#پ_بهروزی
حالا فرض کنیم تو خونه تونستيم مصرف تلویزیون رو به حداقل برسونيم!
بقیه جاها چی؟
متاسفانه ما هم بيشتر اطرافيانمون #تلویزیونی هستن!🤷🏻♀️
یعنی یا خونه نیستن، و یا اگر هستن تلویزیون روشنه😖
اوایل فک میکردیم اگر بچهها خونه دیگران ببینن دیگه عادت میکنن و زحماتمون به باد میره!
اما دیدیم نمیشه توقع داشته باشیم همه دغدغه ما رو درک کنن و رفتارشونو تغییر بدن! حساسیت ما فقط کدورت ایجاد میکنه!
از طرفی اتفاقاتی افتاد که مطمئن شدیم جذابیت و فایدهی چیزهایی که تو خونمون به عنوان جایگزین وجود داره بیشتر از تلویزیونه!
بعضی از این اتفاقات جذاب رو تو پیام بعدی بخونيد😊
اما بیتفاوت هم نبودیم.
👈 مثلا وقتی بچهای داشت کارتون ميديد، اگر راضی نمیشد خاموش کنه، محمد رو با بازی مشغول میکردیم، زیر سه سال کار سختی نبود، چون #تلویزیونی نبود راحت جدا میشد.
به تجربه بهمون ثابت شد بچههایی که عادت به دیدن تلویزیون داشتن، یا نمیشد با بازی حواسشونو پرت کنیم! یا با کلی مشقت موفق میشدیم!
👈 وقتی همه مشغول تماشای تلویزیونن، من جایی میشینم که هم تو جمع حضور داشته باشم هم تلويزيون تو زاویه دیدم نباشه و مشغول کتاب خوندن میشم😎😅میخوام محمد بیتوجهی من به تلویزیون رو ببینه.
👈 تو گفت و گو هایی که با محوریت یه فیلم یا سریاله شرکت نمیکنم!
این سکوت و حرف نزدنه هم پیام بیتوجهی منو به بچهم ميرسونه.
👈 با زبان کودکانهی خودش آسیبهای تماشای زیاد تلویزیون رو توضیح میدم. مثلا به جای اینکه بگم تلویزیون خلاقیت رو کم میکنه و فرصت و قدرت تفکر رو میگیره، میگم اگه زیاد ببینیم مغزمون کوچیک میشه! فکرمون ضعیف میشه.
👈 نعمتهایی که خدا بهمون داده رو مکرر شرح میدم براش.
مثلا میگم خدایا شکرت که به محمدآقا یه داداش دادی که باهاش بازی کنه😘ممنونم ازت که نزدیک خونهمون گاوداری هست و ما میتونیم بریم به گاوها غذا بدیم و شیر تازه بخریم.
👈 حال که بزرگتر شده بچههای فامیل تلاششونو میکنن که محمد از تماشای کارتون محروم نشه خدایی نکرده.
میشه بگم این نیاز کاذب رو ایجاد کردن براش.
این مواقع مقاومت نتیجه خوبی نداره😒باهاش میشینم و میبینم و بعد نشست تحلیل و بررسی برگزار میکنیم😂😎
با این کار توپ میاد تو میدون ما و کارتون میشه یکی از ابزارها برای انتقال ارزشها و ضد ارزشها😍😁
پ.ن: بالاخره تموم شد😬 تاکید میکنم که این داستان صرفا تجربه یه خانواده بدون تلویزیون بود، تا امروز که محمد آقا سه سال و هشت ماهشه و علی آقا یک سال و هفت ماه😍
#تلویزیونی_شدن
#مادران_شریف_ایران_زمين
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خاطرهی اول: یه بار که مدت نسبتا طولانیتری تهران بودیم، وقتی برگشتیم خونه، محمد دور تا دور خونه رو برانداز کرد و گفت پس تلویزیون ما کجاست؟!😄
گفتم تو کمده😊
و رفت دنبال بازیش! حتی نخواست که ببینه و مطمئن بشه که هست.
خاطرهی دوم: یه بار که موقع اسبابکشی کارتون تلويزيون چند روز وسط حال بود، پرسید این چیه؟!
گفتیم تلويزيون.📺
گفت میخوام ببینم، ما هم طبق قرارمون آوردیم دوباره.
حدود هشت ماه تلویزیون داشتیم. این مدت هم هارد رو وصل میکردم تا همون فيلمای خانوادگی و کلیپهای منتخب رو ببینه. ولی مشکلمون علی👦🏻 بود که زیر دو سال بود و با محمد مشغول تماشا میشد. ضمن اینکه در روز مدت زیادی محمد میخواست بشینه فیلم ببینه!
به خصوص ظهرا که هوا گرم بود.
تا اینکه یه روز میخواستن روی میز تلویزیون ببعي بشن! ولی جا تنگ بود و هی میافتادن!😄
گفتیم این تلویزیون جای بازیتون رو تنگ کرده، جمعش کنیم؟!😏😉و
محمد با خوشحالی زایدالوصفی در جمع کردن تلویزیون همکاری کرد و با یه بدرقهی باشکوه برای بار دوم تلویزیون رو به کمد سپردیم.😄
خاطرهی سوم:این یکی داغ داغه!
همین دو روز پیش اومدیم تهران. وارد خونه بابایی شدیم، تلویزیون روشن بود و داشتن یه فیلم سینمایی ميديدن. بعد از اجرای مراسم استقبال از بچهها، دوباره تلویزیون مرکز توجهها شد. محمد گفت بابایی من نمایش عمرو بن عبدود و امام علی رو یاد گرفتم، شمشيرمو آوردم که اجرا کنم براتون!
بابایی هم که حواسشون تو تلویزیون بود فقط گفتن "ئه؟! آفرین😊
پس بعدا بگو ببینم چی یاد گرفتی"
محمد خورد تو ذوقش، توقع داشت همون موقع شمشيرشو بیاره و اجرا کنه و کلی بهبه و چهچه بشنوه!
بابایی بعد از اتمام فیلم سینمایی محمد رو صدا کردن که بیا برات فیلم گوسفند و بزها رو بذارم. از اونجایی که محمد و علی حيوونا رو خیلی دوست دارن، وقتی ما نیستیم و تلویزیون مستندهای جالبی از حیوانات ميذاره، ضبط میکنن و بعد به بچهها نشون میدن.
محمد و علی نشستن و مشغول تماشا شدن. چند ساعتی به این منوال گذشت! محمد که از همون اتفاق اول دمغ بود، گیر داد که من نمیخوام اینجا بمونم، بریم خونه اون یکی بابایی! هرچی گفتیم عصر میریم بیخیال نشد و مجبور شدیم ببريمش. وقتی داشتم آمادهش میکردم جملاتی گفت که خيليييی عجیب و تکاندهنده بود برام!
اینها عین عبارات یه پسر سه سال و ۸ ماههست که با بغض میگفت برام:
- بابایی خیلی بدجنسه😪
-- 😬😱چرا مامان؟! حرف خوبی نیست، شما که بابایی رو خیلی دوست داری! بابایی کفش به این قشنگی برات خریده!
- خب از اون تشکر میکنم ولی کار خوبی نکرد که با من حرف نزد! همهش تلویزیون میدید! من دوست دارم حرف بزنم... هی فیلم ببعی میذاره برام، من که ببعی تو تلويزيونو دوست ندارم😢 ببعی واقعی دوست دارم.
-- 😰😥
- شمشيرمو بده ببرم با خودم.
-- میخوای الان بريم تلويزيونو خاموش کنم نمایش اجرا کنی برا بابایی؟!
- نه😐
و رفت و به گواهی شاهدان، اولین کاری که بدو ورود به خونهی اون یکی بابایی کرده، اجرای نمایش جنگ خندق بوده.😉😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه چهار و نیم ساله)
سال ۶۹ در یکی از روستاهای استان لرستان در خانوادهای سنتی چشم به جهان گشودم.😁
بعد از ۳ تا دختر در حالی که همه در آرزوی فرزند پسر بودن دنیا اومدم و تولدم باعث خوشحالی کسی نشد.
این پسردوستی خانواده و وصفی که از اوضاع حزنآور خونه و فامیل🤧 بعد از تولدم شنیدم،
باعث شده بود از همون بچهگی نسبت به جنسیتم حس خوبی نداشته باشم😬
و حس کنم باید حقم رو از پسرها بگیرم.
با تولد برادرام خونواده ما هشت نفره شد و از روستا به شهر اومدیم.
به خاطر حرف مردم و دهن پرکن بودن رشتهی رياضی این رشته رو انتخاب کردم ولی حس میکردم روح خشکش آزارم میده.😖
سال سوم دبیرستان بعد از کلی جنگ و دعوا🤬 بالاخره از رشته ریاضی به علوم انسانی تغییر رشته دادم.
کتابهای رشته انسانی رو دوست داشتم.
توی المپیاد تاریخ در سطح استان رتبه آوردم و گاهی شعر میگفتم.
حتی در بخش استانی ادبیات جشنواره خوارزمی نفر اول شدم.
عاشق شهرت و مجریگری بودم. سخت مشغول درس خوندن، به امید رشته روانشناسی در یکی از دانشگاههای تهران.
چون فکر میکردم توی تهران رسیدن به رویاهام امکانپذیر تره.
اما خواست خدا با خواست دلم یکی نبود.😔
نتایج کنکور اعلام شد.
رشتهی روانشناسی دانشگاه خرمآباد که پنجمین انتخابم بود قبول شدم.
اولین شخص توی فامیل بودم که دانشگاه دولتی قبول شده بود و خانواده بسی ذوق زده😀
اما…
خودم حس میکردم دیگه رسیدن به رویاهام محاله.😔
فضای دانشگاه و مواجه شدن با تیپهای مختلف باعث شد عقایدم سست بشه.
به شدت میل به دیدهشدن و خودنمایی داشتم.
جزء شاگرد اولای کلاس بودم اما حس میکردم تلاشام فایدهای نداره و کسی من رو نمیبینه.
حتی پام به صدا و سیمای لرستان کشیده شد.
برای تست صدا رفتم اما قبول نشدم.😪
این ناکامیهای پشت هم منو از خدا و معنویت دور کرده بود. حسابی ازخدا شاکی😒 بودم، از تمام نههایی که سر راهم میاومد.
توی همون اوضاع به مرکز پاسخگویی به سوالات دینی زنگ زدم.
حرف اون آقا هنوز توی ذهنمه که در جواب همهی گلهها و چراهای من گفتند: حکمت خدا با مرور زمان معلوم میشه...🤔
کمی بعد اردوی راهیان نور غرب قسمتم شد.
بعدش دیگه اون آدم سابق نشدم.
آشنایی با شهدا و مطالعه سبک زندگیشون بهم فهموند که چقدر اشتباه رفتم.
من فقط پوستهی دین رو شناخته بودم.
خدا برام فقط برای سر سجاده و اهل بیت فقط برای وقت تنگنا بودند.
اما شهدا میل شدید به دنیا و اون همه تعارض و تنشها رو ازم گرفتند و منو وارد مسیر تازهای کردن.
#قسمت_اول
#تجربه_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
خدا راههای نزدیک شدن به خودش رو یکییکی بهم نشون میداد…
خوندن سیرهی شهدا، نگاهم رو به دنیا و آخرت عمیقتر کرد…
برای مقطع ارشد هم چون استعداد درخشان بودم، بدون کنکور در دانشگاه رازی کرمانشاه درسمو ادامه دادم.😉
آخرای ارشد بودم که که توسط یک روحانی که در شیراز فعال فرهنگی بودند و یکبار توی دانشگاه ما سخنرانی داشتند به همسرم که ساکن شیراز بودند، معرفی شدم.
اردیبهشت ۹۳ عقد کردیم👰🏻🤵🏻
قرار شد به خاطر نزدیکی بیشتر با خانوادهی من قم زندگی کنیم🤗
یک ماه بعد، با یه عروسی جمع و جور و ساده، بدون آتلیه و ارکستر و... راهی خونهی بخت شدیم.
غافل از اینکه مرحلهی بعد، امتحانش سختتره🤯
بعد از سالها جنگیدن به خاطر عقایدم، دلم آرامش میخواست.
تصورم از زندگی مشترک خیلی رویایی بود😃
زن و شوهر عاشقی که تو کارای خونه به هم کمک میکنن،
مدام هیات و حرم میرن،
همهش حرفای عاشقانه میزنن😍
اما همیشه همه چیز اونجوری که ما میخوایم نمیشه😁
من و همسرم به اندازهی اشتراکاتمون تفاوت داشتیم🤷🏻♀️
خانوادهی همسرم مذهبیتر از خانوادهی ما بودن و راهی که من تازه شروع کرده بودم اون سالها قبل رفته بود.
روحیهی کمال گرایی داشتم
هیچی راضیم نمیکرد!
با خوندن مطالب وبلاگ های عاشقانه-مذهبی که مدام از کادوها، کمکها و عشقولانههاشون❤️ مینوشتن، زندگیمو با اونا مقایسه میکردم.
چیزی درمورد اقتدار مرد تو خونه نمیدونستم.
آشپزی🍳 و کارای خونه روهم بلد نبودم🤭
هنوز ازمرد جماعت دل خوشی نداشتم و فکر میکردم باید حقم رو بگیرم🤔
اما همسرم آدم راضی و قانعی بودن،
از هر چیزی که فکرش رو بکنید میتونستن برای خوشبختیمون دلیل بیارن🤪
و به شدت معتقد به اقتدار مرد در خانواده بودن🧐
همهی اینها و خیلی چیزا باعث میشد گاهی دچار اختلاف بشیم.
و هر دومون هم لجبازی میکردیم🙈
من حتی درست حرف زدن و دلبری کردن رو هم بلد نبودم🤦🏻
یادمه یه بار همسرم بشقابها رو از سفره جمع کرد اما خود سفره رو یادش رفت، گفتم:
خوب جونت در میاومد سفره رو هم جمع میکردی🙄🤦🏻
و حیف نمیدونستم با لجبازیهام چطور دارم روزهای خوشمونو خراب میکنم.
خیلی از مشکلات من به این خاطر بود که از نقش و هویت خودم به عنوان یک زن آگاه و راضی نبودم.
برای همین خیلی از اصول اولیه زندگی مشترک رو بلد نبودم😕
شروع کردم به گوش دادن سخنرانیهای حاج آقا پناهیان تو خونه👌🏻
بیشتر از همه #نقش_پنهان_زن و #حسادت_پنهان و #تنها_مسیر، زندگی و نگاهم رو تغییر داد.
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
همون روزها، دو روز در هفته تو مرکز مشاوره،مشاوره میدادم.
به طور خیلی اتفاقی متوجه شدم که حوزه جامعهالزهرا برای اولین و آخرین بار ازبین بچههای دانشگاهی، با رشتههای نامرتبط، برای سطح سه (ارشد حوزه) ثبت نام میکنه.
این رو به فال نیک گرفتم و بعد از آزمون و مصاحبه، در رشته تعلیم و تربیت پذیرفته شدم.👌🏻
بعد ازگذشت یک سال از زندگی مشترکمون تصمیم به بچهدار👶🏻 شدن گرفتیم .
اوضاع خونه آرومتر شده بود.
شناختمون از همدیگه بیشتر شده بود و از فضای لجبازی فاصله گرفته بودیم😊😉
ترم اول حوزه رو با ویار🤢 خیلی سختی پشت سر گذاشتم.
چند کیلو وزن کم کردم، مدام سرگیجه🥴 داشتم و گاهی تا دو روز غیر آب و نمک چیزی نمیخوردم .
به برکت دخترم دو تا مقالهم📑 توی دو تا مجلهی علمی پژوهشی چاپ شد.
موقعیت شغلیم داشت بهتر میشد.
دورههای ضمن خدمت میرفتم و خلاصه اوضاع بر وفق مراد بود تا اینکه به قول شاعر؛
به فکر معجزهای تازه بودم و ناگاه،
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا...
تو یکی دو سالی که قم بودیم به شدت به حضرت معصومه وابسته شده بودم.😊
آرامشی که سالها دنبالش بودم رو توی قم پیدا کرده بودم.
تا حدی که تو شهر خودمم، دل تنگ حرم بودم.
اما…
هفت ماهه بودم که اول بهمن ۹۴ به خاطر مسائل کاری همسرم با دلی پر از غصه تصمیم به زندگی در شیراز گرفتیم…😓
روزهای سختی بود...
توی خونه راه میرفتم و اشک😪 میریختم.
گله میکردم...دلم شکسته بود...حکمت خدا رو نمیفهمیدم.
یه روز قرآن رو به نیت اینکه دلم رو آروم کنه باز کردم و آیهای اومد که خطاب به پیامبر بود،
وقتی که برای مکه دلتنگی میکرد و خداوند بهشون دلداری میداد که تو قطعا به اون شهر باز خواهی گشت…😍
سخنرانی آقای پناهیان (قربانی دادن در راه خدا راهی که همه باید برویم) دلم رو کمی آروم میکرد.
آخرای فروردین ۹۵ معصومه خانوم ما در حالی که لطف خدا شاملمون شده بود و با وجودی که بند ناف دو دور، دور گردنش پیچیده بود و ضربان قلبش پایین اومده بود و لحظهی زایمان لحظه پر استرسی برای من و کادر درمان بود، صحیح و سلامت به دنیا اومد🥰
دخترم که به دنیا اومد، چند روز اول بخاطر زردی تو بیمارستان🏨 بستری بود.
همون اول که ازهم جدا شدیم جرقهی افسردگی بعد زایمان برام زده شد.
به شدت حساس، زودرنج و پرخاشگر شده بودم😖
همسرم شناختی نسبت به افسردگی بعد زایمان نداشت و همین، درک کردن اوضاع رو براش سخت تر میکرد.
#قسمت_سوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان عزیز
عیدتون مبارک🌸
الوعده وفا😁
ما از بین همه متن های ارسالی در ایسنتاگرام و پیامرسانهای بله، سروش و ایتا ۱۰ متن برتر رو انتخاب کردیم.
۳ تا از اون ها به عنوان سه توصیف برتر از لوگوی مادران شریف ایران زمین با رای گیری از مخاطبین در اینستاگرام و پیامرسان های بله و سروش انتخاب میشن و ما جوایزشون رو تقدیمشون میکنیم. 👌🎁
به زودی ۳ متن برتر رو خدمتتون اعلام میکنیم.😊
پی نوشت: عزیزانی که تمایل به شرکت در رای گیری دارند به اینستاگرام یا یکی از پیامرسان های بله یا سروش مراجعه کنند.🌸
لطفا فقط تا #شنبه_۸_شب و از یک طریق رای خودتون رو ثبت کنید. (یا اینستاگرام یا بله یا سروش)
رای هایی که از طریق پیامرسان ایتا به ادمین کانال منتقل شوند در رای گیری شرکت داده نمیشوند.
#لوگو #مسابقه
#نتایج_اولیه
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_یک
بانو! مفهوم مادری را به تصویر بکش شاید بتوانی همان شوی که خالقت از آفریدنت قصد کرده، شاید تو هم بتوانی مصداق همان شجره طیبه ای باشی که خدا در قرآن توصیف کرده همان که ریشهاش در زمین است و شاخه هایش به آسمان دست تمنا دراز کردهاند!
و چه شاخه ای بهتر از نسل صالح و چه ثمری بهتر از انسانی که به قرب الله برسد و تو در این مسیر یاریش کنی!
قوی باش بانو! ریشه ات را با ایمان و اعتقاد و علم قوی کن تا میوه های دلت شیرین و آبدار باشند که هنگام پیری با دیدن سجده هایشان، تواضعشان و ایمانشان سر به سجده شکر بگذاری و بگویی الحمدالله رب العالمین. همان ربی که تو را لایق دید که وجودت را مظهر ربوبیت خودش بکند...
قوی باش بانو تا روز موعود را انشاءالله ببینی.
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_دو
زمانی یک مادر شاد است و به آرامش میرسد که مانند یک درخت مثمر ثمر باشد و ثمره های خودش را که فرزندانش هستند به کامل ترین شکل پرورش دهد. همان طور که برای به بار نشستن یک درخت چند عامل با هم دخالت دارند، یک مادر هم نباید از وظایف و نیاز های خود غافل شود و همچنین باید میزان مطالعه خود را در جهت رشد و ارتقا خانواده افزایش دهد و از همه مهم تر برای داشتن ایرانی شاد و پویا باید اول خانواده های چند فرزندی شاد داشته باشیم که بیشترین وظیفه به عهده مادران ایران زمین است.
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_سه
من مادری شریفم محکم و استوار در زمین ریشه دوانیدهام تا استوار بمانم و برگ و بارم، فرزندان دل بندم، تا ابد سبز باشند و خرسند
آخر قرار است با دانش و تعقل پر و بال گیریم و پرواز کنیم،
پروازی که ما را لایق بهشت ابدی پروردگار گرداند.
راستی چقدر دلچسب است بهشت دیدار خداوند
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_چهار
و خداوند تو را چونان یک درخت، رو به تعالی آفرید...
لابد آن هنگام که سرشته شدی، فرشتگان در وجودت، درخشش رشد یافتن و رشد دادن را به وضوح دیدند؛ ای بانوی مسلمان ایرانی!
و سوگند به شرافت ریشههایت، فکر و روح تنومندت ثمر میدهد اگر با فرزندانت و کتابهایت، خودت دوباره قد بکشی. بی شک ثمر خواهی داد؛ ثمره ای به سبزی پویایی
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_پنج
در محضر بانوی آب و آیینه به شرافت مادرانه ام سوگند میخورم ریشه هایم را در زمین محکم تر کنم تا سنگ ها و کلوخ های سد راهم را کنار بزنم و آب حیات را در دل خاک بجویم و سیراب شوم و نور هستی بخش را از پس ابرها تمنا کنم و سبز شوم و شاخه هایم را در آسمان تنومند تر کنم؛ تا ثمره های باغ زندگیم در فصل ظهور سبد چین دستان مولایم شوند و در روضهی رضوان الهی زینت بخش درخت وجودم باشند...
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_شش
خداوند مرا دختر آفرید، لطیف مهربان زیبا...
محصل، پزشک، مهندس، معلم، ورزشکار و... در نهایت خانه دار.
اما خلقتم آنجا نمایان تر میشود که مادر میشوم.
مادر ایرانی، تنه درخت تنومند خانواده، ریشه کرده در خاک پاک سرزمین اسلامی ام.
پرثمر میوه خواهم داد، میوه هایی شیرین و سبز و آماده برای قدوم مبارکت یا صاحب الزمان
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_هفت
مادرانی شریف و اصیل که با کسب علم و آگاهی در خاک ریشه دواندند و عشق به وظیفه مادری به آن ها شاخ و برگ داد تا با پرورش نیک میوه دلشان آن ها را به رشد و شکوفایی برسانند و چه بسا خود در کنار آن ها به سوی کمال قد کشیدند و باغ زندگی را زیبایی بخشیدند
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_هشت
مادران شریف؛ اشجار طیبهای که ریشه در زمین و شاخه در آسمان دارند و با کسب علم و حضور فعال خود پا به پای ثمره وجودشان به رشد و نمو میرسند و به سوی کمال قد میکشند
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_نه
بسم الله الرحمن الرحیم
در کتب ازمنه قدیم؛ همی آورده اند که مادری شریف است و فرزند پروری اشرف الاعمال عالم...
و سزاوار است که هر بانویی، به نیت۵تن-که صلوات خداوند عزوجل بر ایشان بادا-
۵بار، خودش را تکثیر نموده و برای صعود به فردوس برین، ۵ بال پرواز فراهم نماید...
و همی گفتهاند که مادر، به سان درختی تنومند است و احتیاجات اولاد را که شاخ و برگ اویند؛ عهده دار است...
و عفیفه مادری است که خود را به جلباب حضرت صدیقه علیها سلام همی آراسته است...۱
که رحمت خدای تعالی بر وی باد.
قدما گفتهاند که چه نیکوست آدمی چراغ خانهاش همی روشن باشد به اولادی در سنین مختلف...
و چنین مادری سرزنده و شاداب است.
که ترتیبشان از آخر به اول، این گونه است:
باید نوزادی داشته باشد که بر ارابه سوارش نماید که شنیده شده است در برخی گویش ها آن را کالاسکه خوانند!!
و طفلی که مکتب میرود و از بی بی یا ملا، همی کسب دانش مینماید..
و کودکی تن پرور داشته باشد که همی جان خویش را با گوهر ورزش میپروراند.
و ولد ثانی که راننده چرخ است
و دو چرخ می راند.
و ولد الاول که اشرف اولاد است باید از تحصیل منقولات فارغ شده باشد و جوانکی باشد در آستانه نکاح...
و درود بر ام الاولادی که تدبیر امور منزل و جهاد فرزند پروری وی را از تربیت نفس خویشتن غافل ننموده استـ..و همو به تعلیم و تزکیه خویش نیز اشتغال دارد..
و این علم آموزی، سبب گشته تا همه اولادش به جرگه کتابیون بپیوندند الا نوباوه ارابه سوار...۲
خداوندا بیفزای بر این مادران
و افزون نما اولادشان...
تقدیم به مادران شریف سرزمینم به ویژه مادران شریف شریفی!!
مادر نوشت:
۱-به گمان نگارنده، لوگو مادری را نشان میدهد که به چادر آراسته است.
۲-چهار کتاب بالای سر لگو، از نظر نگارنده چهار فرزند کتابخوان است.
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#لوگو #مسابقه
#متن_ارسالی
#شماره_ده
اولین نکته ای که در لوگوی زیباتون به چشمم خورد این بود که مادر محجبه ای بین دو الف مادر بود که خود این مادر توانمندی علمی دارد و داشتن بیش از سه فرزند مانعی برای او نبوده و حتی با توجه به کتاب های داخل لوگو این موقعیت باعث مطالعه بیشتر هم شده...
مورد دیگه ای که به نظرم رسید این بود که با دقت نظر، نماد فرزندان و تحصیل مادر در برگ های سبز هستند که خود نمادی از برکت هست...
از لحاظ رنگبندی لوگو شبیه درخت مادر با برگ های فرزندان و علم بود.. نکته این جاست که مثل تنه درخت، مادر در خانواده نقش اساسی دارد.. اگر مادر هر رشد فکری، اعتقادی، معنوی و علمی داشته باشند روی دیگر اعضای خانواده و به خصوص فرزندان تأثير گذار خواهد بود
و مهم ترین نکته لبخندی هست که مادر داخل لوگو میزنن که باتوجه به همه مشکلات فرزندآوری زیاد و تحصیل مانع از اخلاق خوش مادر و مهربانی ایشون نشده و رضایتمندی داخل چهره شون کاملا مشهود هست.
#رای_گیری
#مادران_شریف_ایران_زمین
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
دخترم بچه سختی بود.
خواب خوبی نداشت و به خاطر کولیک تا سه ماهگی شب بیدار بود.🙄
روزها هم خیلی کوتاه میخوابید.
نکته دردناک قضیه این بود من تا قبل از مادر شدنم هیچ شناختی از دنیای مادری نداشتم و بچه از نظر من یه عروسک همیشه خندان و بامزه و سرگرمکننده بود.
اما حالا داشتم با روی دیگه بچهها آشنا میشدم.🤧
خدا رو شکر از سه ماهگی به بعد خواب دخترم کم و بیش درست شد .
اما افسردگی بعد از زایمان تا شش ماهگیاش که یه سفر ده روزه به قم و شمال و مشهد داشتیم با من بود و بعد دست از سرم برداشت.
ولی استرسهای بارداری و پس از زایمانم روی معصومه اثر گذاشته بود و بچه بیقراری بود.😵
خیلی دوست داشتم فاصله سنی بین بچه اول و دومم کم باشه اما معصومه بچهای بود که شدت هیجاناتش زیاد بود، با بقیه سازگاری پایینی داشت و به راحتی نمیتونست با بقیه بچهها تعامل داشته باشه.
خودمم از نظر روحی آمادگیش رو نداشتم و روحم خیلی خسته بود.😢
همون روزها در ایام محرم برای خانمهای محل، جلسه میذاشتم و قبل از روضهها، مباحث اخلاقی و روانشناسی میگفتم.
یه مدت بعد برای دختر بچههای محل تو خونه کلاس میذاشتم و مباحث دینی رو در حد سنشون براشون میگفتم.
حتی شب عید فطر براشون جشن بندگی گرفتم.
کمکم امید به زندگیم داشت برمیگشت.😉
تو اون مدت به صورت غیر حضوری بعضی درسهای جامعهالزهرا رو میگذروندم و دلخوشیم این بود که بعد از یکی دو ترم بهم انتقالی میدن به حوزه شیراز و دوباره بیرون از خونه به علایقم میرسم.
اما بعد از مدتی گفتن چون رشته شما نامرتبط بوده انتقالی ممکن نیست.😬
هنوز از حال و احوال بعد از زایمان در نیومده بودم. این مساله دوباره حالم رو بد کرد.
به هر بهونهای میزدم زیر گریه.😭
انگار هیچ انگیزه و آرزویی برام نمونده بود.
حوزه نمیتونستم برم.
نمیتونستم کار کنم. (تو شیراز مرکز مشاوره تک جنسیتی نبود.)
همسرم میدید که چقدر ناراحتم اما دستش بسته بود.
تا اینکه بالاخره سرمایهای که چندین سال توی یه کاری خوابونده بودیم تبدیل به پول شد و برای کارهای اداریش همسرم باید سفری به قم میکرد.
چون حال منو دید گفت: با هم بریم.
دقیقا تو همون زمان مشغول تعمیر خونه شیراز بودیم.
یه روز قبل از سفر گچکار اومد و خونه رو تحویل گرفت و ما فرداش رفتیم سفر😂
بعد از چند سال بالاخره خونهام داشت اونی که دلم میخواست، میشد.
یکی دو روزی قم بودیم که یه روز همسرم گفت: میخوای بیایم قم زندگی کنیم؟
با ذوق گفتم: نیکی و پرسش؟!😊
#قسمت_چهارم
#تجربه_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۴.۵ ساله)
همه چی مثل رویا بود.😍
خدا به مو رسوند اما نبرید.
توی پروسه پیدا کردن خونه، یه خونه
پیدا کردیم که صاحبخونه برای فروختنش بنا به دلایلی دست دست میکرد. ما هم خونه رو میخواستیم، هم جایی رو نداشتیم که منتظر فروش خونه باشیم و حدود ۲ هفته همراه خانواده آقای صاحبخونه تو همون خونه زندگی کردیم. دقیقا اوضاعمون مثل ماجرای نقی و هما توی پایتخت یک بود.😂
همسرم در حال جوش دادن معامله خونه، آقای صاحبخونه و منم در حال بستهبندی وسایل خونه خانم صاحبخونه.🤭
البته که مصلحت این بود صاحب اون خونه نشیم.😄
رسیدیم به خونهای که با وجود نقلی بودنش بعدها شد دلبازترین خونه زندگی مشترکمون.🤩
حال دلم خوب شده بود.
هر روز صبح با سرویس جامعهالزهرا با معصومه میرفتیم حوزه.
معصومه میرفت مهد و من سر کلاس.
برای بدقلقیهاش هم پیش یکی از روحانیونی که تخصص کار با کودک داشتند رفتیم و به برکت حضرت معصومه راهکارهای خوب و راهگشایی گرفتیم.
یکی از اشتباهات من که باعث وابستگی دخترم شده بود این بود که فکر میکردم هروقت دخترم بیداره من باید تمام و کمال در خدمتش باشم.
باهاش بازی کنم و سرگرمش کنم.
به همین دلیل دخترم بلد نبود تنهایی بازی کنه.
ولی از مشاور یاد گرفتیم که کودک باید گاهی ناکامی بهینه رو تجربه کنه، یعنی به اندازه ظرفیتش ناکام بشه و یاد بگیره در تمام زندگی کسی مدام در خدمتش نیست.
البته این روش به شرط ارتباط خوب و کافی جواب میده، یعنی وقت مخصوصی برای ارتباط و بازی با فرزندمون داشته باشیم.
به مدد لطف خدا، حال خوب خودم و تکنیکهایی که یاد گرفتیم، آرامش و نشاط معصومه بیشتر و بهتر شد.
واقعیتش اینه که توی زندگی هیچی اندازه تولد دخترم من رو با خود واقعیم روبرو نکرد و ایراداتم رو جلو چشمم نیاورد.
بهم ثابت شده بود دخترم آیینه اعمال منه پس تمام تلاشم رو کردم که خودم رو عوض کنم و ایراداتم رو رفع کنم.
خودمم همزمان دورههای درمانگری کودک و مهارتهای درمانگری رو میگذرونم.
حال دلم بهتر از همیشه است و دیگه با بالا و پایین زندگی خیلی خودمو نمیبازم.
قدر داشتههامو که روزی رویام بوده میدونم.
با مهارتهایی که یاد گرفتم رابطهام با همسرم بهتر شده.
درسته زندگیمون بارها دچار بحران شد اما اگر هدف از زندگی مشترک رشد باشه، من در کنار همسرم به این رشد و تحول رسیدم.
بالاخره هر رشدی درد و سختی و پوست انداختن خودش رو داره .
قدیمیها درست گفتند که صبر تلخه اما میوهاش شیرینه😍
خوشحالم که مادر شدم.
با همه سختیهای داشتن یک کودک دشوار، روزگارم قشنگ شده و رشد میکنم.
مگر هدف از آفریش انسان جز رشد و کماله؟
#قسمت_پنجم
#تجربه_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif