«بچهها توانستن رو تجربه کردن»
#ز_شفیعی
(مامان محمدعلی ۱۵، ریحانه ۹، حنانه و حانیه ۷، محمدحسن ۱ ساله)
اگه بگن سختترین سال مدرسه برای مامانا کدومه؟ فکر کنم میشه سال اول و سال آخر.😬
حالا اگه دوتا سال اولی داشته باشی که دیگه رسماً ماجرا داری.🥴
امسال دوقلوها کلاس اول بودن و از همون اول سال کلی کار و بدو بدو داشتن.
اما یک چیزی که من قبلاً تجربه نکرده بودم، ماجرای جشن اسم بود که معلم امسال خواست به جای هدیه برای حروف، اینو برگذار کنیم.😥
خب از همون جلسهٔ اول رفتم تو فکر که چه هدیهای برای جشن اسم بچهها باید تهیه کنیم؟!🧐و از اونجایی که بحمدلله اسم دخترا با حرف ح شروع میشد و تقریباً تو اسفند ماه میخوندن اونو، خیالم راحت بود که فرصت کافی برای بررسی دقیق هست.
از سومین چهارمین حروفی که خوندن با گلسر و کشسر و سر مدادیهای متنوع روبهرو میشدیم که بچهها هدیه میدادن و بیشتر این دغدغه ایجاد میشد که چه کنیم؟!😖
بعد از مدتی گشت و گذار و با این نیت که هدیه ساخت دست خود دخترا باشه، به لطف خدا لابهلای جستجوها رسیدم به مهرههایی که حروف الفبا روشون نوشته شده بود، جرقهٔ ساخت دستبند از اونجا به ذهنم رسید.🤩
فورا یک بستهٔ ۳۰۰ تایی حروف الفبا و تعدادی مهرهٔ دیگه برای کنارش و نخ سفارش دادم.
بچهها خیلی زیاد از رسیدن مهرهها ذوق کردن و از اون شب مهمون اوپن آشپزخونهٔ ما یکدونه از این سینی گرد بزرگا شده بود که تو جهیزیه همهمون هست🤪😅 با کلی مهرههای رنگارنگ.
بچهها شبایی که درس نداشتن یکی دوتا دستبند میساختن و اینجوری الحمدلله همهٔ دستبندها آماده شدن.😊
تا اومدم سینی رو جمع کنم، تازه رسیدیم به مرحلهٔ تجاری سازی محصول.😅
چندین بار مجدد مهرههای مختلف و الفبا خریدم تا چند سری دیگه دستبند به سفارش خواهر و دوست و... تولید کنند.
حالا از ماجرای جشن اسم مونده بود پذیرایی، ذهنم درگیر بود که برای پذیرایی چی کار کنیم؟!😑
به لطف خدا دیدم که نزدیک میشیم به میلاد آقا امام حسین (علیهالسلام) و با هماهنگی با معلم دخترا بنا شد جشن میلاد و جشن اسم رو یکی کنیم.
دنبال ظرفهای کوچک برای دسر یا ژلهای چیزی بودم که دیدم ای بابا،🤨 خود این ظرفها که انقدر گرون شده که قیمتش از محتویات توش هم بیشتر تموم میشه.🙄
خداروشکر بازم گره ذهنی باز شد و تصمیم گرفتیم این مرحله رو هم به کمک بچهها انجام بدیم.
اول با مشارکت حداکثری یه کیک تولد درست کردیم.
و بعد با دخترا الویهٔ مختصری درست کردیم که هم شام شبمون شد هم میان وعده برای جشن. اونو توی نون تارت آماده پر کردن.
خوبیش این بود که ظرفش هم با الویه خورده میشد و دیگه اسراف نمیشد.😆
کل میز هدیه جشن اسم دخترا با همت خودشون مهیا شد. حتی قوطیای که توش دستبندها رو گذاشته بودن با قوطی شیرخشک داداششون بود. چند تا هم نقاشی رنگ کرده بودن و برچسبهای سادهای آماده شده بود.🥰
هدفم از کل این سختی کشیدنها با بچهٔ کوچیک، بهجای خرید کشسر و کیک آماده، این بود که بچهها یاد بگیرن بهجای مصرفگرایی، سازنده، خلاق و تولید کننده باشند.💪🏻
وقتی به معلم و دوستانشون میگفتن که همهٔ اینها رو خودشون آماده کردن حس غرور و افتخارشون جالب بود.🥰 تشویقهای معلم و دوستانشون هم خیلی جذاب بود.🤩
بچهها توانستن رو بیشتر و بیشتر تجربه کردن.💪🏻😉
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حالا آخرش چندتا بچه😆»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱٠، #زهرا ۸، #محمدحسین ۶، #فاطمهبشری ۲ساله)
اونایی که پول زیادی دارن، دنبال پول بیشترن و از ثروتمندتر شدن لذت میبرن.
اونایی که تو شغلشون غرق شدن، همهٔ زندگی و برنامهریزیشون میشه کار و کار و کار...🧐
و براشون ساعات کاری بیشتر مساوی با آرامش و لذت بیشتره.
اونایی که اهل سفر و تفریحن، هنوز از سفر برنگشته، برنامهریزی سفر بعدی رو میکنن و یه جورایی دائم السفر هستن.😁
و همینطور یه مادر، وقتی اولین فرزندش رو در آغوش میگیره، و لذت پرورش نوزادش رو میچشه، دیگه قناعت کردن در فرزندآوری رو حرام میدونه.😂😁
یک بچه که خوب نیست، چون تک فرزنده،😏
دو تا دختر میاره، میگه بذار پسر داشتن رو هم تجربه کنم
پسرش تک میمونه، چهارمی رو میاره که پسرش داداش دار بشه.
پنجمی رو به عشق پنج تن میاره.
ششمی خداداد میشه.
هفتمی رو به خاطر مقدس بودن عدد هفت میاره.
ولی هفتمی سه قلو میشه😆 و بچه هاش میشن نه تا.😂
آقاشون میگه دیگه بذار عددمون رُند بشه دهمی هم میاد.
دیگه بچه که از ده گذشت، چه یک وجب چه صد وجب.😂
احتمالاً به نیت چهارده معصوم چهار تا دیگه هم اضافه کنن...
علی برکت الله.... 🤣🤣🤣
اینا احساسات ناب مادرانه است.💕
بانویی که حقیقتِ مادری کردن رو درک کنه، چنان از هر لحظهٔ مادربودن لذت میبره، که در اوج حظ مادری، برنامهریزی میکنه که بچهٔ بعدی رو کِی دانلود کنه.😁
و سن بچه که به دوسال رسید، چنان خلأ عاطفی در منزل ایجاد میشه که باید هر چه زودتر صدای گریهٔ نینی و آغون باغونش، تو خونه بپیچه، وگرنه همیشه یه چیزی کمه.🙍🏻♀
در کل حس مادرانه اینجوریه که برای دنیا آوردن بچه، بینهایت درد میکشی و در کنارش بینهایت لذت میبری.🥰🥰🥰
🤱در زمان شیردهی، یه نیموجبی به مدت دوسال همیشه بهت وصله، موقع غذا پختن وخوردن، توی ماشین، موقع خرید و راه رفتن، موقع خوابیدن، توی عروسی و گاها دیده شده توی دستشویی🤦🏻♀️😂😂😂 و...
خیلی وقتا از این بچهٔ آویزون کلافه ای، ولی موقع از شیر گرفتن چشمات گریونه
🤷🏻♀️ بچه که پوشکیه میگی ای کاش زودتر بزرگ بشه از پوشک بگیرمش، از پوشک که میگیری میگی چه راحت بودم پوشکی بود و...
💖احساسات مادرانه، جمعی از متناقضهاست که زیباترین و لذیذترین حسها رو رقم میزنه.💖
ختم کلام:
مادربزرگ مرحومم زمانیکه میخواست سر سفرهٔ عقد بشینه، زیرش دوازده تا تخم مرغ گذاشتن. بعداً صاحب دوازده فرزند شد.
همهش میگم ای کاش من روی یه شونه تخممرغ نشسته بودم.😕
#طنز_مادرانه
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانها😀
از این به بعد قراره #پیام_شما مخاطبین عزیز به مادران شریف رو با هم بخونیم، نظرهاتون رو بگیم و به سوالات پرتکرار شما پاسخ بدیم.
خیلی ها پرسیده بودید آیا کانال مادران شریف ایران زمین، فقط مختص بچههای دانشگاه شریفه؟!
آیا فقط مامانای دانشجو یا تحصیل کرده شریف اینجا تجربیاتشون رو می نویسن؟!
-خیر😁
همونطور که تو معرفی خودمون به مناسبت های مختلف عرض کردیم، تاریخچه مادران شریف از یک گروه دوستانه شریفی شروع میشه که تجربیات زندگی، تحصیل و بچهداری رو با هم به اشتراک میذاشتن و کم کم تصمیم میگیرن این تجربیات رو با همه مادران ایران زمین سهیم بشن و حتی بقیه مامانا هم دست به قلم بشن.
اما به دلایل زیر همچنان شریف هستیم و خواهیم بود: ☺️
۱.به برکت خون شهید مجید شریف واقفی که دانشگاه مزین به نام و یادشونه🌷
۲. به خاطر هستهٔ اولیه که دانشگاه شریفی هستن👩🎓
۳. به افتخار تمام مادران ارجمند، محترم، نجیب و عالیقدر ایران زمین که صفت شریف برازنده اون هاست.💛
#پیام_شما
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ش_شیردلان
(مامان سیده فاطمهزهرا ۱۱، سیده رقیه ۹، سید محمدحامد ۷، سیده زینب ۳.۵ساله و سید احمدعلی ۶ ماهه)
بچه اولم که به دنیا اومد من ۱۹ ساله بودم. یه مادر کم تجربه یا بهتره بگم بیتجربه!
۲۰ روز اول، مادرم یا مادر همسرم کنارم بودند و همه چیز خوب بود.
اما دردسرای من از اون روزی شروع شد که دیگه کسی پیشم نبود و من باید یک تنه هم به امورات همسر و خونه و آشپزخونه میرسیدم، هم نوزادم.
نوزادی که اون روی اصلیش رو تازه نشون داده بود. شب و روز گریه میکرد و هر ترفندی که اطرافیان پیشنهاد میدادن، نتیجهای نداشت.😥
کار من و همسرجان شده بود شب تا صبح خانم کوچولو رو توی پتو تابش بدیم و صبح هر سه مثل جنازه بیفتیم تو رختخواب!
یک روز از همون روزا مادرم نذری داشتن و من مثلاً رفته بودم کمک. مامانم وقتی اوضاع فاطمهزهرا رو دیدن، کوچولوی من رو با چادر پشتشون بستن و مشغول کار شدن.😁
من قبلاً تو فامیل و دورو بریا و خالههام دیده بودم ولی بلد نبودم! اون روز دیدم چقدر دخترم خوشحاله که پشت مادر این ور اون ور میره، هرکی از کنارش رد میشد یک شکلکی براش درمیآورد و اونم غش میکرد از خنده و ما هم راحت به کارامون رسیدیم.😍
از اون به بعد این شد یکی از بهترین ابزارهام، مواقع اضطرار وقتایی که میخواستم آشپزی کنم، مهمون داشتم یا موقع ظرف شستن. خیلی راحت به کارهام میرسیدم.
قبلاً یکبار بچه بغل رفته بودم سراغ قابلمهٔ غذا تا هم بزنم ولی نینی هم دستش رو دراز کرد و زد به قابلمه! دستش بدجور سوخت، دل من بیشتر! ولی با بستن بچه به پشت دیگه خیالم راحت بود.
بعد از فاطمه زهرا خدا به من چهار فرشتهٔ بهشتی دیگه هم داد که برای همهشون تو یک دورهای از این روش استفاده میکردم، خصوصاً موقعی که دندون درمیارن و همهش میخوان بغل باشن.🤷🏻♀️
یا موقع خونه تکونی که ظرفهای کابینت رو میشورم و روی پارچهٔ بزرگ میذارم تا خشک بشن، اگه وروجک رو زمین باشه همه رو پودر میکنه!
❌ تجربهٔ خطرناک هم با این روش دارم!
یادمه یک بار فرزند سومم رو بسته بودم پشتم و مشغول شست وشوی آشپزخانه بودم، رسیده بودم به تمیز کاری داخل کابینتها. ته کابینت رو خیلی سخت دستم می رسید کامل سرم و قسمتی از بدنم رفت تو کابینت!
موقع برگشت اصلاً یادم رفته بود یک موجودی هم به پشتم وصله تا برگشتم عقب سرش خورد به کابینت.😱
خلاصه اینکه یادتون نره بچه کجاست.😅🤪
تو این کلیپ روش بستن بچه به پشت رو ببینید.👇🏻🤩
نکات مهم:
✔️حتما بچه وسط قرار بگیره.
✔️ اگر تنها هستید سعی کنید در حرکت اول، دو سر چادر کاملاً از دوطرف آویزون باشه،
یعنی وسط راه گیر نکنه.
✔️ وقتی بچه رو روی کمر گذاشتید، برای تنظیم چادر حتماً حالت خمیده داشته باشید. خصوصاً اگر کمک ندارید.
☘☘☘
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
27.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روش بستن بچه به پشت🤩
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
👈🏻 هفته قبل قرار بود با نویسندهٔ کتاب جذاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» گفتگو کنیم که به دلایل مشکلاتی لغو شد. خداروشکر تونستیم مجدد جلسهای هماهنگ کنیم.😍
نشستن پای صحبتهای خالق شخصیت مستوره حتماً برای همهٔ مادرها، خیلی لذت بخش خواهد بود.
میخوایم ازشون بپرسیم چه اندیشهای پشت صحنه آفرینی امیریل و مستوره جوشش داشته؟
دوست داریم ببینیم چقدر از تجربههای شخصیت کتاب، تجربهٔ زیستهٔ بانوی نویسنده بوده؟
⏰ یکشنبه ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۸ همراه هستیم با «سرکار خانم معصومه امیرزاده» عزیز، با گفتگو درباره کتابی که دوستش داشتیم و داریم.🥰
✒️ مادر سه فرزند
دانشجوی مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی
نویسنده و مدرس
🔗 لینک ورود به جلسه:👇🏻
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=9265
☘☘☘
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
نیم ساعت دیگه انشاءالله جلسه شروع میشه.
لینک ورود به جلسه اصلاح شده دوستان... دقت بفرمایید لطفاً 🌸
دوستانی که نتونسته بودن وارد بشن، جلسه افزایش ظرفیت داده شد.
میتونید مجددا وارد بشید.
❓آیا شما هم از بدخوابی بچههاتون رنج میبرید؟🤕
❓بهترین و سادهترین راه برای تخلیه انرژی بچهها چیه؟🤓
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان عزیز ❤️
کتاب «کاش برگردی» رو یادتونه؟
از اول اسفند با جمعی از خانوما توی یک گروه همخوانی در ایتا، این کتاب رو خوندیم و دیروز تمومش کردیم.
دوستانی که کتاب رو تا ۲۹ اسفند کامل مطالعه کنن یا گوش بدن، میتونن توی قرعه کشی ۱۰ جایزه ۵۰ هزار تومانی شرکت کنن.
کافیه بعد از اتمام کتاب، اسمتون رو اینجا ثبت کنید:
b2n.ir/Kashghore
هنوز یک هفته فرصت هست
و میتونید از همین الان شروع کنید.
بهترین راه اینه که نسخه صوتی رو در حین خونهتکونی گوش بدید 😀
برای تهیه کتاب صوتی یا الکترونیکی یا چاپی و عضویت در گروه همخوانی کتاب، پیام سنجاق شده 👆🏻 رو بخونید.
برای اطلاع از پویشهای بعدی و نظرات دوستانی که کتاب رو خوندن، توی کانال پویش کتابخوانی مادران شریف هم عضو بشید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بریم چندتا از نظرات دوستانی که کتاب «کاش برگردی» خاطرات مادر شهید مدافع حرم، زکریا شیری رو مطالعه کردن بخونیم؟ 🥰👇🏻
موقع خوندن کتاب چند بار خواستم از گروه جلو بزنم ولی جلو خودم رو گرفتم...
الآن میبینم چقدر مزه مزه کردن کتاب بهتر و تاثیرگذارتره...
اینکه نزدیک یک ماه با یه خونواده شهید زندگی کنی و خودت رو هر لحظه جای یکی از شخصیتهای کتاب بذاری و ببینی اگه جای اون بودی چه کار میکردی...
خلاصه از خوندن کتاب خیلی درس گرفتم...
ممنون
#نظرات_شما
#کتاب_کاش_برگردی
ممنون از معرفی این کتاب
پر از نکات و درسهای زندگی بود برای من این کتاب.
از بزرگ منشی مادر شهید و دریا دلی شون خیلی خوشم اومد
خدا به هرکسی این قلبهای بزرگ و سخاوتمند رو نمیده
خوش به سعادت این مادر...
#نظرات_شما
#کتاب_کاش_برگردی
این کتاب خیلی دوست داشتنی بود برای من
از زبان یه مادر خیلی ساده و بدون آلایش
با طنز شروع شد،
ولی اصلا فکر نمیکردم انتهای کتاب انقدر اشک منو در بیاره 😭😭
خدا به خانوادشون خیلی صبر بده 😭
#نظرات_شما
#کتاب_کاش_برگردی
صوت جلسه با خانم امیرزاده.mp3
16.93M
⁉️ اینکه شما دکترا میخونید با سه تا بچه، سخت نیست؟
❇️ چرا خیلی سخته.
واقعا سخته...
ولی یه چیزی بهتون بگم؟
وقتی که پسرم امیرعلی به دنیا اومد، ده دوازده روز بیمارستان بستری شد.
اون مدت میشه گفت یکی از سختترین دوران عمرم بود.
خیلی سخت گذشت...
بعد اون دیگه هر اتفاقی برام میافتاد و هرچقدر شرایط سخت میشد، دلم نمیومد بهش بگم سختی...
میگفتم سختی فقط تو بیمارستان با بچه...
☘☘☘
متنی که خوندید بخشی از گفتگوی صمیمی چند روز پیش مون با خانم معصومه امیرزاده بود؛ نویسنده کتاب جذاب مثل نهنگ نفس تازه میکنم.
اگر نتونستید در این گفتگو حاضر بشید، بفرمایید صوت جلسه خدمت شما😉
دلیل نامگذاری کتاب چی بوده؟
اینکه شخصیت مستوره چقدر شبیه نویسنده بوده ؟
شخصیت یومّا از کجا اومده؟
و پاسخ خیلی سوالات جالب دیگه رو از خانم امیرزاده بشنوید.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادر که بخندد همه چیز ختم به خیر می شود.»
#ش_شیردلان
(مامان سیده فاطمهزهرا ۱۱، سیده رقیه ۹، سید محمدحامد ۷، سیده زینب ۳.۵ساله و سید احمدعلی ۶ ماهه)
آخر سال که میشد همه به تکاپو میافتادن.
از تمام کردن کارهای نیمه تمام تا خرید و خونهتکونی.
مادرم همهٔ سال مجبور بود پابهپای پدرم کار کنه و قالی ببافه، به همین خاطر همهٔ کارها میموند برای آخر سال.
اول از آشپزخونه شروع میکرد. کل وسیلهها رو میریخت بیرون و چه فرصت مغتنمی بود برای ما که تمام خوراکیهای پنهان مادر را کشف نموده و غارت کنیم.😁
بعد نوبت میرسید به مرحلهٔ جذاب قالیشویی!
نفری یه کاسه یا در قابلمه دستمون میدادن تا به بهانهٔ کمک گرفتن از شرارتهای ما جلوگیری کنن، ولی باز هم خالی از هیجان نبود. تا مادر حواسش پرت میشد، کاسهها رو پر کف میکردیم و روی سر هم خالی میکردیم!🤭
شلنگ رو طی عملیات غافلگیرانه فتح نمونده و به تمام متجاوزین فرشها و سرزمینهایمان شلیک مینموندیم!
با کلی خنده و شادی و حرص خوردن مادر، فرش شسته میشد و نوبت به لول کردن میرسید. چند نفری پشت فرمون رول فرش مینشستیم و مثل روندن ماشین آخرین سیستم لذت می بردیم.
و بعد یه یاعلی دسته جمعی و همه با هم فرش رو روی چهارپایه میذاشتیم تا آبش کشیده بشه.
مرحلهٔ آخر خونهتکونیهای مادر دستمال کشی و شیشه پاک کردن بود. مادرم کار رو بین ما بچهها تقسیم میکرد و خودش با خیال راحت، شاید هم ناراحت! میرفت خرید.
صدای بسته شدن در، مژدهٔ رفتن مادر و چند ساعت فراغت و فرصت برای ما بود. انگار زنگ آخر مدرسه رو زده باشن!😂
بیخیال کار، شروع به بازی میکردیم.
انواع ادابازیها و شیطنتها اتفاق میافتاد! یک بار این تخلفات منجر به شکستن شیشه شد!
همکاری و هماهنگی بینظیری بین خواهران وبرادران شکل گرفت که در تاریخ خانوادهٔ ما سابقه نداشته!😬
به طرز باور نکردنیای جارو و خاکانداز در محل حاضر شد. همهجا تمییییز جارو شد. بقیه شیشهها هم طوری برق افتادن که هیچ فرقی بین قاب خالی از شیشه، با بقیهٔ پنجرهها نباشه!
این ایدهٔ بچگانهٔ ما جواب داد. وقتی مادرم برگشت همه چنان با ادب رفتار کردیم که مادر شک کرد.😅 شروع به وارسی خونه کرد تا دستهگل جدید رو پیدا کنه.
هرچه تهدید کرد تا خودمون اعتراف کنیم نم پس ندادیم!
چند ساعتی به خیر و خوشی گذشت و مادر هم کمکم باورش شده بود که الکی مشکوک شده و خدا معجزه کرده و بچههاش عاقل شدن.😬🤦🏻♀️ داشت یه نمه عذاب وجدان هم میگرفت که به بچههای چون دسته گلش تهمت ناروا زده، و مدام بر شیطون لعنت میفرستاد که پدر از راه رسید!
با یک نگاه به شیشهها تشخیص داد که شکسته.
مادر با کمال ناباوری، نگاهی به قیافههای موقر ما انداخت و از جاش بلند شد.
دستش رو به شیشهٔ شفاف زد و دید که چه عجیب! دستش رد شد!😵
با عصبانیت به طفلانی که حالا مظلومیت در نگاهشون موج میزد، نگاه کرد.
هر کدوم انگشتمون به طرف یکی دیگه بود که یعنی تقصیر اون بود.😏
بعد از بازجویی کوتاهی همه لو دادیدم که کار هادی بود و هیچ کدوم گردن نگرفتیم که ما هم با او همکار بودهایم.
مادر شیش (یکی از ابزار قالی بافی ) رو برداشت و دنبال هادی دور باغچه وسط حیاط می دوید ما هم به تماشا ایستاده بودیم و دست می زدیم مامان بدو مامان بدو... بعد وقتی میدیدیم داره به هادی میرسه داد می زدیم هادی بدو هادی بدو.😂
بعد از کلی نفس نفس زدن مامان ایستاد و کمی اوضاع رو وارسی کرد خندهش گرفت!😃
و با خندهٔ مادر بود که خونهتکونی اون سال ختم به خیر شد...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_اردکانی
(#محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹، #محمدسعید ۴.۵ ساله)
تو زائرسرا آبرو برامون نذاشت.😢
صدای جیغاش کل طبقات رو که از وسط سالن به هم ارتباط داشتن پر میکرد... به این راحتیهام ساکت نمیشد.
دیگه از خرابکاری و قلدر بازی و... نگم براتون.
یا تو حرم که از کنترل خارج میشد و برای خودش میاومد، میرفت، مهرها رو برمیداشت، پرت میکرد.😰
یه بارم از وسط صحن جامع تا خود خیابون خسروی چهار دست و پا اومد.🤦🏻♀️😑
من و همسرم و بچهها خودمونو زدیم به اون راه که الکی مثلاً ایشون بچهٔ ما نیست.🤪😂
نمیدونم چرا تو مشهد یهو اخلاقای سعید ۲.۵ ساله از این رو به اون رو شد.
باید درد رو پیدا میکردیم تا درمون کنیم.
وقتی از چند نفری که فرزند همسن سعید داشتن پرسیدم، اونا هم به همین درد مبتلا بودن، حالا با یهکم شدت و ضعف.
پس احتمال دادیم که اقتضای سنش باشه و هر چی کمتر دعواش کنیم و سعی کنیم محبتمون رو بهش بیشتر کنیم، احتمال اینکه از این خان به سلامت بگذریم زیاد میشه. حداقلش اینه که بدتر نمیشه.😬 پس با راهکار همسرم، زدیم بر طبل بیخیالی و در موقعیتهای تنشزا به جای اعصاب خوردی، سعی کردیم آرامشمون رو حفظ کنیم.
خیلی سخت بود و گاهی هم کنترل از دستمون خارج میشد و کار به دعوا میکشید.🤦🏻♀️
اما سعی کلیمون بر این اساس بود که درکش کنیم و سعی کنیم انرژیش رو به طریقی تخلیه کنیم. پیاده تا حرم میبردیمش و دفتر بهش میدادیم تا پاره کنه و کاری به دفتر و مداد بچهها نداشته باشه و...
احتمال دیگه این بود که آهنش کم باشه. مکمل آهن هم با مشورت پزشک براش شروع کردیم.
احتمال سوم این بود که چون من و همسرم درگیر کارهای مسافرت بودیم، توجهمون بهش کم شده و درصدد جلب توجهه. پس سعی کردیم بیشتر بهش محبت کنیم، بیشتر بغلش کنیم و تماس پوستی و چشمی برقرار کنیم.
احتمال چهارم این بود که همبازی نداره، از بچهها خواستیم که نوبتی باهاش بازی کنن.👌🏻
احتمال پنجم این بود که چون از دنیای نوزادی وارد کودکی شده و فهمش از دنیای اطراف بیشتر شده ولی درعینحال نمیتونه خوب حرف بزنه و بیان کنه، کلافه میشه. سعی کردیم بیشتر درکش کنیم با عباراتی چون: چی شدی؟
خسته شدی؟ چیزی اذیتت کرده؟ و...
برای خط خطی کردن دیوارها و... هم هر ترفندی به کار بردیم فایده نداشت. پس تا اونجاییکه تونستیم سرشو به کار دیگه گرم کردیم و هر جا هم نتونستیم گذاشتیم راحت باشه.😭😏
چون میدونستم در این سن، این ادا اطوارها طبیعیه و از طرفی تجربه کرده بودیم که «این نیز بگذرد...» تحملش برامون راحت تر شده بود.
به لطف خدا اون صبوریها و محبتها و بازی کردنها و نابود شدن وسایل و دیوارها😜 کمکم نتیجه داد و الان که حدود چهار سالشه خیلی آرومتر و منطقیتر شده.😊
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانا✋
صبحتون به خیر و شادی ☘
خداقوت💪
خیلی از شما آدرس کانال خانم امیرزاده رو خواسته بودید،
ایشون فقط در پیامرسان بله کانال دارن.
بفرمایید اینجا 👇
https://ble.ir/rozhaye_khob
ای روزهای خوب که در راهید...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پادشاه کوچک
#ز_فرقانی
(مادر علی ۱۴ساله ,فاطمه ۹/۵, طوبا ۷، مبینا ۵, محمد مهدی ملقب به گوجی جان ۲ )
آن اسوههٔ جذابیت، آن عصارهٔ محبوبیت، آن شیرهٔ نبات، آن هم تراز نقل و شکر و قند و بلکه شکلات، آن سایر اقلام شیرینی، آن فرشتهٔ زمینی، آن دلبند دلخواه، آن جگر گوشه و قلوهگاه، آن کوچکترین پادشاه، آن گل سرسبد خاندان و آن آخرینِ فرزندان، عزیز دل و نور چشمانمان «گوجی جان» که به اعتراف معترفین، روشنی محفل و شیرینی منزل است و امرش نافذ و حکمش جایز و کلامش غامض که طفل خجسته هنوز زبان باز نکرده و بوی شیر از لب همچون شکرش نشُسته و دو سال از عمر شریفش نگذشته و دو خط رزومه نداشته، باز چنین پنداشته که نام دیگر خوردن و خوابیدن و موی خواهران کشیدن و دفتر برادر خط انداختن، پادشاهیست.😃
تقصیر او نیست که حالِ هر که مادرش در بارداری تاریخ خوانده و اخبار فضای مجازی رصد کرده باشد، بر همین قرار است که کاهلی و خرابکاری و زورگویی در این ملک همواره از شاخصههای پادشاهی بوده، هر چند طفلک در این فقره، بسا در مقابل مدعی فعلی سلطنت، لنگ اندازد که اول شما✌🏻
الغرض هر صبحی که از خواب پا میشد، عیناً مثل یک غنچه وا میشد، پس چشم میچرخاند در پی بازی و طنازی و دلنوازی و انداختن جایگاه خود در بساط دل مادر و تاباندن اشعهٔ شادی در چشم پدر.
به گونهای که هر آینه بیم حسادت دیگران میرفت. خصوصاً که امر تربیت سایر فرزندان نیز بدو واگذار شده و به اقتضا، هر یکی را به روی خراشیدن و موی کشیدن و نیشگون گرفتن تأدیب مینمود و در خلال این امور مورد تفقد مادر قرار میگرفت که دورت بگردم الهییییی...🙈😂
اینچنین، هر از گاه تنی از اولاد، گلایهکنان گویند پس ما چه و پاسخ گیرند که اصلاً شما را در پوست گردو یافتهایم و همینه که هه.
طفلان چندان از این قبیل لاطائلات شنوند که خنده بالکل بر قهر غلبه یابد و ریشهٔ حسادت بخشکاند و همه جامهدران و لبپایینآویزان به صف انتظار نشینند تا که قبول افتد و که در نظر آید و از این تهتغاری، یک نوازشی ماچ آبداری چیزی نصیب گیرد و بدان بر دیگری تفاخر کند.🤭
شنیدم که وقتی، بیبضاعتی دو تابعیتی که در فشار اقتصادی ناشی از ارسال ده هزار دلار ماهانه برای فرزند، زاییده بود، به خیرگی گفت: خواهم همه ملت نباشند، گر اخم به چهرهٔ فرزندم بینم.
گفتم: خواهم که از این فرزند از جان عزیزتر، ده تن داشته باشم و از همگی دل کنم اگر موقعی خصم، اخم بدین ملک و ملت نماید که راه صلاح و فلاح جز این نیست و مرام نیاکان نیکمان همین باشد.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif