eitaa logo
مداحی عالمانه
950 دنبال‌کننده
77 عکس
65 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 تاختن اسبان بر بدن مطهر سیدالشهدا(ع) یکی از بزرگترین جنایات بنی امیه پس از به شهادت رساندن امام حسین(ع) این بود که اسب‌ها را بر بدن آن حضرت تاختند. خوارزمی حنفی مذهب در کتاب مقتل الحسین می‌نویسد: عمر بن سعد در میان سربازانش صدا زد کیست که داوطلبانه اسبش را آماده کند و بر پشت و سینه‌ی حسین اسب بدواند؟ ده نفر از آنان آماده شدند. پیکر امام حسین(ع) را با سم اسب‌ها پایمال کردند تا اینکه پشت و سینه حسین را له کردند. 📚منبع مقتل الحسین، موفق بن احمد خوارزمی، ج ۲، ص۴۴ لهوف، سیدبن طاووس، ص ۱۸۲ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/w57345
🏴 آسمان دوبار گریست در تفسیر ابن ابی حاتم آمده است که آسمان از زمانی که دنیا بوده است بر هیچ کسی نگریسته است مگر بر دو نفر یکی یحیی بن زکریا و دیگری حسین بن علی(ع). از زید بن زیاد نقل شده که چون امام حسین(ع) کشته شد آفاق آسمان چهار ماه رنگ سرخ را به خود گرفته بود و از عطاء نقل شده که گریستن آسمان سرخ شدن اطراف آن می باشد. طبرانی نقل می‌کند که محمد بن حمید جهمی از اولاد ابی جهم در قتل حسین این شعر را که به زینب دختر عقیل بن ابی طالب منسوب است انشاد کرد: مَاذَا تَقُولُونَ إن قال الرَّسُولُ لَکُمْ مَاذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الأُمَمِ بِأَهْلِ بَیْتِی وَ أَنْصَارِی وَذُرِّیَّتِی منهم أُسَارَی وقَتْلَی ضُرِّجُوا بِدَمِ ماکان ذَاکَ جَزَائِی إِذْ نَصَحْتُ لَکُمْ أَنْ تَخْلُفُونِی بِسُوءٍ فی ذَوِی رَحِمِ چه می‌گویید اگر رسول خدا(ص) به شما بگوید که به عنوان آخرین امت با اهل بیت و یاران و ذریه من چه کردید؟ برخی از آنها را اسیر و برخی را کشته و با خون آغشته نمودید. جزای من هنگامی که شما را نصیحت کردم این نیست که با خویشان من اینگونه رفتار بد انجام دهید! 📚منبع تفسیر ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد بن ابی حاتم، ج ۱۰، ص ۳۲۸۹ المعجم الکبیر، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم الطبرانی، ج ۳، ص ۱۲۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/w57345
◾️ شهادت فرزندان ام البنین(س) عثمان فرزند علی که مادرش‌ ام البنین، دختر حزام بن خالد از قبیله بنی کلاب بود. او می‌گفت: «من عثمان صاحب افتخارم، شیخ و بزرگم (پدرم) علی است که کارهای شایسته می‌کرد. از میان همه مردم او برادر و عموزاده پیامبرِ صاحب کمال بود». او هم جنگید تا کشته شد. آنگاه برادرش جعفر به میدان آمد که مادر او هم‌ ام البنین بود. او حمله کرد و می‌گفت: «من جعفر صاحب شرافتم؛ فرزند علی، انسان خوب و سخاوتمند. با نیزه‌های مضطرب و شمشیرهای آشکار و صیقلی، از حسین علیه‌السلام دفاع می‌کنم.» او هم جنگید تا شهید شد. پس از او برادرش عبداللَّه آمد که مادر او هم‌ ام البنین است. حمله کرد و می‌گفت: «من فرزند علی دلاور و صاحب فضیلت و نیکوکارم. او شمشیر برّنده پیامبر و برطرف کننده مشکلات و ناراحتی‌ها بود». او هم جنگید تا کشته شد. سپس عباس بن علی(ع) بیرون شد. مادر او هم‌ ام البنین است. هموست که سقا بود. او حمله کرد و می‌گفت: «سوگند به خدای عزیز و بزرگ، به حجون و زمزم، به حطیم و کناره کعبه که حرم است! امروز بدنم را به خونم رنگین خواهم کرد در راه حسین(ع) صاحب افتخارات کهن و پیشوای اهل فضل و کرم». عباس(ع) هم پیوسته جنگید تا گروهی از آن مردم را کشت و سپس کشته شد. پس امام فرمود: «الآن کمرم شکست و راه چاره‌ام اندک شد.» * دیگر مورخان و مقتل نویسان شهادت حضرت ابوالفضل(ع) را به گونه‌ای دیگر آورده‌اند. (بنگرید به الارشاد، حسن بن محمد دیلمی، ج۲، ص ۱۰۹ و مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص ۸۹) 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۵۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/w57345
◼️ خداحافظی با طفل شش ماهه امام به در خیمه آمد و فرمود: «طفلم علی را به من دهید تا با او خداحافظی کنم.» بچه را به او دادند و امام او را بوسید و فرمود: «وای بر این مردم که طرف و خصمشان جدّ توست.» در همین حال که بچه در بغل امام بود، حرملة بن کاهل اسدی، تیری انداخت و او را در بغل پدر کشت. حسین(ع)، مشت خود را از خون او پر کرد و به آسمان پرتاب کرد و فرمود: «خدایا! اگر پیروزی با ما نیست به جای آن خیر ما را قرار ده.» سپس از اسبش پیاده شد و با غلاف شمشیر، گودالی کند و طفل را آغشته به خون، به خاک سپرد و بر او نماز خواند. 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۰ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
◼️ شهادت حضرت علی اکبر(ع) علی بن الحسین که در آن زمان ۱۸ سال داشت، پیش آمد. وقتی نگاه امام به او افتاد سر به آسمان برد و گفت: «خدایا! بر این مردم گواه باش که جوانی سوی آنان می‌رود که در خِلقت و در اخلاق و در سخن گفتن، شبیه‌ترین مردم به فرستاده توست. هرگاه شوق دیدار روی پیامبر را داشتیم به صورت او نگاه می‌کردیم. خدایا! برکات زمین را از اینان دور دار. جمعشان را پراکنده ساز و تکه‌تکه شان کن و آنان را همانند راه‌های منشعب قرار ده و والیان را از آنان خشنود مدار. چه این که ما را دعوت کردند تا یاری کنند ولی بر ما ستم روا داشته جنگیدند و ما را می‌کشند.» سپس حسین(ع) بر عمر سعد فریاد زد: «چه می‌خواهی؟ خدا رحِم تو را قطع کند و کارَت را برکت ندهد و کسی را بر تو مسلط کند که در رختخوابت تو را بکشد، همان گونه که رحم مرا قطع کردی و به خویشی من با رسول خدا(ص) توجه نکردی.» آن گاه امام صدایش را بلند کرد و این آیه را خواند: «إِنَّ اللَّه اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ واللَّه سَمِیعٌ عَلِیمٌ. خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را از میان همه مردمان برگزید که همه آن‌ها در مقام مانند هم‌دیگرند (و ما خاندان پیامبر از این نسل هستیم).» علی بن الحسین(ع) با این رجز حمله ور شد: «من علی فرزند حسین بن علی هستم. به خدای کعبه قسم که ما به پیامبر نزدیک تر و (برای جانشینی او) سزاوارتریم. هیچ گاه فرزند زنازاده نمی‌تواند بر ما حکومت کند. آن‌قدر با نیزه و شمشیر، شما را می‌زنم تا آن‌ها کج شوند؛ ضربتی که شایسته یک جوان هاشمی و علوی است.» او همچنان می‌جنگید تا ضجه اهل کوفه از کثرت کشته‌شدگان به دست او بلند شد. گفته‌اند با وجود تشنگی، ۱۲۰ نفر را کشت. پس از جراحت‌های زیاد، پیش پدر بازگشت و گفت: «بابا جان! تشنگی مرا می‌کشد و سنگینی تجهیزات، طاقتم را برده است. آبی هست که با آن بر دشمن قوّت بگیرم؟» حسین گریست و گفت: «پسرم! بر پیامبر و علی علیهم‌السلام و بر پدرت سخت است که آنان را بخوانی و نتوانند جوابت دهند و استغاثه نمایی و نتوانند کمکت کنند.» آنگاه فرمود: «زبانت را بیاور.» و زبان او را مکید و انگشترش را به او داد و فرمود: «آن را در دهانت بگذار و به نبرد دشمن بازگرد. امیدوارم به زودی با جام پر آب جدت سیراب شوی. نوشیدنی که هیچ‌گاه بعد از آن تشنگی نیست.» علی بن الحسین(ع) به میدان برگشت و حمله کرد و می‌گفت: «حقایق جنگ آشکار شده و نمونه‌های آن ظهور کرده است. به خدا سوگند که شما را رها نخواهیم کرد تا شمشیرهایتان را غلاف کنید.» او جنگید تا دویست نفر را کشت. پس منقذ بن مره عبدی، ضربتی به فرق سر او زد که افتاد و دیگران هم شمشیرهای خود را حواله او کردند. دست بر گردن اسب کرد و حیوان، او را به لشکر دشمن برد. پس آنان با شمشیر، قطعه‌قطعه‌اش کردند. در لحظات آخرش به صدای بلند گفت: «ای پدر! این جد من رسول خداست که با جام پر آبش سیرابم کرد. شربتی که دیگر تشنه‌ام نشود. جدم می‌گوید: شتاب کن که جامی هم برای تو گذاشته است.» امام حسین(ع) فریاد زد: «پسرم! خدا بکشد گروهی که تو را کشتند. چه قدر بر خدا جرأت کردند که حرمت رسولش را هتک کردند. بعد از تو خاک بر سر دنیا باد.» حمید بن مسلم گوید: در این لحظه دیدم زنی چون خورشید، با شتاب بیرون آمد و ندای ویل و ثبور می‌داد. فریاد می‌زد: «واحبیباه! وای میوه دلم! وای نور چشمانم!» پرسیدم آن زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علی علیه‌السلام است. او آمد و خود را بر روی علی(ع) انداخت. حسین(ع) آمد و دست او را گرفت و او را به خیمه بازگرداند سپس با جوانان خود سوی فرزند برگشت و فرمود: «برادرتان را ببرید.» لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
ادامه شهادت حضرت علی اکبر(ع) آنان علی(ع) را از محل شهادتش برداشتند تا جلو خیمه‌ای که مقابل آن می‌جنگیدند، گذاشتند. در این هنگام پسر بچه‌ای از خیمه‌ها بیرون آمد که در گوش‌هایش دو گوشواره بود و ترسیده بود. به چپ و راست می‌رفت و گوشواره‌هایش تکان می‌خورد. هانی بن بعیث حمله برد و او را کشت. در این حال حسین(ع) به اطراف خود نگاه کرد و کسی از مردان را ندید. علی بن الحسین زین العابدین(ع) که کوچک‌تر از برادرش علی شهید و بیمار بود و نسل خاندان پیامبر از او باقی ماند، بیرون آمد. او توان حمل سلاح نداشت و پشت سرش‌ ام کلثوم ندا می‌کرد که ای پسر! برگرد. او گفت: «عمه جان بگذار در حضور فرزند رسول خدا(ص) بجنگم.» امام حسین(ع) فرمود: «ای‌ ام کلثوم! او را بگیر و برگردان تا زمین از نسل آل محمد(ص) خالی نشود.» آنگاه که امام به اهل بیت و فرزندانش داغدار شد و جز زنان و کودکان و فرزند بیمارش کسی نماند، ندا کرد: «آیا دفاع‌کننده‌ای هست که از حرم رسول خدا(ص)‌ دفاع کند؟ آیا خدا پرستی هست که در خصوص ما از خدا بترسد؟ آیا یاری کننده‌ای هست که با کمک به ما امید یاری از خدا داشته باشد؟» 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۵۶ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
🏴 امام در میدان جنگ / ۱ «من فرزند علی نیک سرشت از آل هاشم هستم و این افتخار برایم کافی است. جدم رسول خدا، کریم‌ترین انسان‌های گذشته است و ما چراغ (هدایت) خدا روی زمین هستیم که می‌درخشیم. فاطمه مادرم دختر پاک احمد و عمویم جعفر، صاحب دو بال است. کتاب خدا در میان ما نازل شده و هدایت و وحی در میان ما بوده است. ما امان الهی در میان همه خلق هستیم و به آن خوشحالیم و آن را مخفی نمی کنیم.» أنشأ هذه الأبیات و لیس لأحد مثلها و هی قوله: «فإن تکن الدنیا تعدّ نفیسة فدار ثواب اللَّه أعلی و أنبل و إن تکن الأبدان للموت انشئت فقتل امرئ فی اللَّه بالسیف أفضل و إن تکن الأرزاق قسماً مقدّرا فقلّة حرص المرء فی الکسب أجمل» «ما والیان حوض هستیم و دوستدار خود را از حوض کوثر سیراب می‌کنیم. محب ما در قیامت، خوشبخت و دشمن ما زیان کار خواهد بود.» آنگاه اشعار دیگری این چنین خواند: «مردم کافر شدند و از رسیدن به پاداش خداوند (که خالق انس و جن است) روی گرداندند. در گذشته علی علیه‌السلام و فرزندش حسن(ع) را کشتند و اکنون برای حسین(ع) آمده‌اند. برگزیده خلق خدا بعد از پیامبر، پدرم بود و من فرزند این دو برگزیده‌ام». 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۱ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
🏴 امام در میدان جنگ / ۲ شخصی به نام ابوالحتوف جعفی تیری انداخت که بر پیشانی امام نشست. آن حضرت تیر را بیرون آورد و دور انداخت و خون بر صورت و محاسنش جاری شد و گفت: «بار خدایا! تو می‌بینی که من از این بندگان سرکش و گناهکارت چه می‌کشم. خدایا! جمع آن‌ها را پراکنده و یکایک آن‌ها را نابود کن و اَحدی از آنان را زنده مدار و هیچ گاه آنان را نبخش.» امام همچون شیر خشمگین بر آنان حمله کرد و کسی نمی‌توانست به شمشیرش نزدیک شود مگر آن که او را بر زمین می‌زد. تیرها از هر سو می‌آمد و بر گلو و سینه‌اش می‌نشست (به سر و صورتش می‌خورد) و می‌فرمود: «ای امت بد! با عترت محمد(ص)‌ چه بد رفتار کردید. بدانید که پس از من، کشتن بندگان صالح خدا برایتان سخت و هراسناک نخواهد بود، چون با قتل من این کار برایتان آسان خواهد شد (و قبح آن خواهد ریخت) به خدا قسم امید دارم پروردگارم به بدرفتاری شما مرا بزرگ بدارد و انتقامم را از جایی که نفهمید بگیرد.» حصین بن مالک سکونی فریاد زد: ای فرزند فاطمه! به چه چیز انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: «میانتان شر می‌اندازد و (به این وسیله) خون‌هایتان را می‌ریزد سپس عذاب دردناکش را بر شما فرود می‌آورد.» امام می‌جنگید تا آن که ۷۲ زخم برداشت. از جنگ، خسته و ضعیف شد و ایستاد تا دمی بیاساید. در این حال سنگی آمد و بر پیشانی‌اش خورد و خون جاری شد. لباسش را گرفت تا پیشانی‌اش را از خون پاک کند که تیر تیز سه شعبه و مسمومی آمد و بر قلب او نشست. امام حسین(ع) گفت: «بسم اللَّه و باللَّه و علی ملة رسول اللَّه(ص)»* پس سر به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «خدای من! تو می‌دانی که اینان کسی را می‌کشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او نیست.» * شاید نتوان این جمله را به درستی ترجمه کرد یا معادل فارسی‌اش مفهوم خاص خود را نرساند. منظور امام آن است که من شهادت و رفتن به دنیای باقی را به نام خدا شروع می‌کنم و به اتکای خدا و با اعتقاد به دین جدم رسول خدا از این دنیا می‌روم. 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
🏴 امام در میدان جنگ / ۳ امام تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جاری شد. دستش را زیر محل زخم گرفت و چون پر از خون شد به آسمان پرتاب کرد. از این خون قطره‌ای به زمین بازنگشت و پیش از آن سرخی در آسمان دیده نشده بود. باز هم دستش را زیر زخم گرفت و چون از خون پر شد به صورت و محاسنش مالید و فرمود: «این گونه به خونْ خضاب خواهم بود تا جدّم محمدصلی الله علیه وآله را دیدار کنم و بگویم ای رسول خدا! فلانی و فلانی مرا کشتند.» امام که از نبرد خسته شده بود در جای خود ایستاد و هر که به سویش می‌آمد باز می‌گشت و دست به خونش نمی‌آلود تا آن که مردی از قبیله کنده به نام مالک بن نسر پیش آمد و شمشیری بر سر آن حضرت زد. شب کلاهی که بر سرش بود پاره شد و خون جاری شد. امام فرمود: «با این دستت غذا نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمکاران محشور کند.» آن گاه برنس را انداخت و قلنسوه* بر سر گذاشت و بر آن عمامه پیچید ولی خسته و وامانده شده بود. مرد کِندی برنس را که از جنس خز بود برداشت و بعد از واقعه برای همسرش‌ ام عبداللَّه برد تا آن را بشوید. زن گفت: کلاه فرزند رسول خدا را برداشته و به خانه من می‌آیی؟ از خانه‌ام بیرون رو که خدا قبرت را از آتش پر کند. دوستان او گفته‌اند دستان او خشک شد و پیوسته در فقر و بد حالی به سر می‌برد تا مرد. شمر صدا زد: منتظر چه هستید؟ تیرها حسین را ناتوان کرده است. در این هنگام نیزه‌ها و شمشیرها بر امام باریدن گرفت. مردی به نام زرعة بن شریک تمیمی، ضربتی کاری بر او وارد آورد و سنان بن انس، تیری بر گلوی آن حضرت زد. صالح بن وهب مُرّی نیزه‌ای سخت بر لگن خاصره‌اش زد و امام با طرف راستِ صورت از اسب بر زمین افتاد. * قلنسوه را کلاهی بلند و دراز دانسته‌اند. 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۱۶۶ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
🏴 امام در میدان جنگ / ۴ حمید بن مسلم گوید: به سوی علی بن الحسین(ع) که در حال بیماری بر بستر افتاده بود، رفتم و دیدم شمر با عده‌ای حاضر بودند. آن‌ها به شمر می‌گفتند: آیا او را بکشیم؟ من گفتم سبحان اللَّه! کشتن کودکان بیمار چه معنا دارد؟ سپس از او حمایت کردم تا عمر سعد رسید و دستور داد هیچ کس وارد خیمه زنان نشود و کسی به این غلام بیمار، تعرض نکند و هر که از آنان چیزی برداشته، پس دهد. اما قسم می‌خورم که هیچ کس چیزی برنگرداند ولی به غارت ادامه ندادند. علی بن الحسین(ع) به من دعا کرد و فرمود: «خدا با سخن تو شر اینان را از سر من کم کرد.» عبیداللَّه بن عمار گفته است حسین پیش از شهادت، شلواری به رنگ روشن بر تن داشت که ابجر بن کعب آن را برداشت و او را برهنه رها کرد! محمد بن عبد الرّحمن گفت: دستان ابجر در زمستان، خون ترشح می‌کرد و در تابستان همانند چوب خشک می‌شد. یکی از شاهدان واقعه کربلا گفته است: من انسان مغلوب و مظلومی جز حسین(ع) ندیده بودم که پسران، برادران، پسر عموها و خاندانش کشته شده باشند و این گونه قلبی استوار و دلی بی‌باک داشته باشد. قبل و بعد از او همانندش ندیدم که وقتی حمله می‌کرد، مردان مانند بزهایی که گرگ در میان آن‌ها افتاده باشد، فرار می‌کردند. 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص۱۷۲ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
🏴 امام در میدان جنگ / ۵ شمر بن ذی الجوشن و سنان بن انس به طرف حسین آمدند و او در آخرین رمق‌هایش بود و از تشنگی زبانش را در دهان می‌چرخاند. شمر با پای خود بر سینه امام زد و گفت: ای فرزند ابوتراب! مگر تو نمی‌گویی پدرت بر سر حوض پیامبر، دوستانش را سیراب می‌کند؟ صبر کن تا از دست او آب بنوشی. سپس به سنان گفت: سرش را از پشت ببر. سنان گفت: من این کار را نمی‌کنم چون جدّش محمد(ص) طرف انتقام من خواهد شد. شمر از دست او عصبانی شد و خود بر سینه حسین(ع) نشست و محاسن امام را گرفت و خواست او را بکشد که حسین(ع) خندید و فرمود: «آیا تو می‌خواهی مرا بکشی؟ نمی‌دانی من کیستم؟» گفت: به خوبی می‌شناسمت. مادرت فاطمه(س)، پدرت علی مرتضی(ع)، پدر بزرگت محمد مصطفی(ص) و منتقم تو خدای بزرگ مرتبه است. تو را می‌کشم و باکی ندارم. آنگاه دوازده ضربه شمشمیر بر آن حضرت زد و سپس سر امام را جدا کرد. پس از آن اسود بن حنظله پیش آمد و شمشیر آن حضرت را برداشت و جعونه حضرمی پیراهنش را برداشت و پوشید و پیس شد و موهایش ریخت. 📚منبع ترجمه مقتل خوارزمی، مصطفی صادقی، ص ۱۶۸ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: B2n.ir/s08800
️﷽☘️ 📢با سلام خدمت اعضاء محترم کانال ✅ برای دسترسی بهتر به مطالب مورد نظر خود، می‌توانید از هشتک‌های زیر استفاده کنید. 🟢 🟢 🟢 🌹 🟢 🩸 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹15 🔹 🔹 📣eitaa.com/maddahiaalemane