت بود برام... یادم میاد که وقتی سومی رو باردار بودم، همه بهم یه جورایی نیش و کنایه می‌زدن. حتی مادرم هم خیلی ناراحت بودن و می‌گفتن من غصه‌ی تو رو می‌خورم. همسرم اما همیشه برام قوت قلب بود😍 و می‌گفت خانم کمکت می‌کنم. نگران نباش خداوند حتما توانایی‌ش رو در تو دیده که بهت بچه می‌ده.😌 زینب ۲ سال و ۹ ماه داشت که برای بار چهارم باردارشدم، چند ماهی بارداری‌م رو از بقیه به خصوص مادرم پنهان کردم. خداروشکر چون ویار نداشتم، کسی هم تا شکمم بزرگ نمی‌شد متوجه نمی‌شد باردارم. بارداری‌ها و زایمان خوب نعمتی بود که خدا به من داده بود. البته درد زایمان سختی خودش رو داشت ولی همه می‌گفتن خوش‌زایی چقدر... فقط در بعضی موارد سر زایمان خونریزی داشتم که با دارو برطرف می‌شد. ماه پنجم بارداری کم‌کم مادرم از بارداری‌م مطلع شد و این‌بار باهام دعوا کرد که بسه خودت رو از بین بردی دختر.😑 خوب چه می‌شه کرد مادره دیگه و نگران دخترش. و بالاخره خداوند به ما پسری به نام علی داد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۳ساله ( ۷، ۵، ۲) ۱سال و ۸ماهه ۴ماهه) ❌هشدار:قسمت‌های بعدی این تجربه شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. در صورت داشتن هرگونه سابقه‌ی افسردگی یا ناراحتی روحی، از مطالعه‌ی آن اجتناب کنید.❌ وقتی علی به دنیا اومد که زینب ۳سال و نیم بیشتر نداشت و به خاطر حسادت تا مدت‌ها ما رو اذیت می‌کرد. به قول قدیمی‌ها سر بچه هوو اومده بود و خب حق هم داشت. پسر اول و دومم هم‌بازی‌های خوبی بودن. البته بعضی وقتا دعوا هم می‌کردن ولی در کل بیشترش بازی بود و سرو صدا و ورجه وورجه... بچه‌ی پسر نمی‌تونه آروم بازی کنه. ولی زینب با وجود بهانه گیری‌های زیاد خیلی آروم یه گوشه چادر سرش می‌کرد و با عروسک‌هاش مشغول بازی می‌شد و اگر برادرهاش سربه‌سرش نمی‌گذاشتن دو ساعتی با خودش بازی می‌کرد. چون خودم خواهر نداشتم دوست داشتم دخترم مثل خودم نباشه و دعا می‌کردم بچه‌ی چهارم دختر بشه ولی خدا جور دیگری رقم زده بود و اونم پسر شده بود. چون بچه‌ها کوچیک و پشت هم بودن، وقتی که پدرشون نبود، (اون موقع در کارخانه سیمان به طور شیفتی کار می‌کردن) بیشتر اذیتم می‌کردن و می‌نشستم به گریه کردن که خدایا کمکم کن. من هیچ وقت ناشکری نکردم ولی از خدا می‌خواستم حداقل اذیت‌های بچه‌هام کمتر بشه... خب اون موقع تحمل الان رو نداشتم. اما بیشتر از شیطنت بچه‌ها، طعنه و کنایه‌ی دیگران اذیتم می‌کرد. هرجا می‌رفتم اولین سوال بقیه این بود که حامله نیستی باز؟!😕 از بعضی برخوردها خیلی اذیت می شدم، هرچند جواب‌های دندان شکنی در سر آستین آماده داشتم ولی باز کنایه‌ها دلم رو می‌رنجوند. بعضی‌ها می‌گفتن تو چهار تا داری؟!! مگه جوجه‌کشی راه انداختی؟! یا مثلاً مگه شوهرت پول پارو می‌کنه؟؟ یا چقدر بیکاری!! سر بچه‌ی چهارم هم همه پیشنهاد می‌کردن که عمل جراحی عقیم‌سازی انجام بدم! حتی مادرم همش می‌گفت مواظب باش دیگه نیاری!😮 اما هرچه که بود، زندگی ما با سختی‌هاش شیرینی خاص خودش رو هم داشت و من که چند سالی بود که پشت سر هم یا باردار بودم یا شیر می‌دادم و چند سالی نتونسته بودم روزه بگیرم، ماه رمضان اون سال تونستم با سختی روزه بگیرم و حس خوبی داشتم که مثل بقیه روال عادی روطی می‌کنم. همه چیز ‌خوب پیش می‌رفت که ورق زندگی ما بدجور برگشت.😢 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۳ساله ( ۷، ۵، ۲) ۱سال و ۸ماهه ۴ماهه) ❌هشدار: این قسمت شرح مصائب زینب گونه‌ی مادری صبور است. درصورت داشتن هرگونه سابقه‌ی افسردگی یا ناراحتی روحی از مطالعه آن اجتناب کنید❌ یک روز تابستون که مادرم مشهد بودن از ما خواستن که ماهم بریم پیششون برای زیارت (یک آپارتمان خالی در مشهد داشتن) اتفاقا اون روز همسرم نمی‌تونستن بیان و پیشنهاد دادن برامون ماشین بگیرن و ما رو بفرستن. منم قبول کردم و راه افتادیم. ولی از قضا، توی راه ماشین چپ کرد و...😔 وقتی چشمامو باز کردم خودمو روی تخت بیمارستان دیدم و چشمای گریون مادرم😭 وای خدایا چه اتفاقی افتاده... مامان بچه‌هام کجان؟😔 همسرم هم اومدن و من متوجه شدم با این اتفاق تلخ، سه فرزندم محمدصادق ۷ساله زینب ۵ساله و علی ۲ساله رو خدا ازمون گرفته😭 باورم نمی‌شه! باورم نمی‌شه! کجاست محمدصادق عزیزم که به تازگی کلاس اول رو با کلی هیجان تموم کرده بود، باسواد شده بود، پسر باهوشی که نه تنها معلم کلاس بلکه همه عاشقش بودن. تو یوسف مامان کجا رفتی؟ چرا؟ پسر صبورم تو که عاشق مامان بودی اصلا مهر تو فرق داشت با بقیه‌ی بچه‌هام.😭 زینب مامان تازه تولد ۵سالگی‌ت تموم شده عروسکی که برای تولدت خریدم هنوز تو کارتن نگه داشتی بیا باهاش بازی کن مامان... بیا قول می‌دم موهاتو کوتاه نکنم، می‌ذارم بلند بشه، چون دوست داشتی... بیا فرشته‌ی من، ببین پایین چادرت رو تو دادم که اگه سال دیگه قد کشیدی همون رو باز کنم اندازه‌ت بشه. عزیزم بیا قابلمه و بشقاب و قاشق و پیک نیک ات تو اتاق افتاده بیا بازی کن. دعوات نمی‌کنم که جمعشون کنی. بیا فقط باش،هیچی نمی‌خوام.😭 علی کوچولوی مامان تو که هنوز شیر می‌خوردی چطور دلت اومد بری؟ کوچولوی شیرخواره‌ی من، تازه شیرین زبونی می‌کردی علی قشنگ من..علی جان بیا سه چرخه بازی کن مامان.😭 خدایا اینجا کجاست؟ کربلا شده؟ یا زینب کبری خودت به دادم برس.😭 همسرم که اگر نبودن نمی‌دونستم چطور این داغ رو تحمل می‌کردم آرامش عجیبی داشتن، فقط گفتن راضی باش به رضای خدا😢 و این آرامش و رضایت همسرم قطره قطره به وجود من هم تزریق می‌شد. بله اگر لطف خداوند مهربان نبود، تحمل نمی‌کردم ولی خداوند صبر زینبی به من و همسرم عطا کرد... نمی‌دونم شاید امتحان الهی بود ولی من به خدا خیلی نزدیک‌تر شدم و حب دنیا از دلم رفت. این شعر مولانا خیلی به دلم نشست: اگر بامن نبودش هیچ میلی | چرا ظرف مرا بشکست لیلی دوستان و آشنایان مانند شمع به پای ما سوختند و محبتشون رو از منو همسرم دریغ نکردند. قطعا به دعای خیر اطرافیان، ما از این امتحان الهی سربلند بیرون اومدیم. پ.ن: زینب من بعد از اون حادثه‌ی تلخ مرگ مغزی شد و اعضای بدنش رو اهدا کردیم. پ.ن۲: محمد مهدی رو خدا برامون حفظ کرد و آسیب جدی ندید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۳ساله ( ۷، ۵، ۲) ۱سال و ۸ماهه ۴ماهه) ❌هشدار:مطالعه به افراد دارای سابقه‌ی افسردگی یا هرگونه ناراحتی روحی توصیه نمی‌شود.❌ بعد از اون تصادف، من موندم و یه کمر و لگن شکسته و یه پسر ۱۰ ساله و یه دنیا غصه.😭 یک سری قرص اعصاب دکتر برام تجویز کرد که ترجیح دادم مصرف نکنم، چون ایمان داشتم خدا کمکم می‌کنه و به خودش توکل کردم. دو ماه استراحت مطلق داشتم تا تونستم کم‌کم سر پا بشم. اما از درد جسمی که بگذریم، درد روحی اذیتم می‌کرد. خونه سوت و کور شده بود. دیگه توی خونه سروصدای بچه پیچیده نمی‌شد. دیگه خونه کثیف نمی‌شد. دیگه توی حال پر از اسباب‌بازی نبود. دیگه هر وقت می‌خوابیدم، کسی نبود با سروصداش بپرم ازخواب. دیگه وقتی سفره پهن می‌شد اون همه بشقاب و قاشق اماده نمی‌کردم. دیگه پیرزن‌های مسجد کنایه نمی‌زدن چرا بچه‌هاتو آوردی مسجد که ما نمازمون باطل بشه. خدایا من همون وضع رو دوست داشتم نمی‌شه اینا که دیدم یه خواب باشه؟! خدایا خواهش می‌کنم. خدایا ناشکری کردم؟ چی شد؟ ولی من که همیشه شاکر بودم😭 اما الان هم ناشکری نمی‌کنم. من صبر می‌کنم و هیچ وقت به خدا گله نمی‌کنم. گفتم خدایا خودت که از مادر مهربان‌تری و بد من رو نمی‌خوای، حتما خیر و صلاح من رو در این اتفاق دیدی... الحمدلله.🤲🏻 تحمل بی‌بچه بودن واقعا برام سخت بود. تا اینکه از دکتر مشورت گرفتم و دکتر به خاطر کمردرد منو از بارداری منع کرد. ولی مشکل روحی بیشتر از جسمی عذابم می‌داد. جالب اینجاست که همون‌هایی که می‌گفتن بچه نیار و منو به عمل عقیم‌سازی تشویق می‌کردن، حالا می‌گفتن بچه بیار! چرا نمیاری! خصوصاً مادرم بیشتر سفارش می‌کرد که دوباره باردارشو که ما هم با اومدن بچه آروم تر بشیم. پسرم بدجور به یک‌باره تنها شده بود و ناراحت بود. پسری درون‌گرا بود که توی خودش می‌ریخت. حتی به ندرت دیده بودم گریه کنه. من و همسرم جلوش حرف بچه‌ها رو نمی‌زدیم و سعی می‌کردیم دورش رو شلوغ کنیم. مثلاً هر شب یکی از دوستاش رو به خونه می‌آوردیم و من ادای مامان‌های بانشاط رو در می‌آوردم. حتی پیش متخصص طب سنتی تهران بردیمش و براش دمنوش‌های گیاهی داد. پدرش بیشتر باهاش بازی می‌کردن چون هم‌بازی مهمش محمدصادق، که ۴سال کوچیک‌تر از خودش بود رو از دست داده بود. یه وقتایی باهاش صحبت می‌کردم و می‌گفتم این سختی‌ها آدم رو مقاوم می‌کنه و تو اگر می‌خوای سرباز امام زمان باشی باید محکم و مقاوم باشی. و مطمئنم اون‌ها توی بهشت پیش حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) هستن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۳ساله ( ۷، ۵، ۲) ۱سال و ۸ماهه ۴ماهه) بعد از گذشت چهار ماه از روز حادثه، دوباره خداوند رحمانیتش رو به ما نشون داد و من باردار شدم و نور امید در دل همه تابید. درست یک ماه بعد از سال بچه‌هام، دخترم فاطمه زهرا به دنیا اومد. یک دختر بازیگوش ناقلا که درست شکل خواهرش زینب بود. کاش زینب اینجا بود که حالا خواهر داشته باشه.😢 فاطمه زهرا با اومدنش نه تنها برای ما بلکه برای پدر مادرهای ما هم قوت قلبی شد و کمی حواس من رو از این مصیبت پرت کرد . خودم از خدا خواسته بودم که دوباره منو مشغله‌دار کنه تا بتونم هجران فرزندانم رو راحت‌تر تحمل کنم. و من که از خدا چنین درخواستی کرده بودم، به طور خداخواسته (موقعی که فاطمه زهرا ۷ ماهش بود) متوجه شدم برای بار ششم باردارم. خدایا الان باید ناراحت بشم یا خوشحال، اگر ناراحت باشم که ناشکری کردم ولی بچه شیر مادر می‌خوره هنوز. دلم برای فاطمه زهرا می‌سوزه. اما یقین دارم خدایی که دندان دهد نان دهد. من که خودم شش ماه شیر مادر خوردم شش تا بچه ها بدنیا آوردم. پس اگر خدا بخواد به همین هفت ماهی که شیر خورده هم برکت می‌ده. خدایا راضیم به رضای تو. یک روز بایک حاج خانم مذهبی که بیشتر وقت‌ها حرف‌های دلم رو به ایشون می‌زدم موضوع بارداری رو در میون گذاشتم و گفتم دلم برای فاطمه زهرا می‌سوزه وگرنه ناراحت نیستم. ایشون حرف جالبی زدن و گفتن خدایی که از مادر نسبت به بنده‌هاش مهربون‌تره دلش نسوخته و صلاح دونسته که این بچه شیر کمتر بخوره ولی به جاش یه خواهر داشته باشه، تو چرا دل می‌سوزونی!!! دلم با این حرف حاج خانوم آروم شد. در همین ایام همسرم که در کارخانه‌ی سیمان مشغول بودن پیشنهاد رفتن به مشهد و سکونت رو مطرح کردند (البته قبلا هم صحبت‌هایی کرده بودن) منم استقبال کردم. در همین ماه‌های اول بارداری به مشهد نقل مکان کردیم. از شهرستان ما تا مشهد ۱۴۰ کیلومتر فاصله بود و اونجا همسرم کتاب‌فروشی داشتن. دوران سختی رو از نظر جسمی گذروندم. درد کمر با بارداری من بیشتر می‌شد و حالا که دو ماه از بارداری ام گذشته بود باید دخترمو از شیر می‌گرفتم. اولش فاطمه زهرا خیلی اذیتم کرد و بعد هم مریض شد. طفلی بهش شیر خشک سازگار نبود تا بالاخره با کلی شب بیداری و بهانه‌گیری تونست با شرایط کنار بیاد. به جاش خدا بهش یه خواهر دوست داشتنی کادو داد که ارزش همه‌ی این اذیت‌ها رو داشت. چون به قول حاج آقای تراشیون هم‌بازی هم‌سن و سال از نون شب برای بچه واجب‌تره.☺ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۳ساله ( ۷، ۵، ۲) ۱ سال و ۸ماهه ۴ماهه) امام رضا (علیه‌السلام) مارو طلبیدند و عنایتی به ما کردند و یه خونه‌ی نزدیک حرم برای ما جور شد. منو همسرم وقتی یاد گل‌های پرپرمون می‌افتادیم و دلمون تنگ می‌شد، توی حرم بودیم. این زیارت‌ها آرامش خاصی به زندگی ما می‌داد. من ولی بارداری سختی رو گذروندم و به خاطر اینکه مجبور می‌شدم بعضی وقت‌ها بچه را بغل کنم کمردردهای سختی می‌شدم، تا اینکه بالاخره دخترم محدثه به دنیا اومد. دوباره توی خونه‌ی ما سروصدای بچه پیچید. البته به شلوغی قبل نمی‌رسید ولی همین رو هم غنیمت می‌دونستیم و خدا رو بابتش شکر می‌کردیم. شب اولی که از بیمارستان مرخص شدم، نوزادم خیلی گریه می‌کرد و فاطمه‌زهرا هم که ۱سال و ۴ماه بیشتر نداشت زیاد گریه می‌کرد. اون شب تا صبح دو تایی گریه کردن و من به جای ناراحتی، خوشحال بودم از این که دوباره خدای مهربان به من فرزند دیگه‌ای داده و این اذیت کردن و بی‌خوابی‌ها رو به جون می‌خریدم. بعضی وقت‌ها دخترا دو تایی به من احتیاج داشتن و کارم سخت‌تر می‌شد. مثلاً فاطمه‌زهرا بیدار می‌شد و گریه می‌کرد. تا برم واسه‌ش شیشه شیر بیارم، محدثه از صدای جیغش بیدار می‌شد و شیر می‌خواست. همه‌ش صبح تا شب به دنبال نیاز بچه‌ها بودم ولی چی از ین بهتر بود برای من؟! یادم می‌اومد اون یک سالی که بعد از حادثه بچه‌ای در زندگیم نبود چقدر حسرت می‌خوردم به حال مادرهای بچه‌دار و چقدر از خدا می‌خواستم که دوباره من رو به مشغله بندازه که نرسم یک لحظه به داغم فکر کنم. آرزو بود برای من که دوباره سرم شلوغ بشه. خداوند خودش فرمود که •لقد خلقنا الانسان فی کبد• و من این رنج‌ها و سختی‌ها رو رحمتی از جانب خدا می‌دونم و همیشه شکر گزارش هستم. و در آخر سخنی با مادرهای دغدغه مند: اینکه قدر نعمت‌های زندگی‌مون یعنی فرزندانمون رو بدونیم و به چشم سختی بهش نگاه نکنیم. به این فکر کنیم که اگر خدای نکرده،خدا امانت‌هاش رو ازمون بگیره چقدر برامون سخت و جانکاه خواهد بود. اون وقته که حتی پیچیدن صدای گریه یا بهانه گرفتن‌ها برامون تبدیل به آرزو می‌شه. وجود بچه‌ها باعث برکت و رزق و روزی می‌شه و داشتن خواهر و برادر حق همه‌ی بچه‌هاست. وقتی بچه‌ها زیادن توی خونه دلشون نمی‌گیره و چون هم‌بازی می‌شن، چندان احتیاج به بیرون بردنشون نداریم و به نظر من با این دید که برترین جایگاه یک زن همسری و مادری است بهتر می‌تونیم باسختی بچه‌داری کنار بیایم. در دایره‌ی قسمت ما نقطه‌‌ی تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی... پایان 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۱ ماهه) هر سال قبل از ماه رمضون با دست پر و دل آماده، از سه روز قبل می‌رفتم به استقبال و روزه می‌گرفتم! از قبل چشم انتظارش بودم و براش برنامه می‌ریختم که قرآن رو چطور ختم کنم... ▫️یا علی و یا عظیم رو بعد از کدوم نمازها بخونم، ▫️اللهم الرزقتی حج بیتک الحرام فراموشم نشه، ▫️مجیر کی باشه و شب قدر پای منبر کدوم عالم باشم و خلاصه چطور بهرهٔ معنوی ببرم از این ماه خدا. هر چند اون موقع به نظر خودم این کارها خیلی ساده و پیش پا افتاده و کم‌ترین کاری بود که می‌تونستم بکنم. ولی پارسال که طعم شیرین بارداری رو چشیدم و امسال هم شیردهی، حس می‌کنم سال‌های پیش چقدر کم بهره بردم و چه راحت از دست می‌دادم، فرصتی رو که به خاطر نداشتن مسئولیت مادری، در اختیارم بود. این دومین ماه رمضونی می‌شه که امکان روزه گرفتن ندارم. از طرفی یه بامیهٔ فسقلی هم انقدر منو مشغول خودش کرده که کاملاً زمین‌گیر شدم. مستحبات که هیچ! نمازهای واجب هم طوری کلاغ پر می‌کنم که ملائک انگشت تعجب بر دهان گرفته، می‌پرسند: این بنده خدا چیکار کرد یک‌هو؟! یحتمل هر فکری می‌کنند جز عبادت خدا که تنهی عن الفحشا و منکر!🙈😁 امسال حس اضطرابی هم داشتم که می‌شه با شیردهی روزه گرفت؟! چطوری می‌تونم از این ماه بهره ببرم که طفل معصومم هم اذیت نشه؟ اصلاً گیرم ضعف شیردهی رو تحمل کنم، سحرها چطوری ساعت کوک‌کنم و بیدار بشم؟ اون هم با خواب خرگوشی این دختر کوچولو؟! دعای سحر چی؟ می‌تونم بلند پخش کنم مثل هر سال؟ شب قدر و صد فراز دعای جوشن چی می‌شه یا یه بچهٔ ۱۱ ماهه؟🥲 با همهٔ این فکرها، یک چیزی ته دلم را حسابی قرص نگه می‌داره! اینکه باور دارم خدا خودش خیلی ویژه هوای مادرا رو داره. هم حواسش به این بنده‌های کوچیک معصوم هست، هم به دل مامانایی که پر می‌زنه برای یک فراز از ابوحمزه خوندن و خلوت‌های شبونه‌ای که شاید به خاطر مشغلهٔ مادری و محافظت از امانت خدا نتونن داشته باشن. من مطمئنم خدا به مادرا نزدیکه و سیل رحمت و برکت رو با همین مادری کردن‌ها به سمت‌شون جاری می‌کنه. یقین دارم بندگی از طریق مادری خیلی ساده‌تره.🌸 ما مامان‌ها، با مادرانگی‌هامون بندگی می‌کنیم و دل‌خوش به نگاه مهربون خدایی هستیم که محبت به کودکان رو از بهترین اعمال می‌دونه.👌🏻💛 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«حضورش گرمابخش زندگی ماست...» (مامان ۱۱ ماهه) مثل همهٔ انسان‌ها یک سر، دو دست و دو پا دارد! علی‌الظاهر مشابه یک انسان معمولی است که طی فرایندی طبیعی تغییر ماهیت درونی داده و به فردی تبدیل شده که در هیچ یک از ادوار زندگی خود نبوده است!🤷🏻‍♀️ ماهیتی پیدا می‌کند، خارج از چارچوب تمام نظریه‌های روانشناسیِ فردی در مورد یک انسان معمولی! دغدغه‌های فکری و ذهنی و حتی قلب او دیگر متمرکز بر خودش نیست، چه رسد به اینکه بخواهد ۸ ساعت بی‌دغدغه بخوابد و سر ساعت‌های منظمی وعدهٔ غذایی مفصلی برای خود تدارک ببیند و آسوده خاطر بخورد!😬 او از همان ابتدای شروع فرایند تا پایانش به لحاظ جسمی و روحی تحت تاثیر قرار می‌گیرد و حس ناب شیرین توأم با نگرانی و انتظار را تجربه می‌کند. تمام دردها و سختی‌هایی که در این فرایند ۹ماهه متحمل شده را تنها با اولین نگاهی که به ثمره‌اش می‌اندازد فراموش می‌کند، طوری که داوطلبانه حاضر است این ۹ ماه را دوباره تجربه کند.😀 بعد از آن دیگر جنسش از همهٔ عناصر عالم سخت‌تر می‌شود. در هر شرایطی و تحت فشارهای زیاد، می‌تواند مقاومت کند و تمام قوانین فیزیک، ریاضی، شیمی و هر آنچه در این دنیای مادی هست را به یک‌باره نقض کند.😲 اما گاهی به شدت نفوذپذیر، شکننده و منعطف می‌شود. باکوچکترین لبخند تمام غم و غصهٔ دنیا را فراموش می‌کند و حتی تمام خشم و عصبانیتش فروکش می‌کند. گاهی هم با دیدن یک خراش کوچک، می‌تواند اشک بریزد و غصه بخورد و حتی آرزوی مرگ خودش را بکند.🥺 مشابه هیچ انسان دیگری نیست مگر افرادی با تجربهٔ مشابه خود. انسان‌های زیادی در پی سرکوب و از بین بردن این فرایند طبیعی و فطری اقدام کردند و حتی قرار گرفتن انسان در این فرایند را ظلم دانسته‌اند. با این حال سالیان درازی ست که او را عامل بقای نسل، هسته و مرکز اصلی خانواده می‌دانند و بشریت خود را مرهون فداکاری‌های او می‌داند. او کسی است که عاشق‌ترین شخصیت‌ها و عاشقانه‌ترین داستان‌ها هم درمقابل عشق او سر تعظیم فرو می‌آورند و تسلیم می‌شوند. سرآمد همهٔ مثال‌هایی است که از مهربانی، عطفوت و لطافت زده می‌شود. حضورش گرما بخش زندگی انسان‌هاست و فقدانش غمی بی پایان در دلها می‌گذارد.😞 بهشت از زیر پای او می‌گذرد و بهشتی شدن در گرو رضایتش است و دعایش از مرزهای عدم استجابت دعا می‌گذرد... او یک مادر است. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif