eitaa logo
مداحی عالمانه
951 دنبال‌کننده
77 عکس
64 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️ قیس بن مسهر صیداوی و نامه امام(ع) امام حسین(ع) به منزلگاه «حاجر» رسید. اکنون چند روز از شهادت مسلم می‌گذشت ولی هنوز باخبر نشده بود. از آن‌جا نامه‌ای برای اهل کوفه نوشت و آن‌ها را از حرکت خود با خبر ساخت. نامه را به قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به مردم کوفه برساند. قیس با نامه راه کوفه را در پیش گرفت ولی در قاسیه به دست مأموران عبیدالله دستگیر شد. او نامه را پاره کرد. مأموران او را به نزد ابن زیاد بردند. وقتی مقابل ابن زیاد قرار گرفت ابن زیاد پرسید: کیستی؟ گفت: «یکی از شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‌السلام.» چرا نامه را پاره کردی؟ «می خواستم تو از مضمون آن باخبر نشوی.» نامه از که بود؟ آن‌را برای که می‌بردی؟ «از حسین(ع) به گروهی از اهل کوفه که نامشان را نمی‌دانم.» ابن زیاد با خشم گفت: به خدا رهایت نمی‌کنم تا نام آنها را بگویی یا بر منبر رفته حسین بن علی و پدر و برادرش را دشنام دهی و گرنه قطعه‌قطعه‌ات خواهم ساخت. گفت: «نام آن اشخاص را نمی‌دانم اما حاضرم دشنام دهم و لعنت کنم.» عبیدالله دستور داد او را به مسجد جامع بردند مردم در مسجد جمع شدند و قیس به منبر رفت. سپاس خدا را به جا آورد و او را ستایش کرد. بر پیامبر و اهل بیتش درود فرستاد و برای علی، حسن و حسین(ع) بسیار طلب رحمت کرد و بر عبیدالله بن زیاد و پدرش و یزید و سرکشان بنی امیه لعنت فرستاد. آن‌گاه با صدای بلند فریاد زد: «ای مردم کوفه! حسین بن علی فرزند فاطمه و نوه رسول الله بهترین آفریدگان خدا در راه کوفه است. من فرستاده او هستم که در منزل‌گاه حاجر از او جدا شده و به سوی شما آمدم. همت بلند دارید و با یاری خدا به یاری او بر خیزید.» ابن زیاد دستور داد او را از منبر پایین کشیده و به قصر بردند و از بام قصر به زیر افکندند. اعضای بدنش خرد شد و از دنیا رفت. هنگامی‌که خبر شهادتش به اباعبدالله رسید، اشک از دیدگان حضرت جاری شد و گفت: «بارالها برای ما و شیعیانمان در نزد خود جایگاه نیکی قرار ده و ما را در سایه رحمتت باهم جمع کن.» 📚منبع کامل، ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۱ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۹۷ الاخبار الطوال، دینوری، ص ۲۴۵ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۳۴ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۳۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/x40447
🔳 آب دادن امام حسین(ع) به لشکریان حر کاروان امام(ع) زودتر به «ذو حسم» رسید. تا چادرها برپا شد و لشکر از راه رسید، هزار سوار به فرماندهی «حر بن یزید تمیمی» نزدیک ظهر بود که با امام مواجه شدند. امام و اصحابش همه عمامه بر سر نهاده و شمشیر بسته بودند. امام(ع) فرمود تا جوانان، لشکر حر را سیراب کنند و اسبان آن‌ها را نیز کمی آب دهند. گروهی از جوانان به سپاه آب می‌دادند و گروهی دیگر ظرف‌های بزرگ را از آب بر می‌داشتند و جلو دیگری می‌گذاشتند و به این ترتیب همه اسب‌ها و سواران را آب دادند. «علی بن طعان محاربی» می‌گوید: من در لشکر حر آخرین نفری بودم که به آن‌جا رسیدم. وقتی امام تشنگی من و اسبم را دید فرمود: «راویه را بخوابان.» لفظ راویه در زبان عراقی به معنی مشک بود و لذا من منظور حضرت را نفهمیدم* حضرت فرمود: «برادرزاده! شتر را بخوابان.» من شتر را خواباندم. فرمود: «بنوش!» هرچه خواستم بنوشم آب از مشک ریخت. فرمود:«مشک را برگردان!» من نفهمیدم باید چکار کنم. حضرت پیش آمد، با دست خود لبه مشک را برگرداند تا من آب نوشیدم و اسبم را هم آب دادم. * راویه در لغت حجاز به معنی شتر آبکش است و در لغت عراق به معنی مشک آب. 📚منبع تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۰۲ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۴۶ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۲۳۰ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/x40447
◾️ شهادت مسلم بن عوسجه(ع) گروهی از یاران امام حسین علیه‌السلام به شهادت رسیدند. لشکر کوفه از سمت فرات به اردوی امام حمله آورد. جنگ سختی در گرفت. هنگامی‌که دو لشکر از جنگ دست کشیدند مسلم بن عوسجه یار باوفای امام حسین علیه‌السلام مجروح بر زمین افتاده بود. هنوز رمقی داشت که حضرت با حبیب بن مظاهر بالای سرش رسید و فرمود: «خدایت رحمت کند ای مسلم! تو به عهد خویش وفا کردی و ما هم‌چنان در انتظاریم ولی از عهد خویش دست بر نمی‌داریم.» حبیب بن مظاهر گفت: «ای مسلم! شهادت تو بر من سخت گران است. دوست داشتم هر وصیتی داری به من کنی تا به حرمت دین‌داری و خویشاوندیت انجام دهم، ولی می‌دانم که من هم به زودی به تو می‌پیوندم و فرصتی برای عمل به وصیت تو نمی‌ماند.» مسلم در حالی‌که به امام حسین علیه‌السلام اشاره می‌کرد گفت: «تنها وصیت من این است که تا زنده‌ای دست از یاری این مرد بر نداری.» 📚منبع تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۳۱ مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۱، ص ۱۵ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۶۷ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/e35002
🏴 تنهایی امام حسین(ع) امام حسین علیه‌السلام تنها ماند و هرچه نگاه کرد جز زنان و کودکان در اطراف خویش یاوری نیافت. در وسط میدان ایستاد و با صدای بلند فرمود: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که به فریاد ما برسد؟ آیا کسی هست که به انتظار پاداش الهی ما را یاری کند؟» و اینجا بود که صدای شیون و زاری از زنان حرم برخاست. 📚منبع مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۲ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/w57345
🏴 افتادن امام حسین(ع) از اسب به زمین امام حسین علیه‌السلام از کثرت زخم، ناتوان شده بود. دست از جنگ کشیده و در جای خود ایستاد. پیکر شریفش از تیر و نیزه و شمشیر، پاره‌پاره بود. افراد زیادی به قصد حمله با حضرتش مواجه شدند؛ ولی هنگامی‌که حال او را مشاهده می‌کردند بر می‌گشتند. هیچ کس نمی‌خواست گناه کشتن فرزند پیامبر را به عهده بگیرد. مدت زیادی همچنان جنگ راکد ماند. عاقبت شمر به افرادش نعره زد: منتظر چه هستید؟ بکشید او را. گروهی از ناجوانمردان دور او را گرفتند. زرعة بن شریک تمیمی، سنان بن انس نخعی و صالح بن وهب مری هر کدام ضربه‌ای سخت بر جسم شریفش زدند و آن پیکر پاک از روی زین به زمین افتاد. 📚منبع مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۷۸‌ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/j52153
🏴 امام حسین(ع) تیر را از گلویش بیرون کشید امام بر زمین افتاد، بلند شد و نشست. تیری را که در گلوی شریفش نشسته بود بیرون کشید. سنان دوباره آمد با نیزه، چنان جسم شریفش را آزرد که حضرتش در خاک غلطید. آنگاه به خولی بن یزید اصبحی گفت: سرش را جدا کن. خولی خنجر در دست پیش رفت، ولی لرزه بر اندامش افتاد و بازگشت. سنان خود از اسب پیاده شد و سر مبارکش را جدا کرد. 📚منبع الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۷۸ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۴۶ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/j52153
🏴 امام حسین(ع) در گودی قتلگاه فرزند رسول خدا صلی الله علیه روی زمین افتاده بود. شمر و سنان بالای سرش آمدند. حضرت از تشنگی زبانش را در دهان می‌چرخاند. شمر با لگد بر سینه مبارکش کوبید و گفت: ای پسر ابوتراب مگر تو نمی‌گویی پدرت ساقی کوثر است و به هر کس دوست دارد از آب کوثر می‌دهد. صبر کن تا به دست او سیراب شوی. آنگاه به سنان گفت: سرش را جدا کن. سنان امتناع کرد و گفت: نمی‌خواهم در قیامت پیامبر خصم من باشد. شمر خشمگین شد‌. بر سینه مبارک امام نشست دست به خنجر برد. حضرت لبخندی زد فرمود:«نمی‌دانی من کیستم که مرا می‌کشی؟» گفت: به خوبی می‌شناسمت. مادرت فاطمه زهراست؛ پدرت علی مرتضاست و جدت محمد مصطفی. ولی بی‌باکانه تو را می‌کشم. آنگاه شمشیر کشید و جسم شریف حضرت را زیر ضربات شمشیر گرفت و در نهایت سر مبارکش را جدا کرد. 📚منبع مقتل الحسین، خوارزمی، ج ۲، ص ۳۶ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/j52153
◾️ عبدالله بن عمیر کلبی و ام وهب همسرش و دفاع از امام حسین(ع) ام وهب، همسر عبدالله بن عمر کلبی، همراه همسرش از کوفه به کربلا آمده بود. روز عاشورا شوهرش به میدان آمد، شجاعانه می‌جنگید تا چند نفر را کشت. ام وهب عمود خیمه‌ای را برداشت و به سوی میدان دوید. خطاب به شوهرش گفت : «پدر و مادرم فدایت. در راه ذریه پاک پیامبر بجنگ.» عبدالله خواست او را به خیمه‌ها برگرداند، ولی او امتناع کرد و پاسخ داد: «به خدا قسم به خیمه باز نمی‌گردم تا با تو کشته شوم‌.» امام حسین علیه‌السلام صدایش زد فرمود: «خدا به شما خانواده پاداش خیر دهد؛ برگرد، جهاد بر زنان واجب نیست.» ام وهب برای اطاعت از امام به خیمه بازگشت. شوهرش جنگید تا به شهادت رسید. ام وهب بالای سرش آمد نشست، با او سخن می‌گفت و خاک از چهره مبارکش می‌ستود و می‌گفت: «بهشت گوارایت باد.» شمر او را دید غلامش را به سوی او فرستاد، غلام با عمودی بر سر او زد و آن پاک‌سرشت در کنار شوهرش به شهادت رسید. 📚منبع کامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴‌، ص ۶۵ اسناب الاشراف، بلاذری، ج ۳، ص۱۹۶ تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۳۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/e35002
🏴 ذوالجناح امام حسین(ع) سر بر زمین کوبید تا جان داد وقتی که حضرت سیدالشهداء از بالای اسب روی زمین قرار گرفت، ذوالجناح چند لحظه‌ای اطراف حضرت می‌گردید و دشمنان را از حضرت دور می‌کرد، سپس خود را به خون امام حسین علیه‌السلام آغشته نمود و به سمت خیمه‌ها حرکت نمود و با صدای بلند صیحه می‌زد و دستش را به زمین می‌کوبید و با زبان خود می‌گفت: «اَلظَّلیمَه اَلظَّلیمَه مِن اُمَّهٍ قَتَلَت اِبنِ بِنتِ نَبیِّها؛ یعنی فریاد از ظلم، فریاد از ظلم امتی که پسر دختر پیامبرشان را کشتند.» وقتی به نزدیک خیمه‌ها رسید صدای او را اهل حرم شنیدند، از روزنه خیام نگاه نمودند، ذوالجناح را بی‌صاحب، با لجام رها شده و زین واژگون و یال غرق به خون دیدند که گاهی صیحه می‌زند، گاهی شیون می‌کند، گاهی سر بر زمین می‌کوبد و گاهی سم بر زمین می‌ساید در حالیکه بدنش پر از خون و تیر است. ناگاه اهل حرم از خیمه بیرون دویدند و در میانشان ولوله افتاد، لطمه به صورت می‌زدند، گریبان می‌دریدند، گریان و اشک ریزان وا اماما، وا سیدا، وا ابتا، وا رسول الله ، وا علیا و وا زهرا گویان، گرد ذوالجناح حلقه زدند و از احوال ابا عبدالله می‌پرسیدند. بعضی رکابش را می‌بوسیدند و بعضی تیر از بدنش در می‌آوردند و بعضی دست به یال خونی ذو الجناح می‌کشیدند (که به خون ابا عبدالله آغشته شده بود) و به سر و صورت خود می‌مالیدند. ام کلثوم دست‌ها را بر سر نهاده بود و از سوز دل فریاد می‌زد: «وا محمداه، وا جَدَّاه، وا نَبیّاه، وا اَبا القاسِماه، وا عَلیاه، وا جَعفَراه، وا حَمزَتاه، وا حَسَناه، هذا حُسینٌ بِالعَراء، صَریعٌ بِکَربَلا؛ یا محمد، یا جدا، ای پیامبر، ای اباالقاسم، یا علی ،یا جعفر، یا حمزه، ای امام حسن، این حسین توست که در معرکه افتاده و در کربلا کشته شده.» ام کلثوم بعد از این جملات غش کرد حضرت سکینه سلام الله علیها فریاد می‌زد: «ای وای که فخر اولاد آدم کشته شد، ای مرگ چرا مرا نمی‌بری؟ من زندگی بی‌پدر را نمی‌خواهم.» و نیز دختر کوچک حضرت، خود را بر روی دست‌های ذو الجناح انداخت و پرسید: «یا جَوادَ اَبی هَل سُقِیَ اَبی اَم قَتَلُوهُ عَطشاناً؛ ای اسب پدرم! آیا به پدرم آب دادند یا او را لب تشنه شهید کردند؟ ای اسب باوفای پدرم! چرا پدرم را نیاوردی؟» ذو الجناح آنقدر صیحه زد و سر به زمین کوبید تا جان داد. 📚منبع مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۱۵ مدینةالمعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۵۰۶ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص۵۶ ریاض القدس، واعظ قزوینی، ص ۱۷۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
🏴 امام حسین(ع) محل شهادتش را به ام سلمه نشان داد به نقل از امام باقر عليه‌السلام: «هنگامى‌كه حسين عليه‌السلام خواست به سوى عراق برود، اُمّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ به سوى او فرستاد. امّ سلمه، كسى بود كه او را پرورش داده بود و حسين عليه‌السلام ، محبوب ترينِ افراد نزد او بود و امّ سلمه دلسوزترينِ اشخاص نسبت به حسين عليه‌السلام بود و در نزدش ، در شيشه‌اى، تربت حسين عليه‌السلام ، بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به وى سپرده بود. پرسيد: «اى پسر عزيزم! آيا مى‌خواهى [از مدينه] خارج شوى؟» به او فرمود: «اى مادر! مى‌خواهم به عراق بروم.» اُمّ سلمه گفت: «من خداى متعال را به يادت مى‌آورم كه مبادا به سوى عراق بروى.» فرمود: «چرا، اى مادر؟» اُمّ سلمه گفت: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد: «فرزندم حسين، در عراق كشته مى‌شود.» اى پسر عزيزم! تربتت در شيشه‌اى دربسته، نزد من است كه پيامبر خدا، آن را به من سپرد. حسين عليه‌السلام فرمود: «اى مادر! به خدا سوگند، من كشته مى‌شوم و از قضا و قدر و حكم واجب و قطعىِ خداى متعال، نمى‌گريزم.» اُمّ سلمه گفت: «شگفتا! اگر [مى دانى كه] كشته خواهى شد، كجا [و چرا ]مى‌روى؟» فرمود: «اى مادر! اگر امروز نروم، فردا مى‌روم و اگر فردا نروم، پس فردا خواهم رفت. اى مادر! به خدا سوگند كه از مرگ، گريزى نيست. من، جايى را كه در آن كشته مى‌شوم و روز آن را و حتّى لحظه شهادتم را و چاله‌اى را كه در آن دفن خواهم شد، همان‌گونه مى‌شناسم كه تو را مى‌شناسم، و همان‌گونه به آن مى‌نگرم كه به تو مى‌نگرم.» اُمّ سلمه گفت: «تو آن را ديده‌اى؟» فرمود: «اگر دوست دارى كه جايگاه آرميدنم و مكان [شهادت] خود و يارانم را نشانت بدهم، چنين كنم.» اُمّ سلمه گفت: «[آرى] مى‌خواهم.» ايشان تنها يك بسم اللّه گفت و زمين برايش فرو نشست [و هموار شد] تا آن‌كه جايگاه آرميدن و مكان [شهادت ] خود و يارانش را به امّ سلمه نشان داد و از همان تربت، به او داد. امّ سلمه آن را با تربتى كه [از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ]نزدش بود، مخلوط كرد. سپس حسين عليه‌السلام بيرون آمد و به او فرمود: «من، روز عاشورا كشته مى‌شوم.» همان شبى كه صبحش حسين عليه‌السلام كشته شد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پريشان و گريان و غبارآلوده، به خواب اُمّ سلمه آمد. اُمّ سلمه گفت: «اى پيامبر خدا! چرا تو را گريان و غبارآلوده و پريشان مى‌بينم؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هم اكنون، پسرم حسين و يارانش را به خاك سپردم.» امّ سلمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ بيدار شد و با بلندترين صدايش فرياد زد و گفت: «واى پسرم!» ساكنان مدينه، گرد آمدند و به او گفتند : چه پيش آمده‌است؟ اُمّ سلمه گفت: «پسرم حسين بن على، كشته شد.» به او گفتند: از كجا مى‌دانى؟ اُمّ سلمه گفت: «پيامبر خدا، گريان و پريشان و غبارآلوده، به خوابم آمد و به من خبر داد كه همان ساعت، حسين و يارانش را به خاك سپرده است.» آنان گفتند: اين‌ها خواب‌هاى پريشان است. اُمّ سلمه گفت: «بِايستيد! تربت حسين، نزد من است.» سپس شيشه‌اى براى آنان آورد كه خون تازه در آن بود. 📚منبع الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص ٣٣٠ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=4931
🏴 ای روزگار اف بر دوستی‌ات امام زين العابدين عليه‌السلام: «در شبى كه بامدادش پدرم به شهادت رسيد، نشسته بودم و عمّه‌ام زينب عليهاالسلام، از من پرستارى مى‏‌كرد كه پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و جون، غلام ابوذر غِفارى، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشير ايشان مشغول بود. و پدرم مى‌خواند»: «اى روزگار! اف بر دوستى‌ات! چه‌قدر بامدادها و شامگاه‌هايى داشته‌‏اى‏ كه در آن‌ها، همراه و يا جوينده‏‌اى كُشته شده‏ كه روزگار، از آوردن همانندش، ناتوان است! و كار، با [خداى‏] بزرگ است‏ و هر زنده‌اى، اين راه را مى‏‌پيمايد.» «دو يا سه بار، اين شعر را خواند تا آن‌جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست. گريه، راه گلويم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه بلا، فرود مى‌‏آيد؛ امّا عمه‌‏ام نيز آن‌چه را من شنيدم، شنيد و چون مانند ديگر زنان، دل‌‏نازك و بى‏‌تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. بيرون پريد و در حالى‌كه لباسش را بر روى زمين مى‏‌كشيد و درمانده شده بود، خود را به امام عليه‌السلام رساند و گفت»: «وا مصيبتا! كاش مُرده بودم. امروز، [گويى‏] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن، در گذشته‌اند، اى جانشينِ گذشتگان و پناه باقى‏‌ماندگان!» حسين عليه‌السلام به او نگريست و فرمود: «خواهرم! شيطان، بردبارى‌‏ات را نبرَد.» زينب عليهاالسلام گفت: «اى اباعبداللّه! پدر و مادرم فدايت! خود را آماده كشته‌شدن كرده‌اى! جانم فدايت!» حسين عليه‌السلام، اندوهش را فرو بُرد و اشك در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر مرغ سنگ‌خواره را شبى آزاد بگذارند، مى‌خوابد.» زينب عليهاالسلام گفت: «واى بر من! آيا چنين سخت، در زير فشارى؟ همين دلم را بيشتر ريش مى‏‌كند و بر من، سخت مى‌‏آيد.» «آن‌گاه، به صورت خود زد و گريبان، چاك كرد و بی‌هوش شد و افتاد. حسين عليه‌السلام به سويش آمد و آب بر صورتش زد و به او گفت»: «خواهرم! از خدا، پروا كن و به تسلّى‏ بخشىِ او، آرام باش. بدان كه زمينيان، مى‌ميرند و آسمانيان، باقى نمى‌مانند و هر چيزى، از ميان مى‌رود، جز ذات خدا كه با قدرتش زمين را آفريده‌است و مردم را برمى‏‌انگيزد تا همه، باز گردند و او تنها بمانَد. پدرم، از من بهتر بود. مادرم، از من بهتر بود. برادرم، از من بهتر بود و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است.» حسين عليه‌السلام، با اين سخن و مانند آن او را تسلّا داد و به او فرمود: «خواهرم! تو را سوگند مى‏‌دهم كه به اين [سفارشم‏]، عمل كنى؛ بر [مرگ‏] من، گريبانْ چاك مده و صورت، مخراش و چون در گذشتم، ناله و فغان مكن.» «سپس او را آورد و كنار من نشاند و به سوى يارانش برگشت و به آنان فرمان داد تا خيمه‌‏هاى خود را به يكديگر نزديک كنند و طناب‏‌هاى خيمه‌‏ها را در هم‏ بتابند و خودشان در ميان خيمه‌‏ها قرار بگيرند و فقط سمتى را كه دشمن از طريق آن مى‏‌آيد باز بگذارند.» 📚منبع تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۲۰ الارشاد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۹۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/t81576
🏴 امام حسین(ع) محاسنش را با خون خود خضاب کرد امام مى‌جنگيد تا آنكه ۷۲ زخم برداشت. از جنگ، خسته و ضعيف شد و ايستاد تا دمى بياسايد. در اين حال سنگى آمد و بر پيشانى‌اش خورد و خون جارى شد. لباسش را گرفت تا پيشانى‌اش را از خون پاك كند كه تير تيز سه شعبه و مسمومى آمد و بر قلب او نشست. امام حسين عليه‌السّلام گفت: «بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه.» پس سر به آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «خداى من! تو مى‌دانى كه اينان كسى را مى‌كشند كه روى زمين فرزند پيامبرى جز او نيست.» امام تير را از پشت سر بيرون آورد و خون مانند ناودان جارى شد. دستش را زير محل زخم گرفت و چون پر از خون شد به آسمان پرتاب كرد. از اين خون قطره‌اى به زمين بازنگشت و پيش از آن سرخى در آسمان ديده نشده بود. باز هم دستش را زير زخم گرفت و چون از خون پر شد به صورت و محاسنش ماليد و فرمود: «اين‌گونه به خون خضاب خواهم بود تا جدّم محمد صلّى اللّه عليه و اله را ديدار كنم و بگويم اى رسول خدا! فلانى و فلانى مرا كشتند.» 📚منبع مقتل خوارزمی، ترجمه صادقی، ص ۱۶۵ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/j52153