#ز_م
#سبک_مادری
قبل از بچهدار شدن میدیدم خیلیا از #غذا_نخوردن😉 بچههاشون شاکین...😩
برای اینکه به این سرانجام دچار نشم رفتم سراغ کسایی که این مشکل رو نداشتن تا ببینم علت این پیروزیشون چیه😂
نکتهی کنکوری اینکه ظاهرا #غذا_خوردن درصدی ژنتیکیه و شاید به عوامل دیگهای هم بستگی داشته باشه و صد درصدی نیست😶
و اما
سیاست ما در #غذا خوردن نینیها👶🏻👦🏻از همون اول خودکفایی💪🏻 و عدم اجبار بود...
یعنی مطلقا با قاشق🥄 دنبالشون راه نمیافتیم.
هر وقت هم بهشون غذا میدیم و حس میکنیم تمایل ندارن سریع میپرسیم میل داری یا سیر شدی؟😋
بچهها از ۸ و ۹ ماهگی قاشق🥄 دست میگیرن و با غذا بازی میکنن و ما هم قاطی بازی بهشون غذا میدیم...😉
و نهایتا تا یکسالگی خودشون با دست🖐🏻 و قاشق🥄 غذاشونو میخورن😋...
البته که صحنهی حاصله، بعد از غذا بیشتر شبیه صحنه جنگه...🤺
تلویزیون📺، آهنگ🔊، کارتون و... هم برای ترغیب به غذا خوردن نداریم🚫
نکتهی بعد اینکه بچهها وقتی بیشتر باشن یا با هم سنهای خودشون باشن بهتر و راحتتر غذا میخورن👦🏻👧🏻
مثلا در مورد ما، پسرم معمولا بیشتر از دختری نق میزنه😖🤨
و هر وقت که داره سر غذا بهانه میگیره😒 خواهری👧🏻 بدو بدو🏃🏻♀️ مال خودش و داداشی👦🏻 رو خورده و رفته😄
در نتیجه بعد از چندبار تجربه مال باختگی فهمیده که غذاشو🍛 سفت بچسبه تا سرش بیکلاه🎩 نمونه.
با همهی اینکارها باز هم یه وقتهایی یه چالشهایی هست برای غذا خوردن🧐
مثلا یه کم که سیر میشن غذا تبدیل میشه به یه اسباببازی لذت بخش...😶
غذا رو با کفگیر میریزن تو قابلمه،
با قاشق میریزن تو لیوان،🥛
از این ظرف به اون ظرف،🥣
با دست خوردن و...
و وقتی که نسبتا سیر شدن، دیگه زحمت غذا خوردن رو نمیکشن😒
منم که میترسم تا غذا رو جمع کنم، یادشون بیفته سیر نشدن،😱
مجبورم این وسط مسطا کمکم بهشون غذا بدم.
حالا چطوری؟!🤔
با ترفند لقمه های هواپیمایی✈️
قطاری🚂
موتوری🛵
گیلی گیلی (هلیکوپتر🚁)
👈🏻برای پسری👦🏻
لقمههای هاپَ هاپَ (همون هاپوی🐶🐕 خودمون)
و بعبع🐑
👈🏻برای دختری👧🏻
+ هواپیما اومد✈️
+ ئه ئه هواپیما رو خوردی😶؟! چرا😮
_غشغش خندهی پسرک😆
یا یه وقتایی علی آقا میافته رو دندهی لجبازی و با اینکه خیلی گشنشه نمیخوره...😕
قاشق رو پر میکنم و میدم دستش و میگم ببر بده خواهری بخوره...😄
چشماش برق شیطنت میزنه و خودش میخوره و منم حتما باید اضافه کنم:
+ واااای.... چرا خوردی؟!
و این داستان انقدر ادامه پیدا میکنه که آقا لقمه رو ببره بده به خواهرش... اینجاست که میفهمیم دیگه واقعا سیر شده😉
برای من مهم بود که حسادت و رقابت تحریک نشه👌🏻
من نمیگم اگر نخوری میدم خواهری بخوره ها🤨
بلکه ازش توی غذا دادن به خواهرش کمک میگیرم...🙏🏻
و بعدش حس میکنم همبستگی و محبتشون بیشتر هم شده😍
در نهایت بعضی وقتا هم گل دخترمون از دست من غذا نمیخوره و من نمیفهمم چرا...😕
اینجور وقتا علی آقا لقمه میذاره دهن خواهرش و خواهری هم لقمه میده به داداشی و اینجوری راحتتر میخورن😍
گاهی هم علی آقا نقش آقای پستچی رو بازی میکنه و میاد محموله📦 (لقمهی خواهری) و دستمزد💴 (لقمهی خودش😉) رو تحویل میگیره و محموله رو به مقصد میرسونه😂
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
بعد از یه مدت طولانی که کلاسهای مجازی داشتم😄
این ترم بالاخره یک روز در هفته کلاس حضوری برداشتم که خیلی حسم نسبت بهش مثبت بود😊
به ۳ جلسه نکشید که قصهی کرونا پیش اومد و اون یک روز هم، آنلاین شد😕👩🏻💻
با وجود همهی تمایلم به ارتباط مستقیم با همکلاسیها و ناکام موندن در این زمینه، در نهایت حس بهتری پیدا کردم😇
👈🏻 اولین علتش مساوی بودن شرایط تحصیل بین مامانها و بقیه بود😅
👈🏻 دوم اینکه
وقتی کلاسا حضوری بود زهرا👧🏻 رو با خودم میبردم و اونجا وسایل بازی و مربی داشت،
اما چون زهرا توی سن وابستگی بود، در کنار مامان بودن رو به سرسره و استخر🏊🏻♂️ توپ🥎 ترجیح میداد🙃
(و من به دلایل قابل قبولی، ترجیح دادم همین ترم این دروس حضوری رو شروع کنم)
بنابراین عمدتا زمانی که زهرا خواب😴 بود میتونستم از کلاسا استفاده کنم!
وقتی کلاسا آنلاین شد با توجه به اینکه یکسره از صبح تا عصر بود،
با همسرم🧔🏻 چاره رو در این دیدیم که برنامهی هفتگی رفتن به خونه مامان👵🏻 باباهامون👴🏻 رو بذاریم شبی که من فرداش کلاس دارم🤠
شب خونهشون بخوابیم که فرداش زهرا تا بیدار شه و یه کم پیش خانوادهها باشه، منم سر کلاسم حاضر بشم 👩🏻💻👴🏻👵🏻👧🏻
و اینطوری من خیلی بیشتر از اون چند جلسهی حضوری، از کلاسام استفاده بردم خداروشکر🙏🏻
ترم بعد هم اگر کلاسا حضوری بشه، زهرا دیگه بزرگتر شده و احتمالا اتاق بازی🤸🏻♀️ رو به مامان ترجیح میده😁
پس من اگه بخوام یه جمله با کرونا، درس، من و خدا بسازم اینطوری میگم:
❤️خدا برام مثل همیشه بهترین رو رقم زد، کرونا باعث شد من از درسم عقب نمونم و بچهم آسیب نبینه، چون خودش از نیت درس خوندنم خبر داره که تلاش میکنم برای خدا باشه.❤️
این تجربه رو دوست داشتم بنویسم به خاطر حرف زدن در مورد ۲ تا ترس:
یکی اینکه ترس دارم از اینکه از کسی کمک بگیرم که نکنه یه وقت مردم بگن مگه مجبوری با بچه درس بخونی؟😐
سعی میکنم رو پای خودم بایستم و بدون توقع کمک از دیگران، کارامو انجام بدم🧕🏻
اما بعد از اصرارهای پدر و مادرها برای کمک، دیدم زیادی دارم سخت میگیرم به خودم😁
یه ترس دیگه هم این بود که آدمها نگن تو شرایط خاص داری!😕
مادر و پدرت کنارتن👵🏻👴🏻
پس حق نداری حرفی بزنی از درس خوندن با بچه😕
اما یه وقت حس کردم این فکر غلطه و کفران نعمته،
من باید بگم انشاءالله همیشه سایهشون بالای سرم باشه و کمک حالم باشن🙂🙏🏻
خب من این شرایط رو دارم و شاکرم و ازش بهره میبرم.
صد تا شرایط دیگه هم هست که بقیه دارن و من ندارم...
#ف_جباری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯
انگار تمام شب رو داشتم فکر میکردم و نخوابیدم😞
کارامو شروع میکنم و باز افکارم رو مرور میکنم:
💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔
یه جستجو در کتابام📚
گشتی در #مادران_شریف...
محمدم👶🏻 رو میخوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟
طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫
شاید توجهم بهش کم شده👩👦💗
باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔
تحقیق در مورد محل زندگی آیندهمون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و...
برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامهم ردیفشون میکنم📝
اوووه زیادن🤕
نگاهم میافته به وقت دکتر امروز،🕒
باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰
نگاهی به ساعت میکنم،
#وقت_بیداری بچههاست،
سبزی رو از فریزر میذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...❄️
کاش سبزی تازه داشتم🌿
آخه این خاصیت داره؟!😔
صبحانه رو آماده میکنم...🍳🍞☕️
قبل بیداری بچهها، کتابامو میذارم کمد📚
با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف میاوفته!😲
"الان این اخم واسه چیه؟!🤨
ناراحتی؟!
نگرانی؟!
ناراضی؟!
نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏
البته هیچ کاره هم نیستی!😉
همیشه که سبزیهات یخزده نبوده!
به مشکلاتت و راه حلها فکر کن،
#تحقیق کن، 🔎
براشون وقت بذار، ⏳
این راه نشد یه راه دیگه،
یکی دیگه،
#مقاوم باش💪🏻
اگه نشد دوباره تلاش کن!
ولی چرا با ناراحتی؟!🤔
نتیجه که دست تو نیست، هست؟
👈🏻مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"👉🏻
ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓
حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن👌🏻😊
میگن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍
تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️
اخمهام رو باز میکنم و لبخند میزنم... آینه درست میگفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃
نازگلا! مهربونا! دردونه ها!👶🏻🧒🏻👦🏻 بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍
صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچهها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#توکل
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_سلیمانی
#سبک_مادری
در کمد رو باز کردم آرد بردارم که حلوا درست کنم😋
- ئه اینجا جاشون گرم بوده حشره🐛 زده
آردها رو توی چند تا ظرف ریختم که بذارمشون تو بالکن.
زهرا سادات:
- مامان! خمیر بازی، خمیر بازی😍
-- باشه مامان جان درست میکنم.
یه کم آرد و آب و یه ورز کوچولو.
-- بفرما
محمدحسین داشت گریه میکرد😭
نزدیک اذان ظهر بود.
با خودم گفتم بخوابونمش که نمازمو اول وقت بخونم😌
موقع خوابوندنِ محمدحسین صدای زهرا سادات نمیاومد!😯
گفتم به احتمال زیاد یا داره خمیر بازی میکنه یا سر کشوی لباسه👚😕
با صدای پیامک✉️ متوجه شدم بیست دقیقهای کنار محمدحسین خوابم برده😴
چشمم افتاد به زهرا سادات👩🏻 که با جورابهای🧦 من برای خودش دستکش درست کرده بود!😕
و اما.... وااای دستکشا آردیه😮😮
آااخ یادم رفته ظرفهای آرد رو بذارم تو بالکن!😫
محمدحسین خواب بود😴
و نمیتونستم از اعماق وجودم ابراز احساسات کنم!😰
از کنارش بلند شدم و به صحنهی جرم نزدیک😶
دیدم زهرا سادات سه تا 🍚 از پنج تا ظرف آرد رو خالی کرده روی فرش و همه رو با هم قاطی کرده!😲
یه روسری و ملحفه و چند تا جوراب هم آورده داخلشون پهن کرده!😨
نگاهش کردم😶
با یه لبخند ملیح و چشمای منتظر عکسالعمل من، ایستاده بود!😥😌
-- مامان چرا این کارو کردی؟ حیفه! ببین فرشمون آردی شده!😩
سعی کردم خودمو از صحنه دور کنم تا خشمم در تارهای صوتیم بروز پیدا نکنه!😖
وضو گرفتم و ایستادم به نماز!📿
چه نمازی!
فکرم همش درگیر تمیز کردن فرش و در و دیوار بود... که صدای محمدحسین هم پیچید توی گوشم👶🏻
ظاهرا بیدار شده و وارد عملیات☠ زهرا سادات برای نابودی ته ماندهی اعصاب من شده بود!😑😡😵
نمازم تموم شد.
پشت سرم رو نگاه کردم👀
محمدحسین شبیه گرگِ قصهی شنگول و منگول شده بود🐺
زهرا سادات دستشو میزد تو آردها و پخش میکرد روی صورت محمدحسین و میریخت روی سرش😯😬
-- وااای مامان😡 بریم حموم دیگه، خونه خیلی کثیف شد! خیلی ناراحت شدم😒😢
محمدحسین رو گذاشتم توی تاب، تا رد پای آردیش خونه رو پر نکنه😅
زهرا سادات هم فرستادم تو حموم و سریع🏃🏻♀️مشغول تمیز کاری شدم.
پ.ن۱: با همین واکنش من، به مرور کار خوب و بد رو یاد میگیره! انشاءالله😅
پ.ن۲: اگر به اندازهی سی ثانیه وقت گذاشته بودم و کار آردها رو به سرانجام میرسوندم، لازم نبود یک ساعت وقت بذارم و تمیزکاری کنم😏
پ.ن۳: بعد از این ماجرا فهمیدم آردبازی گزینهی خوبیه برای سرگرم کردنشون به مدت نسبتا طولانیه، ولی با مقدار محدود آرد، یه زیرانداز و نظارت مامان!😌😍
#ر_سلیمانی
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
- وای بچهها، هوا خوب شده، بریم تو حیاط بازی کنیم؟!😍😃
-🏃🏻♂️🏃🏻♂️👦🏻👶🏻هورااا برییییم.😃
- محمد! مواظب داداش باش، خیسش نکنی ها! من میرم خونه رو مرتب کنم.
حسابی سرشون گرم بود و منم از فرصت استفاده میکردم.😊
دیدم رفتن سراغ شلنگ آب.🌊💧
- محمد داداشو خیس نکنی ها! آب سرده، باد هم میاد، سرما میخوره!
-- نه مامان، میخوایم گل بازی کنیم.😍😜
و دقایقی بعد که با این صحنه مواجه شدم😦
- محمد؟!! چیکار کردی داداشو؟!😮
-- حمامش کردم، اینا مثلا کفه، مالیدم به داداش😆😅
من😒😐😁
ته دلم خوشحال بودم که تو این خونه بچهها میتونن راحت بازی کنن😍
تماس تصویری گرفتم که مامان جون رو تو شادی بچهها شریک کنم مثلا!😅
- سلام مامان جون
-- سلا...😲😱😣😑😖😩
پ.ن۱: رسول خدا فرمودند: من بچهها را به پنج دلیل دوست دارم: ... دوم آنکه در خاک میغلطند! ...
پ.ن۲: روزی رسول خدا به همراه اصحاب از جایی رد میشدند که دیدند کودکان با خاک بازی میکنند. یکی از اصحاب میخواست مانع کودکان شود، حضرت اجازه ندادند و فرمودند: «خاک، بهار کودکان است.»
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#خاک_بازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
طبق معمول بخش مخوف سفر برای من، طی مسیر طولانی تهران-مشهد بود با بچهها😅😆
مسیری طولانی که هربار یه صبح تا شب زمان میبره.
ولی طبق تجربهم، سختترین بخشش سرگرم کردن بچهها تو ماشینه😅
تا حدی به خاطر همین ترسم از سفر با دوتا بچهی کوچیک، از عید پارسال تا الان دیگه مشهد نیومده بودیم (هم زیارت و هم خونهی مامانم اینا)
البته عوامل دیگهای (از جمله سرشلوغی همسر گرامی😆) هم دخیل بود در این بیسعادتی ما😄
ولی دیگه دیدیم نمیشه🤗
دل رو به دریا زدیم و تصمیم گرفتیم بیایم مشهد 🕌
قرار بود بچهها توی صندلی ماشینهاشون عقب بشینن و منم تنهایی جلو بشینم😅
مقدار زیادی اسباببازی و خوراکیهای مجاز و غیرمجاز (😅😆 هله هوله جات صنعتی!) هم برداشتیم که توی راه بدیم بهشون سرگرم بشن.
هر یکی دوساعت یه بار هم میایستادیم قدم میزدیم که بچهها خسته نشن و حوصلهشون سر نره.
اما مسیرمون با بچهها چطور گذشت؟😁
عباس دو سال و هفت ماههم، خیلی خوب باهامون همکاری کرد👌🏻
کل مسیر توی صندلیش بود. خوارکی میخورد یا اطراف رو نگاه میکرد یا با فرفرهش بازی میکرد😁
دو سه ساعتی هم خوابید همونجا،
بهونه هم نگرفت تقریبا😍😍
حتی گاهی سعی میکرد به خواهرش خوراکی و اسباببازی بده تا آرومش کنه😚
اما فاطمهی ۱۳ ماههم👧🏻
نصف مواقع غر میزد و میخواست بیاد جلو بغلم بشینه😅
البته شایدم بیشتر دوست داشت با دکمههای ضبط و کولر ماشین و دنده و در داشبورد و... بازی کنه😂
خلاصه فکر میکنم حدودا ۳۰ درصد اوقات فاطمه روی صندلی جلو بغلم بود.
(چون صندلی عقب پر بود، خودم نمیتونستم عقب بشینم)
👈🏻 هم خطرناک بود (در صورت تصادف احتمالی😱)
👈🏻 هم حواس باباشو پرت میکرد😅
یه بارم سعی کردیم به گریههاش توجه نکنیم بلکه بیخیال بشه و بشینه سر جاش
ولی بعد یه ربع گریهی مداوم تسلیم شدیم آوردیمش جلو😯😢
البته در مجموع خداروشکر سفر خوب و راحتی بود،
یعنی نسبت به چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر و راحتتر بود😇
ولی خب واقعا برامون سوال شد که کار صحیح چیه توی این مواقع؟!
بذاریم گریه کنه و امنیت بچه رو به روحیهی بچه ترجیح بدیم؟
یا با دلش راه بیایم و اگر آروم نشد هیچ جوری، امنیت رو بیخیال بشیم برای دقایقی؟😅😆
شما اینجور وقتا چیکار میکنید؟
چطوری بچهها رو عادت میدید که توی جاده و سفر، حتما توی صندلی خودشون باشن؟
پ.ن: نائبالزیاره همهی دوستان هستیم توی حرم. انشاءالله قسمت و روزی همهتون بشه به زودی بیاید.
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
بسازیم یا بخریم؟!
گاهی وقتا یه اسباببازیهایی⚽️ رو میبینم که خیلی خوشم میاد👌🏻
خلاقانه است یا بامزه است یا...
میام بخرم که...🤔
یه لحظه میگم صبر کن صبرکن!!
- واقعا لازم دارید؟
- بچهها نمیتونن خودشون رو سرگرم کنن؟🤸🏻♀️
- با خرید زود زود اسباببازی چه پیامی به بچهها میدی؟
- بچهی خلاق میخوای یا وابسته؟🤕
-الآن میتونی هزینه کنی؟
و کلی سوال دیگه...⁉️
برای همین سعی میکنم کمتر اسباببازی بخرم،
و بیشتر اسباببازیهایی بخرم که خلاقیتشون رو تحریک کنه یا برای مناسبتهای خاص باشه مثلا عید فطر به عنوان عیدی🎊 اسباببازی 🎁 گرفتن😍
گاهی هم خودم بازی براشون بسازم...🔨
چندوقت پیش یادم افتاد یه جایی دیده بودم بچهها با ماکارونی رنگی بازی میکنن🎨
یه بسته ماکارونی🍝 شکلی ریختم تو آب جوش کمی که نرم شد چند قطره رنگ خوراکی🖌️ اضافه کردم و آب کش کردم...
وقتی سرد شد تبدیل شد به یه تجربهی خیلی جالب😍
بچهها نشستن به ماکارونی بازی🥰
له میکردن،
باهاش شکل میساختن،
میخوردن😋😆
کمی بعد هم خلاقیت پسری گل کرد که قیچیشون✂️ کنه😀
وقتی خسته شدن گذاشتم تا خشک بشه و سفت،
حالا یه وسیلهی جدید بود که هم میشد باهاش شکل ساخت هم کارای دیگه...👌🏻
یه دفعه یاد یه اسباببازی افتادم که خیلی دوست داشتم برای پسری بخرم (عکسشو ببینید)
گفتم حالا میشه خودمون بسازیمش🤗
یه جعبه مقوایی پیدا کردم و با پیچ گوشتی یا مداد✏️ سوراخهای کوچیک روش زدم،
حالا ماکارونیها رو میذاریم روی سوراخها و پسری با چکش🔨 میفرستشون تو😄
دخترمون هم با دست تلاشش رو میکنه👋🏻
خودم از ساخت بازی بیشتر از بچهها ذوق زده شدم...🤩
حس میکنم اینطوری بچهها👦🏻👧🏻 هم بیشتر قدر داشتههاشونو میدونن،
هم تو هزینهی💵 خانواده صرفه جویی میشه،
هم خلاقیت و صرفه جویی رو یاد میگیرن👌🏻
راستی ماکارونی رنگی رو میشه بدون پختن هم درست کرد، فکرکنم با ترکیب کمی سرکه و رنگ خوراکی با ماکارونی خشک، میشه ماکارونی رنگی درست کرد... اینطوری هم دیگه نیاز به پختن نیست، هم سریع تر خشک میشه، هم فرم بهتری داره و شکلش خراب نمیشه👌🏻
#ز_م
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
چند وقته نسبت به خودم حس تازه به دوران رسیدگی دارم! 🙄
یه مامان اولی جوگیر که فکر میکنه با مطالعات تربیتی که داشته میتونه علامه دهر رو تربیت کنه و تحویل اجتماع بده😒
یه مامان اولی کم ظرفیت که همهش با لحن بدی ایراد میگیره از مادربزرگ پدربزرگا👵👴 و فکر میکنه الانه که مامانبزرگ بچهش رو به جای علامه دهر علامه شهر بکنه!😬
-اَه مامان چرا شکلات دادین بهش؟ الان ذائقهش عوض میشه😐
-چرا بهش میوه دادین؟ الان سیر میشه دیگه غذا نمیخوره😶
-تا گریه میکنه به حرفش گوش میدین حالا دیگه فکر میکنه هر کاری رو میتونه با گریه پیش ببره😖
-چرا با بازی بهش غذا میدین؟ چرا انقدر هر لحظه در مورد غذا خوردنش حرف میزنین و حساسش میکنین؟ بچه باید بفهمه غذا خوردن یه امر طبیعیه و خودش باید بخوره غذاشو تا سیر بشه😑
-چرا بهش گفتین بالای چشمش ابروعه؟ شما مگه نمیدونین بچهم تا ۷ سال امیره؟😤
خدایی خیلیاشم حقه...🤔
اما امون از وقتی که نتونی مثه یه دختر خوب بگی مامانِ عزیزم پدرِ گلم بیاین بشینین براتون چایی بریزم ☕ میخوام دو کلوم باهاتون حرف بزنم:
-راستش میدونین که روایت داریم که بچه تا ۷ سال امیره...😊 برای همینم ما دوست داریم عزتش پامال نشه و محترم باشه
-واقعیت اینه که هرچقدر در مورد غذا خوردن بچه بیشتر حساسیت نشون بدیم کار سخت تر میشه...🙂
امان از اون وقت...
که برای من شده هر وقتی که میریم خونه خانوادهها😓
عجیب تر اینجاست؛
که وسط این همه مطالعات گهربار و علامه تربیت کن این شعار رو هم داشته باشی که "بچه مگه چند ساعت در هفته در ارتباط با مادربزرگ پدربزرگه که بخوایم انقدر حساس باشیم؟ چی توی تربیت بچه مهم تر از رفتارهای پدر و مادر با هم دیگه، با بچه و با دیگرانه؟
ته تهش چند ساعت در هفته بچه خارج از چارچوب من رفتار میکنه و بعد از چند وقت میفهمه قانون خونه خودمون با خونه مامانبزرگا فرق داره."
اما فقط شعار!😪
پس حالا که اهل عمل نیستم بهتره یکم دلمو قلقلک بدم!
من وقتی مادر شدم یه کوچولو مادر و پدر و جایگاهشون رو درک کردم؛😪
فهمیدم اول از همه تمام وجودم رو مدیونشونم...
حالا حس میکنم لازمه زودتر مادربزرگ بشم تا حس مامانبزرگ بابابزرگارو هم یه کم درک کنم.😂
خلاصه هر چی خواستم منطقی به خودم بفهمونم نشد،
حالا فعلا دارم روزی چند بار تکرار میکنم "همه تزهای تربیتی رو بذار دم کوزه آبشو بخور اگه به خاطر تربیت بچهت دل مامان و بابات رو میشکوندی..."🏺💔
#ف_جباری
#روزنوشتهای_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
بعد مدتها فرصتی شد دوباره توی #دفتر_خاطراتم گشتی بزنم.
📽 امروز دومین انجیر درخت کوچولوی حیاط هم رسید! تقسیم کردم هر چهار تامون خوردیم😂
پرتقالها🍊 هم کمکم دارن درشت میشن☺️
درخت انگور🍇 هم خیلی پر برگ و قشنگ شده🍀
میشه دقایقی زیرسایهش با بچهها بازی کرد😍
تازه چندباری کرم ابریشم هم پیدا کردیم😃
گلدونهای اقاقیا، شمعدونی، بنجامین و...خیلی حیاطمونو قشنگ و خواستنیتر کردن🤩 چقدر بچهها آبیاری گلدونها و درختها رو دوست دارن🥰
❇️ یادم میاد... که چقدر تو پاییز جمع کردن هر روزه برگهای پاییزی🍁🍂 از حیاط سخت و اذیت کننده بود😫
هرس کردنها رو که دیگه نگو!✂️🌿
شست و شوی حیاط💦
و باز کثیفی زود به زود روفرشیها و فرشها😕
گاه و بیگاه تشریف فرمایی مهمانان ناخوانده از موجودات درختی🐞🐝🦋
میشد تو یه #خونه_آپارتمانی کوچولو بیدردسر یه زندگی معمولی داشته باشیم🤨🤔
ولی نه! خدایی ارزششو داشت👌🏻😉
📽 جدیدا یکی از #سرگرمیهای رضا و طاها اینه که تو حیاط دنبال مرغ و خروسها بکنن🏃🏻♂️🐓
(گاهی هم برعکس میشه البته!😁)
زردهی تخم مرغهامون مثل توپ پینگپنگه! اونم نارنجی!👌🏻
راستی بزرگ شدن جوجهها🐣 درکنار قد کشیدن بچهها چقدر جذابه☺️
کشف مرغ یا خروس بودنشون،🐔🐓
غذا دادن😋
کشف و جمع آوری تخم🥚 جدید در قفس!
