eitaa logo
مداحی عالمانه
950 دنبال‌کننده
77 عکس
65 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 نحوه شهادت امام رضا(ع) امام رضا(ع) به اباصلت فرمود: «فردا من بر این فاجر (فاسق یعنی مأمون) وارد می‌شوم، اگر با سر برهنه بیرون آمدم با من سخن بگو که جواب سخنت را می‌دهم و اگر با سر پوشیده بیرون آمدم با من سخن مگو.» اباصلت می‌گوید: فردای آن روز شد، امام لباس بیرونی خود را پوشید و در محراب عبادتش نشست و در انتظار بود که ناگهان غلام مأمون آمد و به امام گفت: امیرمؤمنان شما را خواسته، هم اکنون خواسته او را اجابت کن. امام عبا و کفش خود را پوشید و برخاست و به خانه مأمون روانه گردید و من پشت سرش رفتم، تا اینکه امام نزد مأمون رسید، دیدم مقداری انگور و میوه‌های دیگر در جلو مأمون است و در دست مأمون خوشه انگوری بود که قسمتی از آن خورده بود و قسمتی از آن باقی مانده بود. وقتی که مأمون حضرت رضا(ع) را دید، برخاست و با احترام خاصی با حضرت معانقه کرد و بین دو چشم آن حضرت را بوسید و کنارش نشانید و سپس همان خوشه را که در دستش بود به آن حضرت داد و گفت: ای پسر رسول خدا! انگوری بهتر از این انگور ندیده‌ام بفرمائید بخورید. امام فرمود: «چه بسا انگوری که در بهشت است بهتر از این است.» مأمون گفت: از این انگور بخور. امام فرمود: «مرا از خوردن آن معاف دار.» مأمون گفت: حتماً باید بخوری، مبادا از اینکه نمی‌خوری می‌خواهی ما را به چیزی متهم کنی، با آن همه اخلاصی که از من می‌بینی! مأمون آن خوشه را از حضرت گرفت، چند دانه آن (که می‌شناخت مسموم نشده) خورد و بار دیگر آن خوشه را به امام داد و مبالغه کرد که بخور. امام(ع) سه دانه از آن انگور را خورد، پس از چند لحظه حالش دگرگون گردید، و بقیه آن خوشه را به زمین افکنده و همان دم برخاست که برود، مأمون گفت: کجا می‌روی؟ امام فرمود: «اِلی حَیْثُ وَجَّهْتَنِی، به همانجا که مرا فرستادی.» امام در حالی که سرش را پوشانده‌بود (عبا بر سر افکنده‌بود) بیرون آمد، من طبق سفارش قبل امام، با او سخن نگفتم تا وارد خانه‌اش شد و فرمود: «در را ببند.» در بسته شد، سپس به بستر خود خوابید و من در حیاط خانه، غمگین و ناراحت ایستاده‌بودم، ناگهان جوان خوش سیما و پیچیده مویی را دیدم که بسیار به امام رضا(ع) شباهت داشت، به طرف او شتافتم و گفتم: در بسته بود از کجا وارد شدی؟ فرمود: «همان خدایی که در این وقت از مدینه مرا به اینجا آورد، او مرا از در بسته وارد این خانه کرد.» گفتم: تو کیستی؟ فرمود: «اَنَا حُجَّهُ اللهِ عَلَیْکَ یا اَباصَلْتٍ.» «ای اباصلت من حجت خدا بر تو هستم، من محمدبن علی هستم» سپس به طرف پدرش رهسپار شد و داخل حجره گردید و به من فرمود: «تو نیز وارد خانه شو.» وقتی که امام رضا(ع) او را دید، از جای جست و دست بر گردن جوانش انداخت و او را در آغوش خود چسبانید و بین دو چشمش را بوسید و او را در بستر خود وارد کرد. امام جواد(ع) خود را به روی پدر افکند و پدر را می‌بوسید، در این حال امام رضا(ع) راز و اسراری با او گفت که من نفهمیدم… و در این حال امام هشتم(ع) در آغوش پسر از دنیا رفت. 📚منبع عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=5207
🔳 آزار و اذیت امام رضا(ع) توسط مأمون به قدری از ناحیه مأمون به آن حضرت ناراحتی روحی وارد شد که روز جمعه در مسجد جامع دست به دعا بلند می‌کرد و می‌گفت: «اَللّهُم اِنْ کانَ فَرَجِی مِمّا اَنَا فِیهِ بِالْمَوْت فَعَجِّلْ لِیَ السّاعَهَ.» «خدایا اگر گشایش کار من در چنین وضع ناگواری که هستم با مرگ انجام می‌شود، هم اکنون در مرگ من شتاب کن.» 📚منبع منتخب التواریخ، خراسانی، ص ۵۸۱ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=5207
⚫️ بیرون بردن امام رضا(ع) از مدینه شیخ صدوق از احمد بن علی انصاری نقل کرده‌است که شنیدم رجابن ابی الضحاک می‌گفت: مأمون مرا برای آوردن‌ حضرت علی بن موسی(ع)‌ به مدینه فرستاد و دستور داد تا او را از مسیر بصره و اهواز و فارس بیاورم و سمت قم نیاورم و خودم او را شبانه روز محافظت کنم تا نزد مأمون برسیم به همین خاطر از مدینه تا مرو همراه او بودم و خدا می‌داند مردی با تقوا‌تر و با خداتر و خدا ترس‌تر از او ندیدم تا آنجا که می‌گوید: به هیچ شهری نمی‌رسیدیم مگر اینکه مردم به او هجوم آورده و مسائل دینی خود را از او استفتا می‌کردند و او نیز پاسخ می‌داد و برای آنان از قول پدر و پدرانش و از رسول خدا حدیث می‌خواند. 📚منبع مقتل معصومین، گروهی از محققین، جلد۳، ص ۳۵۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=5207
📣 خبر شهادت امام رضا(ع) توسط خودش شیخ صدوق از محول سیستانی نقل کرده‌است که: وقتی چاپارها خبر گسیل داشتن امام رضا علیه‌السلام را آوردند من در مدینه بودم. آن حضرت برای وداع با پیامبر(ص) به مسجد رفت و چندین بار وداع می‌نمود و تا درِ مسجد می‌آمد و مجددا برمی‌گشت و صدای گریه‌اش بلند می‌شد. من قدم پیش گذاشته و سلام دادم، آن حضرت پاسخم را داد و من -شاید به خاطر دعوتی که از حضرت شده‌است- به او تهنیت گفتم فرمود: «رهایم کن، من از جوار جدم بیرون برده می‌شوم و در غربت می‌میرم و در کنار هارون دفن می‌شوم.» راوی می‌گوید من در پی حضرت روان شدم و همانگونه که فرموده بود واقع شد. 📚منبع مقتل معصومین، جمعی از محققین، جلد٣، ص٣۶٩ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=5207
🏴 برای امام رضا(ع) اقامه ماتم و عزا کنید مسعودی و شیخ طبرسی از نوادرالحکمه آورده‌است که امیّة بن علی گفت: من در آن زمانی که حضرت ابوالحسن الرضا(ع) در خراسان بود در مدینه بودم و خدمت حضرت ابوجعفر (امام جواد)(ع) رفت و آمد داشتم و اهل بیت و عموهای پدرش در نزد آن حضرت می‌آمدند. روزی به کنیزی گفت: «به اهل بیت و خانواده‌ام بگو آماده عزاداری و اقامه عزا باشید.» (کنیز پیام را رساند) وقتی متفرق شدند، گفتند ما از آن حضرت نپرسیدیم ماتم و اعضای کیست. روز بعد دوباره امام فرمود: «عزا و ماتم به پا کنید.» عرض کردند ماتم اعضای کیست؟ فرمود: «عزا و ماتم بهترین فرد روی زمین است.» چند روز گذشت که خبر آوردند حضرت رضا(ع) به شهادت رسیده و از دنیا رفته است. 📚منبع المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۸۹ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۹ ، ص ۳۱۰ مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۲، ص ۲۶۹ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=5207
◾️ دفن شبانه و غریبانه امام رضا(ع) مأمون یک شبانه روز مرگ حضرت رضا(ع) را پنهان کرد، سپس به نزد محمد بن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خاندان ابوطالب که در خراسان بودند فرستاد. چون حاضر شدند خبر وفات آن حضرت را به آنها داد و (بر حسب ظاهر) گریه کرد و بی‌تابی از خود نشان‌داد و جنازه آن حضرت را سالم به آنها داد. وقتی که صبح بعد شد، مردم اجتماع کردند و فریادها و صدای گریه‌هایشان بلند بود، به همدیگر می‌گفتند آن حضرت به حیله مأمون کشته شده‌است. مأمون احساس خطر کرد و به محمد بن جعفر گفت برو به مردم بگو جنازه حضرت رضا(ع) امروز خارج و تشییع نمی‌شود. محمد بن جعفر پیام مأمون را به مردم رساند، مردم پراکنده شدند و آن حضرت شبانه بدون تشییع مردم، غریبانه به خاک سپرده‌شد. مأمون دستور داد در یک طرف قبر پدرش قبر کندند. سپس به حاضران گفت که صاحب این جنازه به من خبر داد قبری را که برای او حفر می‌کند آب و ماهی در آن ظاهر می‌شود اکنون قبر را بیشتر حفر کنید وقتی که بیشتر کندند آب و ماهی ظاهر شد و در زمین فرو رفت و امام در آنجا به خاک سپرده شد. 📚 منبع انوار البهیّه، شیخ عباس قمی، ص ۲۵۵ عيون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۲۴۱ سوگنامه آل محمد(ص)، محمد محمدی اشتهاردی، ص ۱۲۵ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=5207
◼️ امام جواد(ع)، امام رضا(ع) را دفن کرد شیخ راوندی و شیخ اِربلی بسند خود از معمّر بن خلاد نقل می‌کند که گفت: حضرت ابوجعفر (امام جواد(ع)) به من فرمود: «ای معمّر! سوار شو.» عرض کردم برای رفتن به کجا؟ فرمود: «سوار شو همان‌طور که به تو گفته شد.» معمّر گفت: سوار شدم (به همراه حضرت) تا به سرزمینی رسیدیم که در آن درّه و تپّه بود حضرت به من فرمود: «تو اینجا بایست.» من هم ایستادم حضرت (رفت) و به سوی من برگشت. عرض کردم فدایت شوم کجا بودی؟ فرمود: «الان پدرم را در خراسان به خاک سپردم.» 📚 منبع کشف الغمه، اربلی، ج ۲، ص ۳۶۳ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۴۹، ص ۳۱۰ مصائب الاولیا (مقتل چهارده معصوم)، اصغر تاجیک ورامینی، ج ۲، ص ۲۶۹ ذاکران محترم عنایت داشته باشند که تفاوت نقل‌ها در زمینه دفن امام رضا علیه‌السلام ممکن است به تفاوت عالم ظاهر و باطن بازگردد، یعنی علی الظاهر مأمون علیه‌اللعنه حضرت را تدفین کرده‌است اما در باطن این وجود مقدس امام جواد علیه‌السلام بوده‌است که پدر بزرگوار خود را دفن فرموده‌است. البته این فقط یک احتمال علمی است و ممکن است علما نظرات دیگری نیز داشته‌باشند. الله اعلم لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=5207
◼️ مظلومیت امام رضا(ع) و انکار امامت حضرت توسط برخی شیعیان و خویشان و نمایندگان پدر بزرگوارشان دوران امامت امام موسی کاظم(ع) بخصوص در اواخر عمر شریفشان، دوران خفقان بوده است و امام(ع) نمی‌توانست به راحتی امام بعد از خود را به شیعیان معرفی کند. این خفقان به قدری بود که زمانی که یزید بن سلیط از شیعیان امام، از ایشان خواست همانند پدرشان امام صادق(ع) از جانشین بعد از خود سخن بگوید آن حضرت فرمود: «ان ابی علیه‌السلام کان فی زمان لیس هذا زمانه؛ زمان من با زمان پدرم متفاوت است و فقط پس از اصرار یزید، لب به سخن می‌گشایند. بی‌شک، مهمترین عامل آن هارون الرشید و سیاستهای او بود. از طرف دیگر در این زمان امام کاظم(ع) وکلایی برای بعضی از حقوق شرعیه‌ای که شیعیان برای امام می‌پرداختند معین ساخت و اموال زیادی نزد بعضی از این وکلا جمع شد. برای مثال نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد علی بن حمزه سی هزار دینار وجود داشت. زمانی که امام کاظم(ع) به شهادت رسیدند آنها به خاطر اینکه اموال را به صاحب اصلی ندهند ادعا کردند که موسی بن جعفر(ع) زنده است و غایب شده و روزی به عنوان قائم برای بر پا ساختن عدل و مساوات به روی زمین باز خواهد گشت. چرا که در صورت اقرار به امامت حضرت رضا(ع) ناچار بودند آن اموال را به ایشان تحویل دهند. از این روی نه تنها اموال را غصب کردند، بلکه امامت امام رضا(ع) را انکار کرده و از این امکانات جهت فریب دادن شیعیان دیگر استفاده کردند. (۱) این آغاز مظلومیت و غربت امام رضا(ع) آن هم بعد از فراق پدر بود. داستان مکاتبه امام رضا(ع) با عثمان بن عیسی شاهد مظلومیت و غربت ولایت است. از احمد بن حماد روایت است که گفت عثمان بن عیسی رواسی در مصر یکی از کارگزاران امام(ع) بود و اموال بسیاری از امام از جمله شش کنیز نزد او به امانت بود. امام رضا(ع) درباره کنیزکان و اموال به او پیغام فرستاد ولی عثمان در پاسخ نوشت: پدرت نمرده است. امام(ع) به او پاسخ داد : «او مرده و میراث او را قسمت کرده‌ایم و در صحت خبر مرگ او تردید نیست.» و بدین نحو بر عثمان اقامه حجت نمود. اما عثمان بن عیسی در جواب نوشت: اگر پدر تو نمرده تو را در این اموال حقی نیست و اگر چنانچه می‌گویی مرده است او به من دستوری نداده که چیزی از این اموال را به تو بدهم و من کنیزکان را آزاد کرده به شوی داده‌ام. (۳) 📚منبع (۱) زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه‌السلام (ترجمه جلد ۴۸ بحار الأنوار)، موسی خسروی، ص ۲۳۲ (۲) عيون أخبار الرضا، شیخ صدوق، ج‏ ۱ ص ۱۱۳ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=7092
◾️قصیده جاویدان دعبل این قصیده که به تائیه دعبل یا «مدارس آیات» مشهور است یکی از شاهکارهای شعری او می‌باشد که در محضر امام رضا(ع) قرائت نمود. قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین نیز احوال دعبل خزاعی را آورده و می‌گوید: «دعبل قصیده مدارس آیات را به نظم در آورد و قصد کرد که آن را به محضر علی بن موسی الرضا(ع) ببرد، پس به خراسان سفر نمود و قصیده را در محضر امام رضا(ع) قرائت نمود.» امام رضا(ع) به او فرمود: «از این قصیده کسی را با خبر مکن و چون تو را امر کردم بخوان.» دعبل که خود از شاعران و مداحان اهل بیت(ع) بود در بین مردم و سران شهرت ویژه‌ای داشت و هنگامی که خبر رسیدن دعبل به مأمون رسید او را به سوی خویش فراخواند و از قصیده «مدارس آیات» سراغ گرفت. اما دعبل از اطلاع داشتن به آن انکار نمود، اما مأمون به خادم خویش فرمان داد که حضرت رضا(ع) را فراخواند چون حضرت تشریف آوردند. مأمون به عنوان گلایه به حضرت گفت از دعبل تقاضای خواندن قصیده مدارس آیات کردم اما او انکار کرد. در اینجا امام رضا(ع) به دعبل می‌فرمایند: «ای دعبل بخوان آن قصیده را.» پس دعبل شروع به خواندن قصیده نمود و پس از پایان قصیده مأمون بسیار تحسین نمود و جوایزی به او داد. آنچه که در تاریخ نقل است اینکه پس از پایان قصیده امام رضا(ع) ده هزار درهم به دعبل هدیه نمودند. اما دعبل که منتظر چیز دیگری بود به امام عرض کرد برای هدیه من یک پیراهن و برده از پیراهنی که به بدن شما برخورد داشته است به من عطا بنمایید تا هنگام مرگ و پس از آن بعنوان کفن خویش استفاده نمایم. آنچه در تاریخ آمده اینست که ذکاوت دعبل این بود که عرض کرد پیراهنی به من هدیه نمایید که با بدن شما تماس مستقیم داشته باشد که چنین پیراهنی برکت ویژه‌ای داراست. امام به ایشان پیراهنی بخشیدند و تمام سکه‌هایی که به نام حضرت رضا(ع) ضرب شده و به درهم رضویه مشهور بود را نیز به وی هدیه نمودند و فرمودند: «به زودی این به کارت می‌آید و مصون و محفوظ خواهی ماند.» نقل است فضل بن سهل نیز که وزیر مأمون بود اسب راهواری به وی بخشید و دعبل از خراسان خارج گردید. در راه راهزنانی به ایشان حمله می‌کنند و تمام هدایا و اموال دعبل را غارت می‌کنند. یکی از راهزنان زیر لب برای خود زمزمه می‌نمود که «أری فیئهم فی غیرهم متقسما/و أیدیهم من فیئهم صفرات» دعبل از او می‌پرسد این شعر که می‌خوانی از آن کیست؟ او می‌گوید: شاعر این قصیده بر هیچکس پوشیده نیست، شاعر اهل بیت دعبل خزاعی. در اینجا دعبل خود را معرفی می‌نماید و چون امر برایشان آشکار می‌گردد تمام اموال قافله را بر می‌گردانند و سخن امام رضا(ع) تحقق می‌یابد که به دعبل فرمود: «این پیراهن تو را محفوظ می‌دارد.» (۱) پس از آن دعبل قصد قم نمود و به شهر قم که رسید خبر قصیده تائیه به آن شهر رسیده بود، چون به آنجا آمد او را بر منبر نشاندند و عرضه داشتند قصیده مدارس آیات را تلاوت کن. او نیز قصیده را برای آنان خواند و ایشان به او هدایایی بخشیدند و چون از جامه‌ی نزد دعبل آگاهی داشتند تقاضای خرید آنرا نمودند اما دعبل از فروش آن سرباز زد و از قم خارج شد. گروهی از جوانان خودرأی گرد او جمع شدند و تقاضای خرید جامه امام رضا(ع) را به هزار درهم نمودند اما او نپذیرفت. پس به ناچار پیراهن را به زور از وی گرفتند و ناله دعبل اثری ننهاد، در آخر مقداری از آن لباس را (آستین) به او دادند و هزار درهم بابت آن به وی بخشیدند. دعبل به سرزمین خود بازگشت در حالی که دزدان خانه وی را غارت نموده بودند و چیزی در بر نداشت تنها سکه‌هایی بود که امام به او بخشیده بود و فرموده بود: «بزودی به آن نیاز پیدا می‌کنی.» (۲) قاضی نور الله در مجالس المؤمنین ج۲ قضیه راجع به شفا یافتن کنیز یا دختر دعبل به وسیله تکه‌ای از پیراهن امام رضا(ع) آورده است. آن چنین است که جاریه دعبل به مرضی در چشم مبتلا گشت که طبیبان از علاج آن ناتوان شدند و بینایی وی از دست رفت در این زمان دعبل آن مقدار پارچه را طلب نمود و به چشمان دختر مالید و به برکت وجود امام رضا(ع) آن دختر بینا و سالم گشت و این تأثیر همان است که اهالی قم فهمیده بودند و به هزار درهم پیراهن امام رضا(ع) را خریداری نمودند. (۳) 📚منبع (۱) عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص ۲۶۳ (۲) مجالس المومنین، سید نورالله حسینی شوشتری، ج۲، ص ۵۱۷ (۳) همان، ج۲، ص ۵۱۹ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=7092
◾️امام رضا(ع) در بین خویشان نیز غریب بود امام در بین خویشان خود حتی عموها و عموزاده نیز غریب بودند. آنها از حضرت رضا(ع) نمی پذیرفتند که امام جواد(ع) فرزند ایشان است. چه غربتی از این بالاتر است که بستگان نزدیک فرزندی اولاد انسان را نپذیرند؟ عاقبت گفتند باید نسب شناس بیاوریم. امام(ع) قبول نکردند؛ چرا که فرمودند رسول اکرم صلی الله علیه و آله از نسبت دادن اولاد به تایید نسب شناس منع کرده‌اند. اما آنها تنها شرط برای پذیرفتن را رأی نسب شناسان بیان داشتند و به امام نیز گفتند: چون ممکن است هیبت شما نسب شناسان را تحت تاثیر قرار دهد، نباید در جمع ما باشی بلکه باید مثل یک کشاورز ساده با لباس مندرس و کلاه حصیری در مرزعه مشغول کار و بیل زدن باشی. امام(ع) به خاطر ضرورت شناساندن امام بعد از خود، مجبور به پذیرش شدند. وقتی نسب شناسان آمدند بستگان نزدیک، امام جواد(ع) را آوردند و به آنها گفتند: شما بگویید این فرزند کدام یک از ما است؟ آنها نیز پاسخ دادند هیچ کدام. وقت خروج چشمان آنها به امام رضا(ع) در مزرعه افتاد و گفتند به یقین فرزند آن کشاورزی است که روی زمین کار می‌کند و دلایل خود را نیز بیان داشتند. سپس این عموها و عموزاده که نه امام(ع) را می شناختند و نه حرمتی برای او قائل بودند، مجبور به پذیرش و عذرخواهی شدند و در همین جا بود که امام را گریاندند. (۱) علامه طهرانی در این باره می‌گوید: «در این صورت آیا امامی که برای معرفی فرزند خود به برادران و عموهای خود که نزدیک‌ترین افراد به او هستند مجبور به گریه می‌شود و دلش می‌شکند و به قول قیافه شناسان که خود بدان راضی نیست تن در می‌دهد غریب نیست؟» (۲) 📚منبع (۱) الكافی، شیخ کلینی، ج‏ ۱، ص ۳۲۳ (۲) روح مجرد، محمد حسین حسینی طهرانی، ص ۲۳۴ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=7092
◾️تحمیل ولایت‌عهدی به امام رضا(ع) پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت از سوی مأمون را رد کردند، مأمون به حضرت پیشنهاد ولایت‌عهدی را داد و در این پیشنهادش بسیار مُصر بود. اما تمام راه‌هاى سياستمدارانه‌اى كه مأمون براى قانع كردن امام رضا(ع) در پذيرفتن ولايت‌عهدى دنبال كرد به بن بست رسيد. بنابراين امام را در صورت نپذیرفتن ولایت‌عهدی تهدید به مرگ کرد. او امام را احضار كرد. وقتى امام حضور يافتند، گفتگوهايى بين آنها رد و بدل شد. سپس امام به او فرمودند: «به خدا من هرگز دروغ نگفته‌ام از زمانى كه خداى متعال مرا خلق كرده است و من از دنيا براى دنيا گوشه‌گيرى اختيار نكرده‌ام و من قصد تو را مى‌دانم.» مأمون فورى پرسيد: چه قصدى دارم؟ امام از او امان خواست تا حقيقت را به صراحت بگويد و مأمون گفت: به تو امان دادم. امام انگيزه مأمون را از سپردن وليعهدى به او توضيح داد و فرمود: «از اين طريق تو مى‌خواهى مردم بگويند كه على بن موسى الرضا خود را از دنيا كنار نكشيد بلكه دنيا بود كه خود را از او كنار كشيد، آيا نمى‌‌بينيد چگونه وليعهدى را به طمع رسيدن به خلافت قبول كرد؟» مأمون خشمگين شد و به امام بانگ زد: تو هميشه مرا به كارى وادار مى‌كنى كه از انجامش متنفرم و گويى از قدرت و شوكت من باک ندارى و خود را ايمن مى‌دانى. به خدا قسم بايد وليعهدى را قبول كنى يا اينكه تو را به قبول آن مجبور مى‌كنم. تو بايد اين كار را بكنى و گرنه گردنت را می‌زنم» (۱) امام عليه‌السلام به خدا تضرّع كردند و فرمودند: «خدايا، تو نهى كردى از اينكه من با دست خودم خويشتن را به هلاكت اندازم و من مجبور شدم. من اگر وليعهدى را قبول نكنم از طرف عبداللّه مأمون كشته مى‌شوم. من مجبور شدم همان طور كه يوسف و دانيال عليهم‌السلام به وسيله طاغوت زمانشان مجبور شدند كه ولايت را بپذيرند. خدايا! پيمانى نيست جز پيمان تو و ولايتى براى من نيست جز از طرف تو. پس مرا براى اقامه دينت و زنده‌كردن سنّت پيامبرت موفق كن كه همانا تويى مولا و يارى دهنده و تو بهترين مولا و خوب يارى كننده‌اى هستى.» (۲) 📚منبع (۱) الامالى، شیخ صدوق، ص ۴۳ عيون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۲، ص ۱۴۰ (۲) عيون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۱۹ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://maghtal.com/?p=7092
️﷽☘️ 📢با سلام خدمت اعضاء محترم کانال ✅ برای دسترسی بهتر به مطالب مورد نظر خود، می‌توانید از هشتک‌های زیر استفاده کنید. 🟢 🟢 🟢 🌹 🟢 🩸 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹15 🔹 🔹 📣eitaa.com/maddahiaalemane