🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*تبیین خواهرانه*
خواهرانم دانشجو هستند
دانشجوی یکی از ابر شهرها
ترم پیش حالشون زیاد خوب نبود
افسرده و پژمرده...
اما از من و از این راه دور چه کاری برمیومد
متوسل شدم به خواهر اقاجان مون حضرت فاطمه ی معصومه
ازشون خواستم خواهری کنه
برای خواهران غریبم
این ترم نگم براتون که حال شون چقدر خوب و عالی شده
برای بار هزارم دلم قرص شد از توسل به ائمه...
قدم اول را برداشته بودم
این مدت حسابی هوای خواهرامو داشتم
بی نصیحت و چشم غره
با محبت و بی منت
خالصانه و به نیت تقرب دل ها بهم...
حالا وقت قدم دوم بود
وقت تبیین
وقت عملی شدن فرمان رهبرم
زمان جبران کم کاری هام نسبت به خانواده، فامیل و همه ی هم کیشانم
زمان نزدیک کردن قلب و ذهن خواهران نوجوانم به اسلام و انقلاب...
از دوستان اهل مطالعه پرس وجو کردم
لیستی از کتاب های جوون پسند نوشتم
توی کانال کتابخانه مجازی مادرانه گذاشتم تا امانت بگیرم و اول خودم مطالعه کنم
چند تایی شو پیدا میکنم و شروع کردم به خوندن
اما فرصتم کم بود
اخر هفته مسافر بودن
بچه هامو سپردم منزل مادرم و رفتم پاتوق کتاب
ورق زدم و ورق زدم
از بین چندین کتاب
پنج شش تا رو انتخاب کردم وخریدم
که بعدا سه تاشون کادوپیچ شدن
از جمله
تولد در لس انجلس
ستاره ها چیدنی نیستند ..
اما نوجوان است و عاشق چیزهای تو دل برو
پس راهمو کج کردم سمت مغازه ی تزییناتی، کادویی قلبی شکل و بسی شکیل خریدم
اما باز هم دلم ارام نمیگرفت
و با خودم فکر میکردم:
یعنی کتابها رو میخونند؟
یعنی اثرگزاره؟
اذان مغرب بود
نوزاد کوچکم رو سپردم به بچه های بزرگترم
رفتم امامزاده محله مون که تازه همسایه شدیم😍
نماز خواندم متوسل شدم به آقا و بانو فاطمه ی معصومه
ازشون خواستم کمکم کنن تا نقص ها و کم کاری هام رو جبران کنم😭
به زبان قاصرم، کارهام و هدیه های ناچیزم، نوری قرار بدن تا موثر واقع بشه...
حالا اروم شدم
کتاب ها و هدیه را کادوپیچ کردم
بعلاوه ی شکلات های قلبی و نامه ای پر از مهر، تقدیم شان کردم
بسی ذوق زده شده بودن.
اما این پایان راه نیست
محبت، هدیه، کتاب، تبیین، توسل، گفتگوهای خواهرانه، همه و همه ..
باید ادامه دار باشه تا موثر واقع بشه
باشد که مورد رضای حق قرار بگیرد
چرا که دل ها دست خداست
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
*قسمت اول*
بازار جهاد تبیین دوستان داغ داغ بود.
هر روز گزارش کارِ دوستان رو میخوندم و با خودم فکر میکردم چه کاری از دستم برمیاد؟!
تا اینکه یاد یه دوست خانوادگی و قدیمی افتادم
با حاج خانم تماس گرفتم و از افکار و ایده هایی که تو سرم میچرخید و جامه عمل نمی پوشید گفتم...
خیلی استقبال کردند
گفتن خونه من در خدمت شما جوانان و دغدغه مندان هست.
گفتم خدا خیرتون بده ولی چجوری نوجوونا و جوونا رو جذب کنیم؟
گفت من با چند تا از دخترهای فامیل تماس میگیرم ببینم چی میشه!
خلاصه یه جلسه برای معارفه و محک زدن من و دوستان جوان شکل گرفت.
قبل از رفتن به جلسه با یکی از دوستان که سابقه ی برقراری ارتباط با نسل جدید رو داشتن تماس گرفتم و ایشون راهنمایی های خوبی کردن
من هم بر طبق نقشه راه جلو رفتم.
اندک اندک جمع دختران جوان از راه رسیدن
تو چهره همه نوعی شک دیده میشد...
تا جایی که جا داشت لبخند داشتم و سعی میکردم فضا رو دوستانه کنم،
زمان به سرعت میگذشت و هنوز یخ دخترا باز نشده بود...
ولی من دیگه باید برمیگشتم خونه
چون بچه هام منتظرم بودن.
حالا نوبت اونا شده بود ،
سرِ درد دلشون باز شده بود و دوست داشتن هنوز صحبت کنن.
قول دادم هر هفته یکی دو ساعت با هم بشینیم و به قول معروف هر چه میخواهد دلِ تنگشان بگویند....
شماره هاشون رو گرفتم و یه گروه تشکیل دادیم.
طی هفته چند تا کلیپ فرستادم و خواستم درباره اش فکر کنن.
شکر خدا بازخورد خوبی داشت.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
#حال_خیلی_خوب
این هم آخرین قطره های چای فاطمیه امسال...
پارسال مثل این روزها حتی فکرش را نمی کردم سال بعد فاطمیه را قرار است توی مشهد زندگی کنم. دنیا حساب و کتاب هایش خیلی با دو تا دو تا چهارتای ما فرق می کند.
فاطمیه ۱۴۰۱ است و من نشسته ام توی ماشین. چشم دوخته ام به مسیر موکب و منتظرم همسرم با چای استکانی برسد. چای را از دستش بگیرم و قاشق را بردارم و تند تند هم بزنم و حظ کنم از این صدا و آب و رنگ و هوای پر از فاطمیه.
غرق دنیای خودم شده ام که یک دفعه صدای آشنا می شنوم. سرعت همزدن قاشق توی لیوان را کم می کنم و گوشم را تیز می کنم.
ما ملت گریه سیاسی هستیم...ما ملت گریه سیاسی هستیم....با ذوق به همسرم می گویم:« می شنوی محسن صدای امام می آد!!! می شنوی صدای امامو...!!»
انگار ۱۲بهمن شده و امام دارد توی بهشت زهرا برای دشمن خط و نشان می کشد. چای را سر می کشم و می دوم به سمت صدا.
می خواهم بدانم این خوش سلیقگی از کجا آب می خورد.
قدم به قدم به صدا نزدیک می شوم. می رسم به موکبی که با لوسترهای درخشان آویزان شده از سقفش تزیین شده است.
سماورهای بزرگ طلایی چیده شده روی میز جلوی موکب هم در حال غلغل کردن است.
سینی های استکان و نعلبکی هم مدام پر و خالی می شود.
می روم به قسمت خواهران و دنبال یک خانم می گردم. اما خبری نیست. چشمم به نوجوانی می افتد که گوشه ی موکب نشسته و زل زده به گوشی اش.
خودم را به پشت موکب می رسانم و آرام صدایش می زنم.
بدون آن که سرش را بلند کند می گوید:« خانم چایی از اون ور میدن.»
لبخندی می زنم و می گویم:« چایی نمی خوام. ازین صداها که دارین پخش می کنین می خوام.»
سرش را بالا می آورد و نگاهی بهم می اندازد.
_صدای چی خانم؟ مداحی منظورتونه!
_نه اون صدا قبلیه. یه آقا بود داشت چی می گفت ما چی هستیم...؟ما ملت...؟
_آها امامو میگی؟
اسم امام که از قد و بالای کوچکش می زند بیرون، قند توی دلم آب می شود.
ذوقم را پنهان می کنم و می گویم:« آره آره آفرین. توی سر و صدای ماشینا کامل نفهمیدم چی گفت.»
بلند شد رو به رویم ایستاد، بادی به غبغب انداخت و گفت:« ایشون امام خمینی هستن آبجی! میگن ما ملت الکی گریه کن نیستیم. واسه چیزای به درد بخور گریه می کنیم.»
دیگر نتوانستم ذوقم را به رویش نیاورم.
با خنده گفتم:« مگه تو چند سالته انقد قشنگ امامو میشناسی و ازش حرف می زنی؟»
زیرچشمی بهم نگاهی کرد و گفت:« ۱۴سالمه»
گفتم:« ماشاءالله خیلی خوب موندی بهت نمیاد. ببینم امام رو چه طور شناختی ؟ اصلا کی بهت گفت اینو پخش کنی؟»
دستی رو صورتش کشید و گفت:« خودم! بیا گوشیمو ببین من مسئول پخش صوت اینجام. تازه هنوز از امام دارم که پخش کنم.»
پرسیدم:« خب پیش کی امام رو شناختی و یاد گرفتی؟ دوست دارم منم ازت یاد بگیرم.»
اسم استادش را که گفت تا ته قصه را خواندم.
از آن حاج آقاهای آدم حسابی بود.
لبخندی زدم و بهش گفتم:« خداقوت به استادت و تو که انقد شاگرد زرنگی و درساتو خوب بلد شدی. حالا بمون منم برم برات یه چیزی بیارم.»
دویدم به طرف ماشین و از توی داشبورد، دو تا کتاب نوجوان برداشتم و برایش بردم.»
از اسم کتاب ها و موضوعش که گفتم برق دوید توی چشم هایش. سرش را انداخت پایین و تشکر کرد و رفت دوباره همون گوشه ی نیمه روشن موکب نشست.
مزه ی شیرین این موکب برای همیشه زیر زبانم خواهد ماند.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
#حال_خیلی_خوب این هم آخرین قطره های چای فاطمیه امسال... پارسال مثل این روزها حتی فکرش را نمی کردم
پی نوشت ۱: ناگفته نماند که در تمام لحظاتی که من نشسته بودم گوشه موکب و داشتم با این بچه حرف می زدم از امام و از قید زمان و مکان خارج شده بودم، همسرم بنده خدا داشت دنبالم می گشت. و با خودش گفته بود دیگه یقینا رفتم سه چهار تا خیابون بالاتر دنبال صدا 🤪
دیگه وقتی دیدم سرگردون تو خیابون این ور و اون ورو نگاه می کنه تازه دوزاریم افتا که من با چه سرعتی از ماشین پیاده شدم و بعدش صبر نکردم بنده خدا بیاد.
إن شاء الله خدا توی زندگی با من صبر جمیل بهش عنایت کنه😁
اینم نکته ی همسرداری!
پی نوشت ۲: اینم کامل صحبت امام
بچهها و جوانهای ما خیال نکنند که مساله، مساله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملتِ گریه»! آنها از همین گریهها میترسند، برای اینکه گریهای است که گریه بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است.... حالا یک دستهای آمدهاند میگویند که نه، دیگر روضه نخوانید! نمیفهمند اینها که روضه یعنی چه. اینها ماهیت این عزاداری را نمیدانند چیست. نمیدانند که گریه کردن بر عزای امام حسین، زنده نگه داشتن نهضت، و زنده نگه داشتن همین معنا [ست] که یک جمعیت کمی در مقابل یک امپراتوری بزرگ ایستاد.... زنده نگه داشتن عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسی- عبادی است... عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داد [ه]، یک مسئله سیاسی است؛ یک مسئلهای است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد.... ما ملت گریه سیاسی هستیم، ما ملتی هستیم که با همین اشکها سیل جریان میدهیم و خرد میکنیم سدهایی را که در مقابل اسلام ایستاده است...کُ لُّ یَوْمٍ عَاشُورَا؛ وَ کُلُّ اَرْضٍ کَرْبَلاء دستور است به اینکه هر روز و در هر جا باید همان نهضت را ادامه بدهید.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
*دختران زهرایی*
با امکانات بسیار کم تونستیم با دخترای زهرایی ( نوجوانان )
و بچه هامون( هیئت نونهالان عاشورایی)
روضه ای بگیریم، و مادرا روبه این روضه دعوت کنیم.
نمایش حدیث کسا و نوحه های دسته جمعی و سخنرانی و روضه و...
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
#پویش
#مادران_میدان_تبیین
📢 شیپور جنگ که نواخته شد، خیرالنساءها لباس رزم پوشیدند.
تنور خانهشان را روشن کردند تا مگر تنور دلشان آرام بگیرد.
نان و کلوچه و مربایشان، قوت قلب و قدرت بازوی رزمندگانی شد که تا رفع فتنه در جهان، عزمِ جنگیدن داشتند.
میدان جهاد امروز اما، نان خیرالنساءها را نمیخواهد، ولی غیرتشان را میخواهد.
جبهه امروز مادرانی میخواهد که به #میدان بیایند و تنور #جهاد_تبیین را داغ کنند.
#مربای_شیرین_امید، #کلوچه_خوشمزه_بصیرت و #نان_پربرکت_عزت بپزند و #دستکشِ_گرمِ_اتحاد ببافند.
🔴 ایدههایی را نوشته و میدانهایی را تعریف کردهایم برای آنان که میخواهند #مادر_میدان باشند.
"خودمانی نوشتهایم، خودمانی بخوانید." 👇
✅ اول از همه برای قوی شدن نگرشی و روشی خودمون قدمی👣 برداریم. 💪
چه قدمی؟🤔
برای دنیا دیده شدن لازم نیست حتما دور دنیا بچرخیم. کافیه دورِ کتاب بچرخیم. دل بدیم به تلویزیون و چهارتا مستند تبیینی ببینیم. مثلا مستندهای عمار و ثریا.
بساط گفتگو با رفقامون پهن کنیم. بگیم و بشنویم.
و....
✅ #روضه_مقاومت بگیریم به یاد شهدای شاهچراغ و شهدای امنیت.
توی این روضهها چکار کنیم؟🤔
🎤سخنرانی متخصص و متعهد دعوت کنیم.
🏴 ذکر مصیبت اهل بیت(ع) و دعای دستهجمعی و ذکر و توسل به اهل بیت (ع) داشته باشیم.
👩👧👦 مداحی و سینهزنی مادر و کودک داشته باشیم.
🚩 فضاسازی روضه رو با عکس شهدای شاهچراغ و پوسترهای تبیینی رو انجام بدیم.
🗣 یه گفتگوی مادرانه شکل بدیم.
🍛 نذری بدیم به نیت شهدای شاهچراغ.
📚 کتاب معرفی کنیم.
🎾با بچهها بازی کنیم.
✅ #میهمانی_تبیینی بگیریم.
توی این میهمانیها چکار کنیم؟
🤝 اقوام و دوستان و همسایههامون رو دعوت کنیم و ضمن خوشوبش دوستانه، براشون مستند پخش کنیم.
🗣گفتگو کنیم.
📚کتاب معرفی کنیم.
🎾با بچههاشون بازی کنیم.
🍱 یه صبحانه یا عصرانه مَشتی بخوریم و قرار میهمونی تبیینی بعدی رو با همدیگه بزاریم.
دسته جمعی با بچههامون بریم #پارک.
توی پارک چکار کنیم؟🤔
🇮🇷 ایستگاه صلواتی بزنیم به یاد شهدای شاهچراغ یا مناسبتهای دینی و ملی.
👦🧒ایستگاه کودک بزنیم. (نقاشی، کاردستی، قصه، بازی و...)
🎤 میز گفتگو داشته باشیم.
📚 میز معرفی و فروش کتاب داشته باشیم.
👩👧👦حلقه بازی مادر و کودک داشته باشیم. (البته توی پارک بانوان)
🖼 نمایشگاه عکس و پوستر و جملهنوشته داشته باشیم.
✅ دستهجمعی با بچههامون بریم #امامزاده.
اونجا چکار کنیم؟🤔
🍛 نذری بدیم (با یه یادداشت زیبا کنارش) به یاد شهدای شاهچراغ و شهدای امنیت.
🎤 میز گفتگو بزاریم.
🇮🇷 ایستگاه صلواتی بزنیم.
👦🧒ایستگاه کودک بزنیم.(نقاشی، کاردستی، قصه، بازی و...)
🎁 اشعار و جملات زیبای وحدتآفرین و پوسترهای تاملبرانگیز رو چاپ کنیم و در یک بستهبندی شکیل توی امامزاده توزیع کنیم.
📋 یه لیست معرفی کتاب و مستندهای خوب چاپ و توزیع کنیم.
✅ بریم #مدارس بچههامون.
اونجا چکار کنیم؟🤔
اول چندتا از مادرهای دغدغهمند دیگه رو با خودمون همراه کنیم. بعد مطالباتی داشته باشیم از کادر مدرسه برای برنامههای فرهنگی تربیتی جذاب و هدفمند و مبنایی برای بچهها. میتونیم خودمون هم چندتا پیشنهاد بدیم. مسابقه، بازی، تئاتر، گفتگو، کتابخوانی و...
میتونیم پیشنهاداتی بدیم برای جلسات انجمن اولیاء در مدارس مثل چی؟ مثلا برای والدین دانشآموزا مستند پخش بشه، کتاب معرفی بشه، گفتگو انجام بشه و....
✅ اگه آشنایی داریم که مغازه یا تاکسی داره پوسترهای هدفمند مناسب این روزها رو چاپ کنیم بدیم بزنن روی شیشههاشون. یا شیشه تاکسیها.
🌱 هر کدوم از این ایدهها رو که خواستین انجام بدین، به آیدیهای مربوطه پیام بدین تا مادران میدان در حد توان، راهنماییتون بکنه.
📸🖌 عکس و گزارش و روایت هر کدوم از این برنامهها رو به آیدی زیر در پیام رسان اینا و بله بفرستین:
@M_borzoyi
#یَدِ_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مدار_مادران_انقلابی
@madaranemeidan
#روضه_مقاومت
#فاطمیه_۱۴۰۱
#مادرانه_سبزوار
#روز_اول
مادر بزرگ مادرانه که به خاطر نوههایش عضو مادرانه شده بود، بانی مجلس بود.
پوسترهای تبیینی و پوسترهای شهدای امنیت و شهدای شاهچراغ را توی راهرو چسباندیم.
صدای مداحی را بلند کردیم.
بنر روضه های مقاومت مادرانه سبزوار را جلوی در نصب کردیم.
دستگاه صوتی که با کمک مادرها جهت فعالیتهای مادرانه خریداری شده بود افتتاح کردیم. پوستر دودمهها را هم نصب کردیم که همه ببینند و بخوانند.
میهمان ها کم کم از راه رسیدند.
بعضی ها از اعضای مادرانه بودند و عدهای فامیل و همسایه بانی.
بعضی هایشان چپ چپ نگاهمان میکردند،
ولی ما مدام تحویلشان میگرفتیم و بهشان لبخند می زدیم.
حدیث کسا را در کنار هم و نوبتی خواندیم.
سخنران که همسر یکی از جوانترین اعضای مادرانه و طلبه بود روی صندلی نشست و از مقام مادر برایمان گفت.
بعد از روضه هم زودتر از همه رفتند.
بچهها که تا این زمان در اتاق مشغول نقاشی بودند را به سالن آوردم و سریع کوچه درست کردیم.
مادر و کودکی دودمهها را خواندیم و سینه زدیم.
میهمانان غیرمادرانهای خیلی از این همخوانی خوششان امده بود و با ما همراهی می کردند.
بعد به همه بچهها هدیه دادیم.
بانی هم برای بچهها خوراکی ویژه تدارک دیده بود.
بعد هم بند و بساطمان را جمع کردیم و آمدیم بیرون.
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*میشه روضه خوند،حتی تو خونه کوچک!*
از وقتی با مادرانه آشنا شدم خیلی تفکراتم اصلاح شد، مثلا متوجه شدم میشه تو خونه چهل متری هم روضه مادرانه داشت و خجالت کمبود فضا رو آدم نداشته باشه، یاد گرفتم اصل برقراری روضه مهمه نه تعداد، حتی میشه خودمون دعا بخونیم بدون اینکه مداحی دعوت بشه.
با همسرم مطرح کردم و استقبال کرد، چند ماهی بود که نشده بود خونه رو اونطور که باید تمییز و مرتب کنم.
دعایی خوندم و نیت کردیم و با همسرجان شروع کردیم به تمییز کردن، عجیب بود خونه ای که مدام به هم میریخت یک روزه تمییز شد و سروسامان گرفت!!!
اومدم به مادرای محله اطلاع بدم یک روز قبل شهادت فاطمه زهرا،روضه میخوام بزارم که دوستان قدیمیم زنگ زدن برای مهمونی به مناسبت به دنیا اومدن پسرمون. وا رفتم!
از طرفی یکی از دوستام از شهر دیگه میخواست بیاد و صله رحم واجب بود و موندم تو دوراهی، تو دلم گفتم فاطمه زهرا نخواستی تو خونم اولین روضه برپا شه😭
نمیدونم چی شد یکشنبه ای که خیلی ناراحت بودم به دلم افتاد خب مهمونا هم که چهار نفرن، هم صله رحم میشه هم حدیث کسا میزاریم و شله زرد هم با هم بپزیم و رفقا هم میخورن و میبرن و به همسایه ها پخش میکنیم!!!
روزی که اومدن ، قضیه رو توضیح دادم بهشون، کلی استقبال کردن و تو پذیرایی و اداره مهمانی و حتی پخت شله زرد و بچه داری بهم کمک کردن.
وقتی صوتی حدیث کسا رو گذاشتم، یکدفعه همه ساکت شدن و رو به قبله خوندن، اصلا باورم نمیشد در این حد استقبال کنن .
قشنگ ترین لحظه جایی بود که بهم گفتن چقدر این روضه چسبید و دلمون آروم شد، بهش احتیاج داشتیم!
تو مهمونی کمی از بچه اوری زیاد صحبت شد و قصدم رو گفتم که تعداد بالا بچه میخوام، متعجب بودن اما خودشون اذعان داشتن که من برای زندگی برنامه ریزی دارم و با هدف و آینده نگری پیش میرم .
از این به بعد قرار شد دور همی داشته باشیم و تلاشم رو میکنم در مورد بچه اوری و ساده زیستی صحبت بکنم، متاسفانه ما مذهبی ها تو تجملات گوی سبقت رو گرفتیم😔
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
#روضه_مقاومت
#فاطمیه_۱۴۰۱
#مادرانه_سبزوار
#روز_دوم
روضه در منزل شهیدان محمدرضا و علیرضا داورزنی برگزار شد.
جلوی در بنر روضه های مقاومت نصب شد.
همانطور که پلهها را بالا میآیی و پوسترهای تبیینی را نگاه میکنی، صدای مداحی دلنشینی در راه پله ها پیچیده است که حس و حال خاصی به آدم می دهد.
بالای پله ها پرچم ایران و پرچم فلسطین نصب شده است. وارد خانه که می شوی دودمهها را می بینی که روی دیوار نشسته اند و منتظر شروع مراسم اند.
یکی از مادرها همراه با آهنگی سوزناک شعری در باره حضرت مادر می خواند.
بعد هم شروع به سخنرانی می کند.
سخنران از زندگی حضرت زهرا (س) صحبت میکند. از حمایت های حضرت زهرا س با وجود سختی هایی که کشید از امام میگوید
از تکلیف شناسی و موقع شناسی حضرت.
از حضور همه جانبه او در همه عرصه های خانوادگی و اجتماعی.
از حسن التبعل او نه به آن مفهومی که در ذهن ماست، بلکه به مفهومی که باید باشد و رهبرمان می گوید.
همچنین معرفی کتاب آرام جان خاطراتی از زندگی شهید محمدحسین حدادیان نیز در ادامه برنامه صورت می گیرد.
محمدحسین حدادیان که برای مقابله با داعش در جبهه سوریه هم جنگیده بود در همین تهران به شهادت رسید.
این شهید گرانقدر متولد سال ۱۳۷۴ بود که در واقعه خیابان پاسداران تهران، به دست دراویش شورشی گنابادی به شهادت رسید.
مداح ذکر روضه ای می خواند و چند خط مهمان ها را به سینه زنی دعوت می کند و محفل حضرت زهرا (س) با گپ وگفت مادران و پذیرایی تمام می شود.
خانواده شهید جلوی در به همه میهمانها
کتاب زندگی شهید محمدرضا داورزنی را هدیه می دهند.
#مادران_میدان
@madaranemeidan
#فاطمیه_۱۴۰۱
#روضه_مقاومت
#روز_سوم
فضای این روضه خیلی متفاوت بود.
در خانه موزه شهید فرومندی
با طرحی شبیه سنگر
خانه ای که شهید در آن زندگی کرده است.
پوسترهای تبیینی را روی شیشه یکی از اتاقها چسباندیم. همین طور متن دودمهها.
خانم ها حدیث کسا خواندند.
تا سخنران چند آیه با مضمون خانواده را شرح بدهد و روضه بخواند.
بچهها توی اتاق نقاشی می کشند.
با پایان گرفتن روضه با صف وارد سالن میشوند و دودمه خوانی مادر و کودک شروع میشود.
بعد بچهها همانجا سرجایشان مینشینند و مادرها دورشان حلقه میزنند و همه سراپا گوش میشوند.
یکی از مادرهای واحد کودک مادرانه
برایشان یک قصه می گوید از زبان یک پروانه.
پروانه ای که شاهد رنج و ناراحتی چند خانواده در مدینه است و در نهایت در پی نور
به خانه حضرت زهرا می آید و میبیند مردی که کیسه غذا به دوش دارد از خانه خارج میشود زنی بر سر سجاده نشسته و دعا میکند.
برای همه آن همسایه هایی که پروانه دیده دعا میکند.
تا این که پسرش حسن میگوید
مامان فاطمه چرا برای همه دعا کردی برای خودت نه؟!
مامان میگوید الجار ثم الدار
اول همسایه بعد خانه!
بعد همانطور که پروانه این را تکرار می کرد
بچه ها هم تکرار می کردند
الحار ثم الدار...
بعد خاله قصه گو به همه بچه ها هدیه پروانه داد.
#مادران_میدان
@madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایستگاه فرهنگی برای سردار با مادران میدان
امروز مترو فرهنگسرای اشراق
با بچه های شمال شرق و محله ی پرشور حکیمیه
خیلی عجیب بود بعضی چشمهاشون پر میشد با دیدن عکس سردار، یکی بهش احترام ایستاده میگذاشت، یکی مکث کوتاهی و تاسف... یکی هم دل سیر حرف میزد.. مردی از حس عجیبش به این روح بزرگ میگفت و زنی که همفکر ما نبود ولی چشمش بارانی شد وهم صحبت شد ... بچه هایی که تبلیغ کتاب علی لندی رو از شبکه پویا. دیده بودن و با گرفتنش ذوق میکردن. و بعضا با اینکه مادر حجاب خوبی نداشت میگفتن. داداش ابراهیم هم دارین؟ نوجوانی دیگر که محجبه نبود و همونجا شروع به خواندن کرد
سلاایق مختلف که با تامل عبور میکردند امیدوار تر میشدیم .. تعداد کمی هم دستمان را رد کردند و یا 🙊... اما آنچه به ما در نهایت تزریق میشد حس ناب همدلی و گفتگو با مردم بود و امید فراوان به آینده..که هنوز گل وجود خیلی ها نرم هست. و آماده ی پذیرش.
#مادران_میدان
#تنورجهادتبیینراداغکنیم
بعد از محرم محتوای برنامه هیئتمون، بیشتر جهاد تبیین بود.
پس به این تصمیم رسیدیم که باید، تو این زمینه بیشتر کار کنیم. تو ماجرای اغتشاشات متوجه شدیم که چقدر دستمون خالیه. ازون جایی که مادرانه ی هیئت، پرچم دار جهادتبیین شده بود، پس در دوره های معرفتی جهاد تبیین مادرانه ی سبزوار شرکت کردیم و عزممون رو جزم کردیم که برنامه رو توی مراسمات هفتگی اجرا کنیم.
از یکی از اساتید دوره تبیین مادرانه، دعوت کردیم که در جلسه ی هفتگی هیئت، مبانی انقلاب رو برای اعضای هیئت بیان کنند.
در واقع این جلسات یک حرکت جدید بود، چرا که به صورت کلاسی و گفت وگو محور برگزار میشد و خانم ها هم میتونستن، راحت سوالات خودشون رو مطرح کنند.
جالب این بود که مخاطبين جلسه بسیار متفاوت بودن، در همه رده های سنی، مخاطب داشتیم و بحث برام جالب بود. هر کس مطالب رو به اندازه ی فهم خودش دریافت میکرد .
یه مسئله ی ما، سروصدا و شلوغ کاری بچه ها بود که همیشه یه اتاق براشون داشتیم. ولی چون مطالب نیاز به تمرکز بیشتری داشت، از همسایه ی همیشه همراهمون کمک گرفتیم.
یه خونه نقلی نزدیک مون بود که توش یه پیرمرد تنها زندگی میکرد و خیلی برای بچه ها عالی بود و ایشون هم با اشتیاق پذیرفت. 😃
این جلسات دست آوردهای بسیار خوبی داشت. یه مورد مربوط به دختر ۱۲ ساله ی خودم هست که از خطیب جلسه خواستن چند تا کتاب در مورد انقلاب، بهش معرفی کنه که بیشتر متوجه بشه.
دوم اینکه باعث ایجاد دغدغه ی بیشتری در بین اعضای هیئت شد نسبت به آشنایی با مبانی انقلاب و پیگیری جلسات و دوره های بیشتر در این زمینه.
ما، اعضای مادرانه ی هیئت، در کنار این جلسات، شروع کردیم به هم خوانی کتاب صعود چهل ساله، که بسیار کاربردی بود. البته چون برخی آمارهای کتاب مربوط به مسائل اقتصادی بود و ما آشنایی با علم اقتصاد نداشتیم، از همسر یکی از دوستان که در این زمینه، مطالعه ی زیادی داشتن، خواستیم برامون این مسائل رو توضیح بدن، که به درخواست آقایون هیئت بنا شد، این جلسه دوباره به صورت کلاسی در جلسات هفتگی هیئت در ادامه کلاس های اصول انقلاب برگزار بشه.
جلسه اول این هفته برگزار شد و خیلی عالی پیش رفت.
بیان جلسات خیلی ساده و قابل فهم بود کلا این که چطور پول وارد بازار شد و پشتوانه اش چی بود ... ساز وکار بانک ها و....خیلی خوب بود
چقدر این جلسات لازم بود.
همیشه در جلسات هفتگی، یه زیارت عاشورا داشتیم و نهایتا گاهی سخنرانی. ولی الآن همه بعد از زیارت عاشورا و توسل، میشینن پای درس خدارو شکر.
جلسات هفتگی هیئت ها باید بشه یه اتاق فکر برای جهاد تبیین.
متاسفانه کار فرهنگی منحصر شده به ایام خاص که با دست خالی میریم پای کار... اگه در بین سال این دوره ها توی هیئتا اجرا بشه، همه با دست پر و یه نقشه راه وارد میدان میشن.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
روضههای مقاومت "انقلابیترین بانوی تاریخ"
فاطمیه ۱۴۰۱
#روضههای_تبیینی
#روضههایمادروکودک
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
*#روضه_مقاومت*
#فاطمیه_۱۴۰۱
*#روز_چهارم*
پوسترهای تبیینی در گلخانه نصب شده بود.
و چند جمله از اقا درباره رسالت زن و حضرت زهرا (س).
بچهها در اتاقی مشعول نقاشی و گوش دادن به قصه بودن.
یکی از اعضای واحد تبیین سخنرانی کرد درباره رسالت حضرت زهرا (س)؛
و حجاب به معنای واقعی؛
اینکه در زمان جاهلیت هم زن کالا بود.
منتها کالایی که غارت میشد و برای همین یا باید او را میکشتند یا می پوشاندند و قایمش میکردند.
الان هم در غرب زن کالاست منتها کالای مصرفی که باید زینتش دهند که مصرف را ترویج کند که بقای اقتصاد غرب بسته به آن است.
بعد هم کتاب صحیفه فاطمیه معرفی شد.
بعد هم مسابقه...... تبلیغ شد.
مداح آمد و روضه خواند؛
و بعد هم دودمه خوانی مادر و کودک.
و نکته پایانی که مسئول مادرانه گفت؛
خیمه روضه های مقاومت فاطمیه امسال جمع شد
ولی رسالت ما تمام نشد.
#مادران_میدان
@madaranemeidan
با خودم قرار گذاشتم با کتابهایم در محل کار خیلی زیرپوستی شاخک هارا تیز کنم.
خب پس باید اول خودم کتاب را میخواندم تو مراسم یکی از دوستان کتاب زن زندگی ازادی رو داد بهم.اومدمو وقتی همه خوابیدن خوندم تموم کردم.ی نگاه ب جلدش کردم دیدم به عجب طرح خفنی خودشه برای جلب توجه.
جلب توجه چی❗️❗️
اینکه تو محل کارم با تردد با کتابام خیلی زیرپوستی شاخکای بقیه رو تیز کنم☺️☺️
خب روز اول چون همکارام مرخصی بودن اصن نمیتوستم از اتاق بیام بیرون.
دیدم من ک نمیرم ولی بقیه میان ک.این شد ک کتابو خیلی نمایشگاهی رو میز گزاشتم با جزوه نعمت جمهوری اسلامی اقای شهبازی.
تق تق
بفرمایید.
سلام جواب ازمایش دخترخالمو بدین من ببرم خودش روستاس.
باشه اماده بشه میگم بهتون.
»»زن زندگی ازادی چ جالبه چ سریع کتابشو ساختن داشت باخودش حرف میردو جلد کتابو نگاه میکرد
.میتونم ببرم گفتم بله حتما.
گف میتونم ب یکی دیگ هم بدم گفتم حتما.
گف بعد این چی میدین بخونم😳
گفتم راستش خودم دارم نعمت جمهوری اسلامی میخونم میتونم بعدش بدم بهتون.
گف خیلیم عالی اینو میبرم بعد میام اونو میگیرم.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
🌨 اوضاع و احوال شهرمان سرد شده و دوباره دستهایی مادرانه میطلبد تا حالش جا بیاید.
🤝 دست هایی که در اوج سرما، بساط مهر و محبت در هر خانهای به پا کند.
🧕 و ما باز هم مادرانه به میدان میآییم تا دست در دست هم، گرمابخش دلها و خانههای هم باشیم.
🤔 چه کارهایی از دستمان برمیآید؟
✔️ اگر وسایل گرمایشی داریم به یکدیگر قرض بدهیم.
✔️ اگر خانه مان شرایط مناسبی دارد، دیگران را مهمان کنیم.
✔️ هوای مادران نوزاددار را داشته باشیم.
✔️ وسایل خوراک پزی و چای ساز و پلوپز و این قبیل وسایل را در صورت امکان به هم امانت بدهیم.
✔️ اگر دستمان میرسد، چند وعده غذای گرم عزیزان و دوستانمان را مهمان کنیم.
✔️ فیتیله بخاریمان را اندکی پایین بکشیم.
☑️ و... هر ایده دیگری که برای گرم شدن دلهای هموطنانمان به ذهنمان میرسد.
🔸کارها و ایده هایمان را با هم به اشتراک بگذاریم تا دست به دست بچرخانیم و یک حظ تمام عیار بسازیم در کنار هم.
🌱 این دو سه روز سرما و قطع گاز، هم می گذرد، اما لحظات همدلی ما برای همیشه به یادگار میماند.
💠 عکس و گزارش و روایت این روزهایتان را برایمان بفرستید.
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
دخترکم فاطمه از اولی که به دنیا آمده بود گرمایی بود. کمی به دست و پا که آمد شب ها تا پتو را روی پاهایش حس میکرد شروع میکرد به دست و پا زدن و تا آن پتوی بیچاره را ضربه فنی نمیکرد دوباره خوابش نمیبرد. این سومین زمستانی است که میگذرد و ما هربار به خاطر فاطمه مجبور بودیم خانه را گرم تر نگه داریم تا جبران لباس نپوشیدن هایش را بکنیم.
اما این چند روزه که هوا دارد سرمایش را حسابی به رخ مان میکشد، از گوشه و اطراف میشنوم که گاز کم است. میگویند حتی شده یک درجه فیتیله بخاری ها و شوفاژ هایتان را پایین تر بکشید. اما تا میروم سمت بخاری، لمس دست و پای سرد فاطمه از کم کردن شعله پشیمانم میکند. تلاشم برای پوشیدن لباس های بیشتر برای فاطمه هم همچنان بی اثر است. گوشی ام را برمیدارم. باخبر میشوم گاز همشهری هایم را قطع کرده اند. یک لحظه انگار کسی دست و پای یخ زده نوزادهای تازه به دنیا آمده، را روی صورت گرمم میکشد.
دیگر طاقت نمی آورم. میروم سمت کمد لباس. فاطمه طبق معمول فرار میکند و میخندد. فکری به سرم میزند. عروسکش نازنین، را برمیدارم و شروع میکنم به حرف زدن. همان طور که یکی از کلاه های فاطمه را سر عروسک میکنم با لحن کودکانه میگویم:
آفرین نازنین جون که کلاه میپوشی. چقد خوشگل شدی. منم الان کلاه میپوشم تا نی نی های دیگه هم گرم بشن.
فاطمه کنارم ایستاده و نگاهم میکند. سریع میدود سمت کمد. کلاهی را می آورد و با لب و لوچه آویزان میگوید: ماماان نازنین کلاه داره من کلاه ندارم
توی دلم عروسی به پا میشود. میبوسمش و در کسری از ثانیه کلاه را سرش میکنم. با همان ترفند کم کم جوراب و یک شلوار و لباس دیگر هم تنش میکنم. کمی بازی میکنیم و باهم یک شعر من در آوردی میخوانیم:
وقتی کلاه میپوشیم
گرم میشیم زود زود
اینطوری دوستامون هم
گرم میشن زود زود
همین طور که بپر بپر میکنیم و شعر میخوانیم میروم سمت بخاری و با خیال راحت تر شعله اش را یکی دو درجه کم میکنم. امید دارم شاید همین گرما سهم دستان کودک دیگری شود در یک جای سردتر اما دورافتاده تر.
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
میگفتن قراره گازشهرو قطع کنن تا مردم کمتر مصرف کنن.مامانم که از شهر رفته بودن بیرون چندباری تماس گرف ک گازا وصله؟نکنه قطع کنن نصفه شب.خیلی نگران بود.همونجا خیلی تو فکر رفتم خداخیربگذرونه برای کسایی ک گاز ندارن😔بعد چندروز برگشتیم خونمون و همه جا حسابی سرد بود.منم بچه هارو با کلاه و ژاکت و جوراب خیلی کادوپیچ شده خوابوندم و تصمیم گرفتم ب درجه های بخاری کارنداشته باشم😉
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan
پویش #دلهایگرمدرفصلسرد
بعد از مدتها پلوپز رو آوردم وسط.
کرسی زدیم.
کتری با شمع وارمری
پیکنیک
سشوار😂
#مادرانه_سبزوار
#مادرانمیدان
#تنورهمدلیراگرمکنیم
#دلگرمیراقسمتکنیم
@madaranemeidan