و کلی تجربه شیرین و به یادماندنی دیگه، برای بچهها خیلی جالبه😍
روزی که با صدای عجیب نخراشیدهای از خواب بیدار شدیم و فهمیدیم یکیشون خروسه😂 برای همهمون خیلی #به_یاد_موندنی شد!😉
❇️ یادم میاد... لونه ساختن، تمیز کردن حیاط و لونه!
گرفتن هرروزهی برگهای کاهو و...🥦☘ از میوه فروشی سرچهارراه، غذا دادنهای سروقت، درمان بیماریشون، حل مشکلاتی مثل تغییر رنگ تخمها و...
میشد حالا بدون مرغ و خروس یه زندگی بیدردسر هم داشت🤔🧐
ولی نه! خدایی ارزششو داشت👌🏻😌
📽طاها🧒🏻 پاهای کوچولوشو کنار پاهای نینی محمد👶🏻 دراز میکنه و با تعجب به رضا👦🏻 میگه: «نیگا! چجد پاهاش چوچولوئه«!
چقدر هیجانانگیزه که وقتی از خواب پا میشن، سریع میان سراغ #همبازی جدیدشون و براش عروسک تکون میدن😁
چقدر خوبه که موقع دلخوریها و ناراحتیهای بیارزش دنیایی، با دیدن بچگیهای پاک این سه تا فرشته آسمونی به خودم میام!😄
❇️یادم میاد...
و
یادم نمیره که!
داشتن این سه تا فرشته،
مراقبت و رسیدگی به جسم و روحشون،
در کنار مراقبت از خودم🧕🏻 و همسرم👨🏻،
به موازات #دانشجویی👩🏻🎓 و گاه #کار_پاره_وقت،
سختیهایی داشت و داره
خب میشد یه زندگی کم دردسر داشت!
میشد به #زندگی_کم_مشغله، #تک_بعدی و مرحله به مرحله عادت میکردیم!🤔
ولی نههههه😃
ارزششو داشت و داره👌😊
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#سختی_های_خوب
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینی_وند
*️⃣ اگه چهار سال پیش که تا سه ماه بعد تولدت تا صبح کشیک میدادی🕴️
و منم استند بای شما بودم (البته با روحی آشفته و کلافه😫😴)
یکی بود و میاومد بهم میگفت تو چهار سالگی، ساعت ده شب نهایتا میخوابی قطعا باورم نمیشد...😨
*️⃣ اگه توی یکسال و نیمهگی👶🏻 که راحت دستشویی 🚽 هم نمیتونستم برم، ازبس بهم چسبیده بودی، ازآینده برام خبر میآوردند...
که تو چهارسالگیت، من میتونم تو زمان بیداری تو چند دقیقهای بخوابم، ابدا تو کتم نمیرفت😄
*️⃣ اگه تو دو و سه سالگی و لجبازیهات و دراز کشیدن کف مسیر🛏️ نجف-کربلا و وادیالسلام و بانک قم و...🤦🏻♀️
بهم میگفتند تو چهار سالگی اینقدر راحت بابت رفتارهای اشتباهت و حتی کارای سهویت عذرخواهی میکنی، همون موقع تو اوج لجبازیهات با هم راحتتر کنار میاومدیم😍
*️⃣ یا وقت آموزش دستشوییت، باور میکردم هیچ بچهای تا آخر عمر پوشک نمیبنده و آخرش دیر یا زود یاد میگیره به وقتش بره دستشویی،😅
اون همه خون نجس خودمو کثیف نمیکردم🤷🏻♀️
(چیه؟! خون همه نجسه دیگه😜😀)
اما باید باور کنم که چالشها موندنی نیستن و اگر همون وقتا ایمان میآوردم به زودگذر بودنشون، 🚄
قطعا صبر و آرامشم بیشتر بود، چون چالشهای ما با شما🧒🏻👧🏻 تموم شدنی نیستن... اما نکتهی طلاییش همین گذرا بودنشه😉
کاش قبل اومدنت یاد میگرفتیم:
چطور میشه دنیا رو از دید یه کودک دید👀
و از پس گریه😭 و لجبازیش نیازهاشو فهمید👌🏻
و اوضاع رو سامون داد🤗
تا اینقدر با آزمون و خطا، روزهای قشنگمون رو سخت و تلخ نمیکردیم.
#ز_زینی_وند
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#معرفی یه دوره ی خوب و مفید برای مامان ها و علاقه مندان به مباحث تربیتی
لینک کانال دوره مجازی مبانی رشد و تربیت اسلامی:
@mabaniroshd
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
از اواسط ماه رمضون، نقشه کشیده بودم که تعطیلات عید فطر بچهها🧒🏻👦🏻 رو بذاریم خونه یکی از مامان جونها👵🏻 و کارهای تلانبار شده رو انجام بدیم😁
از قضا خانوادهی همسر تعطیلات خونه نبودن🤷🏻♀️
فرصت خوبی بود، چون میشد بچهها رو بذاریم خونهی مامان خودم🧕🏻 و خودمون بریم خونهی مادرِهمسر🧔🏻😉
از چند روز قبل به محمد گفتم: «چون پسر آقایی شدی و میتونی تنهایی مواظب داداش علی باشی، یه جایزه پیش ما داری😍😛
میخوایم یه روز شما و داداش علی رو تنهایی بذاریم خونهی مامان جون😍😅»
یه جوری با هیجان و صدای بلند میگفتم😆😅 که اصلا متوجه ندای درونم نشه که میگفت: «دیگه نمیتونم ادامه بدم😫 یه روز مرخصی میخوام😖 تا دوباره بتونم باهاتون سر و کله بزنم😁😛»
محمد هم کللی هورا کشید و خوشحال شد که میخواد جایزه بگیره😆😂
روز موعود فرا رسید و بچهها توسط مامان جون سرگرم شدن و ما با کوله باری از درس و کتاب و جزوه رفتیم بیرون🧕🏻🧔🏻😍
من امتحان داشتم و همسر مقالهی چند ماه عقب افتادهش رو باید تنظیم میکرد📚
وقت برای این حجم کار کم بود،⏳
اما مثل دوندههایی🏃🏻♂️ که موقع تمرین گوی سنگین به پاهاشون میبندن و موقع مسابقه باز میکنن، بودیم😅😂
باور نمیکردم یک ساعت پیوسته نشستم رو صندلی و مشغول لپتاپم!
و کسی نمیگه:
-👦🏻ماماااااان بیا علی رو بردار!
-👦🏻مامان منم میخوام فیلم ببینم تو لپتاپ!
-👶🏻ماما ماما دی ده! (مامان مامان شیشه)🍼
بچهها هم با مامان جون و باباجون رفتن گردش😍 (یه جای خلوت که پروتکلهای بهداشتی هم نقض نشه😁!) خیلی بهشون خوش گذشته بود و از جایزهشون کاملا راضی بودن.😂😍
پن۱: ما همشهری خانوادههامون نیستیم و از این فرصتا کم پیش میاد برامون.
اما تجربهی خوبی بود، تو فکرشم این تجربه رو با یه دوست همشهری یا حتی همسایهمون هم امتحان کنم.
خوشبختانه علی👦🏻 به خاطر حضور داداشِ علی خیلی راحت از من جدا میشه.
پ.ن۲: چند روز قبل از این فرصت، شرایطی پیش اومد که محمد با خانوادهی همسر رفت و ما تقریبا ۱۲ ساعت با علی آقا تنها بودیم. شب بود و علی خوابید. شاید باورتون نشه تا صبح فردا ما بیدار موندیم و فقطط حرف زدیم!😲
نزدیک ده ساعت! آخرش صدامون گرفته بود دیگه😅
از وقتی محمد آقامون حرف میزنه، دیگ ما فرصت نمیکردیم با هم صحبت کنیم!😆 کلی حرفِ عقب مونده هم داشتیم😁😅
پن۳: الفُرصَة تَمر مرَّ السَحاب...فرصت مثل ابر میگذره.😭😭
قبول دارید مادرا ارزش زمان رو بیشتر درک میکنن؟!😄
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#تجدید_قوا
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif