#روضه_مقاومت
#فاطمیه_۱۴۰۱
#مادرانه_سبزوار
#روز_دوم
روضه در منزل شهیدان محمدرضا و علیرضا داورزنی برگزار شد.
جلوی در بنر روضه های مقاومت نصب شد.
همانطور که پلهها را بالا میآیی و پوسترهای تبیینی را نگاه میکنی، صدای مداحی دلنشینی در راه پله ها پیچیده است که حس و حال خاصی به آدم می دهد.
بالای پله ها پرچم ایران و پرچم فلسطین نصب شده است. وارد خانه که می شوی دودمهها را می بینی که روی دیوار نشسته اند و منتظر شروع مراسم اند.
یکی از مادرها همراه با آهنگی سوزناک شعری در باره حضرت مادر می خواند.
بعد هم شروع به سخنرانی می کند.
سخنران از زندگی حضرت زهرا (س) صحبت میکند. از حمایت های حضرت زهرا س با وجود سختی هایی که کشید از امام میگوید
از تکلیف شناسی و موقع شناسی حضرت.
از حضور همه جانبه او در همه عرصه های خانوادگی و اجتماعی.
از حسن التبعل او نه به آن مفهومی که در ذهن ماست، بلکه به مفهومی که باید باشد و رهبرمان می گوید.
همچنین معرفی کتاب آرام جان خاطراتی از زندگی شهید محمدحسین حدادیان نیز در ادامه برنامه صورت می گیرد.
محمدحسین حدادیان که برای مقابله با داعش در جبهه سوریه هم جنگیده بود در همین تهران به شهادت رسید.
این شهید گرانقدر متولد سال ۱۳۷۴ بود که در واقعه خیابان پاسداران تهران، به دست دراویش شورشی گنابادی به شهادت رسید.
مداح ذکر روضه ای می خواند و چند خط مهمان ها را به سینه زنی دعوت می کند و محفل حضرت زهرا (س) با گپ وگفت مادران و پذیرایی تمام می شود.
خانواده شهید جلوی در به همه میهمانها
کتاب زندگی شهید محمدرضا داورزنی را هدیه می دهند.
#مادران_میدان
@madaranemeidan
#فاطمیه_۱۴۰۱
#روضه_مقاومت
#روز_سوم
فضای این روضه خیلی متفاوت بود.
در خانه موزه شهید فرومندی
با طرحی شبیه سنگر
خانه ای که شهید در آن زندگی کرده است.
پوسترهای تبیینی را روی شیشه یکی از اتاقها چسباندیم. همین طور متن دودمهها.
خانم ها حدیث کسا خواندند.
تا سخنران چند آیه با مضمون خانواده را شرح بدهد و روضه بخواند.
بچهها توی اتاق نقاشی می کشند.
با پایان گرفتن روضه با صف وارد سالن میشوند و دودمه خوانی مادر و کودک شروع میشود.
بعد بچهها همانجا سرجایشان مینشینند و مادرها دورشان حلقه میزنند و همه سراپا گوش میشوند.
یکی از مادرهای واحد کودک مادرانه
برایشان یک قصه می گوید از زبان یک پروانه.
پروانه ای که شاهد رنج و ناراحتی چند خانواده در مدینه است و در نهایت در پی نور
به خانه حضرت زهرا می آید و میبیند مردی که کیسه غذا به دوش دارد از خانه خارج میشود زنی بر سر سجاده نشسته و دعا میکند.
برای همه آن همسایه هایی که پروانه دیده دعا میکند.
تا این که پسرش حسن میگوید
مامان فاطمه چرا برای همه دعا کردی برای خودت نه؟!
مامان میگوید الجار ثم الدار
اول همسایه بعد خانه!
بعد همانطور که پروانه این را تکرار می کرد
بچه ها هم تکرار می کردند
الحار ثم الدار...
بعد خاله قصه گو به همه بچه ها هدیه پروانه داد.
#مادران_میدان
@madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایستگاه فرهنگی برای سردار با مادران میدان
امروز مترو فرهنگسرای اشراق
با بچه های شمال شرق و محله ی پرشور حکیمیه
خیلی عجیب بود بعضی چشمهاشون پر میشد با دیدن عکس سردار، یکی بهش احترام ایستاده میگذاشت، یکی مکث کوتاهی و تاسف... یکی هم دل سیر حرف میزد.. مردی از حس عجیبش به این روح بزرگ میگفت و زنی که همفکر ما نبود ولی چشمش بارانی شد وهم صحبت شد ... بچه هایی که تبلیغ کتاب علی لندی رو از شبکه پویا. دیده بودن و با گرفتنش ذوق میکردن. و بعضا با اینکه مادر حجاب خوبی نداشت میگفتن. داداش ابراهیم هم دارین؟ نوجوانی دیگر که محجبه نبود و همونجا شروع به خواندن کرد
سلاایق مختلف که با تامل عبور میکردند امیدوار تر میشدیم .. تعداد کمی هم دستمان را رد کردند و یا 🙊... اما آنچه به ما در نهایت تزریق میشد حس ناب همدلی و گفتگو با مردم بود و امید فراوان به آینده..که هنوز گل وجود خیلی ها نرم هست. و آماده ی پذیرش.
#مادران_میدان
#تنورجهادتبیینراداغکنیم
بعد از محرم محتوای برنامه هیئتمون، بیشتر جهاد تبیین بود.
پس به این تصمیم رسیدیم که باید، تو این زمینه بیشتر کار کنیم. تو ماجرای اغتشاشات متوجه شدیم که چقدر دستمون خالیه. ازون جایی که مادرانه ی هیئت، پرچم دار جهادتبیین شده بود، پس در دوره های معرفتی جهاد تبیین مادرانه ی سبزوار شرکت کردیم و عزممون رو جزم کردیم که برنامه رو توی مراسمات هفتگی اجرا کنیم.
از یکی از اساتید دوره تبیین مادرانه، دعوت کردیم که در جلسه ی هفتگی هیئت، مبانی انقلاب رو برای اعضای هیئت بیان کنند.
در واقع این جلسات یک حرکت جدید بود، چرا که به صورت کلاسی و گفت وگو محور برگزار میشد و خانم ها هم میتونستن، راحت سوالات خودشون رو مطرح کنند.
جالب این بود که مخاطبين جلسه بسیار متفاوت بودن، در همه رده های سنی، مخاطب داشتیم و بحث برام جالب بود. هر کس مطالب رو به اندازه ی فهم خودش دریافت میکرد .
یه مسئله ی ما، سروصدا و شلوغ کاری بچه ها بود که همیشه یه اتاق براشون داشتیم. ولی چون مطالب نیاز به تمرکز بیشتری داشت، از همسایه ی همیشه همراهمون کمک گرفتیم.
یه خونه نقلی نزدیک مون بود که توش یه پیرمرد تنها زندگی میکرد و خیلی برای بچه ها عالی بود و ایشون هم با اشتیاق پذیرفت. 😃
این جلسات دست آوردهای بسیار خوبی داشت. یه مورد مربوط به دختر ۱۲ ساله ی خودم هست که از خطیب جلسه خواستن چند تا کتاب در مورد انقلاب، بهش معرفی کنه که بیشتر متوجه بشه.
دوم اینکه باعث ایجاد دغدغه ی بیشتری در بین اعضای هیئت شد نسبت به آشنایی با مبانی انقلاب و پیگیری جلسات و دوره های بیشتر در این زمینه.
ما، اعضای مادرانه ی هیئت، در کنار این جلسات، شروع کردیم به هم خوانی کتاب صعود چهل ساله، که بسیار کاربردی بود. البته چون برخی آمارهای کتاب مربوط به مسائل اقتصادی بود و ما آشنایی با علم اقتصاد نداشتیم، از همسر یکی از دوستان که در این زمینه، مطالعه ی زیادی داشتن، خواستیم برامون این مسائل رو توضیح بدن، که به درخواست آقایون هیئت بنا شد، این جلسه دوباره به صورت کلاسی در جلسات هفتگی هیئت در ادامه کلاس های اصول انقلاب برگزار بشه.
جلسه اول این هفته برگزار شد و خیلی عالی پیش رفت.
بیان جلسات خیلی ساده و قابل فهم بود کلا این که چطور پول وارد بازار شد و پشتوانه اش چی بود ... ساز وکار بانک ها و....خیلی خوب بود
چقدر این جلسات لازم بود.
همیشه در جلسات هفتگی، یه زیارت عاشورا داشتیم و نهایتا گاهی سخنرانی. ولی الآن همه بعد از زیارت عاشورا و توسل، میشینن پای درس خدارو شکر.
جلسات هفتگی هیئت ها باید بشه یه اتاق فکر برای جهاد تبیین.
متاسفانه کار فرهنگی منحصر شده به ایام خاص که با دست خالی میریم پای کار... اگه در بین سال این دوره ها توی هیئتا اجرا بشه، همه با دست پر و یه نقشه راه وارد میدان میشن.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
روضههای مقاومت "انقلابیترین بانوی تاریخ"
فاطمیه ۱۴۰۱
#روضههای_تبیینی
#روضههایمادروکودک
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
*#روضه_مقاومت*
#فاطمیه_۱۴۰۱
*#روز_چهارم*
پوسترهای تبیینی در گلخانه نصب شده بود.
و چند جمله از اقا درباره رسالت زن و حضرت زهرا (س).
بچهها در اتاقی مشعول نقاشی و گوش دادن به قصه بودن.
یکی از اعضای واحد تبیین سخنرانی کرد درباره رسالت حضرت زهرا (س)؛
و حجاب به معنای واقعی؛
اینکه در زمان جاهلیت هم زن کالا بود.
منتها کالایی که غارت میشد و برای همین یا باید او را میکشتند یا می پوشاندند و قایمش میکردند.
الان هم در غرب زن کالاست منتها کالای مصرفی که باید زینتش دهند که مصرف را ترویج کند که بقای اقتصاد غرب بسته به آن است.
بعد هم کتاب صحیفه فاطمیه معرفی شد.
بعد هم مسابقه...... تبلیغ شد.
مداح آمد و روضه خواند؛
و بعد هم دودمه خوانی مادر و کودک.
و نکته پایانی که مسئول مادرانه گفت؛
خیمه روضه های مقاومت فاطمیه امسال جمع شد
ولی رسالت ما تمام نشد.
#مادران_میدان
@madaranemeidan
با خودم قرار گذاشتم با کتابهایم در محل کار خیلی زیرپوستی شاخک هارا تیز کنم.
خب پس باید اول خودم کتاب را میخواندم تو مراسم یکی از دوستان کتاب زن زندگی ازادی رو داد بهم.اومدمو وقتی همه خوابیدن خوندم تموم کردم.ی نگاه ب جلدش کردم دیدم به عجب طرح خفنی خودشه برای جلب توجه.
جلب توجه چی❗️❗️
اینکه تو محل کارم با تردد با کتابام خیلی زیرپوستی شاخکای بقیه رو تیز کنم☺️☺️
خب روز اول چون همکارام مرخصی بودن اصن نمیتوستم از اتاق بیام بیرون.
دیدم من ک نمیرم ولی بقیه میان ک.این شد ک کتابو خیلی نمایشگاهی رو میز گزاشتم با جزوه نعمت جمهوری اسلامی اقای شهبازی.
تق تق
بفرمایید.
سلام جواب ازمایش دخترخالمو بدین من ببرم خودش روستاس.
باشه اماده بشه میگم بهتون.
»»زن زندگی ازادی چ جالبه چ سریع کتابشو ساختن داشت باخودش حرف میردو جلد کتابو نگاه میکرد
.میتونم ببرم گفتم بله حتما.
گف میتونم ب یکی دیگ هم بدم گفتم حتما.
گف بعد این چی میدین بخونم😳
گفتم راستش خودم دارم نعمت جمهوری اسلامی میخونم میتونم بعدش بدم بهتون.
گف خیلیم عالی اینو میبرم بعد میام اونو میگیرم.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
🌨 اوضاع و احوال شهرمان سرد شده و دوباره دستهایی مادرانه میطلبد تا حالش جا بیاید.
🤝 دست هایی که در اوج سرما، بساط مهر و محبت در هر خانهای به پا کند.
🧕 و ما باز هم مادرانه به میدان میآییم تا دست در دست هم، گرمابخش دلها و خانههای هم باشیم.
🤔 چه کارهایی از دستمان برمیآید؟
✔️ اگر وسایل گرمایشی داریم به یکدیگر قرض بدهیم.
✔️ اگر خانه مان شرایط مناسبی دارد، دیگران را مهمان کنیم.
✔️ هوای مادران نوزاددار را داشته باشیم.
✔️ وسایل خوراک پزی و چای ساز و پلوپز و این قبیل وسایل را در صورت امکان به هم امانت بدهیم.
✔️ اگر دستمان میرسد، چند وعده غذای گرم عزیزان و دوستانمان را مهمان کنیم.
✔️ فیتیله بخاریمان را اندکی پایین بکشیم.
☑️ و... هر ایده دیگری که برای گرم شدن دلهای هموطنانمان به ذهنمان میرسد.
🔸کارها و ایده هایمان را با هم به اشتراک بگذاریم تا دست به دست بچرخانیم و یک حظ تمام عیار بسازیم در کنار هم.
🌱 این دو سه روز سرما و قطع گاز، هم می گذرد، اما لحظات همدلی ما برای همیشه به یادگار میماند.
💠 عکس و گزارش و روایت این روزهایتان را برایمان بفرستید.
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
دخترکم فاطمه از اولی که به دنیا آمده بود گرمایی بود. کمی به دست و پا که آمد شب ها تا پتو را روی پاهایش حس میکرد شروع میکرد به دست و پا زدن و تا آن پتوی بیچاره را ضربه فنی نمیکرد دوباره خوابش نمیبرد. این سومین زمستانی است که میگذرد و ما هربار به خاطر فاطمه مجبور بودیم خانه را گرم تر نگه داریم تا جبران لباس نپوشیدن هایش را بکنیم.
اما این چند روزه که هوا دارد سرمایش را حسابی به رخ مان میکشد، از گوشه و اطراف میشنوم که گاز کم است. میگویند حتی شده یک درجه فیتیله بخاری ها و شوفاژ هایتان را پایین تر بکشید. اما تا میروم سمت بخاری، لمس دست و پای سرد فاطمه از کم کردن شعله پشیمانم میکند. تلاشم برای پوشیدن لباس های بیشتر برای فاطمه هم همچنان بی اثر است. گوشی ام را برمیدارم. باخبر میشوم گاز همشهری هایم را قطع کرده اند. یک لحظه انگار کسی دست و پای یخ زده نوزادهای تازه به دنیا آمده، را روی صورت گرمم میکشد.
دیگر طاقت نمی آورم. میروم سمت کمد لباس. فاطمه طبق معمول فرار میکند و میخندد. فکری به سرم میزند. عروسکش نازنین، را برمیدارم و شروع میکنم به حرف زدن. همان طور که یکی از کلاه های فاطمه را سر عروسک میکنم با لحن کودکانه میگویم:
آفرین نازنین جون که کلاه میپوشی. چقد خوشگل شدی. منم الان کلاه میپوشم تا نی نی های دیگه هم گرم بشن.
فاطمه کنارم ایستاده و نگاهم میکند. سریع میدود سمت کمد. کلاهی را می آورد و با لب و لوچه آویزان میگوید: ماماان نازنین کلاه داره من کلاه ندارم
توی دلم عروسی به پا میشود. میبوسمش و در کسری از ثانیه کلاه را سرش میکنم. با همان ترفند کم کم جوراب و یک شلوار و لباس دیگر هم تنش میکنم. کمی بازی میکنیم و باهم یک شعر من در آوردی میخوانیم:
وقتی کلاه میپوشیم
گرم میشیم زود زود
اینطوری دوستامون هم
گرم میشن زود زود
همین طور که بپر بپر میکنیم و شعر میخوانیم میروم سمت بخاری و با خیال راحت تر شعله اش را یکی دو درجه کم میکنم. امید دارم شاید همین گرما سهم دستان کودک دیگری شود در یک جای سردتر اما دورافتاده تر.
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
میگفتن قراره گازشهرو قطع کنن تا مردم کمتر مصرف کنن.مامانم که از شهر رفته بودن بیرون چندباری تماس گرف ک گازا وصله؟نکنه قطع کنن نصفه شب.خیلی نگران بود.همونجا خیلی تو فکر رفتم خداخیربگذرونه برای کسایی ک گاز ندارن😔بعد چندروز برگشتیم خونمون و همه جا حسابی سرد بود.منم بچه هارو با کلاه و ژاکت و جوراب خیلی کادوپیچ شده خوابوندم و تصمیم گرفتم ب درجه های بخاری کارنداشته باشم😉
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
بعد از مدتها پلوپز رو آوردم وسط.
کرسی زدیم.
کتری با شمع وارمری
پیکنیک
سشوار😂
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش#دلهایگرمدرفصلسرد
از بس هوا سرده دیدیم فایده نداره کرسی زدیم
تو خونه که با سویشرت و جوراب و ...اینا هستیم
اون زیر کرسی هم پسرم لوازمش چیده
مثلا تفنگ و نارنجک و بمب از اون زیر میره برمیداره پرت میکنه 😂😂😂
بعد یکدفعه میگه مامان نرو اونجا من اونجا رو منفجر کردم😂😂
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش #دلهایگرمدرهوایسرد
من شوفاژو بسیارکم کردم بخاری رو خاموش. ی عالم لباس تنمون کردیم و سپس خونه رو بسمت خونه پدر ترک کردیم ک صرفه جویی بشه در مصرف گاز😅
الانم ۸نفر با شعله کم بخاری هستیم😅
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش#دلهایگرمدرفصلسرد
دیشب خادمای حرم آقا، با کلی خوراکی خوشمزه ی گرم تبرکی راه افتاده بودن تو خیابون و به پاکبان هایی که مشغول یخ زدایی و رفت و روب معابر و خیابونا بودن، ازین خوشمزه ها می دادن.
قندی بود که آب می شد تو دل پاکبان ها تو دمای منفی ۱۰درجه!
این صحنه ها خاص همین آب و خاک است. نمونه ندارد.
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
پویش#دلهایگرمدرفصلسرد
آب پاکی را ریختند روی دستمان. دانشگاه قرار بود روز چهارشنبه تعطیل شود و همه برنامه های ما رفت روی هوا.
حالا باید دوباره برمی گشتیم مشهد. آسمان هم خبرهای خوبی از آب و هوا نمی داد. نگاهی به نقشه راه های کشور انداختیم. خط های سبز و زرد مسیر می گفت می شود رفت اما با دست پر!
شال و کلاه کردیم و بار و بندیل زمستانی بستیم. با خواندن یک دور کامل دعاهای سفر زدیم به دل جاده!
اولش فقط سردی هوا بود و ما هم غرق شده بودیم توی کتاب خط مقدم و خاطرات شهید تهرانی مقدم.
یک دفعه ورق برگشت. انگار از یک سرِ زمین پایمان را یک سر دیگرش گذاشته بودیم.
برف شدت گرفت. گلوله های یخ و برف محکم خودشان را به شیشه ماشین می کوبیدند.
سرعت ماشین ها یکی یکی کم می شد و چراغ ها چشمک زنان روشن می شدند.
حالا ماشین ها به فاصله کم و چشمک زنان پشت به پشت همدیگر حرکت می کردند. انگار دامن هم را چسبیده بودند که گم نشوند.
شده بودیم شبیه کارناوال عروسی! فقط جای بوق بوق کردن پشت عروس داماد خالی بود.
عروس هم که قربانش بروم، دامنش را یک جوری پهن کرده بود توی سر تا سر جاده که هیچ جوره نمی شد از زیرش در رفت.
اوضاع داشت خیلی خراب می شد. یک دفعه ماشین ها شروع کردند به سر خوردن و سر و ته شدن.
زدیم کنار تا زنجیر چرخ ببندیم.
من هم توی ماشین تند تند نسکافه آماده می کردم تا چند مرد دیگری هم که دور و بر ماشین ما مشغول بستن زنجیر چرخ بودند گلویی تازه کنند.
سینی نسکافه ها را که از پنجره ماشین دادم به دست همسرم، گفت:« زود یه سرچ کن تو گوگل ببین زنجیر چرخو چه طوری می بندن!»
تندی گوشی را برداشتم و چند تا فیلم باز کردم.
همسرم پرید توی ماشین و در حالی که تند تند توی دست هایش فوت می کرد، از بالای عینک نگاهی به فیلم ها انداخت و گفت:« نه! این راهش نیست. باید برم سراغ تجربه.»
از ماشین پیاده شد و رفت سراغ ماشین رو به رویی.
بندگان خدا ماشین خودشان را رها کردند و آمدند طرف ماشین ما.
همین طور که میوه ها را پوست می گرفتم و لا به لای زندگی شهید طهرانی مقدم قدم می زدم، از توی شیشه تلاش مردان توی برف را تماشا می کردم.
نشد که نشد. انگار این زنجیر چرخ قواره ماشین ما نبود. حالا یا زیادی گشاد دوخته بودند یا تنگ، الله اعلم.
ماشین رو به رویی که حرکت کرد، با اشاره اش پشت سرش راه افتادیم.
آرام آرام با همان سرعت سی کیلومتر به سمت جلو می رفتیم.
صدای خر خر لاستیک های ماشین که روی برف کشیده می شد را قشنگ حس می کردیم.
انگار یکی با کاردک به جان یخ های جاده افتاده باشد.
دانه های نخود و کشمش را از توی ظرف برمی داشتم و می گذاشتم توی دست همسرم.
کتاب هم خودش را رسانده بود به قصه ی برف و سرما انگار شهید دلش خواسته باشد توی این هوا با ما همزاد پنداری کند.
قصه رفت به سال های جنگ. به سال های برف و سرما توی جبهه ها. به دست هایی که از سرما یخ زده بود اما اسلحه اش را محکم چسبیده بود تا مبادا کسی نگاه چپ به مملکتش بکند.
از سطر سطر غیرت ریخته توی کتاب، اشک حلقه زد توی چشم هایم.
انگار اصلا گروه خونی این مردم از جنس غیرت است.
سرم را از روی گوشی بالا آوردم و به ماشین های جلوی مان نگاه کردم.
همه یک جوری هوای همدیگر را داشتند که کسی آسیب نبیند. با اشاره دست یا بوق یا تغییر مسیر راه سالم را نشان می دادند.
حالا من توی کوران سرمای دی ماه ۱۴۰۱ وسط بیابانی با یک عالمه برف، دست و دلم حسابی گرم شده بود. از شما چه پنهان دوست داشتم اصلا این خط همدلی تمام نشود. دوست داشتم یک دوربین داشتم و می رفتم بالا و بالاتر و یک عکس هوایی ازین صحنه می گرفتم تا بماند به یادگار کنار باقی قاب های عاشقانه این مردم.
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش#دلهایگرمدرفصلسرد
#روایت_اول
همین الان گوشی برداشتم و جویای حال خانواده ام شدم❤️
گفتم یه وقت گاز نداشته باشن بیان خونمون.
خداروشکر حالشون خوب بود🌹
#روایت_دوم
من و دخترم در دوتا اتاق بستیم و اومدیم تو هال.
نفری دوتاهم شلوار پوشیدم به اضافه دوتا لباس و جوراب و روسری👩👧
امیدوارم هیچ جا گاز قطع نشه البته همه هم بیان پای کار و همدل تر باشن🤝
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
تو خونه ی ما هم همه شوفاژا غیر از شوفاژ اتاق خواب خاموش شدن و لباس گرم پوشیدیم و جوراب.
#تهران
#مادران_میدان
#تنور_همدلی_را_گرم_کنیم
#دلگرمی_را_قسمت_کنیم
@madaranemeidan
پویش#دلهایگرمدرفصلسرد
این چند روز ک هوا سرد شده بنده به طبقه پایین ک مامان و بابای عزیزم هستن نقل مکان کردم ک گاز کمتر مصرف بشه.
تازه امشبم مهمون دارم قراره همین پایین مهمونی بگیرم.😐
خدایا سایه پدر و مادر هارو از سرمون کم نکن.الهی آمین🤲🤲
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش#دلهایگرمدرفصلسرد
بچه ها دو تا پتو آوردن یکی رو انداختن زیرشون
تا گردنم رفتن زیر اون یکی
جلو تلویزیون دارن کارتون میبینن
میگم چرا اینقدر رفتین زیر پتو؟؟؟
میگن خب خیلی سرده
میگم خب بخاری رو روشن کنین
میگن:خب مدرسه تعطیل شده تا گاز مصرف نشه
ما اگه بخاری رو روشن کنیم گاز کم میاد
همینجوری گرم میشیم ☺️
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پویش#دلهایگرمدرفصلسرد
خودشون فهمیدن قضیه چیه لباس گرم گوشی ن اومدن دور کرسی
و بخاری رو کامل خاموش کردن
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan