eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
112 ویدیو
17 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
«نوزاد کوچولوی خانه ما» (مامان ۶ساله، ۳ساله، و ۱.۵ ماهه) با آغو آغو کردن شیر می‌خورد. معلوم است بادگلو دارد و شیر نمی‌خورد. کمی توی بغل راه می‌برم تا بادگلو بزند. در گهواره می‌گذارمش. آرام می‌شود، ولی نمی‌خوابد.😩 یک شب حدود یک ساعت فقط تکانش دادم که بخوابد. ولی نخوابید و متوجه شدم این روش جواب نمی‌دهد. می‌دانم گرسنه است و تا وقتی که تا نهایت حدش،😅 شیر نخورد و سیر نشود، نمی‌خوابد. شیرش می‌دهم. هنوز بادگلو دارد. دوباره فرایند تکرار می‌شود. توی بغلم خوابش می‌گیرد. اما می‌دانم تا بخواهم روی زمین بگذارمش، بیدار می‌شود. چندین بار فریب این خوابیدنش را خورده‌ام.😉 دوباره شیر می‌خورد. آنقدر که خوابش می‌برد. خدا را شکر. بادگلویش را می‌گیرم و درون گهواره می‌گذارم. تا بلند شوم و مسواک بزنم، دوباره بیدار می‌شود.🥲 گاهی با یک جیغ بنفش و گاهی صرفاً با باز کردن چشمانش و زل زدن به سقف. البته اگر کاری نکنم، به زودی آن هم مرحله به مرحله به گریهٔ شدید تبدیل می‌شود.🤦🏻‍♀️ معنای این بیدار شدن را زمان حسین یاد گرفته‌ام. بچه بادگلو دارد! حتی سر این یکی متوجه شده‌ام گاهی حتی کامل بیدار هم نمی‌شود و فقط توی خواب به خودش می‌پیچد.😓 بغلش می‌کنم و برای چندمین بار آروغش را می‌گیرم. اگر شیر کافی خورده باشد به امید خدا این دفعه دیگر می‌خوابد. وگرنه این فرایند باید ادامه پیدا کند. ساعت را نگاه می‌کنم. ۱۲ شب است. خدا را شکر امشب زودتر خوابیده است. چند روز قبل تا ۲.۵ نیمه شب بیدار بود. نگاهی به آشپزخانه می‌کنم. تعدادی ظرف مانده که دوست داشتم بشورم. ولی فردا هم روز خداست.😅 باید یادم باشد دفعهٔ بعد موهایم را قبل از در آغوش گرفتن نوزاد کوچکم ببندم. از بس لای انگشتان ظریفش گیر کردند که ریزش مو گرفتم. اصلاً فکر می‌کنم علت ریزش موی بعد زایمان چیزی جز این انگشتای کوچولو نیست.🤓😅 وای خدای من! گویا دارد دوباره بیدار می‌شود!😮 خدا را شکر این دفعه با تکان‌های گهواره دوباره می‌خوابد و خوابش سنگین می‌شود. الحمدلله که این گهواره را زمان حسین خریدیم. زمان محمد مجبور بودیم روی پا بخوابانیم. گاهی حس می‌کردم الان است که پاشنه‌های پایم فرش را سوراخ کند.🥲 الان خدا را شکر محمد و حتی حسین هم می‌توانن با این گهواره، یحیی کوچولو را آرام کنند. وقت‌هایی که دستم بند است، با «آقامحمد تاب تابش بده تا بیام»، نوزاد کوچولوی خانه دوباره خوابیده، یا حداقل تا رسیدن مامان، گریه‌هایش به تعویق افتاده است. متوجه نشدم کی خوابم برده است. ناگهان می‌بینم که یحیی‌به‌بغل نشسته خوابیده‌ام. کمی که فکر می‌کنم ساعت ۳ برای شیر برداشتمش و بعد از آن دیگر نفهمیدم چه شد. به خاطر نشسته خوابیدن بدنم درد گرفته. پسر کوچولو را زمین می‌گذارم. بیدار می‌شود و گریه می‌کند. دوباره شیرش می‌دهم و می‌گذارم بخوابد. فکر به اینکه که با کمی بزرگتر شدنش، شاید حدود چهار ماهگی، بتوانم همانطور خوابیده شیرش بدهم، لبخند به لبم می‌آورد. ساعت را نگاه می‌کنم. موقع نماز صبح است....❤️ پ.ن: باید اضافه کنم که الحمدلله بیشتر وقت‌ها از این شرایط اذیت نیستم. برخلاف زمان پسر اولم که خیلی اذیت بودم. حالا یا این بچه کم اذیت‌تر است، یا من پوست کلفت‌تر شده‌ام، نمی‌دانم.😅 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«اندکی صبر، آشتی نزدیک است😅» (مامان ۵ سال و ۸ ماه، ۲ سال و ۱۰ ماه، ۱ ماه) توی ماشین نشسته بودیم و داشتیم می‌رفتیم ایستگاه راه‌آهن. چند باری توی خونه بحث شده بود که با اتوبوس بریم یا قطار. البته نه از این جهت که برامون سوال باشه کدوم برای بچه‌دار جماعت راحت‌تره، بلکه از این جهت که حالا که بلیط قطار نیست، آیا با اتوبوس قراره خیلی اذیت بشیم یا نه.🥴 که الحمدلله خدا بلیط قطار رو جور کرد و راحتمون کرد.😄 و حالا توی ماشین: حسین: با اتوگوس بریم.😁 من: نه می‌خوایم با قطار بریم. - : با اتوگوس بریم.😮 باشه؟ + : با اتوبوس بریم؟ - : آره. باشه؟ + : بذار بریم ببینیم چی می‌شه. و حالا محمد: نه با قطار می‌ریم. حسین: نه با اتوگوس می‌ریم.😡 × : با قطار می‌ریم.😈 - : با اتوگوس😡😡😡 × : با قطار😈😈😝 + : محمد بی‌خیال شو🥴 - : با اتو... × : با قطا... + : محمممد😭 و اینجا کار به کتک‌کاری کشیده بود. البته فقط حسین می‌زد؛ و محمد با اینکه می‌خورد، اما همچنان می‌خندید و از عصبانی کردن حسین کیف می‌کرد.🤦🏻‍♀️😅 می‌خواستم مثل همهٔ موارد مشابه قبل، شروع کنم به دخالت قاطع و جمع کردن قضیه و گرفته شدن حال خودم و بچه‌ها و تلخ شدن اوقاتمون... ولی با خودم گفتم: بذار ببینم چی کار می‌کنن و کار به کجا می‌رسه... چند بار که گفتن، خودشون خسته شدن و دست کشیدن. چند دقیقه بعد: محمد: با قطار می‌ریم.😝 من با خودم: عجب!😲 بازی‌شون اینه.🤔😁 حسین با عصبانیت و در حال کتک‌ زدن: نه😤 هزار (هزار بار) گفتم من از قطار می‌ترسم. محمد: با قطار می‌ریم. من نمی‌ترسم. من قوی ام. - : نه گفتم من از قطار می‌ترسم.😮 چند دقیقه بعد: محمد: با قطار می‌ریم، بعدش با اتوبوس. باشه؟ حسین: باشه. من قوی ام. اگه هاپو بیاد اینجوری گلوله می‌زنم. و من در کمال تعجب از نتیجهٔ بگومگو.😁😅 کمی بعد که رسیدیم ایستگاه: حسین: سنگ! سنگ!😥 (منظورش سگه) بابا بلم (بغلم) کن. باباشون: نترس. اگه بیاد یه دونه می‌زنم فرار کنه. حسین در ترکیبی از خنده و نگرانی: بااشه.😅 و دست ما رو می‌گیره و میاد. تو قطار: حسین با هیجان: چقدر همه چی خووووبه.🥳😍😃 من در خیال خودم: دیدی این بارم چقدر نتیجهٔ خوبی شد؟ فقط با کمی صبر و زود دخالت نکردن! دیدی چقدر خوب بچه‌ها خودشون با هم کنار اومدن...؟ عکس: خانهٔ پدری در شهرستان.❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«بازی مشقی و کار خونه» (مامان ۶ساله، ۳ساله و ۶ ماهه) آقامحمد ما امسال پیش‌دبستانیه. هر چند روز یک‌بار معلمشون حروف یا شکل‌هایی رو سرمشق می‌ده تا تو خونه انجام بدن و مهارت دستشونو بالا ببرن. اما این پسر ما، هیچ علاقه‌ای به نوشتن مشق نشون نمی‌داد.🤷🏻‍♀️ از بی‌خیالی و تلنبار شدن مشق‌های ننوشته‌ای که هیچ وقتم نوشته نشدن گرفته، تا جدی گرفتن شدید و نشستن بالاسرش که «همین الان باید بنویسی» رو امتحان کردیم و جوابی نگرفتیم. تا اینکه به الگوی شارژم کن تا کارتو انجام بدم رسیدم.😉 آقامحمد گاهی مثلاً کاغذ یا دفترشو می‌آورد که توش برام این چیزا رو بنویس. در واقع حرفا و فکراش که دوست داشت نوشته بشن، ولی طبیعتاً خودش بلد نبود.😏 منم همیشه سختم بود بشینم یه جا و دیکته بنویسم. تا اینکه با این روش شارژم کن، این مشکل منم حل شد.😅😁 به این صورت که هر دومون مداد و کاغذ رو می‌ذاشتیم جلومون، به ازای هر حرفی که آقامحمد می‌نوشت، من یه کلمه براش می‌نوشتم و در یک بازی برد-برد هردو به اهدافمون می‌رسیدیم. هم مشق محمد نوشته می‌شد و هم حرفایی که می‌خواست من براش می‌نوشتم.🥰 مثلاً محمد ۱۰ تا حرف می‌نوشت. و من ده کلمه می‌نوشتم و بعد مداد از دستم می‌افتاد و می‌گفتم شارژم تموم شد؛😁 و چقدر محمد از این حرکتم ذوق می‌کرد.😂 گاهی‌ هم می‌شد که آقا محمد حرفی نداشت که براش بنویسم. این‌جور مواقع باید ایده‌های جدید می‌زدم. مثلاً گاهی اگه می‌خواست کارتون توی گوشی ببینه، می‌گفتم ۳ خط بنویس، بعد ببین. و اگه می‌خواست یکی دیگه ببینه، می‌گفتم ۳ خط دیگه بنویس، یکی دیگه هم اجازه داری ببینی... (البته این روش خیلی اتفاق نیفتاد.) گاهی هم روش شمارش جواب می‌داد. مثلاً می‌گفتم تا ۳۰ می‌شمرم ببینم چند تا دونه می‌نویسی؟ همهٔ این‌ها وقتایی که بازی بازی انجام می‌شن و با تعجب من روبه‌رو می‌شه که «چه‌جوری تونستی به این سرعت و قشنگی بنویسی»، جواب بهتری می‌ده. یه جورایی بازی مشقی! پ.ن: حتی مورد داشتیم گفتم مشقاتو بنویس، گفته می‌خوام کمکت کنم خونه رو جمع کنیم.😁 گفتم پس هر دونه که می‌نویسی، حق داری یه دونه کار انجام بدی. بعد مثلاً می‌گفت الان این کارو کردم، یکی‌ش هدر رفت؟😂 یا مثلاً چند تا کار رو یکی حساب می‌کرد که بیشتر کار کنه و کمتر مشق بنویسه😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif