eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
539 دنبال‌کننده
896 عکس
122 ویدیو
51 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرم علی عاشق نذری‌های بزرگه. چه نذری دادن‌های خیابونی، چه نذری بردن به مسجد، چه سفره‌های خونگی. ماه رمضان براش با سفره‌های بزرگ افطار معنا پیدا می‌کنه. امسال به یاد توزیع نان شبانه‌ی حضرت علی (ع) درب خانه‌ی یتیمان، در مراسم شب قدر بین کودکان مسجد نانی که با کمک هم پختیم رو توزیع کردیم و این سری به یاد مظلومیت بچه‌های فلسطین و غزه. *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
قبل از اینکه ببینمش، اسمش و تعریفش را شنیده بودم. کتاب شهاب دین رو می‌گویم. قرار بود کتاب ماه فروردین مادرانه باشد، خریده بودمش ولی قصد خواندنش را به این زودی نداشتم. این قدر دوستان مادرانه‌ای از نکته‌هایش گفتند که زودتر رفتم سراغش. جلدش پر از شهاب بود، توصیف شهاب دین را می‌کرد، که اسمش شهاب‌الدین بود. خود کتاب از تعریفش خیلی قشنگ‌تر بود. این قدر زیبا که سه روزه تمامش کردم. سه عصر ماه مبارک رمضان مهمانم بود و من را به دنیای خودش برد. از بعد تولدش که مادرش بدون وضو شیرش نمی‌داد نوشته بود. ای کاش زودتر این کتاب را می‌خواندم. زهرا باقری نویسنده این کتاب لابد خودش مادر است و چه خوب برای ما مادرها زندگانی شهاب‌الدین را به تصویر کشیده است که با لحظه لحظه‌اش زندگی می‌کنیم و چه خوب می‌دانست با کتاب می‌شود حرف‌ها را منتقل کرد، که این چنین به جان ما نشست.‌ روح شهاب‌الدین در تمام زندگی‌اش ما را با خود برد. از سختی‌هایش در جوانی و در گرمای نجف، از خریدن کتاب با خواندن نماز قضای دیگران، این همه عشق و علاقه به کتاب تلنگری بود به ما که کتاب خریدن را در سبد خرید روزانه قرار نمی‌دهیم. از تلاشش برای خرید جنس ایرانی حتی دکمه. از دیدن مولایش در سرداب. از سفرش به هند و دیدگاهش نسبت به مرتاض هندی. از خنده‌رویی‌اش. همه و همه من را یاد کتاب انسان کامل شهید مطهری می‌انداخت. آیت الله شهاب‌الدین مرعشی نجفی که همه‌ی ارزش‌های انسانی را باهم داشت. 🖊منصوره خالقی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
شب قبل تمام توانم را جمع کردم تا هم بتوانم راهپیمایی روز قدس را بروم که این بار عجیب عزمم را جزم رفتن کرده بودم و هم بتوانم برای میهمانان افطارم تدارک لازم ببینم. خانواده با قاطعیت می‌گفتن که نمی‌شود و خسته می‌شویم و نمی‌توانی افطار آماده کنی. اما خواست الهی با خواست توست اگر اراده‌ی قوی را چاشنی‌اش کنی. و زمانی که قبل افطار ظرف‌های نذری علاوه بر سفره افطار، به خانه‌ی همسایگانم می‌رفت این پیام را هم با خود برد «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان فلسطین». و لبخند رضایت اهل خانه که امروز هر چه خواستی شد و دعاي من که إن‌شاالله هر چه خدا بخواهد در حق مظلومیت مظلومان عالم و رهایی از ظلم و کفر و نجات ابدی. *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
(کتاب ماه مادرانه، به روایت من) پدرم خیلی اهل مطالعه بودن و همیشه شب‌ها وقتی که همه خواب بودن در سکوت مطالعه می‌کردن. گاهی انقدر جذب کتاب می‌شدند که تا صبح بیدار می‌موندن و کتاب رو کامل می‌خوندن. گاهی اوقات خلاصه‌ای از یک کتاب و یا نکات ناب یک کتاب رو برامون می‌گفتن. یه بار در مورد یکی از علمای دین گفتن که وقتی خردسال بوده و می‌ره پدرش رو بیدار کنه، از سر مهر و محبت دلش نمیاد پدرش رو بیدار کنه و برمی‌گرده اما مادرش اصرار می‌کنه که پدرت رو بیدار کن، به ذهنش می‌رسه که صورتش رو کف پای پدر بکشه و مستقیما پدرش رو بیدار نکنه. وقتی پدر از خواب بیدار میشه براش دعا می‌کنه که از علمای دین بشه. یه بار دیگه هم از شهریار گفتن که قبل از خوندن شعرش یکی از علما خواب می‌بینن که شهریار در حضور حضرت علی(ع) داره شعر همای رحمت رو می‌خونه. همیشه برام سوال بود که کدوم عالم دین بودن و باز هم برام سوال بود که واقعا چرا گاهی اوقات پدرم شب‌ها تا صبح بیداره برای خوندن یه کتاب. هر بار که پدرم رو می‌دیدم انقدر حرف تو حرف می‌شد که یادم می‌رفت سوالاتم رو بپرسم تا اینکه پدرم از دنیا و رفت و من موندم و سوالات بی جوابم. حدود یک سال گذشت و توی یکی از گروه‌های مجازی فرصت کتاب‌خوانی برام پیش اومد. کتاب‌هایی معرفی شدن و من هم تو گروه، کتاب‌ها رو خریدم و همراه گروه پیش می‌رفتم تا نوبت به کتاب این ماه رسید. کتابی که جواب سوالاتم در اون بود، چه کتاب زیبایی. شب‌ها فقط می‌خواستم هر چه زودتر بچه‌ها رو خواب کنم و برم سراغش. همچون شهاب درون آسمان شب برایم جذابیت داشت و مرا از رخت‌خواب بیرون می‌کشید تا بیشتر از زندگی او بدانم و الگو بگیرم. جایی از کتاب نوشته بود که شهاب‌الدین برای خواندن کتاب، شب‌ها به دستشویی می‌رفته و ساعت‌ها زیر نور چراغ اونجا مطالعه می‌کرده و با سختی و گرسنگی و پول نماز استیجاری، کتب شیعه را از چنگال مزدوران انگلیسی بیرون می‌کشیده تا منابع دینی ما از بین نروند. واقعا که شهاب‌الدین برازنده اوست. 🖊بتول بابایی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
ما مادرها همیشه در حال مراقبت چشم‌های بچه‌هامون هستیم. نگرانیم که تصاویر و انیمیشن‌های نامناسب روی زوایای روح و ذهن‌شون اثر مخربی نداشته باشه. هربار که به تصاویر زنده و دردناکی که اون بچه‌ها تو بیمارستان دیدن فکر می‌کردم، تمام بدنم می‌لرزید و از خودم می‌پرسیدم که چه بلایی به سر روح و آینده اون بچه‌های معصوم اومده. ما مادرها این‌سوی دنیا برای فرزندان‌مون در سرزمین زیتون اشک می‌ریختیم و دل‌هامون از این‌همه ظلم سخت گرفته بود. پویش این ماه مادرانه حکم مُسکن داشت. اینکه قراره دست جمعی یه کاری بکنیم که بقیه آدم‌ها تو مسیر ظلم‌ستیزی و دعا برای کودکان فلسطین شرکت بکنن، برامون مثل آرام‌بخش عمل کرد. دل‌مون می‌خواست قبل از روز قدس یه افطاری ساده با دست‌نوشته «دعای مستجاب افطارم، نذر کودکان مظلوم فلسطین» پخش کنیم تا شاید یه تلنگر کوچیکی برای هم‌بستگی بیشتر جهت حضور تو راهپیمایی روز قدس باشه. تو محله که راجع به پویش گفتم دوستان پیشنهاد توزیع افطاری تو صف نونوایی رو دادن. پیشنهاد جذابی بود، توی صف همه جور آدمی هست. یکی با کمک مالی، یکی با درست کردن پک و فرستادنش کمک می‌کرد و همسر همیشه همراه برام وسایل درست کردن افطاری گرفت. برای افطار کلی مهمون داشتم و کمر درد امونم رو بریده بود. اما با مدد حضرت صاحب پسرک به کمکم اومد. تمام بسته‌بندی‌ها رو آماده کرد و همسر دست‌نوشته‌ها رو نوشت و چسبوند. دست پسرکم رو گرفتم و بسته‌های افطاری رو تو صف نونوایی محله تقسیم کردیم. حالا کمی آرومم، ما اینجا دعاهای مستجاب افطارمون رو نذر مقاومت و فرج کردیم. 🖊سمیه رضایی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
چند روزی بود خیلی ذهنم درگیر بود تو این چند روز آخر مونده به ماه رمضان بتونم کاری انجام بدم. تا اینکه به پیشنهاد خواهر شوهر گرامی ایستگاه سوم رو پیشنهاد دادیم توحید شهر باشه. روز موعود فرارسید. وسایل مورد نیاز توسط یکی از خواهرها و البته همسرش که خدا خیرش بده و پای کار بود آماده شد. سر ساعت یکی‌یکی خانم‌ها و دخترخانم‌های نوجوان‌مون برای کمک اومدن پای کار. بساط درست کردن ساندویچ فلافل پهن شد. ساندویچ‌ها آماده شد و البته که چقدر با برکت بود این ساندویچ‌ها و کتری‌های آب‌جوش هم آماده چای دم کردن برای افطار. یکی دو ساعت زودتر دوتا از خانم‌ها و نوجوان‌ها برای واحد کودک و تبیین راهی پارک شدن و در این بین همسایه‌ی عزیز همیشه پای کار، خودش و ماشینش زحمت ایاب و ذهاب رو کشیدن. فضای پارک خیلی خوب بود. بچه‌ها همراه مادرها یکی‌یکی جمع شدن و پرچم اسرائیل رو به کف کفش چسبوندن که انشاالله برای همیشه نیست و نابود بشه و در این بین یکی از خواهرها هم زحمت تبیین رو کشیدن. نزدیک اذان و صدای دلچسب ربنا و اذان توی پارک حس و حال عجیبی داشت. ساندویچ‌ها و چای بین مردم پخش شد و البته از کاسب‌های روز شنبه بازار هم پذیرایی شد که کلی دعا کردن. خداروشکر همه چیز عالی پیش رفت. خدا خیر بده بانیان و همه‌ی کسانی رو که پای کار بودن. به امید آزادی قدس شریف و مردم فلسطین. 🖊اعظم جلمبادانی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
برای ماه رمضان منزل خودمان نبودم و قرار بود به مدت یک ماه کنار پدر و مادرم باشم. با بچه‌ها و شرایط بارداری، تصور اینکه بخواهم در این شرایط فعالیت فوق برنامه‌ای هم داشته باشم، برایم سخت بود چون زحمت پدر و مادرم مضاعف می‌شد. اما ناراحتی و درد هم‌کیشانم در فلسطین رهایم نمی‌کرد. اینکه در آستانه ظهور باشیم و من قطره‌ای از دریا نباشم‌، عذابم می‌داد. دلم می‌خواست حرکتی، تجمعی، شوری به پا کنم و هموطنان پاک فطرتم را به مسئله قدس حساس کنم اما در توانم نبود. تا با پویش مادرانه مواجه شدم. دیدم بهترین و امکان پذیرترین پیشنهاد است. بالاخره با پدر و مادر مطرح کردم، بسیار استقبال کردند و به لطف خدا کار در سطحی فراتر از تصورم انجام شد. شله‌زردی تهیه کردیم و طوماری از «وظایف در قبال فلسطین» به آن چسباندیم و «دعای مستجاب افطارم نذر کودکان فلسطین» را بر آن نوشتیم. بین همسایگان و فامیل از دیدگاه‌های مختلف توزیع کردیم. به امید گسترش گفتمان حق. 🖊نجمه نصر اصفهانی *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
با بچه‌ها دور هم نشستیم، هم روزه اولی میان‌مان بود، هم طفل خردسال. یکی خرماها را داخل بسته‌ها می‌گذاشت، دیگری برگه‌ها را با قیچی برش می‌داد. یکی نان‌ها را داخل کیسه می‌گذاشت و دیگری برگه را روی بسته‌ها می‌چسباند. و من در دلم غصه‌دار مادرانی بودم که کفن فرزندان‌شان را به آغوش می‌کشند، شاید فرزندانی با همین سن‌ و‌ سال و قد و بالا و همین شیرین‌زبانی‌ها. وقت اذان که شد، بسته‌های آماده شده را به مسجد سادات اخوی بردیم و پس از اتمام نماز میان نمازگزاران توزیع کردیم؛ به این امید که شاید در میان این جمع دعای یکی مستجاب شود. *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
با اتفاق‌هایی که افتاد (حمله به کنسولگری ایران در سوریه) دلم نمی‌اومد کاری انجام ندیم، می‌خواستم یک کاری هرچند کوچک انجام بدم. از دوستان ایده خواستم ایده رو که دادن با دوستان مسجدی مشورت کردم قرار شد با هم جمع بشیم و اون جملات رو به صورت دست نوشته روی کاغذ بنویسیم و روی ظرف‌های غذا که قرار به عنوان سحری به نمازگزاران بدن قرار بدیم. بعد چون مشکلی برای دوستم پیش اومد نتونستیم بنویسیم و یک‌ متن پیدا کردیم و دادیم به تعداد سیصد تا چاپ کنند. علاوه بر اون به یکی از همسایه‌ها که خطش خوبه زنگ زدم و گفتم که می‌خوام برام چیزی بنویسی، اون بنده خدا هم با وجود اینکه افطار مهمان داشت قبول کرد، مقواها رو برداشتم و بردم خونه‌شون و نوشت اومدم خونه با وقت کمی که داشتم یک تزیین کم کردم و رفتم مسجد و زدم به دیوار. خانم‌هایی که اونجا بودن هی می‌پرسیدند این چیه من هم براشون توضیح می‌دادم و اونها هم دعا می‌کردن. 🖊ملیحه حسین زاده *"مادرانه"* * [وب‌گاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*